🔴 با حداقل ترین سرمایه کارخانه پر سود راه اندازی کنید (تعداد محدود)
👌 ماهانه حداقل 30 الی 50 میلیون سود #تضمین شده داشته باشید
💵سود عالی 💯 💎بازار همیشگی
✔️خرید #تضمینی محصولات با عقد قرار داد رسمی و محضری
✔️ آموزش ، نصب ، راه اندازی و بهره برداری از کارخانه شما بصورت #رایگان
🔸تماس با کارشناسان و مشاورین :
📞 09122686645 📞 02633413958
📞 02633403752 📞 02633411079
📞 09121280247 📞02633417340
🔴 اطلاعات بیشتر در کانال 👇👇
/channel/iran_zoghal1
هر کسی باید
یک نفر را داشته باشد
تا حالش
از تنهایی درد نکند ..!
#امیر_وجود
@yavaashaki 🍃🌺
#خمار_مستی
#به_قلم_فاطمه_بامداد
#قسمت_60
_بابایی که همه به عنوان یه کوه ازش یادمیکنن کار ی کردکه نتونیم سرمون رو
توهیچ جمع ی بلندکنیم جایی نبودکه خوار نشی م شب ی نبود که طعنه دوست
واشناوفامیل قلبمون روسوراخ نکنه چندسال هرشب وهرروز ارزوکردم کاش
بمیرم یه روز اونقدربهم فشاراومده بود که خودکشی کردم اما مامانم فهمید
ومنو رسوندبیمارستان باتیغ رگ زده بودم
بارهاخودکشی کردم اما مامانم ونیلوفر نذاشتن بمیرم وراحت شم
بی حرف باهمون خشم نگاهم میکردن که توصورتشون دادزدم
_به من من ی که ۱۵سالم بود انگ دزدی زدن
اشکم چکیدرو شالم
_اونم دزدی چی ؟بستنی
محکم کوبیدم توسرم
_اخه بستن ی ارزش دزدی دن داره؟
ابرومو بردن دخترداییم همه جاپرکردکه بستن ی که شوهرش خری ده وتویخچال
بوده ارومن نصفه خوردم و دوباره گذاشتم سرجاش
تحقیرهاشون هرگزفراموشم نمی شد نگاه های پرتمسخرشون
مگه من چندسالم بود همش ۱۵سالم بود یه دختر۱۵ساله که ازبس توخونه
دعواشده بود پرخاشگروعصبی شده بود
برای کوچکترین چیزی دعواراه مینداخت وگریه میکرد افسردگی گرفته بودم
کی حال منومی فهمه
باانگشت به ارسلان اشاره کردم
_تو هیچی ازدردهای من نمی دونی
خواست چیزی بگه که لب زدم
_منو برسونید دم خونه بلی ط هارو بدم به خواهرم بر یم لباس بگیریم برگردیم
خونه حالم خوب نیست
واقعا حالم خوب نبود یاداوری اون روزها بد بهم ری خته بود منو قلبم اونقدر
تندمیزد که حس میکردم الانه بایسته تمام تنم از گرما عرق کرده بودکه بالاخره
رسیدیم جلوی درخونه
نفس عمیقی کشیدم صورتم روباشالم پاک کردم وگوشیم رو دراوردم وشماره نیلوفرروگرفتم
نیلوفر_بله
_سلام نیلوفر خوبی
نیلوفر_سلام مرسی توخوبی همه چی خوبه
_اره نیلوفر بیادم در کارت دارم
نیلوفر_خب بیا بالا
_نه باید برم صاحب کارم همراهمه
نیلوفر_خب اوناروهم بیاربالا
#ادامه_دارد
@yavaashaki 📚
و چه اندازه درد دارد " بیداری " !
در روزگاری که جوانه ها زنده به گور می شوند ،
و شکوفه ها از ترسِ زمستان ،
نمی شکُفند ...
دلم خوابی عمیق می خواهد و
وجدانِ زخمی ام
بیداری اش می آید !
تمام دشت را هم که آتش بزنند
بهار متوقف نخواهد شد !
و من
با تمامِ عذاب
این شب ها را ؛
بیدار خواهم ماند ...
نمی خواهم صبح که شد
شبیهِ احمق ها
خواب مانده باشم !!!
#نرگس_صرافیان_طوفان
#شبتون_آروم ✨❤️✨
@yavaashaki✍
[به دلیل درخواست مکرر شما برای اخرین بار لینک کانال (( ممنوعه )) رو میذارم خواهشا دیگه کسی تو PV درخواست نکنه]📵²
🔚اینم لینکش برای آخرین بار🔞👇
/channel/+CwO7dho_efk4ZjVk
/channel/+CwO7dho_efk4ZjVk
زود جوین شو تا پاک نکردم 👆
بیا ببین چه خبر 🙊🏃♀
[به دلیل درخواست مکرر شما برای اخرین بار لینک کانال (( ممنوعه )) رو میذارم خواهشا دیگه کسی تو PV درخواست نکنه]📵²
🔚اینم لینکش برای آخرین بار🔞👇
/channel/+CwO7dho_efk4ZjVk
/channel/+CwO7dho_efk4ZjVk
زود جوین شو تا پاک نکردم 👆
بیا ببین چه خبر 🙊🏃♀
🚨 میدونستی اگر در ماه 1000 دلار در بیاری میشه ماهی 52 میلیون تومن 👩💻 تو اینجا میتونی آموزش ببینی با گوشیت روزانه حدقل 10 دلار در بیاری که معادل 520 هزارتومن بدون هزینست 💎
@Amirreza_shahbaziy
#خمار_مستی
#به_قلم_فاطمه_بامداد
#قسمت_59
چشمام بارید و وارداتاق شدم پام خیلی می سوخت سریع لباسم رودراوردم
بادیدن پام که بدجور متورم وقرمزشده بود پوزخندی به خودم زدم و باهمون
حال شلوارلی جذبم روتنم کردم که با حس گشادی شدید دورکمرش محکم زدم
توسرم خدایا چه گرفتاری شدما همه لباسام برام گشاده باید چندد ست لباس
بگیرم بااعصاب داغون یه کمربند به شلوارم بستم وبعدمانتویی که خیلی برام
گشادشده بود به رنگ مشکی به همراه شال مشکی سرکردم به طرف علی رفتم
یه بلوز استین بلند قرمز باشلوارستش تنش کردم که اروم بیدارشدبادیدن من
شروع کرد دست وپازدن که لپش روبوسیدم بافت سبزرنگش روتننش کردم و
کلاه پشمی سبز رنگی سرش کردم کارت عابربانک و بلیط هارو تودست گرفتم
وازاتاق خارج شدم ازپله ها پایین رفتم که دیدم ارسلان و امیرعباس منتظرم
کنار پله ایستادن بی حرف نگاهشون کردم وجلوترازهردوشون حرکت کردم
توحیاط ایستاده بودم تاببینم بایدسوارکدوم ماشین بشم که ارسلان سواربوگاتی
قرمز رنگش شد وجلوی پام ترمز کرد سوارماشین شدم ودراخرامیرعباس سوارماشین شد که باسرعت زیاد از عمارت خارج شد باحرص اروم لب زدم
_اروم پیست رالی که نیومدیم اینجوری رانندگی میکنید بچه همراهمونه
از اینه جلو توچشمام نگاه کردوپوزخندی همراه حرص زدازاینکه مثل غریبه
باهاش حرف می زدم خون خونشومی خورد اونقدرازش متنفربودم که حالش برام
مهم نباشه
ارسلان_وقتی خودت می ترسی الکی پای این بچه ارونکش وسط خب؟
بانفرت وخشم غریدم
_از چی باید بترسم من از هیچی نمیترسم حتی ازمرگ اگه می ترسیدم هیچوقت
۶بارخودکشی نمی کردم
ماشین به طرز وحشتناک ی ایستادکه ازترس زهره ترک شدم علی بدترازمن
ترسیده بود وبه شالم چنگ مینداخت و گریه می کرد سعی کردم ارومش کنم که
با نعره ای که ارسلان کشید بچه تو بغلم ازترس پرید ونفسش ازگریه پایین
رفت که باجیغ لب زدم
_چته وحشی بچه سکته کرد
کامل برگشت به طرفم صورت برافروخته قرمزش رگ متورم گردنش و دستایی
که فرمون رومحکم گرفته بودبه طوری که حس میکردم الان پوست دستش پاره
میشه باعث شد خفه خون بگیرم
ارسلان_توچی گفتی
اب دهنم روباترس قورت دادم به امیرعباس باعجز نگاه کردم که باصورت مشابه
ازسالن روبه روشدم
باکوبیده شدن روی فرمون قلبم ترکید علی ازبس گریه کرده بود سرخ شده بود
زدم زیرگریه وباهمون گریه لب زدم
_کر که نبود ی گفتم خودکش ی کردم
اما نمردم بارهاخودکشی کردم اما فایده نداشت حتی خداهم پسم زد
کوبیدم روسینه م و ادامه دادم
_توهیچی از زندگی من نمی دونی پس سعی نکن با چرت وپرت های توذهنت
منو تخریب کنی شرط میبندم توحتی نمیتونی یه شب تواون وضعی که من
زندگ ی کردم دووم بیاری تو هیچی ازمن نمیدونی پس قضاوتم نکن
اشکام روپس زدم وبانفرت به صورت کبوداز خشمش جیغ زدم
_دیگه اجازه نمیدم اون چرندیات اون شبتو تکرارکنی
شروع کردم به تکون دادن علی تودستم که بالاخره ساکت شد اشکام گوله گوله
میریخت که ارسلان با تن صدای عصبی که کنترل می کرد بالا نره گفت
ارسلان_قضیه چی بوده که باعث شده تو خودکشی کنی
صداش بالا رفت
ارسلان_اونم ۶بار
باچشمای خیسم به امیرعباس وارسلان که باغم وعصبانیت نگاهم میکردن نگاه
کردم وبی اختیار دهنم باز شد
_من بچه ی طلاقم اینکه بچه ی طلاقم خوشحالم تعجب اوره نه؟ از وقتی
خودموشناختم توخونه دعوا بود وبس هرشب هر روز کتک دعوا فحش پدر ی
که هیچ حسی به منو خواهرم نداشت و منو خواهرمو به همراه مادرم ازخونه
پرت کردبیرون هی چکس قبول نمیکرد بریم خونشون هیچکس قبول نم یکرد
منو نیلوفر هم بامادرمون باشیم
هق هقم اوج گرفت
#ادامه_دارد
@yavaashaki 📚
ميشود در خواب راحتم بگذاری...؟
تمام ساعاتِ بيداری،مغزم را ميجوی
جانِ عزيزَت خوابهايم را در اختيارِ خودم قرار بده...
چشم باز ميكنم تو
درس ميخوانم تو
مهمانی ميروم تو
چشم هايم را ميبندم تو
لعنت به تو كه حتی پاهايم هم كه خواب ميروند،خوابِ تو را ميبينند...
#علی_قاضی_نظام
#شبتون_آروم ✨❤️✨
@yavaashaki ✍
۸۰ ساله بود. با چهرهای معصوم و موهایی سفید روی نیمکتی وسط پارک نشسته بود. از خاطراتش حرف زد، از ازدواجش، همسرش، فرزندانش و چالشهایی که پشت سر گذاشته.
پرسیدم: زندگیات را دوست داشتی؟ گفت نه! گفتم پس چرا تا الآن ادامهاش دادی؟ گفت چون آنطرفِ مسیر کسی منتظرم نبود! بعد دستانم را به آرامی و با همان توان محدودش فشار داد و گفت: من دیر به این مسئله رسیدم که برای رفتن، حتما نباید مقصدی انتخاب کردهباشی، اما مهم است که اگر تمام تلاشت را برای بهبود کردی و همچنان حالت خوب نبود، اگر کنار کسی آرامش نداشتی، اگر در شرایطی که داشتی، خندههای عمیقی را تجربه نمیکردی و عمق شادی جهان را لمس نمیکردی؛ اگر شریک عاطفی داشتی اما احساس نیاز عمیقی به عشق و نوازش و فهمیده شدن میکردی؛ بیهیچ ترسی از تنها ماندن، بروی! قبل از آنکه دیر شود...
تو باید بپذیری که برای رفتن، لازم نیست کسی منتظرت باشد! لازم نیست از تنها ماندن بترسی و فکر کنی بدون آدمها کامل نیستی! نباید به عادتها و خاطراتت گیر کنی و نباید برای فرار از رنجِ فراموشی، دنبال جایگزینی برای آدمها بگردی!
بعضی دردها حاد و کشندهاند، اما شرف دارند به دردهای مزمنی که آنقدر کش پیدا میکنند و همه جا با تو هستند که فلجت میکنند.
- گفتم اگر برمیگشتی به جوانیات؟
گفت: موقعیت اشتباهی که در آن ریشه دواندهبودم را ترک میکردم و دل میکندم از آدمهایی که آدمِ دنیای من نبودند و ماندن کنار آنها بزرگترین اشتباه ممکن بود...
- گفت: شاید اگر همان اوایل، راهمان را جدا کردهبودیم، حالا دو خانوادهی شاد از ما باقی میماند، اما حالا؟ دو آدمِ افسرده و غمگینیم، با فرزندانی که تجارب زیستی خوشایندی از کودکیشان ندارند...
به خاطر بسپار که برای رفتنهای عاقلانه، باید فقط به راه افتاد و به هیچ چیز دیگری فکر نکرد!
#نرگس_صرافیان_طوفان
@yavaashaki ✍
#خمار_مستی
#به_قلم_فاطمه_بامداد
#قسمت_61
_نمیخواد بایدبریم خریدبیا پایین
نیلوفر_خیله خب اومدم
ازماشین پیاده شدم علی رو دادم دست امیرعباس که با غم ونگرانی نگاهم
میکرد حت ی هوای سرد اسفندهم اتیش قلبموکم نکرد بعدچند مین در خونه
اروبازکردوبالبخندروبه من لب زد
نیلوفر_سلام نیلا جونم خوبی
بوسیدمش
_خوبم توخوبی مامان خوبه
نیلوفر_منومامانم خوبیم بابت همه چی ممنون با پولی که تو برامون میفرستی
خیلی راحت ترزندگی می کنیم
نفسم رو بادرد ازسینه م خارج کردم
_خداروشکر
پاکت بلیط هاروبه طرفش گرفتم
نیلوفر باتعجب پاکت روازم گرفت وگفت
نیلوفر_این چیه
لبخندزدم
_برای عید براتون بلیط مشهد گرفتم هتل هم رزرو کردم وهمه چی اوکیه یه هفته برید خوش گذرونی
نیلوفربهت زده گفت
نیلوفر_وای رزا چی کارکردی تو؟توچی خودت نمیا ی
_من همراه خونواده زرگر میرم مسافرت تو ومامان خوش بگذرونید خب
نیلوفر_وای رزا خیلی خوشحالم کردی ممنون
_خداروشکرکه خوشحال شدی ازطرف من مامانو ببوس من دیگه برم خدافظ
نیلوفر_مراقب خودت باش یا رزا
_باشه خدافظ
ازش فاصله گرفتم وسوارماشین شدم که ارسلان باصدای گرفته گفت
ارسلان_واسه همین وقتی شنیدی قراره بریم شمال اونطوری بهم ریختی
باغصه سرتکون دادم که اروم ماشین رو روشن کردوازاونجا دورشد
ارسلان_چراقبول کردی؟اگه انقدر ازشمال بدت میاد نباید قبول میکردی
اه عمیقی کشیدم
_دلم نیومد روحرف حاج همایون و حاج خانوم نه بیارم
امیرعباس به طرفم برگشت
امیرعباس_رزا
با نگرانی لب زد
امیرعباس_حالت خوبه چرا انقدر صورتت قرمزه؟
تمام تنم گرگرفته بود حس می کردم داخل کوره اتیش انداختنم و دارم میسوزم
_خوبم، علی رو بده به من
ارسلان بانگاه نگرانش نگاهم کرد
ارسلان_حالت خوب نیست صورتت هرلحظه داره قرمز ترمیشه
اونا فقط صورتم ومیدیدن قلبم انگارتودست یکی بودوهی فشارش میدادن
دستم روبادرد روی قلبم گذاشتم و اهی ازدرد کشیدم که صدای نگرانش باعث شد باتعجب نگاهش کنم
ارسلان_قلبت دردمیکنه
اشکم چکید رو گونه م
_خوبم اگه میشه بریم باید برای علی لباس
آه خدا آه قلبم ازماشین پیاده شدو کنارم نشست بانگرانی واسترس نگاهم کرد خواست بهم
دست بزنه که خودموچسبوندم به در
که اخماش رفت توهم قفسه سینه ش ازخشم تند بالا پایین میشد وصورتش قرمزشده بود
#ادامه_دارد
@yavaashaki 📚
زنهایی که زیاد سختی کشیدهاند، حرف هیچکس را باور نمیکنند. حتّی چیزهایی که با چشم خودشان میبینند، تمامش را باور نمیکنند. فقط وقتی غریزه درونی آنها چیزی به آنها بگوید قبول دارند. فقط به آهن آبدیده درون سخت و دیرباور خودشان اعتقاد دارند.»
#اسماعیل_فصیح
@yavaashaki ✍
از هر چیزی تازهاش را انتخاب کنید ،
ولی از دوست کهنهاش را ...
#مهاتما_گاندی
@yavaashaki 🍃🌺
دیوونش میکنم 🫦
👙یه کانال پر از تنوع لباس زیر دخترونه و فانتزی و اسپرت باکیفیت ایرانی و خارجی
این پست موقته تا گمش نکردی بدو🏃♀👇
/channel/+tXOFslcJVwBjMzdk
/channel/+tXOFslcJVwBjMzdkشب جمعه این لباس زیرو بپوش😱
نصف مردم دنیا شب که میشه
فکر میکنی دلتنگن
اما همشون خمارن
خمار بیکسی
#شبتون_عاشقانه✨❤️✨
@yavaashaki 🍃🌺