خدا کند که بهاری که میرسد از راه
میان خانه ی قلبت بماند و نرود....
#عیدتون_مبارک 🌺🍃
@yavaashaki ✍
سه راه برای دوبرابر کردن درآمدت
۱.گوشی معمولی
۲.داشتن اکانت تلگرام
۳.عضو شدن در کانال زیر
تو کانال زیر آموزش رایگان وجود داره که میتونه درآمدت رو حداقل دو برابر کنه
@servat
لكه هاى روغن
از روى لباسم هرگز پاک نشد !
و فهميدم
آن ها كه مادام
در خاطرمان مى مانند ،
خوب نيستند ...
#فرزانه_صدهزارى
@yavaashaki 🍃🌺
#تووییت 🌐
فرق ایستگاه دروازه دولت با فشار قبر اینه که تو قبر فشار یکسان به همهجات وارد میشه ولی تو دروازهدولت نه.
@yavaashaki ✍
۹روز #تا_بهار 🌸🍃
سنتورها، عودها، ویلن ها، عودها
در دلشان ساز می زنند
تا به محض رسیدنت
خود به صدا درآیند.
ای بهار
سرمنشأ بی پایانت کجاست
تا نوشان نوشان بیایم
و در منزلت آرام گیرم
پل هایت کجاست
تا از تلاطم این برف بگذرم.
جاده ها به نیت دیدنت
راهی شهرها می شوند
نمی یابندت، دور می شوند.
کندویت کجاست تا زنبورانم
از شکوفه گیلاست پر کنند.
سوزن بارانت کجاست
تا زخم زمستانم را بدوزم.
#شمس_لنگرودی
@yavaashaki ✍
از مشرق نگاه تو
خورشید می دمد ...
صبحی که با تو می شود آغاز،
دیدنی ست...
#فاضل_نظری
#صبحتون_عاشقانه ❤️✨❤️
@yavaashaki 🍃🌺
🌟 شروع ثبت نام تورهای نوروز و شبهای قدر ۱۴۰۳ عتبات 🌟
💰 قیمت تورها به صورت هزینه دلاری، مربوط به خدمات در کشور عراق و هزینه تومانی، مربوط به پرواز اعلام شده است.
🔺 همچنین میتوانید ارز مسافرتی دریافت کنید تا هزینه تور مقرون به صرفهتر باشد.
🔺 آموزش نحوه دریافت ارز مسافرتی را در پستهای گروه زیارتی قدیم الاحسان مشاهده کنید.
🔅 @ghadimalehsangroup
🔆 هتلها همگی درجه الف بوده و نزدیک حرم میباشند.
🔺️ هزینه ثبتنام کودک زیر دو سال، فقط ۲.۵ میلیون تومان است.
با ما در ارتباط باشید 👇
📞 09100612691
🔅 @ghadimalehsangroup
رنگ بدن خودت رو از عکس بالا ببین و توی گروه زیر اعلام کن تا بهتون بگه مشکل کجاست و چطوری میتونی بدن خالی از چربی اضافی داشته باشی👇👇👇
https://t.me/joinchat/UODfUSUiFP7wG1e0
عید خوب است
به شرطی که خندههای تو
مهمان اتاقم باشد...
#امير_وجود
#نوروز_مبارک 🌺🍃
@yavaashaki 🍃🌺
Having someone who makes you feel calm, refreshed and energetic, and think you're interesting enough is one of the best feelings ever.
داشتن کسی که به شما احساس آرامش، شادابی و انرژی می دهد و فکر می کند به اندازه کافی دوستداشتنی هستید،
یکی از بهترین حس های دنیاست.
@yavaashaki ✍
#تووييت 🌐
شیرینترین دیالوگ دوران دانشجویی :
- تو میفهمی چی میگه ؟
+ نه !
@yavaashaki ✍
باید خدا را به زمین بیاورم ، دستانش را بگیرم ، ببرم کنارِ بیقراریِ آدم ها ...
کنارِ کودکِ معصومی که زمانِ شیطنت و بازیگوشی اش ؛ داشت کنارِ چهار راه یا توی کوره های آجر پزی کار می کرد
کنارِ مردِ رنج کشیده ای که نزدیکِ غروبِ آفتاب ، به دیوارِ خانه تکیه داده ، خیره به سنگریزه های خیابان بود و رویِ رفتن به خانه را نداشت ، چون دستانش خالی بود و برای نیازِ همسر و فرزندش چیزی نداشت به جز بغضی برای نترکیدن !
کنارِ پیرزنی که به خانه ی سالمندان فرستاده شد و هنوز هم داشت زیرِ لب دعا می خواند برایِ خوشبختیِ فرزندی که راهیِ خانه ی سالمندانش کرده بود ...
کنارِ کودکی که میانِ فریادهای والدینش ، گوش هایش را گرفته بود و با خودش درک کردن و بزرگ شدن را تمرین می کرد ،
کنارِ زنی نجیب و بی گناه که درد کشید ، خیانت دید و باز هم در سکوتی مرگبار مدارا کرد و بخاطرِ فرزندش هر ثانیه مردن را به جانش خرید ...
کنارِ جوانی که ناگزیر ، تمامِ آرزوهایش را زنده به گور کرد ... یا بیمارِ بدحالی که هزینه ی درمان نداشت و تسلیمِ جبرِ روزگار شد ، یا شاید کنارِ آدم هایی که هر ثانیه بی گناه در جنگِ قدرت ها کشته می شوند و فریادهایشان حریفِ تحریم و ظلم و بمب و گلوله ها نمی شود !
باید خدا را به زمین بیاورم ،
می خواهم ببیند حال و روزِ آدم ها را ،
می خواهم بپرسم چرا کاری نمی کند ؟!
حالِ زمین اصلا خوب نیست !
من باید بروم ،
باید خدا را به زمین بیاورم ...
#نرگس_صرافیان_طوفان
@yavaashaki ✍
بی تو يک لحظه رمق
در دل و در جانم نيست
بى قرارم نکنی
طاقت هجرانم نيست ...
#شهریار
@yavaashaki 🍃🌺
برقص
پیش از آنکه پروانه ها
خاطره ی گل های پیراهنت را
برای شکوفه های پلاسیده
تعریف کنند و
حریر نازک دامنت را
دست های زبر زندگی نخ کش کند!
#صبحتون_عاشقانه ❤️✨❤️
@yavaashaki ✍
رنگ بدن خودت رو از عکس بالا ببین و توی گروه زیر اعلام کن تا بهتون بگه مشکل کجاست و چطوری میتونی بدن خالی از چربی اضافی داشته باشی👇👇👇
https://t.me/joinchat/UODfUSUiFP7wG1e0
#خمار_مستی
#به_قلم_فاطمه_بامداد
#قسمت_204
گردنبند اسمم
دورگردنم بود موهام رو پایین شنیون کرده بودم به رنگ شکلاتی روشن که
خیلی به صورتم م ی اومد
به حاج خانوم نگاه کردم بعدمدتها اومد ارایشگاه وموهاش رو زی تون ی رنگ کرده
بود رنگ موهاش خیلی بهش می اومد ارایش کم ی هم روی صورتش بود کت
دامن سورمه ا ی س یر کارشده تنش بود علی توبغل حاج خانوم ورجه وورجه
میکرد مانتوم روتنم کردم وشالم روسرکردم کادو نیلوفر که یه نیم ست طلا زرد
قلب بود رو توک یفم گذاشتم ازصبح بغض یه لحظه هم ولم نکرده بود اشک
توچشمام پربودازا ینکه فکرمیکردم نیلوفردرباره من چی فکرکردهواقعا فکرکرده
من می خوام شوهرشوبدزدم!؟ مگه من حیوونم!؟ هرلحظه توخودم می شکستم
خیلی سخته خواهرادم انقدربهت بی اعتمادباشه
باچونه لرزون به طرف حاج خانوم رفتم ولب زدم
_امشب شب عروسی خواهرمه ومن به جای خوشحال بودن قلبم پرازغمه
ازاینکه من واصلا ادم حساب نکرده بدجوریاتیشم میزنه حاج خانوم!
حاج خانوم باغم نگاهم کرد که هق زدم همون لحظه دراتاق بازشدوارسلان
باکت شلوار ذغالی رنگ و پیراهن صورتی وکراوات مشکی وارداتاق شد الهی من
فدات بشم چقدر جذاب ترشده تواین کت شلوار موهای لخت مشکی پرپشتش
روروبه بالازده بود که چندتاتار با سرتقی روپیشونیش افتاده بود وجذاب ترش
کرده بود ته ریش روی صورتش بدجوری دل میبرد بادیدن من بانگرانی
قدمهای بلندبرداشت وتا بفهمم منوتوبغلش کشیدو محکم به خودش فشارداد
ارسلان_چیشده زندگیم؟حالت خوب نیست؟میخوا ی نریم؟
ازلحن نگران وعصبیش دلم قیلی ویلی رفت که گفت
ارسلان_ازالان معلومه چقدر داری عذاب می کشی ....من تحمل دیدن این حالت روندارم
حاج خانوم_ارسلان به جای گفتن این حرفها دلش رواروم کن نه اینکه بدتر دلشوره توجونش بندازی
ارسلان باعشق موهام روبوسیدونفس عمیق ی کشید
ارسلان_تحمل دیدن این حالش روندارم میگیدچی کارکنم؟ اعصابم داغونه....
رزا هنوز کامل خوب نشده نباید زیادبه خودش فشارب یاره
حاج خانوم_نمیاره....من میرم بیرون شمادوتاهم زودبیاین....زودتربایدبه مادر
رزا قضیه اروبگم اینطوری بهتره
سرخ شدم ازشنی دن حرف حاج خانوم که بی توجه به ماازاتاق خارج شد
به ارسلان نگاه کردم که پیشونیم رو بوسید پیشونیش روبه پیشونیم چسبوند
وانگشتای دستام رو لای انگشتای مردونه ش چفت کرد و لب زد
ارسلان_اینو بدون عاشقتم هرچیم بشه هراتفاق ی هم که بیوفته من کنارتم
سرتکون دادم وبالبخند اروم گونه ش روبوس یدم که نفس عمیقی کشید
ارسلان_کاش امشب شب عروسی منوتو بود دیگه طاقت دوریتو ندارم باید
زودتر همه کاراروبکنم بریم سرخونه زندگی مون
باخجالت نخودی خندیدم که بیشترمنوبه خودش فشرد
ارسلان_وقت خند ین منم میرسه شیطونک!؟بریم!؟
سرم روبه معن ی مثبت تکون دادم دست تودست ازاتاق خارج شدیم بادیدن
حاج خانوم وحاج همایون که کنارهم ایستاده بودن ودستای علی روگرفته بودن
وتات ی تات ی باعلی راه می رفتن بغضم گرفت
سرم رو به سینه ارسلان چسبوندم وبابغض گفتم
_جای امیرعباس خیلی خالیه
اه عمیقی که ارسلان کشید قلبموبدجور سوزوند
ارسلان_خیلی دوست داشت بچه داشته باشه !کاش بود !هنوزم رفتنشوباورنکردم! هنوزم فکرمیکنم فقط رفته مسافرت! خیلی سخته رزا !خیلی
سخته !من داداش بزرگه بودم؛ اگه کسی هم قراربودبمیره من بودم، نه اون! اون
توزندگیش مشکلی نداشت! تازه همه چیش کامل شده بود وازدواج کرده
بود!چرابایدداداش کوچولومن بمیره؟! چرا؟!
ازشنیدن جمله ش وحشت زده باچشمای پرشده م نگاهش کردم
_ارسلان توچطوردلت اومد این حرفوبزنی !؟چطوری توروم میگی کاش
میمردی!؟
نذاشتم چیزی بگه
_وا..واقعا انقدرمن برات بی اهمیتم!؟
اشکم چکیدروصورتم زانوهام میلرزید ازشنی دن حرف ارسلان بدجوردلخورشده
بودم بنابراین روازش گرفتم وباقدمهای بلندبه طرف حاج خانوم رفتم علی روبغل
کردم وگونه ش روبوسیدم وبه خودم فشردمش با ببخشیدی زودواردحیاط شدم
#ادامه_دارد
@yavaashaki 📚