تو که دستهایم را بگیری
شب از جانم بیرون میرود
صبح،روشنایی نمیخواهد!
تو را میخواهد...
#شبتون_عاشقانه ✨❤️✨
@yavaashaki 🍃🌺
اگرچه اسم شناسنامهایات
چیزِ دیگری است ،
بگذار من
" معجزه " صدایت بزنم ...
#آنا_جمشیدی
@yavaashaki 🍃🌺
دَردم به جان رسید
و طبیبم پدید نیست ،
دارو فروشِ خَسته
دلان را دُکان کجاست ؟!
#خواجوی_کرمانی
@yavaashaki 🍃🌺
نمیدانی چه کلنجاری با خودم رفتم این مدت که دائما با همه در تعامل بودم و در جامعه حضور داشتم و با همه حرف زدم و انسان درونگرای خلوتخواه درونم را با چه مکافاتی سرکوب کردم!
نمیدانی برای منی که عاشق تنهاییام و در نقاط دنج و سکوت، تجدید قوا میکنم، چه رنجیست بدون وقفه معاشرت داشتن و در جمع بودن! تو بگو شناگری بیش از چند دقیقه زیر آب مانده و بیرون نیامده تا نفس بگیرد، تو بگو فضانوردی وسط کرهی ماه، اکسیژن تمام کرده...
سخت است برای من معاشرت مداوم داشتن و هیچ خلوتی نداشتن! انگار در جمع که هستم به مرور یک چیزی درونم تمام میشود و از یک جایی به بعد برای ادامهی ارتباطاتم با آدمها و ماندن و لبخند زدن و عادی به نظر رسیدن، باید تقلا کنم. آدمها را دوست دارم اما آدمِ معاشرتهای طولانی نیستم! آدمها را دوست دارم اما تجهیزات لازم برای دائما در کنارشان بودن را ندارم و هراز گاهی باید به خلوت و تنهاییام سر بزنم، آرام بگیرم، مجهز شوم و با اشتیاق برگردم!
#نرگس_صرافیان_طوفان
@yavaashaki ✍
فرقی نداشت
دیشب و امشب برای من
جز آنکه
بر نبودِ تو
یک شب اضافه شد ..!
#نجمه_زارع
#شبتون_آروم ✨❤️✨
@yavaashaki ✍
مبتلایم کرده ای !
درمان نمی خواهم که عشق
بی گمان
شیرین ترین بیماریِ دورانِ ماست ...
#فرشاد_کولیوند
@yavaashaki 🍃🌺
مهر نزدیک است!
بعضی صداها را دوست داشتم .
صدای گشتن دنبال خودکار،در شلوغی جامدادی.بازو بسته کردن لیوان حلقه ای .از جلو نظام، ناظم.
.صدای هان؟نگاه کن .با تو ام.سرت را بالا بگیر ببینم پیراشکی نیمکت جلویی را چرا خوردی؟
صدای گریه هایم .بخشیده شدن .سر خوردن روی نرده های راه پله .شکاندن گچ پای تخته ی سیاه .
آقا اجازه ما نوشتیم.
دیکته های معلمی که لهجه داشت.
صدای معاون وقتی که می گفت یک کلاس دو کلاس.
پچ پچه های هنگام تقلب .فریاد بیرون دویدن از مدرسه .
صدای نگاه دختری که همکلاسی خواهرم بود.
صدای سلام کردنش با چشم.صدای زنگ خانه مان .
صدای کلید انداختن پدرم .
صدای باز کردن شکلات هایی که می آورد .
صدای موج های رادیو .صدای آژیر خطر .شنوندگان عزیز توجه فرمایید .توجه فرمایید
صدای دکتر ارنست .
بیگلی بیگلی .سوت های داخل سینما .
صدای ماشین دستی ِ سر و چهار راه وسط کله .
صدای خنده های از ته دل .
چقدر صدای این روزها را دوست ندارم .
چقدر گوشم گناه دارد.چقدر ناخواسته بزرگ شدم .چقدر آن روزها زندگی در هم و برهم اما شنیدنی بود ...
#رسول_ادهمی
@yavaashaki ✍
شخصی که همیشه نقش یک تکیهگاه را در زندگیاش داشته است، روزی متوجه میشود آدمهای اطرافش عادت میکنند که به راحتی از مواقعی که او ناراحت است، گذر کنند.
تکیه گاه بودن تاوان دارد.
تاوانش، زیادی قوی به نظر رسیدن است.
و این زیادی قوی دیده شدن باعث میشود دیگران از درک کردنِ آسیب پذیری آدمهای قوی چشم پوشی کنند.
در مواقع آزردگی ، از آنها معذرت خواهی نکنند و همدلیشان کمرنگ شود چون در نهایت باز هم آن آدم قوی باید توجیهات را درک کند و به آنها حق دهد.
تکیه گاه بودن تاوان دارد و تاوانش تنها ماندنِ بسیاری از آدمهای قوی در بسیاری از روابط است.
حواسمان به آدمهای قویِ اطرافمان باشد.
آنها هم مانند تمام انسانها، حساس، آسیب پذیر و ناقص هستند و درست است که همیشه خودشان در تنهاییشان با دردها و زخمهایشان کنار آمدهاند، اما آنها هم از اینکه درک شوند، در آغوش کشیده شوند و گاهی به خاطر دلآزردگیها از آنها معذرت خواهی شود، خوشحال میشوند.
در این روزهای سخت، که پناهمان آغوش آدمهای قویست، یادمان نرود که ما هم گاهی میتوانیم پناهگاه یک آدم قویِ تنها باشیم. حتی اگر این پناهگاه به وسعت یه آغوش، یک پیاده روی همدلانه یا حتی ساده تر از اینها، به وسعت یک جملهی « درکت میکنم، تو حق داری» باشد.
#پونه_مقیمی
@yavaashaki ✍
«آغاز عاشق شدن همیشه به همین صورت است، حتا با همین نشانههاست که میتوان به وجود عشق تازهپاگرفته پی برد: از بیانصافییی که با خود میآورد، یا از یاد بردن ناگهانی همهچیز و همهکس.»
#کریستین_بوبن
@yavaashaki ✍
«به دست آوردن» تدریجیست. اما «از دست دادن» ناگهان رخ میدهد. آدم ممکن است «به دست آوردن» را به یاد نیاورد: خاطرهای گنگ در دوردستی محو. اما «از دست دادن» را هرگز فراموش نمیکند: زخمی ناگهانی که محو نمیشود: «جمعه بود. در راه بازگشت به خانه. پشت فرمان بودم که از دستش دادم.»
#ابراهیم_سلطانی
@yavaashaki ✍
یک دوست داشتنهایی هست
که به یکباره
بی مقدمه
پا در کفشِ دلت میکند
و جا خوش میکند
و از دستِ تو کاری برنمیآید
جز از دور دوستش داشتن
#مريم_ابراهيمى_جمال
@yavaashaki 🍃🌺
#خمار_مستی
#به_قلم_فاطمه_بامداد
#قسمت_124
اون عکس ورایگان بهم دادن ولی چه فایده هروقت اون عکس رونگاه میکردم اتیش می گرفتم
ارزومیکردم هرگز وقت اردوی مدرسه نمیشد چون بابا بهم پول نمی دادکه هزینه
اردو روبدم یا برای امضاکردن برگه ی رضایتنامه تا منوازاسترس وحرص دق نمیدادوجونم روبه لبم نمیرسوند اون برگه بی صاحاب روامضا نمی کرد
دقیقا دو سه هفته مونده به اردو وقتی معاون هامون می گفتن قراره دوهفته
دیگه بریم اردو پول توجیبی دوهفته م روجمع میکردم ازگرسنگی تو مدرسه
بارها ضعف میکردم تا می تونستم پول اردو رو تهیه کنم وبعدباخواهش گریه والتماس بابا برگه لامصب روامضامیکردومیرفتم اردو
دلم ازغصه درحال ترکیدن بود بی اختیار جیغ زدم
_ازاین دنیا وادماش متنفرم ازهمه ی ادمایی که دلموسوزوندن متنفرم
چشمام ازگریه زیادمیسوخت به ارسلان نگاه کردم که زل زده بودبهم وتوسکوت به حرفام گوش می کردتوصورتش دنبال نشونه ای ازترحم بودم ولی یه ذره هم پیدانکردم تنهاچیزی که توصورتش بیداد میکرد خشم بود
از فشردن مشت گره کرده ش ورگ گردن ورم کرده ش مشخص بود که خیلی عصبی شده نگاه ازش گرفتم و با گریه ادامه دادم
_از فامیلامون متنفرم وقتی برای عیدیاتابستون میومدیم شمال از وقتی پامون
میرسیدشمال مسخره مون میکردن خونمون روتوش ی شه میکردن تامابرگردیم به
زندانمون توتهران ازیه طرف دیگه تمام روزهایی که توشمال بودیم بابا اسایشمون نمی داد هرده دقیقه یکبار زنگ میزد وما ازترس میلرزیدم باهرسه تامون صحبت می کرد تامطمئن شه یکی ازما خونه خاله تنهایی نرفتیم ازبس
شکاک وبد دل بود
ازاین طرف اونا اسایشمون وبریده بودن هی طعنه وکنایه میزدن
باحرص مشت محکمی به شکمم زدم که ازدردچندلحظه نفسم رفت ارسلان
بانگرانی وخشم و دستم روگرفت
ارسلان_بسه واسه چی خودتومیزنی؟
باچشمای پرم توچشمای عصبیش نگاه کردم ولب زدم
_همش به خاطرچاقیم مسخره م میکردن خب چیکارکنم چاقم دیگه برم بمیرم
برم خودکشی کنم چیکارکنم
همش به خاطر لباسای کهنه مون مسخره مون میکردن
یه بار دخترخاله م یه عکس لباس نشونم داد منم باذوق کودکانه م گفتم
اینو دوست دارم بخرم
باسنگدلی تمام توچشمام نگاه کردوباپوزخندگفت*بابای تو برات همچین لباسی
نمیخره*خوردشدم هزاربار توخودم شکستم
منم خوب می دونستم این یه ارزوی محاله اما خب به زبون اورده بودمش چقدر
ظالمانه حقیقت رو توسرم کوبیده بود
یا وقتی بچه بودم هفت هشت ساله م بود عاشق عروسک بودم دخترخاله هام
کلی عروسک داشتن برای اینکه به من ندن باهاشون بازی کنم می دونی چی
میگفتن؟
به خاله م یاد داده بودن که این دروغ وبگه که این عروسکا برای همسایه اس
اگه دست بزنم بهشون میاد با اونا دعوامیکنه
بعدهافهمیدم مامان خودم بهشون گفته که این دروغ وبگن چون فکرمیکردمن عروسک هاشون وخراب میکنم
میبینی حتی مادرمم بهم اعتماد نداشت
سرم وحشتناک دردمیکرد بی توجه به سرمای عجین شده توتنم رو ی ماسه ها
درازکشیدم وپربغض به اسمون نگاه کردم وزمزمه کردم
_کاش میشد الان که چشم میبندم بمیرم خیلی بیشترازتحملم دردکشیدم دیگه
وقتش برگردم پیش خدا برگردم پیشش اون بغلم کنه بهم بگه بعداینهمه سال
دردوتنهایی وتحقیر دیگه پیش من غرق ارامش ی
بهم بگه دیگه نمیذارم کسی اذیتت کنه
کاش الان بمیرم
صدای لرزون ارسلان لبخند تلخی رولبم اورد
ارسلان_خدانکنه،انقدر... حرف مرگ نزن یهو دیدی مرغ امین پرکشید وامین گفت
بادلی شکسته توچشماش زل زدم اشک ازچشم فروچکید
#ادامه_دارد
@yavaashaki 📚
زنان فرانسه شاعر می زایند
زنان سوئد آزاده
زنان چین کارگر
زنان آمریکا شهروند
زنان فلسطین مدافع
زنان عرب مسلمان
و ما مادران بال بریده ایران
مهاجر.
نه آن مهاجری که پاییز برود
و بهار برگردد
مهاجری که برود و دیگر بر نگردد.
#مهناز_محمدی
@yavaashaki ✍
وقتی از ته دل بخندی
وقتی سپاسگزار
آنچه که هست باشی
وقتی برای شاد بودن
نیاز به بهانه نداشته باشی
آن زمان است که
واقعا زندگی میکنی
#عصرتون_عاشقانه❤️✨❤️
@yavaashaki 🍃🌺
.هرگز تمامت را برای کسی رو نکن.
.بگذار کمی دست نیافتنی باشی.
.آدمها تمامت که کنند، “رهـــــایت” می کنند.
#بهار_آرانی
@yavaashaki 🍃🌺