🔥 کنسرت جذاب مهدی جهانی 🔥
⏱25 آبان ماه | سالن برج میلاد
خرید بلیت : ,👇
B2n.ir/Mehdijahani1
تو تنها سببی هستی
که به خاطر آن
روزهای بیشتر،
شبهای بیشتر،
و سهم بیشتری
از زندگی میخواهم.
#جبران_خليل_جبران
@yavaashaki ✍
ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺭﺍﻭﺭﻕ ﺑﺰﻥﺍﺳﺘﮑﺎﻥ ﭼﺎﯼ ﺭﺍ
ﺑﻪ شکرانه ﻧﻔﺲ ﮐﺸﯿﺪﻧﺖ ﺑﻨﻮﺵ
ﻣﺒﺎﺩﺍﺯﻧﺪگی ﺭﺍﺩﺳﺖ ﻧﺨﻮﺭﺩﻩ ﺑﺬﺍﺭﯼ
پایان آدمیزادنه رفتن یاراست ونه تنهایی
آدمی آن هنگام تمام میشودکه دلش پیرشود
#عصرتون_عاشقانه❤✨❤️
@yavaashaki🍃🌺
شکستنِ قلب انسانها
اصلا کارِ دشواری نیست
و از دست همه برمیآید !
آن چه دشوار است ،
نشکستن دلهاست ...
#ژان_پل_سارتر
@yavaashaki 🍃🌺
در این جادو شب
پوشیده از برگ گل کوکب
دلم دیوانه بودن باتو را میخواست.
#شبتون_عاشقانه ✨❤️✨
@yavaashaki 🍃🌺
مجازاتمان کن !
چرا که جرات کردیم
رویا داشته باشیم
و به اموری ایمان بیاوریم
که دیگر کسی باور ندارد ...
مجازاتمان کن
چرا که متفاوتیم ...
#پائولو_کوئیلو
@yavaashaki 🍃🌺
سكوت را مى پذيرم !
اگر بدانم
روزى با تو سخن خواهم گفت ...
تيره بختى را مى پذيرم !
اگر بدانم
روزى چشم هاى تو را خواهم سرود ...
مرگ را مى پذيرم !
اگر بدانم
روزى تو خواهى فهميد
كه دوستت دارم ...
#جبران_خليل_جبران
#صبحتون_عاشقانه ❤️✨❤️
@yavaashaki ✍
🟡اخذ مدارک دانشگاه آزاد واحدهای معتبر تهران
کارشناسی، کارشناسی ارشد، دکترا با استعلام
Telegram :
👇👇👇👇
@irantahsilatorg4
Instagram :
👇👇👇👇
Https://instagram.com/irantahsilat.org4 ²¹
بی رحم ترین
قطعه پائیز چنین است :
باران بزند ،
شعر بیاید ،
تو نباشی ...
#علی_جعفرزاده
@yavaashaki 🍃🌺
فکر کن به رنجِ زن بودن! به رنجِ هر روز بودن و حضور داشتن! به تمام روز و هفته و سال و ماه شاغل بودنِ بدون مزایا و خستگیهای مکرر و ریشه در مرزهای خانواده داشتن و هیچ نگفتن!
فکر کن به رنجِ مادر بودن، به تکیهگاه بودن در عین بیتکیهگاهی و توانمندی در عین ضعف! فکر کن همیشه باشی و تلاش کنی و دیده نشوی! فکر کن بیآنکه بدانی، این نقش سنگین را تقبل کنی و بار رنجهای بسیاری روی شانههای تو بیفتد. انگار که ستون خانه باشی و حالا که سقف روی شانههای تو شکل گرفته، نتوانی جم بخوری، باید بمانی و بسازی و محکم باشی. باید بمانی و تحمل کنی. باید قوی باشی و لبخند بزنی. باید هر جور شده، حال خودت را خوب نگه داری. حتی اگر نبینند و نشنوند و نپذیرند که تو چقدر فراتر از توانت جنگیدهای و برای اینکه زندگی در تک تک مویرگهای خانه جریان داشتهباشد، چه بیوقفه تلاش کردهای و روی چه تمایلات و آرزوهایی چشم بستی و زمانت را -ارزشمندترین دارایی یک انسان را- چه سخاوتمندانه در تک تک سلولهای خانه و خانواده تزریق کردی.
فکر کن به رنجِ زن بودن، به سازنده بودن و خستگی ناپذیر بودن، به بودن و بودن و بودن و ناگهان -در نهایتِ تکرار- تمام شدن...
#نرگس_صرافیان_طوفان
@yavaashaki ✍
#خمار_مستی
#به_قلم_فاطمه_بامداد
#قسمت_172
سرم روتکون دادم وروبه حاج خانوم لب زدم
_حاج خانوم علی پیش شمابمونه تاما بریم خریدکنیم برگردیم
حاج خانوم_باشه مادر نگران علی نباش
سرتکون دادم وسریع برگشتم تواتاق لباس پوشیدم وازاتاق خارج شدم که ارسلان روبا ده من اخم دیدم
_اخماتو بازکن وگرنه تنهامیرم
ارسلان_ازاینکه بخوای برای یکتای ازخودراضی کاری انجام بدی خوشم نمیاد
_برای اون نیست برای امیرعباس انجام میدم
سرتکون دادم وبالاخره راهی بازارشدیم
وارد یکی ازمغازه هاشدیم وهرچی نیازداشتم خریدیم وبرگشتیم خونه
لباسم روسرسع عوض کردم وبعداینکه خیالم بابت علی راحت شد مشغول
درست کردن وسایل شدم تنگ های گرد سفید کوچیک گرفته بودم و کلش رو
بامروارید سفید کارکردم
بعد درست کردن تمام ظرفای دایره ای شبیه تنگ
رحل سفید قران رو با مروارید کارکردم
بعد ظرف گرد وپایه داری رو کامل با مروارید کارکردم وشروع کردم به چیدن
وسایل داخل ظرف ها داخل اتاقی که قراربود اتاق عقد باشه میز طور بافت سفیدرنگی که خریده بودیم
رو گذاشتم و تمام وسایل رو با دقت چیدم دورتا دور سفره عقدرو باشمع که
داخل ظرف های پایه دار کارشده ازمروارید بود پوشش دادم وبعد دسته گل
های سفید صورتی رو دور تا دور میزچیدم
جای حلقه هایی که بامروارید درست کردم بود رو سرجاش فیکس کردم وبه میز
نگاه کردم همه چی همونی شد که میخواستم عین همون عکسی که یکتا
فرستاده بود باذوق از اتاق خارج شدم و بادیدن خونه غرق تاریکی فهمیدم
ساعت های زیادی تواتاق بودم نگران به طرف اتاق خودم رفتم که بادیدن
ارسلان نفسم ازترس توسینه م حبس شد
_ترسیدم
ارسلان_تموم شد؟
بالبخندسرتکون دادم
_اره
ارسلان_حالا زوربودهمه ی کار هاروامشب انجام بدی
_وا خب چندرزو دیگه عقدکنونه دیگه بعدشم من هنوز نه ارایشگاه رفتم نه
لباس خریدم
ارسلان_بیابریم شامتوبخور
بی میل لب زدم
_نوچ نمیخورم گرسنه م نیست
ارسلان_بازشروع کردی
توچشمای عصبیش نگاه کردم خسته لب زدم
_ارسلان
باهمون اخمای درهم از لای دندونای چفت شده ش جواب داد
ارسلان_جون ارسلان
_ازخستگی دارم میمیرم راستی علی کو
ارسلان_پیش مادره نگران اون نباش
_هووف خداروشکر
ارسلان_چراقبول کردی اخه؟ ببین چقدرخسته شدی ای بابا خب یه طراح سفره عقدمیاوردیم
باحرص لب زدم
_بی ادب! خیلیم کارمن بهترازاون طراح هاست
مچ دستم روتودستش گرفت
ارسلان_میدونم عشقم منظورم این نیست که تو نمیتونی دلم نمیخواد واسه اوناخسته شی
_عیبی نداره
ارسلان_داره
از صدای جدی وپراز حرصش جاخورده نگاهش کردم
ارسلان_دوست ندارم زن من به خاطر چشم توهم چشمی وپز یکتا انقدرخسته
بشه که حتی حال خوردن شامش رو نداشته باشه
بااسترس دستم رو رودماغم گذاشتم
_هیشش خیله خب باباچرا دادمیزنی
ارسلان_چون به حرفم گوش نمیدی
میدونی چندساعته داری کارمیکنی کمرت دردگرفت
_خوبم
ارسلان_صورت خیس عرقت نشون ازخوب بودنته؟
سرم روازشرم پایین انداختم که منو به اغوش کشیدوکنارگوشم لب زد
ارسلان_فدای دل مهربونت بشم بانوی قشنگ من
_خدانکنه!!ساعت چنده؟
ارسلان_پنج ونیم صبح
سرم سوت کشید
_اوووو چخبره
خشن محکم ترمنوبه خودش چسبوند
ارسلان_تا پنج صبح بیداربودنت عصبیم میکنه توبیشتر از توانت داری کارمیکنی
#ادامه_دارد
@yavaashaki 📚
+ انگار پنیر پیتزا ریختن توی شب!
-چی؟!
+ کش میاد! شب باید طولانی باشه نه اینکه کش بیاد. هی کش میاد، کش میاد، یهو شترق در میره میخوره توی چشم و چار آدم، آدم هی دلهرهی در رفتنش رو داره..
- چشمتو ببند خب که لااقل در رفت نخوره توی چشمت
+ اوه، اونکه بدتره! درد فکرها از درد در رفتن اون کش بیشتره!
#شبتون_آروم ✨❤️✨
@yavaashaki ✍
امروز خواهمرفت و تمام شهر را قدم خواهمزد. اصلا برایم اهمیتی ندارد که کجای مسیرِ تشویش ایستادهام و چند مسئله برای حل شدن باقی مانده! امروز بهترین لباسم را به تن خواهم کرد، با آرامشِ تمام، مقابل آینه خواهمایستاد، بهترین عطرم را خواهمزد، گوشی و هندزفریام را برخواهمداشت و از خانه بیرون خواهمرفت. امیدوارم باران ببارد و کوچهها و خیابانها، بوی خاک نمگرفته بگیرد و امیدوارم تمام آدمهایی که در مسیر میبینم آمادگی لبخند عمیق و بیهوای یک غریبه را داشتهباشند...
امروز برای هیچ چیز عجول نخواهمبود و نگران هیچ دیر شدن و بازگشتنی نخواهمشد و با طمانینه از تماشای شهر و آدمها و آسمان و خیابان، لذت خواهمبرد. بس است هرچقدر دغدغهمند بودم و بس است هرچه دلخوشیهام را به تعویق انداختم. امروز تمام شهر را قدم خواهمزد و موزیک گوش خواهمداد و به آدمها لبخند و حس خوب خواهمبخشید و نفسهای عمیق خواهمکشید و تمام سلولهای تنم را از حصار نبایدها رها خواهمکرد و خوشحال خواهمبود.
امروز وسط پائیزیترین نقطهی شهر، خودم را در آغوش خواهمکشید...
#نرگس_صرافیان_طوفان
@yavaashaki ✍
روزی جديد را با تو آغازيدن
بی خبر از آنچه پيش می آيد
و آنگونه که به آخر ميرسد
اين روز را با تو زندگی کردن
آنچنان که گويی واپسين روز ماست
تا عشق را نثار هم کنيم
#صبحتون_عاشقانه❤️✨❤️
@yavaashaki 🍃🌺