هیچ زنی احمق نیست...
همیشه نمیشه زنها رو
با پول شاد کرد؛
با ارزشترین هدیه
که میشه به یک زن داد،
توجّه است، توجّهی مداوم...
#پائولو_کوئيلو
@yavaashaki 🍃🌺
#تووییت 🌐
كاش اينه اتاقم و دم در خونه و موبايلم بيان باهم منطقی حرف بزنن من اخرش چه شكليم
@yavaashaki ✍
به تعادل و آرامش میرسی آنهنگام که دیگر از جزئیات کوچک و بزرگ جهانت با کسی حرف نمیزنی و نیازی نمیبینی برام آرام شدن، تمام اندوه فرو خوردهات را با پیمانهی کلمات، بیرون بریزی و با آدمها درد و دل کنی.
به تعادل و آرامش میرسی آنهنگام که نسبت به هرگونه احساسی که به آدمها داری، بالغانه رفتار میکنی و هیجان درونیات را تنظیم میکنی و برای تفسیر هر اتفاق بزرگ یا کوچک رخ داده در جهانت، دنبال گوشهایی برای شنیدن نمیگردی!
به تعادل و آرامش میرسی آنهنگام که نه نظرات دیگران و نه قضاوتها و برداشتهای آنان برایت اهمیتی ندارد و آگاهانه تصمیم میگیری و جسورانه اقدام میکنی.
به تعادل و آرامشی عمیق میرسی آنهنگام که دیگر میدانی از جهان چه میخواهی و میدانی باید چهکار کنی...
#نرگس_صرافیان_طوفان
@yavaashaki ✍
وقتی ندارمت
وقتی نمی توانم
روبرويَت قهوه بنوشم
كافهها بودنشان
به چه درد می خورد؟
#عصرتون_عاشقانه ❤️✨❤️
@yavaashaki 🍃🌺
یک نفر هست که جز حال خوب من، هیچچیز دیگری برایش اهمیت ندارد. بیهوا از راه میرسد و یکتنه مقابل سپاه دردها میایستد و با تمام توانش ابر اندوه و ماتم جهانم را پس میزند.
یک نفر هست که برایش اهمیت دارم و برای تماشای لبخندهای دوبارهی من هرکار میکند.
یک نفر هست که حضورش جهانم را پرنورتر کرده و از هر فاصلهای، نزدیکترین آدم دنیای من است.
یک نفر هست که بالا و پایین و اندوه و شادی دنیای بلاتکلیف من برایش فرق چندانی ندارد و هرجور که باشم او مرا مثل روزهای اول و با همان تصورات نخستین دوست دارد.
یک نفر هست هنوز که در سختترین شرایط و اوضاع ممکن هم میتوان به حضورش امیدوار بود و به اشتیاق چشمهای روشن و وجود نازنین او لبخند زد و به ادامهی دنیا و بقای خوبیها امید داشت...
یکنفر هست هنوز که من به یمن حضورش از جهان فاصله نگیرم و از معاشرت گهگاهم با آدمها ناامید نباشم.
#نرگس_صرافیان_طوفان
@yavaashaki ✍
چه فرقی می کند که امروز ؛
طولانی ترین روزِ سال باشد ،
یا کوتاه ترینش ؟!
گرم ترینش باشد ،
یا سرد ترینش ؟!
عید باشد ،
یا یک روزِ معمولی ؟!
آدمی که بخواهد شاد باشد ؛
دنبالِ بهانه نمی گردد ،
و کاری به تقویم و مناسبت ها ندارد ...
بی دلیل و بی مناسبت ،
می خندد و با درخششِ چشمانش ؛
امید را به دل هایِ خسته و نا امید ، تزریق می کند ...
آدم هایِ مثبت را دوست دارم ،
آدم هایی که غصه هایشان را برایِ خودشان نگه می دارند ،
و لبخندشان را تویِ خیابان هایِ شهر ؛
حراج می کنند ،
آدم هایی امن و آرام و خواستنی ؛
که دریچه ی نگاهشان ؛
به بالاترین قسمتِ کائنات ؛
راه دارد ...
#نرگس_صرافیان_طوفان
گرم ترین روز سالتان به خیر ...
@yavaashaki ✍
تکرار حضورت🌸🍀
گلبرگ هاى شقایق رابه 🍀
سجده وامیدارد🍀
ومن سرمست از آمدنت🍀
ترانه بودنت را مى سرایم🌸🍃
دوست متولد تابستان🍀
#تولدت_مبارک 🎂🕯🍓🍰
تولد همه دوستان عزیز تیر ماه مبارک 🌸🍀
@yavaashaki 🌺🍃
نیازم به صبح نیست ...!
همین که تو باشی ؛
خیر است که از
سر و کولِ لحظههایم بالا میرود !
#حمید_رها
#صبحتون_عاشقانه❤️✨❤️
@yavaashaki 🍃🌺
الهی قسمتت باشد، همانچیزی که میخواهی
الهی آنچه میخواهی، برایت بهترین باشد...
#نرگس_صرافیان_طوفان
@yavaashaki ✍
دیوونش میکنم 🫦
👙یه کانال پر از تنوع لباس زیر دخترونه و فانتزی و اسپرت باکیفیت ایرانی و خارجی
این پست موقته تا گمش نکردی بدو🏃♀👇
/channel/+tXOFslcJVwBjMzdk
/channel/+tXOFslcJVwBjMzdkشب جمعه این لباس زیرو بپوش😱
#تووییت 🌐
ازدواج خیلی سخته
فک کن بزور فامیل خودمونو تحمل میکنیم بعد باید فامیلِ اونم تحمل کنیم -_-
@yavaashaki ✍
🚨 میدونستی اگر در ماه 1000 دلار در بیاری میشه ماهی 52 میلیون تومن 👩💻 تو اینجا میتونی آموزش ببینی با گوشیت روزانه حدقل 10 دلار در بیاری که معادل 520 هزارتومن بدون هزینست 💎
@Amirreza_shahbaziy
فکر نمیکردی تنهاییِ من
پنجرهای کوچک را در گلویم
آنقدر بفشاردکه در دستهایم
زندانی شوم؟در چشمهایم؟
آیا عشق،تنها برای کور کردن
و سر بریدنِ ما میآید؟
#شهرام_شیدایی
@yavaashaki 🍃🌺
بفرستید برا ی تیر ماهی ترین عزیزی
که میشناسید
تیر ماهی های عزیز تولدت مبارکــــــــَ 🎂
@yavaashaki 🍃🌺
پنجشنبه
بایدتمام دغدغه هاراتاکرد
روی طاقچه ی بیخیالی گذاشت
بایدغصه هارامچاله کرد
ازپنجره پرت کردبیرون!
پنجشنبه
یک گوشه ی دنج میخواهد
بایک لیوان چای داغ!
#نرگس_صرافیان_طوفان
#صبحتون_عاشقانه ❤️✨❤️
@yavaashaki ✍
#خمار_مستی
#به_قلم_فاطمه_بامداد
#قسمت_58
همراه هتل رزروکرده بودم برای یک هفته دوتایی برن مشهد اشک روگونه م
چکید همینکه اون دوتا باهم باشن خوشحالن واین خوشحالم میکنه
روی مبل نشسته بودم که حاج خانوم صدام کردبرای اینکه علی بیدارنشه سریع
ازاتاق خارج شدم وازپله هاپایین رفتم بادیدنشون که همگ ی توپذیرایی نشسته
بودن روبه حاج خانوم بالبخندلب زدم
_جانم کارم داشتید
حاج خانوم _دخترم بیزحمت چای بریز بیا بشین حاج اقا میخواد صحبت کنه
بااسترس به حاج خانوم نگاه کردم وارداشپزخونه شدم بادی دن ظرفهای چی ده
شده توماشین ظرفشویی لبخند زدم داخل سینی استکان چیدم وچای ریختمو
به طرفشون رفتم چای رو روی میز گذاشتم وکنارحاج خانوم نشستم وبه
امیرعباس که بالبخندنگاهم میکردوارسلان که بااخم خیره بودبهم نگاه کردم
بادیدن نگاه ارسلان بانفرت روازش گرفتم که مشت شدن دستش رودیدم
حاجی تسبیح دونه درشت مشکیش رو تودستش گرفت وتوچشمام زل زدو
استکان چای رو توی دستش گرفت من هم استکان چای رو توی دستم گرفتم
چای خوردن باشکم خالی اشتهارو کورمیکنه بنابرای ن کمی ازچای داغ روخوردم
که باشنیدن حرف حاج همایون یه لحظه نفهمیدم چی شد و استکان ازدستم
افتاد و چای داغ ریخت رو پام از داغی چای ازجام پر یدم که حاج خانوم
بانگرانی ازجاش بلندشد وگفت
حاج خانوم_ای وای ای وای بچه مردم سوخت چیشد یهو
بی توجه به سوزش عمیق پام با بغض به صورت حاج اقا نگاه کردم
_فرمودیدبرای عید تصمیم دارید کجا بریم؟
ارسلان باخشم ونگرانی که برام بی معنا بودلب زد
ارسلان_احمق اینکه کجابریم انقدرمهمه الان برو بالا لباستو عوض کن پات سوخت
بااخم چشم غره ای بهش رفتم که حاج اقا استکان چای رو روی میز گذاشت وگفت
حاج همایون_برای تعطیلات عید فکرکردم برای اینکه حال وهوامون عوض بشه
همگی بریم ویلای ما توشمال
انگار غم عالم روسرم اوار شد وای خدا شمال نه من از هرجایی که به شمال
مربوط بشه متنفرم شمال یاداورتمام بدبخت هایی که من کشیدم
بغض الود با دردی که توسینه م پیچیده بود لب زدم
_نمیشه ...نمیشه یه جای دیگه بریم دلمون میخواد شمال وببینه
حاج خانوم_رزا جان این اولین سفرمون باعلی
با التماس نگاهش کردم کاش حالمو میفهمیدن با چشمای پرسرم روپایین
انداختم باصدایی که بدجورمیلرزید لب زدم
_باشه من
نفس پرازدردی کشیدم
_من مشکلی ندارم فقط اگه اجازه بدید برم یکم خرید کنم واینکه بلیط هایی که
برای مادروخواهرم گرفتم روبهشون تحویل بدم و بیام
به حاج همایون که بااخم سوالی نگاهم میکردنگاه کردم
_برای عید بلیط مشهد براشون رزروکردم
اجازه میدید علی روباخودم ببرم فقط برای چندساعت همینکه حاج همایون خواست چیزی بگه ارسلان دهن گشادش روبازکردوروبه من گفت
ارسلان_به یه شرط اینکه من باید همراهتون باشم
باحرص نگاهش کردم خیلی ازش خوشم میومد حالا همراهمم میشد
به امیرعباس نگاه کردم که درجواب ارسلان گفت
امیرعباس_منم باهاتون میام
ارسلان خیره نگاهم میکردکه جوابم رو بدونه که با صدای خیلی ضعیفی لب زدم
_باشه پس من برم اماده شم
با قدمهای لرزون ازپله هابالا رفتم ویه کلمه توسرم اکومیشد سفر شمال شمالی
ِ فقط غم و درد ازش یادگاری دارم دردهام اونقدر عمیق که هرگز خوب نمیشه
#ادامه_دارد
@yavaashaki 📚