yekstekanchaydagh | Другое

Telegram-канал yekstekanchaydagh - یک استکان چای داغ

7

زندگی ، فرصت نوشیدن یک استکان چای داغ است .

Подписаться на канал

یک استکان چای داغ

گر مرا چشمه کند ، آبــی دهم
ور مرا آتش کند ، تابـــی دهم
گر مرا ماری کند ، زهــر افکنم
گر مرا یاری کند ، خدمت کنم
من چو کلکم در میان اصبــعین
نیستم در صف طاعت بین بین

[ کلک : قلم ، اصبع : انگشت ، بین بین : مردد ]

Читать полностью…

یک استکان چای داغ

عاقبت اندر رسی در آب پـــــاک
جمله دانند این اگر تو نگــــروی
هر چه می کاریش روزی بدروی

Читать полностью…

یک استکان چای داغ

سعدی تو کیستی ؟!
که در این حلقه کمند
چندان فتاده اند ، که تو صیــــد لاغری

Читать полностью…

یک استکان چای داغ

ما با توئیم و با تو نئیم اینت بوالعجب
در حلـقه ایم با تو و چون حلقه بر دریم

Читать полностью…

یک استکان چای داغ

بیت پایانی سنگ مزار بانو اعتصامی :
‌خرم ان کس که در این محنت گاه
خاطری را سبب تسکین اســـــــت

Читать полностью…

یک استکان چای داغ

https://telegram.me/joinchat/C3tQmz8vxQ2i1TkcdnRk_w

Читать полностью…

یک استکان چای داغ

یک استکان چای داغ :
ز خاک من اگر گــــــندم بر آید
از آن گر نان پزی مستی فزاید
خمیر و نانبا دیوانه گــــردد
تنورش بیت مستانه سراید

Читать полностью…

یک استکان چای داغ

به شادی نخواهد رسید ، کسی که آن را ایجاد نکرده باشد .

Читать полностью…

یک استکان چای داغ

چون از آن اقبال شیرین شد دهان
سرد شد بر آدمی ملک جــــــــــهان
سخت‌گیری و تعصب خامی است
تا جنینی کار خون‌ آشامی اســـت

Читать полностью…

یک استکان چای داغ

توس (540 ـ 480 پیش از میلاد) فیلسوف یونانی که عقیده داشت : « همه چیز روان است » و « در یک رودخانه دوبار نمی توان پای نـهاد چرا که همه چیز پیوسته در گذر ، در حرکت است و هیچ چیز ثابت نیست» در مثـــنوی خود به این نکته اشاره کرد که حرکت و تحول در ذات و تمام ذراتــــــــ و اجزای هستی وجود دارد ، آری مولانا هم هرگز دو بار به یک رودخانه وارد نشده است .

Читать полностью…

یک استکان چای داغ

ما از تو به غیر از تو نداریم تمـــــــــــنا
حلوا به کسی ده که محبت نچشید ست

Читать полностью…

یک استکان چای داغ

مادر بت ها ، بت نفس شماست .

Читать полностью…

یک استکان چای داغ

گندمی را زیر خــــــــــاک انداختند
پس ز خاکش خوشه ها برساختند
بار دیگر کوفتندش ز آسیــــــــــــا
قیمتش افزود و ، نان شد جانفـزا
باز ، نان را زیر دندان کوفتنـــــــد
گشت عقل و جان و فهم هوشمند
باز ،

Читать полностью…

یک استکان چای داغ

پیش چشمت داشتی شیشهٔ کبود
زان سبب عالم کــــبودت می‌نمود
گر نه کوری این کبودی دان ز خویش
خویش را بد گو مگو کس را تو بیش

Читать полностью…

یک استکان چای داغ

معنی مردن ز طوطـی بود نیاز
در نیاز و فقر خود را مرده ساز

Читать полностью…

یک استکان چای داغ

او به صفت آذر است و من صنم
آلتی کو ســـــازدم ، من آن شوم
گر مرا ساغــــر کند ، ساغر شوم
گر مرا خنجـر کند ، خنجر شوم
گر مرا باران کند ، خــــرمن دهم
گر مرا ناوکـــــــــــ ، در تن جهم
گر مرا چشمه ...

Читать полностью…

یک استکان چای داغ

سایه حـق بر سر بنده بود
عاقبت جوینده یابنده بود
گفت پیغمبر که چون کوبی دری
عاقبـــت ز آن در برون آید سری
چون نشینی بر سر کوی کســـی
عاقبت بینی تو هم روی کســـی
چون ز چاهی می کـنی هر روز
خاک ...

Читать полностью…

یک استکان چای داغ

این جهان زندان است و ما زندانیان
حفره کن زنــــدان و خود را وارهان

Читать полностью…

یک استکان چای داغ

گفتی ز خاک بیشترند اهل عشق من
از خاک بیشتر نه که از خاک کمتریـم

Читать полностью…

یک استکان چای داغ

چون کسی را خار در پایش خلد
پای خود را بر سر زانو نهــــــــد
وز سر سوزن همی جوید سرش
ور نیابد می کنــــــد با لب ترش
خار در پا شد چنین دشـــواریاب
خار در دل چون بود وا ده جواب

Читать полностью…

یک استکان چای داغ

جهان و هر چه در او هست ، صورتند و
تو جانی .

Читать полностью…

یک استکان چای داغ

آسمانها و زمین یک سیــب دان
کز درخت قدرت حق شد عیان
تو چو کرمی در میان سیب در
وز درخت و باغبانی بی خبـــر

Читать полностью…

یک استکان چای داغ

روزی که آفرید تو را صورت آفرین
بر آفرینش تو به خود گفت : آفرین
صورت نیافریده چنین صــــورت آفرین
بر صورت آفرین و بر این صورت آفرین

 

Читать полностью…

یک استکان چای داغ

این جهان چو درخت ست ای کرام
ما بر او چو میوههای نیمه خـــــام
سخت گیرد خام ها مر شاخ را
چونکه در خامی نشـاید کاخ را
چون بپخت و گشت شیرین لب‌گزان
سست گیرد شاخ ها را بعـــــــد از آن

Читать полностью…

یک استکان چای داغ

هر نفس نو می‌شود دنیا و ما
بی‌خبر از نو شدن اندر بـــــقا
عمر همچون جوی نو نو می‌رسد
مستمری می‌نماید در جســـــــــد

Читать полностью…

یک استکان چای داغ

بی‌خودی می‌گفت در پیش خدای
کای خـدا آخر دری بر من گــــشای
رابــــــــــعه آنجا مگر بنشسته بود
گفت ای غافل کی ین در بسته بود ؟!

[ رابعه بلخی : عارفه قرن چهارم ]
بی خود : شوریده ، شیدا

Читать полностью…

یک استکان چای داغ

باز ، آن جان چونکه محو عشق گشت
یعجب الزرع آمد بعد کشـــــــــــــــت

[ اشاره به آیه ۲۹ سوره فتح ]

Читать полностью…

یک استکان چای داغ

کودک خردسالی از سرباز سالخورده ای پرســـید : چطور شد که پای خود را از دست دادید ؟
سرباز پیر را سکوت فرا گرفت و خاطرش پریشان گشت .
زیرا نتوانست ذهن خود را بر واقعه نبرد گوتنبرگ متمرکز کند .
لذا به خود آمد و با شوخ طبعی گفت :
خرس آنرا خورده است !
کودک در شگفت شد . و ســـرباز بار دیـــگر بخاطر آورد :
غرش توپها را ، ضجهء مجروحان را ، خود را که بر زمین افتاده ، و بیمارستان و جراحان و چاقوهای تیز شان را ،
بدین سان سکوتی هست در خیلی چیزها .

Читать полностью…

یک استکان چای داغ

هیچ آینه ، دگــــــــــر آهن نشد
هیچ نانی ، گنــــدم خرمن نشد
هیچ انگوری ، دگر غـــوره نشد
هیچ میوه پخته ، باکــوره نشد
پخته گرد و از تغیر دور شــــو
رو چو برهان محقق ، نور شــو

Читать полностью…

یک استکان چای داغ

آنچه تو گم کرده ای گــــــــرکرده ای
هست آن در تو ، تو خود را پرده ای

Читать полностью…
Подписаться на канал