آنکه خانهای ندارد، در نوشتن خانه میکند. آدورنو (استفاده، انتشار و به اشتراک گذاری مطالب این صفحه با ذکر نام نویسنده بدون اشکال است) Contact : aminbozorgian60
~ آنهایی که با فوتبال دمخور هستند احتمالاً با برنامه و سایت اینترنتی فوتبال ٣۶٠ آشنایند. فوتبال ٣۶٠ را بطور مشخص میتوان معادلی برای نیروهای اصلاحطلب میانهرو و اعتدالیون در میدان سیاست دانست؛ افراد و گروههایی که از نهادهای حکمرانی هرچند حذف شدند اما از حیات سیاسی حذف نشدهاند.
عادل فردوسیپور بعد از اقبال عمومی و حذف از تلویزیون، سایت اینترنتیای در حوزه فوتبال راه انداخت که مورد توجه هم قرار گرفته است. برنامههای او ترکیبیاند از اخبار فوتبال، سرگرمی، نقد مدیران و رفتارها در این حوزه، با مجموعهای که در میدان فوتبال به نوعی از نهاد رسمی این صنعت کنار گذاشته شدهاند.
برای شناخت و درک سازوکارهای حکمرانی مثال فوتبال ٣۶٠ میتواند کمک کند. نظام حکمرانی هرچند از یکسو مدام بدنبال خالصسازی بوده اما همواره راههایی را برای «مدیریت امور» لحاظ کرده است. نظم سیاسی میداند که همواره منتقدانی باید داشت که در فاصلهای نه خیلی دور، نه خیلی نزدیک در تنگناها به عنوان یک «دیگری» از التهاب موجود بکاهند. اینجا منظور از نظام حکمرانی، گروه حاکم یا رهبر و سپاه و اینها نیست، بلکه منطق نهاد دولت است که فارغ از اعضای هیأت حاکمه خود را بر وضعیت تحمیل میکند. به این معنا که شاید خود افراد هم تمایلی به تداوم حیات فردوسیپور یا لاریجانی نداشته باشند، اما منطق حکمرانی اجازه نمیدهد که آنها از حاشیه هم حذف شوند؛ مثل اتفاقی که برای موسوی یا منتظری افتاد، کسانی که کامل حذف شدند.
هر انتخاباتی میتواند به لحظهای از حضور دوبارهی این به حاشیهرفتگان منجر شود. این منطق حکمرانی است که باعث میشود حتی انتخابات برای طبقه حاکم که قدرت را قبضه کرده است به پدیدهای بحرانی مبدل شود. اکنون هیچ یک از گروههای سیاسی نمیدانند ما با شکلی از انتخابات ١٣٩٢ روبرو خواهیم بود یا ١۴٠٠، به همین دلیل این تعداد از افراد برای غیر دموکراتیکترین شکل انتخابات ثبتنام کردهاند. هر کسی و گروهی این امید را دارد که منطق نهاد حکمرانی او را برای «حفظ نظام» فرا بخواند.
نظم حکمرانی اگر از شما آنتن تلویزیون را گرفته اما تا آن جایی که برایش ممکن باشد، همه چیز را نخواهد گرفت. دولت در معنای کلیاش از طریق این گرفتنها و دادنهاست که در تمام این سالها تداوم یافته است. نکته مهم اینجاست که جامعه نیز نشان داده که هیچگاه بطور کامل از این رابطه و معامله خود را کنار نکشیده است.
صدها برابر نهاد حکمرانی این جامعه است که غیرقابل پیشبینی بوده؛ جامعه پدیداری فوقالعاده پیچیده برای دولت بوده است. مردم گفتهاند در انتخابات پیشرو نخواهند آمد اما کسی قطعی نمیداند.
@AminBozorgiyan
~ وقتی دقیقتر به روشنفکرانی که «ایران» را برای حمایت از اسراییل پیش میکشند توجه میکنم حقیقتی جالب را متوجه میشوم: آنان غالباً کسانی هستند که در ارتباطی صلحآمیز با حکومتاند، کتابهایشان منتشر میشود و کسی کاری به کارشان ندارد. از حیث تیپشناسی در مجموع سازگارند. هر چند گاهی غری میزنند اما خط قرمزهای حکومت را رعایت میکنند. این اصلا چیز عجیبی نیست. فقط کسانی که یک عمر توانستهاند چنین توازنی برقرار کنند، خواهند توانست از کنار جنایتهای دیگر بگذرند. چشم بستن بر جنایت کار سادهای نیست، تمرین و ورزیدگی میخواهد. مترجمی -که با کتابی از هگل یا بوردیو زیر بغل- میتواند به اسراییل لبخند بزند، در اتاقهای ارشاد و دانشگاه و فلان جای دیگر آن را تمرین کرده است. او فکر میکند با ایستادن کنار اسراییل میتواند امتیازهای دیگری که داده است را جبران کند؛ اما تاریخ نشان داده که دو بار در جهنم خواهد سوخت.
@AminBozorgiyan
~ فیلسوفان درباره رابطه میان زبان و مرگ بسیار اندیشیدهاند. زبان در چه نسبتی با مرگ است؟ زبان پدیداری است که ارتباط میان افراد بدان وابسته است. زبان میانجی پیوند است، اما مرگ تماماً بر گسست و جدایی بنیان دارد؛ بنابراین اینگونه میتوان موضوع را ادراک کرد که زبان پدیداری است برای غلبه بر یادآوری مرگ و به تأخیر انداختن آن. ما از طریق زبان با دیگران ارتباط برقرار میکنیم تا بتوانیم از سرایت مرگ (یا به تعبیر دیگر از سرایت گسست) به زندگی جلوگیری کنیم.
در فصل یازدهم از کتاب پیدایش، خدا به نفع یادآوری فانی بودن حیات، زبان را در هم میشکند. زمانی که انسانها دارای یک زبان بودند، تصمیم میگیرند شهری بسازند و در آن شهر، برج بلند بابِل را برپا کنند تا به ملکوت نزدیک شوند. خدا با آشفته کردن زبان مانع از کار ایشان میشود، و آنها با نفهمیدن زبان یکدیگر، دیگر نمیتوانند برجی بسازند. خداوند اتحاد زبانی آنها را بر هم میزند تا فانی بودن و جدایی را یادآوری کند. در واقع ما با نوعی خصومت میان زبان و مرگ همواره روبرو بودهایم.
مترجم کسی است که برای ساختن برج بابل پا پیش میگذارد و با آشنا کردن یک متن بیگانه و غلبه بر گسست، مرگ را عقب میزند. او یادآور دورانی اساطیری است که همگان به یک زبان سخن میگفتند و خداوند در عزلت بود.
از سویی دیگر، کودکان به سبب اجتماعی نشدنِ کامل، تنها کسانی هستند که زیستن در زبان مطلق را تجربه میکنند زیرا که در دورترین فاصله با مرگاند. آنان زندگی تاماند و بدین سبب نسبت به زبان و بروز آن چون قصه و شعر تماماً گشودهاند، هر زبانی را میپذیرند و تکرار میکنند.کودکان در برج بابِل ساکناند.
*تسلیت به اسدالله و امیلی امرایی بابت از دست دادن نیلو امرایی، مترجم ادبیات کودک.
@AminBozorgiyan
چرا نیچه از سوسیالیسم متنفر است
نقدی بر چپهای نیچهای - گفتوگوی مجله ژاکوبن با دنیل تات نویسنده کتابی درباره چپ و نیچه
/channel/iv?url=https://www.radiozamaneh.com/817569/&rhash=0ceb6994783a68
@RadioZamaneh | رادیو زمانه
~ امیر عبداللهیان گفته بود که «مهسا امینی به مرگ طبیعی مرده است». در وهله اول گفته او غلط بنظر میرسید اما با دقت در سخن او و با توجه به خصلتهای دولت میتوان گفت که حرف او چندان هم غلط نبود. دولت به سبب جایگاه نوینش که جایگزین «دستگاه ملکوت» شده، همان قدرت قاهری است که زندگی و مرگ را توزیع میکند: زیستن و نکبت را، سعادت و بدبختی را. بنابراین کشته شدن مهسا را میتوان در این تفسیر «مرگ طبیعی» فهمید.
اما نکته جالب این است که آنچه برای خود وی رخ داد بیش از هرچیز یادآور نظم پیشین فکری است: تقدیر. در مرگ وی، جهانبینی الهیاتی و مفهوم سرنوشت دوباره زنده شد: اراده خداوند. بیراه نیست که در خلال این مرگ آنچه در گفتار عمومی برجسته شده مفاهیم الهیاتیای چون تاوان عمل یا «کارما»بودهاست؛ آن امر متافیزیکالی که ورای قدرت مادی سازندهی سرنوشت است. در این چند ساعت مدام اعمال و گفتار کشتهشدگان بالگرد یادآوری شده و این مرگ در نسبت با اعمال آنان صورتبندی میشود.
در این لحظات خاص است که نه تنها اهمیت جهانبینی الهیاتی در بافتار پنهان ذهن جمعی مدرن روشن میشود که جای دولت مذهبی با جامعه سکولار نیز به گونهای آیرونیک جابجا میشود: مردم ایده الهیاتی را تبلیغ میکنند و دولت سعی میکند با آن مقابله کند.
@AminBozorgiyan
~ در چند سال اخیر، گفتمان براندازی تقریباً گفتمان تمام نیروهای جایگزین داخلی از بروکرات و اصلاحطلب تا چپ را تضعیف کرده و تا حدی توانسته امیدواری به آنان را از بین ببرد، اما میدانیم که توان تحقق خواستهاش یعنی «براندازی» را ندارد. در این وضعیت بیجانشینیست که سپاه مدام اهمیت یافته است. این آلترناتیو تازه، به دلیل وضعیت امنیتی منطقه و ترس از عدم امنیت در وجدان طبقه متوسط، تا حدودی توانسته خود را میان بخش بزرگی از لایههای اجتماعی حتی مخالف حکومت و بدنه میانی مدیران ایران، به عنوان تنها امکان موجودی معرفی کند که هم امنیت را حفظ میکند و هم قدرت مالی و واقعی دارد.
رسانههای داخلی و خارجی به دو گونهی متفاوت، سپاه را قدرت اصلی و بعنوان «راهحل» تبلیغ کردهاند. سپاه به سعی رسانهها، امروزه، در اذهان عمومی، نیرویی است قدرتمند با منابع مالی بسیار که زور هیچکس و نهادی به آن نمیرسد، نیرویی که کارآمدتر از دولت است و بواقع اوست که کشور را اداره میکند. ایده مشترک این است که مملکت دست سپاه است. این تصویر، در زمانهی فقدان جانشین سیاسی، به ساختن این میلِ بیانناشدنی در افکار عمومی منجر میشود که فقدان حاکمیت در وضعیت حاضر را به نفع نیروی قدرتمند پایان داده تا بتوانیم زنده بمانیم و اوضاع بدتر نشود.
در هر جامعهای که مسألهی «خطر حیات» پیشآید و نیروی سیاسی قدرتمندی هم وجود نداشته باشد، نیروهای نظامی و مقتدر (رضاخان /قاسم سلیمانی) به عنوان آلترناتیو سیاسی سر برمیآورند. براندازی، گفتمانهای سیاسی داخل ایران را تضعیف کرده و در فقدان جانشین، با تاکید بر مسألهی امنیت و ناکارآمدی دولت موجود، سپاه به مثابه منجی برجسته شده است. در واقع، عملاً تمامی شرایط اکنونی یعنی بحران کارآمدی دولت، خطرهای امنیتی خاورمیانه، خاطرهی شکست و ضعف اصلاحطلبان، نزدیکی به زمان تعیین جانشین رهبر و ناتوانی براندازان از براندازی واقعی نظام، سپاه را بعنوان یک نیروی سیاسی جایگزین که بطور مقبول و قانونی قدرت اجرایی را در آیندهای نزدیک، بطور کامل در اختیار بگیرد، به واقعیت نزدیک کرده است.
تلاش نافرجام گروههای اپوزیسیون برای تروریستی اعلام کردن سپاه نیز عملاً بر قدرت آن در افکار عمومی به عنوان نیرویی که آمریکا را به مبارزه طلبیده، افزوده است. هر تصویری از قدرتمندی سپاه که مخالفان ارائه دادهاند او را به مثابه آلترناتیو بر کشیده است. در ساحت جامعهشناختی این اعلانها و این تصاویرند که «راههای نجات» را در ذهن مخاطبان (و طبقات میانی مخالف وضعیت) میسازند هرچند که برای هدفی دیگر سازماندهی شده بودند.
———————————————
- در اینباره نگاه کنید به:
/channel/AminBozorgiyan/1311
@AminBozorgiyan
~ وقایع مهم و بزرگ همچون جنبش زن، زندگی، آزادی و کشتار غزه و غیره باعث میشوند که آدمها یکدیگر را بهتر بشناسند. وقایع بزرگ در واقع نه فقط میتوانند همبستگیهای بزرگ که نیز جداییهای بزرگ بسازند زیرا که اینگونه وقایع اجازه میدهند که آدمیان همه آنچیزهایی که پنهان کرده بودند را علنی کنند. به تعبیر محمد مختاری «انقلاب ذات ما را عریان کرد».
@AminBozorgiyan
در ویراست سوم کتاب جنبش خستگان (شهریور ١۴٠٢) فصل جدیدی درباره جنبش زن، زندگی، آزادی را به کتاب افزودم. کتاب جنبش خستگان از سال ٩۶ آغاز شد. در ابتدا کتابی بود درباره وقایع آن سال اما به مرور جنبش اجتماعی آن را گسترش داد. متون این کتاب هر چند از یک دستگاه نظری پیروی میکند اما چون در خلال هر یک از جنبشها (٩۶-٩٨ و ۴٠١) نوشته شده است مدام کوشیده با واقعیت خود را هماهنگ سازد. امیدوارم فصول بیشتری به این کتاب افزوده شود.
@AminBozorgiyan
در مواجهه با میل روزافزون احضار تاریخ باستان، ابتدا باید این سوال را بپرسیم که چرا اساساً شبه تاریخ احضار (Interpellation) میشود؟ چه احتیاجی به این احضار که معمولاً در پوشش فعالیت علمی صورت میگیرد، داریم؟ احضار شکوهمندانهی تاریخ باستان، کوروش و داریوش، و برکشیدن تصوّری آنان تا حد خالقان «حقوق بشر» چه معانی جامعهشناسانه و روانشناسانهای دارد؟ در این یادداشت کوتاه تنها به مقدماتی از این موضوع اشاره خواهم کرد.
@AminBozorgiyan
چپ راستگرا
راستگرایی روح زمانهی ماست؛ نوعی نگرش سیاسی، اقتصادی و اجتماعی که با هر نوعی از اندیشه میتواند درآمیخته شود و آن را به خدمت خود درآورد.اندیشه چپ و چپها نیز در نمونههایی که در اینجا به یک مثال از آن اکتفا میکنیم، بعضاً در تله راستگرایی افتادهاند. راستگرایی را نباید با اندیشه راست (لیبرال، محافظهکار) یکی دانست. راستگرایی فقط نوعی اندیشه نیست، بلکه نوعی اجراست که در نهایت به تداوم نظم حاکم بر ما منجر میشود. در این جا با موضوع «آمریکا» سعی خواهم کرد راستگرایی را در برخی چپها نشان دهم.
ما از این اندیشه خسته شدهایم که «آمریکا» -یا چیزی مثل آمریکا- ما را بدبخت کرده و به این وضعیت انداخته است. تا صحبت از ناکارآمدی دولت در ایران میشود برخی که خود را چپ مینامند، آمریکا و تاریخ استعمار آن را پیش میکشند. برای آنها همواره هر سؤالی یک پاسخ اولیه دارد: آمریکا. این اصلا بدین معنا نیست که سلطهی آمریکا یا هر چه ما ذیل مفهوم آمریکا یا غرب، سرمایهداری و امپریالیسم میشناسیم، وجود ندارند و در این وضعیت نقشی ندارند، نه، اما خسته شدهایم. در عین حالی که میباید این واقعیت را بپذیریم و باور داشته باشیم که در نظام سلسله مراتب سیاسی، اقتصادی و اجتماعیِ بینالمللی، جریانی دست بالای استیلا را دارد، اما واقعیت دیگری هم وجود دارد: ما خسته شدیم از اینکه این واقعیت وجود دارد. بگونهای کافکایی، کلافهایم از واقعیت. در واقع خستهایم از تأکید کردن و صحه گذاشتن مدام بر دوگانگی یا دوبنه بودن شرق و غرب، ما و آنها، بر واقعیت سلطه نظامها و کارتلهای سیاسی و اقتصادی.
ما میل داریم از «جنوب» بگوییم. از جنوب خودمان سخن بگوییم. هر سرزمینی و هر عصری، جنوبی دارد. این جنوب، تمامی آن گروهها، طبقات و افرادی است که در وضعیتی از ملال، افسردگی، فقر و تبعیض زندگی میکنند؛ وضعیتی که آنها را از زندگیشان ناراضی و ناخرسند کرده است. ما میخواهیم از جنوبِ خودمان سخن بگوییم. بیش از شرق و غرب، به «جنوب» نگاه کنیم و از این رنج حرف بزنیم.
به گونهای تاریخی و در شکلهای مختلف، مفهوم آمریکا و غرب تبدیل به بتوارهای شده که اجازه نمیدهد به «جنوب» عمیقا بیندیشیم. تا میخواهیم به وضعیت و شرایطمان، به ملالها و افسردگیها، رنجها و گرفتاریهایمان بیاندیشیم، این مفهوم با آن جثه بزرگ و هیولاوارش میآید و بین ما و این اندیشه میایستد. مدام ما را به این سمت سوق میدهد که به من نگاه کن؛ نه تنها رٶیایت هستم که حتی مقصر تمام مسایل و بدبختیهایت هم من هستم.
این نوع مواجهه، جلوه دیگری از آمریکا به مثابه پدیدهای فتیش شده است؛ جلوه یا صورت دیگری از رؤیای آمریکایی. رؤیای آمریکایی چیزی نیست جز این ایده که سعادت، خوشبختی و تحقق یوتوپیا، غرب و آمریکاست. این منطق به نحو دیگری در گفتمانی که خودش را ضد آن سازماندهی کرده، بازسازی شده است: عامل تمام بدبختیها و مصیبتها آمریکا یا چیزی مثل آمریکاست. جلوهای ازین نوع دیدگاه را سالهاست در گفتمان رسمی دولت ایران میبینیم. در واقع همان مکانیزم است که این بار از سوی منتقدین و مخالفین و به گونهای معکوس بازتولید شده و عمل میکند؛ یک کلیت که فضا را تماماً اشغال میکند. شاید زمان آن فرا رسیده باشد که این هیولا را کنار بزنیم -به هر دو شکلاش: هم به شکل رؤیای آمریکایی و هم به معنای منبع و سرمنشأ فساد و تباهی و بیچارگی ما.
میدانیم که چگونه مکانیزمهای متوحش اعمال قدرت و سلطه جهانی (امپریالیسم) بر زندگی افراد در سراسر جهان با میانجی دولت، اقتصاد و فرهنگ اثر میگذارند، اما خود همین حقیقت، تبدیل به سد سترگی در برابر اندیشیدن به وضعیت و کنش شده است. اینکه ما همواره پاسخ سادهای را در تمام موضوعات پیش بکشیم و با دست گذاشتن بر واقعیت و مفهوم آمریکا و غرب بخواهیم از زیر بار سنگین تغییر شانه خالی کنیم، در واقع امکان اندیشیدن به وضعیت خودمان و مهمتر از آن، یافتن راههایی برای بهبود وضعیت را منتفی میکنیم. فرسودگی عمومی به این نوع از «فتیش آمریکا» نیز مربوط است.
ما راهی نداریم جز اینکه به جنوب بیاندیشیم، نه به شرق و غرب، بلکه به جنوب؛ حداقل بیش از شرق و غرب. جنوب زندگیمان: اعم از زندگی فردی و جمعی، و تلاش کنیم که برای آن، فارغ از تمامی این فراروایتها و گفتارهای منکوب کننده، راهیهایی را برای بهبود زندگی پیدا کنیم. خلاص شدن از بتوارهها جنگیدن با تمام روایتهای کلانی است که به نوعی آینده بهتر را دور از دسترس میکنند؛ ایدئولوژیهایی که از غرب یا شرق، تصاویری رؤیایی یا هیولایی میسازند و مخاطبان را در مازی پیچیده از واقعیت رها میکنند که راهی جز سکوت و وادادگی یا تنفر و جنگ باقی نمیگذارد. اساساً با چنین مواجههای است که نقد امپریالیسم میتواند چیزی راهگشا باشد.
@AminBozorgiyan
~ ویدیویی امروز از طاهره طالقانی، دختر آیتالله طالقانی، دیدم که میگوید:«در قرآن حکمی درباره عدم رعایت حجاب وجود ندارد». او با حجاب کامل اسلامی در نفی حجاب اجباری از منظر درون دینی سخن میگوید.
کل اینگونه ایدهها هربار موضوعی را پیش میکشند: آیا دینداران میتوانند خود را از حکومت دینی جدا کنند؟ میدانیم به دلایلی که ذکر آن لازم نیست اینکار اکنون به راحتی ممکن نیست. «تفسیر روشنفکرانه از مذهب»، طنین پیشین خود در سالهای گذشته را از دست داده و با فاصلهگیری هرچه بیشتر بدنه جامعه از حکومت، از قدرت اقناعی تفاسیر روشنفکرانه به طور قابل توجهی کاسته شده است. این فاصله، جامعه را به دو قطب دیندار و بیدین مبدل کرده و در نتیجه، وضعیت را برای دیندارانِ مخالف حکومت دینی بغرنج نموده است؛ آنها به میزان زیادی بیجا شدهاند.
در خلال این اتفاق، حکومت نیز از مزاحمی بزرگ (تفاسیر مدرن از دین) به میزان زیادی آسوده شده و میتواند مطمئن باشد که مخالفانِ دیندار او نمیتوانند قدرت سیاسی تولید کنند.
هر گفتمانی از طریق نیروهای مجاورش میتواند مورد تهدید قرار بگیرد، همانگونه که سروری کلیسای کاتولیک را گروهی از روحانیون مسیحی تضعیف کردند؛ کسانی که جنبش پروتستانتیسم را راه انداختند. مجاوراناند که میتوانند قطعیتهای نهادینهشده را درهم بشکنند و با ایجاد تکثر، نیروی سیاسی آلترناتیو تولید کنند. مسلمانانِ مخالف وضع موجود برخوردار از یک توان فوقالعادهی سیاسیاند که سکولارها بدان دسترسی ندارند. هر تغییر بزرگی که از سر گذراندهایم نیز در بدو امر محصول این مجاورتها بوده است. بنابراین، مسلمانان بجای نفی و پنهان کردن اعتقاد خود باید از طریق برجسته کردن سلاحی که بدان مجهزند همچون «اسب تروا» مدام به درون امور نهادینه شده رفته و استحکامات ایدئولوژیک را تضعیف کنند؛ و ازین طریق به مهمترین نیروهای مؤثر در تغییر وضعیت اکنون مبدل شوند.
در اینباره همیشه این گفته از ژاک دریدا را در «با خودم در جنگم» به یاد میآورم که دربارهی تبار یهودی خود با وجود دولت اسراییل گفت: «علیرغم همه موضوعاتی که مرا عذاب میدهند که در صدر آنها سیاستهای دهشتناک و انتحاری اسراییل و اِعمال نوعی صهیونیسم است، اما یهودی بودنم را انکار نمیکنم. [...] اسراییل نماینده یهودیان دنیا نیست.»
امثال طاهره طالقانیها با جدا کردن حجاب اسلامی از حجاب اجباری، پیوند مسلم فرضشده بین «قانون» و «شریعت» را سست میکنند و این کار قدم اول هر تجربه سکولاریسمی در تاریخ بشر بوده است. خندهدار است اگر کسی حامی سکولاریسم باشد و این نیروها را جدی نگیرد.
@AminBozorgiyan
[فایل صوتی]
احضار تاریخ باستان
مقدماتی جامعه شناختی
اردیبهشت ١۴٠٣
@AminBozorgiyan
بیانیهای درباره جنگ
از ماه اکتبر تا به امروز و بر اساس آمار رسمی نزدیک به چهل هزار نفر در غزه توسط دولت اسراییل کشته شدهاند. کشتار غیر نظامیان از طریق بمبارانهای بیوقفه، گرسنگی دادن و محاصره غذایی، بیجا سازی گسترده، حملات مداوم به بیمارستانها و مدارس و کمپهای مهاجران در پیش چشم دنیا دقیق و منظم اجرا شده است. نظم جهانی با خونسردی این قتل عام را مشاهده کرده و تا توانسته سعی کرده آن را وضعیت طبیعی و «حق پاسخگویی» اسراییل معرفی کند؛ و به همین دلیل از هیچ کمکی به اسراییل دریغ نکرده است. در این میان به جانآمدگان از این وضعیت هیچ ابزاری جز ابراز مخالفتهایشان در خیابانهای شهرهای دنیا نداشتهاند، که البته همین ابراز انزجار از فاشیسم نوین نیز تحمل نشده و دولتها با استفاده از شیوههای مختلف در رسانهها و دانشگاهها و مؤسسات سعی کردهاند صداهای معترض را تحت عناوینی چون «یهود ستیزی» خفه کنند. حیات متأخر سرمایهداری به حد اعلای قدرت خویش رسیده و توانسته مدرنیسم و باقیماندههای اخلاقی روشنگری را بروبد و به زبالهدان تاریخ بیندازد.
در این وضعیت آخرالزمانی شرایط جبهه دولتی مخالف اسراییل در جهان اسلام چه بسا شرمآورتر است. کشورهای عرب منطقه در سودای «توسعه» و «به حساب آمدن در نظم جهانی» تحت عناوینی چون خردگرایی، لقای فلسطینیان را به عطای اسراییل بخشیدهاند و جز «کمک مالی» رابطهشان را با آنچه آرمان فلسطین نامیده میشد به کل قطع کردهاند؛ و در واقع موقعیت تازهی «عقلانیت» را که به حد اعلا انسانیتزدایی شده نشان دادهاند. دولت ایران هم در این میان فرصتی عالی یافته که با به عاریه گرفتن شرایط، کشتار حاضر در منطقه را به امکانی برای تحکیم پایههای لرزان خود در داخل کشور تبدیل کند.
میدانیم که پس از جنبش «زن، زندگی، آزادی» نظم موجود مجبور شد فضاهایی را به جامعه واگذارد. قدرت هژمونیک جنبش تا حدی بود که سرکوب و حذف و ترساندن مخالفان برای کنترل آن کافی نبود. ناگهان موضوع غزه فرا رسید و کشتار اسرائیل همچون هدیه، دولت ایران را وا داشت که از فرصت بهره گیرد و با جا یابی در نزاع گفتمانی فلسطین-اسرائیل شرایط را برای بهرهبرداری از منافع «بحران» مهیا کند. روشن است که چگونه اسراییل این امکان را برای ایران فراهم ساخته که فضاهای از دستداده در این سالها را دوباره به دست آورد. شهامت حملهی جدید به زنان در ایران امکانی است که کشتار زنان و کودکان در غزه فراهم آورده است، همانگونه که حمله عراق این امکان را به دولت اولیه داد که از دست زنان و روشنفکران و مخالفان برای مدتی راحت شود.
بر خلاف آنچه همه جا از قطببندیهای سیاسی میشنویم، میبینیم که چگونه عناصر گوناگونِ نظمِ مستقر جهانی به وظایف خود عمل کرده، به هم یاری رسانده و با ایجاد بحرانهای گوناگون، نظم حاکم را در سطح ملی و بینالمللی تداوم دادهاند. اینجاست که مخالفان جنگ -یعنی همه آنهایی که به انواع گوناگون، پاسدار زندگی و حق حیات برای همگاناند- به مرور توان خود را از دست داده و در حاشیه قرار گرفتهاند. مخالفت با جنگ کاری به غایت سخت و پیچیده شده است؛ زیرا کمتر فضایی را میتوان یافت که توانسته باشد خود را از جلوههای گوناگون آن رها ساخته باشد. اپوزیسیون و پوزیسیون راستگرای جمهوری اسلامی میتواند مثال خوبی برای این موقعیت باشد؛ اپوزیسیونی که هرچند خواهان تروریستی اعلام کردن سپاه پاسداران است اما همزمان یا دست از حمایت دولت اسراییل بر نمیدارد یا در بهترین حالت در برابر کشتار غزه ساکت بوده است؛ یا پوزیسیونی که هر چند اسم غزه و فلسطین از دهنش نمیافتد اما نسبت به آنچه در خیابانهای سال گذشته در ایران رخ داده یا همین امروز رخ میدهد یا بیتفاوت است یا از آزادی و عدالت در ایران عمیقاً احساس خطر میکند. این ناتوانی رایج در پشت کردن به تمامی نهادهای کشتار و خشونت نشان از سازوکاری است که همواره سوژه را در آغوش یکی از جلوههای تولید و تحکیم جنگ -به مثابه نهادی برای تخریب زندگی- نگه میدارد تا «خود بنیادی» انسان ناممکن شود.
مخالفت راستین با جنگ و همه تسهیلگران آن کاری سخت و پرمشقت شده است؛ و به همین سبب است که میتواند اقدامی به واقع سیاسی تلقی شود و وعدهی جهانی دیگر بدهد. ما مخالف جنگیم و آن را بیان میکنیم تا یادآوری کنیم هیچ سیاست رهاییبخشی با ایستادن کنار مخالفان زندگی ممکن نیست.
@AminBozorgiyan
~ امشب سخنگوی دولت اسراییل در بیبیسی فارسی چندین بار با لبخند گفت که: «ما [دولت اسراییل] و مردم ایران رابطه نزدیکی با هم داریم».
کمتر عبارت و واژهای را در سالهای اخیر تا این حد توهینآمیز نسبت به مردم ایران سراغ دارم. جالب اینجاست ندیدم «ایرانگرایان» که معمولاً در کمین کلمهای منفی درباره ایرانیان هستند تا عنان از کف داده و از خجالت گوینده حسابی درآیند در این چند ساعت جایی واکنشی نشان داده باشند.
گوینده این سخن در واقع ادعا کرده است که ایرانیان حامی حکومت و دولتی هستند که فقط در این شش ماه اخیر حداقل سی هزار نفر را قتل عام کرده است. چقدر میتواند توهینآمیز باشد که یک نفر جامعهای را دوستدار نظامی معرفی کند که دست به کشتاری چنین وسیع میزند؟ فرض کنید دولت اسراییل چنین ادعایی را نسبت به جامعه فرانسه کند؛ غیر قابل تصور است و عکسالعمل جامعه مدنی و شهروندان عادی فرانسه بسیار شدید خواهد بود. هفتاد سال بعد از حکومت ویشی در فرانسه (حکومت حامی نازیسم) فرانسویان هنوز با شرم آن کنار نیامدهاند.
این سخنگوی ابله دولت اسراییل شاید فریب صدای حامیان ایرانی دولت اسراییل را خورده است. بله برخی از ایرانیان برای اسراییل هورا میکشند اما باید به سخنگو گفت اگر دولت هیتلر هم احیا شود و مخالف جمهوری اسلامی باشد برخی ایرانیان به سبب خستگیهایشان حامی او خواهند بود؛ آن را به حساب اسراییل نگذار.
@AminBozorgiyan
~ اصرار شهردار و شورای شهر برای ساختن مسجد در پارک قیطریه در نگاه نخست به اسلامیسازی هرچه بیشتر فضاهای شهری تفسیر میشود که با توجه به خصایص و خصلتهای ظاهری تصمیمگیرندگان حرف درستی است. اما بنظر من دو موضوع بسیار مهمتر را در این اصرار (که شکلی نمادین یافته) میتوان تشخیص داد:
اول، ما با نوعی سیاست فضا روبروییم. فضا باید کنترل شود اما این کنترل باید نامحسوس و بنیادینتر باشد. نمیتوان در هر مکانی پلیس گذاشت. میدانیم که دیدگاهها از طریق حضور بدن در فضاها امکان بیان پیدا میکنند؛ پس راه کنترل ابراز نظرِ جمعیت درباره موضوعات مختلف، محدود کردن بدن از حضور در فضاهای شهری خطر زا چون خیابانها، میدانها، پارکها و گذرهاست. برای این هدف، در دسترسترین امکان برای دولت، مداخله فعال در فضاهاست. کوچک کردن محیط برای حرکات غیرقابل کنترل شهروندان یک سیاست عام برای سیاستزدایی از فضاهای شهری است. جامعهشناسان شهری نشان دادهاند که چگونه شهرداریها با حذف فضاهایی مثل میدان یا تغییر شکل دادن در آنها به هدف محدود کردن مکانهایی برای اعتراض در جاهایی مثل پاریس و نیویورک، در امر سیاسی مداخله میکنند. شهردار تهران با ساختن مسجد در پارک قیطریه و بیان این برنامه که چهارصد مسجد دیگر هم خواهیم ساخت، در وهلهی نخست میخواهد فضا را از دست شهروندان بگیرد. شهرداری اینکار را بیش از مسجد با ساختن مراکز خرید، برجها و تغییر در مبلمان شهری در همه این سالها انجام داده است.
دومین دلیل بر اصرار ساخت مسجد در پارک قیطریه به این اصل در حکمرانی باز میگردد که هر نیرو و توان سیاسی نیازمند یک فضا-مکان برای تحقق مادی است. حاکمان به خوبی فهمیده بودند که بدون پایگاه، بسیج تحقق مادی سیاسی پیدا نمیکند. دلیل تأسیس دفاتری تحت عنوان پایگاه بسیج در هر نهادی برگرفته از این اصل حکمرانی بود. «حضور» اصلی مهم در از دست ندادن «تمرکز در کنترل» است. مسجد در این لحظات یک پایگاه حضور است؛ یک مرکز برای کارکردی سیاسی و حتی لجستیک. این امکان را تاریخ فرهنگی مسجد برای حاکم فراهم میکند تا در پس این تاریخ و مشروعیت نمادین آنجهانیاش، امر مادیِ سیاسی اینجهانی را کنترل کند.
@AminBozorgiyan
~ نارسیس -یکی از اساطیر مهم یونان- جوانی بود که با دیدن تصویر خویش در آب شیفتهی خود شد. عبارت نارسیسیسم یا خودشیفتگی اشاره به این اسطوره دارد. هرچند تاریخ خودشیفتگی به اندازه تاریخ انسان است اما عصر مدرن به سبب تغییر کمی و کیفی جایگاه انسان در طبیعت و تواناییهای او در پیشرفت تکنولوژیک، دورانی است که خودشیفتگی در شدیدترین اشکال خود بروز یافته است.
خودشیفتگی البته فقط پدیدهای مربوط به روان فردی نیست و میتواند در شکلی جمعی نیز تجسم پیدا کند؛ تا جایی که به تعبیر هابزباوم یکی از ابزار تمایز بخشی میان وطندوستی و وطنپرستی (یا همان چیزی که تحت عنوان ناسیونالیسم میشناسیم) نسبت هریک از این گرایشها با نوعی خودشیفتگی جمعی است. خودشیفتگی جمعی هیچ معنایی ندارد جز اینکه جامعه بزرگی از افراد، جهان اطراف خود را تنها در نسبت اخلاقی و سیاسی با وضعیت وطن یا قوم خودشان ادراک کنند و بفهمند. در واقع بخواهند موضع سیاسی و اخلاقیشان را منوط به رابطه آن موضوع با خود، کشور و منافعشان نمایند. میدانیم که این دیدگاه تا چه میزان رایج است. خودشیفتگی ملی محصولی متأخر و شدت گرفته در دوران راستگرایی فزاینده در دنیای امروز است.
خودشیفتگی ملی یعنی اینکه ایران در مرکز بحث درباره فلسطین، افغانستان یا هر سرزمین دیگری باشد - کاری که شاید از وظایف دولت باشد اما سرایت آن به جامعه میتواند از فاصلهای نه چندان دور دروازههای نیمهگشودهی فاشیسم را نشان دهد. اینکه یک جامعهای نتواند به رنج افراد دیگر بیندیشد و به آن فارغ از نسبت این رنج با خود واکنش نشان دهد قطعاً یک بیماری فراگیر است.
چگونه میتوان پذیرفت که یک شهروند فرانسه از وضعیت کودکان در بلوچستان با خبر شود و آن را تنها در نسبت با پاریس ارزیابی کند، مثلاً بگوید مگر بلوچها وقتی ما در خلال جنبش جلیقه زردها کتک میخوردیم از ما حمایت کردند که حمایت کنیم؟ یا اینکه به این فکر کند که آیا نفعی از حمایت از ایرانیان خواهد برد یا نه؟ یکبار باید خطاب به جامعهی خودشیفته پرسید: چرا مدام در میانه مسأله افغانستان و فلسطین و دیگر جاها «ایران» را پیش میکشید؟ این خودشیفتگی از کجا میآید و چگونه است که این آموزه بنیادین اخلاق مدرن ناممکن شده که مسوولیت انسانی نسبت به دیگری مسوولیتی تام است؛ یعنی به رغم هر چیز دیگر است.
کریستوفر لش نشان داده که بیماریهای روانی در هر دورهای نمایانگر ساختارهای منش افرادی است که در آن دوره زندگی میکنند. از نظر او دوره اکنونْ عصر اعتلای اسطوره خودشیفتگی است، و مشخصه بارزش جامعهای است که از نوعی ناراحتی روانی رنج میبرد.
@AminBozorgiyan
~ جمعیت حاضر در مراسم تشییع جنازه ابراهیم رییسی همانگونه که انتظار میرفت به مقبولیت و مشروعیت نظام سیاسی معنا شده است. مخالفان حکومت اما این جمعیت را بیاهمیت ارزیابی کرده و میزان آرای رییسی و مشارکت در انتخابات را مطرح کردهاند. با هر نگاهی ازین موضوع نمیتوان چشمپوشی کرد که جمعیت حاضر در تشییع جنازه قابل توجه بوده است، هرچند تعدادی که در رسانههای رسمی تخمین زده شده است به شوخی میماند.
بخاطر میآوریم که در میانه اعتراضات جنبش زن، زندگی، آزادی حکومت این توان را نداشت که جمعیت زیادی را در حمایت از خود جمع کند، تا جایی که اپوزیسیون اعلام کرد که دیگر حتی حامیان همیشگی هم از او حمایت نمیکنند. حالا سؤالی که اپوزیسیون باید از خود بپرسد این است که جمعیت تشییع جنازه از کجا آمدهاند؟ یکی، دو سال پیش کجا بودند؟ نمیتوان این جمعیت را به اتوبوس و برنامه دولتی تقلیل داد، آنگونه که برخی علاقه دارند چنین فهمی از آن داشته باشند، زیرا که به سرعت این پرسش مطرح میشود چگونه است که در میانهی جنبش این برنامه وجود نداشته است؟
حامیان نظم حاکم (نه لزوماً طرفداران حکومت) افرادی هستند که به سبب پیوستگیها به نهادهای دولتی مثل بانک، هرچند که مخالف حکومت باشند، حامی تغییرات بنیادی و کامل نیستند. آنها همچنان چیزهایی برای از دست دادن دارند. این افراد و گروهها که میتوان «حامیان ثبات» نامید و بخشی از طبقه متوسط را تشکیل میدهند هم مخالف حکومتاند و هم موافق ثبات. این وضعیت متناقضنما اگر شناخته نشود، تحلیلگر سیاسی دچار روانپریشی و گزافهگویی میشود.
این بخش از طبقه متوسط مثل بخشهای دیگر این طبقه در مواقع مخاطرهآمیز مشارکت نمیکند و حاضر نیست حمایتش از ثبات را در میانهی یک جنبش اجتماعی نشان دهد؛ آنچه در این لحظات برای او با اهمیت میشود خصلت نارضایتی او از حکومت است. اما در وضعیت پساجنبش، ایده ثبات دوباره مهم میشود که میتوان آن را در اهمیت یافتن دوباره انتخابات برای او نیز رصد کرد.
جمعیت حاضر در تشییع جنازه هرچند از حامیان حکومت تشکیل شده که کم هم نیستند، اما لزوماً همه آنان حامی حکومت نیستند، حامی ثباتاند. از سوی دیگر محیط برای اعلان این دیدگاه را مناسب میبینند همانطور که اگر محیط را امن بیابند مخالفتشان با حکومت را نیز اعلام میکنند و احتمالاً کردهاند. مواجهه سادهگیرانه در نامیدن این جمعیت به «حامیان حکومت» کاری بیشتر تبلیغاتی است همانطور که نادیدهگرفتن آنان.
@AminBozorgiyan
نقدی بر چپهای نیچهای
گفتگوی مجله ژاکوبن با دنیل تات
ترجمه: امین بزرگیان
مقدمه مترجم: هنگامیکه کتاب «چگونه انگلوار بخوانیم: چرا چپْ نیچه را ارتقا داده است» از دنیل تات، استاد دانشگاه واشنگتن، را خواندم از نقد بیپروای او به تفسیر چپگرایانه از نیچه، یعنی کاری که اهالی فرنچتئوری در همه این یک قرن اخیر انجام دادهاند، عصبانی شدم به این دلیل ساده که نمیتوانستم از علاقه همزمانم به نیچه و مارکس چشمپوشی کنم.
@AminBozorgiyan
منتشر میشود:
تفاوت
گفتوگوی مصطفی شریف با ژاک دریدا دربارۀ اسلام و غرب
به پیوست گفتوگوی صبا محمود با طلال اسد
ترجمۀ مریم وحدتی و امین بزرگیان
مجموعۀ گفتوگوی شرق و غرب - ۱
@NashrAfkar
~ در نامهی اخیراً عیانشدهی ابراهیم گلستان به صادق چوبک آنچه بیش از هر چیز طنین یافته نسبت نویسنده / سوگوار با اویی است که از دست رفته است. سوگوار، ابژهی از دستداده را به گونهای متفاوت از دیگران میفهمد، و این فهمِ متفاوت است که به او خصلت سوگوار میدهد. سوگوار زیر بار موقعیت تازهی فرد از دسترفته نمیرود؛ نمیپذیرد که او رفته یا مُرده است. در واقع، سوگواری موقعیتی است که فرد در برابر «واقعیت» با تمامی وجود و هستیاش قد علم میکند و «تحول» در وضعیت را نفی میکند. او شاید در ظاهر و به سبب زندگی اجتماعی، از دستدادن را پذیرفته باشد اما مسأله اینست که در عرصههایی که دیگران بدان به سختی دسترسی دارند، واقعیت را نپذیرفته و در برابر آن مقاومت میکند.
سوگوار یک مبارز شکست خورده باقی میماند که نمیتواند میدان جنگش را رها کند؛ زیرا او با (یا برای) کسی میجنگد که اساساً هر میدان جنگی را رها کرده و رفته است. سوگوار ابدی هیچگاه نمیتواند جنگ را پایان دهد به این دلیل که آنکه میتواند با قدرت اقناعگرش او را از جنگیدن با واقعیت منصرف کند، عمیقاً رفته است.
@AminBozorgiyan
~ نگریستن به ماه در شب -بیش از بیکرانگی هستی و راز آلودگی آسمان- برای من یادآور تاریخ، و رمز و راز تنیده شده با آن است. من چه تجربه مشترکی با همه انسانهای پیش از خود دارم؟ چه چیز مشترکی همه ما دیدهایم؟ هر انسانی در هر زمان تاریخی و در هر جایی، ماه را در آسمان دیده است. تمامی تاریخ از دوران انسان غارنشین (و حتی پیش از آن) تا همین اکنون (همین امشب) در لحظهی تماشای ماه است که برای من یادآوری میشود. هر آنکه در تاریخ میشناسیم (یا نمیشناسیم) با ما در این تجربه سهیم بوده که به شیای یکسان و مشترک نگریستهایم - هرچند اندیشهها یا احساسهای متفاوتی را تجربه نمودهایم. رئالیسم ماه یادآور «تاریخ» است.
اما آنچه گفته شد بدین معنا نیز است که این قدر مشترک، و این تجربه اشتراکی (یعنی نگریستن به ماه) واجد یادآوری نوع انسان فارغ از تاریخ (زمان و مکان) است. ماه هرچند تاریخ را به یاد میآورد اما در واقع، یادآور انسان بماهو انسان است؛ انسان غیر تاریخی، ذات انسان. ایدهآلیسم موجود در ماه به سبب ارتباط آن با امر «غیرتاریخی» است.
بنابراین نگریستن به ماه هم تاریخ در کلیّتش را به یاد میآورد و هم ارجاع به امر غیر تاریخی انسان دارد. شاید رمز و راز اساطیری نهفته در ماه به این خصلت تناقضنمای آن باز میگردد.
حال باید پرسید چرا ماه؟ با وجود شباهتها اما به خورشید نمیتوان نگریست. تجربه نگریستن به خورشید ناچیز و مشکل است. نمیتوان به خورشید به اندازه دلخواه نگاه کرد. دیگر ستارگان نیز بر اساس آموزههای ستارهشناسی در تاریخ درازنای بشر ثابت نبودهاند؛ پنهان شدهاند و گاهی حتی ناپدید شدهاند. تجربه مشترک آدمیان از ستاره و ابر و درخت و دیگر پدیدارهای طبیعت تجربهی «نوع» آنها بوده است و نه دقیقا ً یک شی واحد و مشخص. تنها همین ماه موجود را من و انسانهای هزاران سال پیش و پس دیدهایم و میبینیم. به تعبیر مولانا: «قرنها بگذشت و این قرن نوی است/
ماه آن ماه است و آب آن آب نیست».
بنابراین بیراه نیست که هر بار نگریستن به ماه من را با عدم خودم روبرو میکند؛ در واقع، از طریق چنین شیای که در حضورش تام است غیابم را به خاطر میآورم و تحمل میکنم.
@AminBozorgiyan
نگارش کتاب رستگاری در خیابان از روزهای ابتدایی جنبش سبز تا سال ٩٨ ادامه یافت. در این متن تلاش داشتم با تکیه بر تجربه شخصی خود از جنبش، اثرات اجتماعی، فرهنگی و سیاسی آن واقعه عظیم را مکتوب کنم. برای خود من ثبت آن تجربه به خودی خود دارای اهمیت بود.
کتاب در سال ١٣٩٩ منتشر شد و آن را اکنون در سالگرد ٢۵ خرداد بصورت رایگان در اختیار همگان قرار میدهم.
@AminBozorgiyan
به بهانه نمایشگاه کتاب تهران دو کتابم که پیشتر برای عموم همینجا منتشر کرده بودم را دوباره منتشر میکنم. کتاب سوم، یعنی کتاب ایدههای خیابانی: نوشتههایی درباره شهر، تن و زندگی روزمره، که توسط نشر تیسا سالها پیش منتشر شده است را میتوانید در نمایشگاه کتاب، کتابفروشیهای ایران یا سایت خرید کتاب «باناشر» و نیز فیدیبو تهیه کنید.
👇
احضار تاریخ باستان
امین بزرگیان – انگیزهی احضار مداوم تاریخ باستان، آن هم در بحثهای سیاسی روز چیست؟ این یادداشت توضیح میدهد که همواره رابطهای وجود دارد میان احضار تاریخ و مشروعیتیابی سیاسی.
/channel/iv?url=https://www.radiozamaneh.com/814845/&rhash=0ceb6994783a68
@RadioZamaneh | رادیو زمانه
~ برهنه شدن در مجموعه معانی و نشانههای مختلف، به یک معنا کنشی است بر خلاف تمدن. نوربرت الیاس و بعدها فوکو نشان دادهاند که فرایندهای تمدنی، بدن (به خصوص زنان) را پوشیده کرده است. نکته جالب اینجاست که اما امروزه موضوع غالباً اینگونه ادراک میشود که برای مبارزه با سنتگرایان و در دفاع از مدرنیسم است که برهنگی پیش کشیده میشود. بنابراین میتوان اینگونه موضوع را صورتبندی کرد که نمایاندن هرچه بیشتر بدن توأمان هم مقابله با فرآیندهای پوشیدهسازی تمدن مدرن است و هم مقابله با مذهب که به سبب پیوند خوردن کنترل بدن و اخلاق در حیات متأخرش مدام میخواهد افراد را پوشیده سازد.
مطالعه دقیق به ما نشان میدهد که اسلام متأخر و مدرنتر است که تا این حد محجبه شده است وگرنه اسلام بدوی در زبان امروزی پدیدهای کاملاً سکسی بود. روایات و متون اسلامی که در دوران معاصر بطور سیستماتیک توسط نهادهای مذهبی و مسلمانان حذف شدهاند نشان میدهند که امر جنسی در بدو امر یا دوران پیشامدرن اسلامی (بطور مشخص برای مردان غیر برده) تا حدی آزاد بوده که انعکاس آن در تصور امروزین ما طنینی پیشروانه و کاملاً الحادی دارد. برخی از دینپژوهان غالباً غربی معتقدند نفوذ مسیحیت در جهان اسلام بهخصوص پس از قرن هشتم هجری (١۵ میلادی) سویههای جنسی اسلام را تضعیف کرده است. این وضعیت پارادوکسیکال را به طور مشخص میتوان در هنر مدرن دید. در هنر معاصر توجه به برهنگی در واقع دفاعی است از «طبیعت» دربرابر هجوم عقلانیت مدرن. لازم به گفتن نیست که مدرنترین هنرمندان به جنگ با تمدن در حوزه بدن رفتهاند.
برهنگی در معنای بنیادین خود، جنگیدن با فراروایت فرهنگی تمدن مدرن درباره سکسوالیته است که نهادهای مدرنِ مذهبی (مثل فقها و کلیسای واتیکان)، نهادهای اخلاقی و دولتی بیش از هر جای دیگری از آن مراقبت میکنند.
@AminBozorgiyan
~ پارِسیا (Parrhesia) عبارتی است یونانی به معنای حقیقتگویی. تاریخ این عبارت به پانصد سال پیش از میلاد مسیح بر میگردد، که البته از قرن پنجم میلادی اهمیت فراموششدهی آن دوباره احیا میشود. یکی از بهترین تفسیرها از پارسیا در قرون ابتدای مسیحیت متعلق است به دورتیوس از غزه.
پارسیا نوعی تقریر حقیقت است، اما در اینجا ما با حقیقت بهماهو حقیقت روبرو نیستیم بلکه پارسیا شیوه خاصی از تقریر حقیقت است.
حقیقتگو در پارسیا کسی نیست که در خلال یک مباحثه و گفتگو موضوعی عقلانی را ثابت میکند. پارسیا را نباید به معنای استدلالآوری فهمید. از سوی دیگر لزوماً او نمیخواهد چیزی را تعلیم و آموزش دهد، بلکه حقیقت در اینجا فارغ از فنون رتوریک (بلاغی) به چهرهی شخصی «پرتاب» میشود که طرف گفتوگوی اوست. اما چه کسی؟
حقیقتگو در پارسیا کسی است که حقیقت را به حاکم میگوید، یعنی کسی که این خطر را دارد که فرد حقیقتگو را به شدت مجازات کند. بنابراین میبینیم که پارسیا فضیلتی سیاسی است که فضیلت دیگری در آن ذخیره است: فضیلت شجاعت.
نکته مهم دیگر این است که موقعیت حقیقتگو در پارسیا، نزدیک به حاکم جبار است. یعنی هر حقیقتگویی پارسیا نیست، جای حقیقتگو هم مهم است. حقیقتگوی پارسیا چشم در چشم حاکم حقیقت را بگونهای خشن و صریح به او میگوید؛ او در دسترس حاکم است. در موقعیت اقتدار حاکم است. آنکس که از فاصله دور حقیقتی را میگوید شامل فضیلت پارسیا نمیشود.
حقیقتگویی پارسیا یک فضیلت است چون نه تنها نگهبان حقیقت است بلکه آن را با شجاعت و علیرغم تبعات آن به یاد میآورد و از دیگران نیز میخواهد که آن را در محضر حاکم تکرار کنند.
میشل فوکو در تفسیر مطوّلش از پارسیا نتیجه میگیرد که پارسیا تبار چیزی است که تحت عنوان آزادی بیان میشناسیم. اگر ما فضیلتی را بنام آزادی بیان قدر میدانیم (چیزی که امروز به وضوح توسط پلیس در سراسر دنیا مورد حمله قرار گرفته است) باید در نسبتی با پارسیا باشد: یعنی حقیقتگویی در محضر حاکم یا سیستم مسلط؛ چیزی نه برآمده و تعیینشده بوسیله قانون که فضیلتی مربوط به رشد و ارتقای نفس انسانی و به هدف خیر جمعی.
- دو تصویر را از دو حقیقتگو ضمیمه کردهام: توماج صالحی که از فقر و ستم در ایران گفته است و نیز یانیس واروفاکیس، اقتصاددان یونانی، که بر ضد سیاستهای رسمی غرب درباره اسراییل سخن گفت و توسط دولت آلمان ممنوعالورود و ممنوعالتصویر شد.
@AminBozorgiyan
~ امکان اینکه دولت ایران بر تمامی قدرتهای نظامی و اقتصادی جهان غلبه پیدا کند هست؛ حتی آمریکا را نابود کند و از روی زمین بردارد... اما بیشک نمیتواند در طولانیمدت بر جامعه پیروز شود. محتسب شاید چندی در خیابان عربده بزند و لت و کوب کند اما در نهایت مجبور است خودش را با جامعه هماهنگ کند. از دهه شصت تا به اکنون هم، مثلاً در موضوع حجاب، آن سویهای که بیشتر سرکوب شده و مجبور شده عقب نشینی کند دولت و محتسبش بوده است. دولت چهره هیولاواری از خود به نمایش میگذارد اما غول چراغ جادو است، بیرون آمده تا خواست جامعه را بشنود؛ هیولای واقعی جامعه است.
نیرویی در جامعه وجود دارد که محصول ماهیت زندگی اجتماعی است. این نیرو همچون «لیبیدو» عمل میکند و مدام رو به تحقق میل دارد. دولت با تمام ساز و برگش فقط میتواند برای مدتی آن را سرکوب و پنهان کند، از بین رفتنی نیست، آهسته و محتاط میخزد و سر بر میاورد، و دولت را عقبتر میراند بگونهای که هیچکس متوجه غلبهاش نمیشود. آن است که شاهدی از بیرون هر از چندگاهی ظاهر میشود و با پوزخند خطاب به محتسب میگوید: کجاست آن چادر و مقنعه و بدن رام و ممنوعیت جوراب روشن و شلوار لی؟ كجاست آن خرقهی بلند و گشاد و آویزان؟ کجاست آن نمونه ایدهآل زن ایرانی مسلمان؟ چه چیزی از دهه شصت باقی مانده جز همین عربدهها و ماشین گشت؟
-و خطابی نهایی از سوی شاهد:
شما ای بیچارگان! عمیقاً شکست خوردهاید.
@AminBozorgiyan
~ تمایز روشنی وجود دارد بین «جنگ» و «وضعیت جنگی». پیشتر درباره انقلاب و وضعیت انقلابی گفتم که عدم درک تمایز دقیق میان این دو میتواند سازندهی توهمهای مخرب و تاکتیکهای اشتباه برای جامعه مدنی شود. این عدم تشخیص درباره جنگ و وضعیت جنگی نیز واجد معانی بااهمیت است.
وضعیت جنگی همان چیزیست که امروز شاهد آن هستیم؛ تلاش بیوقفه حکومت برای القای این نکته که «جنگ» شده است. درک این نکته بسیار مهم است که وضعیت جنگی به عنوان یک هدیه یا یک امکان برای دولت عمل میکند: ساختن و توجیه «وضعیت اضطراری» که دست دولت را برای الغای هرچه بیشتر قوانین، سرکوب گروههای تحت ستم و پنهان ساختن سودبریهای مالی و سیاسی برای گروههای برگزیده میگشاید؛ و میتواند همه این امکانات را بدون در خطر افتادن واقعی حیات طبقه حاکم پیش ببرد. بیراه نیست که در پس اعلان مکرر وضعیت جنگی و برجسته ساختن جنگ همواره پروژهای برای «کنترل» را مشاهده میکنیم. دولت وقتی در تنگنا قرار میگیرد مترصد آن میشود که وضعیت را جنگی اعلان کند. به تعبیر دیگر در پس هر وضعیت جنگی یک دولت آسیبدیده را میتوان رصد کرد.
اگر چنانچه سازوکار حکمرانی از پیروزی خود مطمئن باشد حتی ممکن است وضعیت جنگی را به جنگ مبدل سازد اما به صورت عمومی دولت مدرن مایل است شرایط را در حد «وضعیت جنگی» نگه دارد تا از ضررهای احتمالی جنگ با کسب حداکثر سود آن، دور بماند.
وضعیت جنگی یک جنگ تصوّری میسازد، سوژهها را حول موضوع وطن بازآفرینی میکند، امر سیاسی را به نفع ناسیونالیسم به حاشیه میبرد و در مجموع یک «وقفه» در مکانیزمهای طبیعی جامعه درست میکند. جامعه در وضعیت جنگی سکته میکند و دست و پایش شل میشود؛ و نکته اینجاست که این موقعیت را به مثابه چیزی طبیعی و اخلاقی ادراک میکند. میل دولت برای متوقف کردن فرآیندهای اجتماعی میتواند با ساختن وضعیت جنگی تحقق یابد.
آنچه مهم است اینست که بدانیم سازندگان وضعیت مستمر جنگی در اسراییل و ایران (نسبت به یکدیگر) در اندیشه غلبه بر چیزی هستند که آنان را در تنگنا قرار داده است. به میزانی که جامعه مدنی در ایران ازین فضا متأثر نشده و اسیر اتمسفر برساخته آن نشود، یعنی همه آنچیزی که تحت عنوان مقاومت میشناسیم را رها نکند و از تغییر گفتمانی اذهان اجتماعی از «مبارزه برای آزادی» به «مقابله با دشمن» اجتناب کند، میتواند این پروژه را ناکام بگذارد.
در این میان همانگونه که باز پیشتر بدان پرداختهام، مقاومت تاریخی فلسطینیان میتواند الگوی خوبی باشد؛ مقاومتی که با همه افت و خیزهای آن بر سر «حق زندگی منصفانه» ایستادگی کرده و با ارتشی سر تا پا مجهز درگیر شده است.
@AminBozorgiyan
~ خاطره، فراموشی و مرگ موضوعات مرکزی برای کریستین بولتانسکی ( Christian Boltanski – ۱۹۴۴) هنرمند برجسته فرانسوی هستند. او همواره در جستجوی ساختن یادوارهای برای مردگان گمنام، و بهطور خاص آنهایی بوده که ناپدید شدهاند.
برای این هدف، او با بهرهگیری از آرشیو، مردگان را یادآوری میکند. آرشیو، کابینتها و اتاقکهایی است که میتوان تاریخی که از سطح جامعه پیشترها جمعآوری و بایگانی شده را دوباره احضار کرد. آرشیوها تاریخ فراموششده را به ما منتقل میکنند و از این حیث همچون پلی میان گذشته و حال عمل میکنند. بولتانسکی در اجرایی بهنام El Caso که اولین بار در سال ۱۹۸۸ برپا شد ( و من اجرای مجددی از آن را در موزه هنرهای قرن بیست و یکم دوسلدورف آلمان دیدم)، موارد جنایی را از خبرهای حوادث روزنامههای اسپانیایی جمع کرده است: عکسها و مدارکی از جنایات دهههای قبل. El Caso عنوانی بود در روزنامهها که هیجانات و ولع عمومی برای اطلاع داشتن از جزییات جنایات را برآورده میساخت. این بخش از روزنامهها منبع اصلی عکسهای زنان، مردان و بچههایی بودند که در این اجرای هنری، قربانیان و مرتکبین جنایت را بی هیچ تمایزی در کنار هم نمایش میدهد. در کارهای بولتانسکی، نور و لامپ جایگاه ویژهای دارد. همواره در عناصر مادی صحنههای او، نوری ما را به سمت چیزی هدایت میکند. نور در آثار او ابزار بیان چیزی نیست بلکه نوعی فراخواندن است؛ فراخواندن به یادآوری. در این اثر هم او به عکسها و در واقع چهرههای «جنایتهای فراموش شده» نور تابانده است. بهطور واضحی لامپها با سیمهایی به هم وصلاند. او نخواسته این ارتباط مکانیکی را بپوشاند؛ شاید برای اینکه همچون جریان الکتریسیته در یک ریسهی نور، قربانیان و جانیان فجایع به هم متصلاند. آنها محصولات هم و در ارتباط با جامعهشان هستند. چه چیزی بهتر از چهره قربانیان میتواند درباره ما حرف بزند؟
در جعبههایی آهنی و در زیر هر پرتره، عکسهای صحنه جنایت قرار دارند که تماشاگران به آنها دسترسی ندارند. آنها همچنان شکل آرشیوی خود را نگه داشتهاند. در دیواره روبهرویی اتاق قفسههایی تا سقف وجود دارد که ادامه نورها به آنها نیز رسیده است. در قفسهها ملافههای کتانی که بر روی اجساد در پزشکی قانونی یا سردخانهها کشیده میشوند، چیده شدهاند. ملافههای سفید بهنظر سمبلی هستند از فراموشی. آنچه مردگان را از جهان عینی و ذهنی ما جدا میکنند و با خود به «خاطره» میبرند.
مردگان از ما میگریزند و شاید تنها برای مادری، پدری، نزدیکی یا دوستی، سمج و سرسخت بمانند. مردگان قتلهای جنایی، تصادفات، زلزله و سیل، جنگ و نیز کشتار سیاسی هرچند که دلیل مرگشان همچنان برای زندهگان مهم باشد، اما خودشان، خود گوشت و پوست و استخوانشان، و جانهای از دست رفتهشان به معنای واقعی ازدسترفته است. آنها فراموش شدهاند، آن هنگام هم که به یادآورده میشوند، برای هدفی، فرمانی یا آموزهای است؛ یا برای افتخار به میهن، یا برای عبرت گرفتن، نقد سیاستمداران و یا حتی برای یک اجرای هنری.
*این متن کوتاه را به یاد کاووس سیدامامی، معلم جامعهشناسی، فعال محیط زیست و جانباز جنگ نوشته بودم.
@AminBozorgiyan
~ هر کسی باید از آشنایانش بخواهد تا عکسی از او در خواب بگیرند: این آخرین حالت تن است که فرد از دیدن آن ناتوان باقی میماند. خوابْ ژست مرگ است، و دیدن تصویری از خواب تماشای چیزی شبیه به آخرین شکل از تن است.
من چگونه میتوانم جز دیدن ژستی از آن، مرگم را ببینم؟ خواب ژست مرگ است؛ و تکنولوژی عکاسی در شدیدترین تواناییاش فراهمکنندهی این امکان برای هر فرد است که بتواند شبیهترین تصویر از حالت تناش هنگام مرگ را چون دیگر حالات تن تماشا کند.
از کسی بخواهید تا عکسی از شما هنگام خواب بردارد.
@AminBozorgiyan