y7taraneh | Неотсортированное

Telegram-канал y7taraneh - هفت ترانه

224

خلوتی دوستانه برای عاشقان فرهنگ و هنر @bsb7taraneh

Подписаться на канал

هفت ترانه

✳ چگونه نه بگوییم؟
@Y7taraneh
مهارت نه گفتن و جرات ورزی یکی از مهارت های مهم زندگی است؛این مهارت به معنای مخالفت محض با دیگران نیست، بلکه به معنای اعتماد به نفس و پافشاری بر حقوق خود است. شما می توانید خیلی مودبانه به درخواست های غیر منطقی دیگران پاسخ منفی دهید. با تمرین در موقعیت های واقعی زندگی می توانید این مهارت را کسب کنید. در ابتدا از موقعیت های کوچک و کم خطر شروع کنید.

✅ جملات زیر را مد نظر قرار دهید:

1-میشه چند لحظه بهم فرصت بدید؟

2-الان یه مقدار گرفتارم چطوره بعدا باهم صحبت کنیم؟

3- اجازه میدید یه مقدار درموردش فکر کنم، بعدا بهتون خبر میدم.

4- خیلی دوست دارم بهتون کمک کنم، ولی متاسفانه نمیتونم.

5- فکر نمی کنم من بهترین فرد برای این مورد باشم، چرا از آقا یا خانم x کمک نمی گیرید؟

6- الان خودم الویت های دیگه ای دارم، نمیتونم بهتون قول بدم.

@Y7taraneh

Читать полностью…

هفت ترانه

بزرگ ترین عشق زندگی ام را در بیست و چهار سالگی تجربه کردم.
این عشق آتشین من را قوی کرده بود از هیچ چیز نمی ترسیدم و هر کاری می توانستم انجام دهم. حرف هیچ کس برایم اهمیتی نداشت، نه از بی پولی می ترسیدم، نه از مشکلات و نه از مخالفت خانواده ها. می خواستم برای همیشه با او باشم...

حالا۲۷ سال گذشته است. دیروز سوار تاکسی که شدم دیدم کنار مردی نشسته ام که ۲۷ سال پیش عشقم را از دستام درآورد. مرد روبه رو را نگاه می کرد.
هر چند که اگر نگاهش به من می افتاد هم، من را نمی شناخت ولی من شناختمش... خوب هم شناختمش... چقدر شکمش بزرگ شده بود. چه نگاه بی حس و حال و کم فروغی داشت.
وقتی نفس می کشید سینه اش کمی خس خس می کرد. دست هایش را روی هم گذاشته بود، دست هایش سرد و کم خون به نظر می رسید و ته ریش دو، سه روزه یی روی صورتش بود. مرد بعد از چند دقیقه مشغول چرت زدن شد حالابهتر می توانستم نگاهش کنم، مرد ۵۰ ساله شکم گنده یی که موهایش کم پشت شده بود که دست هایش قوی نبود که با دهانی باز چرت می زد و سینه اش خس خس می کرد و این همان مردی بود که ۲۷ سال پیش عشقم را از من گرفته بود...

دو ایستگاه بعد مرد از تاکسی پیاده شد. توی پیاده رو زنی که در ۲۴ سالگی عاشقش بودم منتظر او ایستاده بود مرد به طرف زن رفت زن به آرامی سری تکان داد ولی معلوم بود که از دیدن مرد خوشحال نشده و هیجانی ندارد.
زن با مرد در پیاده رو راه افتادند و تاکسی از آنها دور شد...
به خودم نگاه کردم و دیدم که چقدر پیر شده ام.

#سروش_صحت
@Y7taraneh

Читать полностью…

هفت ترانه

پاییز یا زمستان فرقی نمی‌کند؛ تو تا به من رسی، جوانه می‌زنم، شکوفه میدهم...

#علی_سیدصالحی

@Y7taraneh

Читать полностью…

هفت ترانه

http://www.yjc.ir/fa/news/7548277

Читать полностью…

هفت ترانه

یه همکار داشتم سر ماه که حقوق میگرفت
تا 15 روز ماه سیگار برگ میکشید،
بهترین غذای رستوران رو میخورد
اما نیمی از ماه رو غذای ساده از خونه
می آورد.
موقعی که از اونجا منتقل شدم،
کنارش نشستم و گفتم تا کی به این وضع ادامه میدی؟
باتعجب گفت: کدوم وضع ؟
گفتم زندگی نیمی اشرافی و نیمی گدایی
به چشمام خیره شد وگفت:تاحالا سیگار برگ کشیدی؟گفتم نه!
گفت: تا حالا تاکسی دربست رفتی؟ گفتم نه!
گفت: تا حالا به یک کنسرت عالی رفته ای؟ گفتم نه!
گفت: تاحالا غذای فرانسوی خورده ای؟گفتم نه!
گفت: تاحالا تمام پولتو برای کسی که دوستش داری هدیه خریدی تاخوشحالش کنی؟ گفتم نه!
گفت: اصلا عاشق بوده ای؟ گفتم نه!
گفت: تاحالا یک هفته از شهر بیرون رفته ای؟ گفتم نه!
گفت اصلا زندگی کرده ای؟ با درماندگی گفتم اره...نه...نمی دونم...!!
همین طور نگاهم میکرد نگاهی تحقیر آمیز...!!
اما حالا که نگاهش میکردم برایم جذاب بود...
موقع خداحافظی تکه کیک خامه ای در دست داشت تعارفم کرد و یه جمله بهم گفت که مسیر زندگیم را عوض کرد،
او پرسید: میدونی تا کی زنده ای؟ گفتم نه!
گفت: پس سعی کن دست کم نیمی از ماه را زندگی کنی...

#چارلز_لمبرت
@Y7taraneh

Читать полностью…

هفت ترانه

https://www.isna.ir/news/99081408729/

Читать полностью…

هفت ترانه

یکی اسبی به عاریت خواست
گفت؛ دارم اما سیاه هست !
گفت؛ مگر اسب سیاه را سواری نشاید شد؟!
گفت؛ چون نخواهم داد همینقدر بهانه بس است...!

#عبید_زاکانی
@Y7taraneh

Читать полностью…

هفت ترانه

پروانـه هـا در پیـله دنیـا را نـمی فهمند
تـقـویـم هـا روز مبـادا را نـمی فهمند

دریا بـرای مـردم صحرا نشیـن دریـاست
ساحـل نشینـان قـدر دریـا را نمی فهمند

مثل همـه مـا هـم خیـال زندگـی داریـم
امـا نـمی دانـم چـرا مـا را نـمی فـهمند

هـر روز سـیبـی در مسیـر آب می آیـد
دیگـر نیـا این شـهر معـنا را نمی فهمند

این مردمان مانـند اهـل کوفـه می مانند
انـدازۀ یـک چـاه مـولا را نـمی فـهمند

فرسنگ ها از قیـل وقـال عاشـقی دورند
هنـد و سمـرقنـد و بـخارا را نمی فهمند

چاقـو به دسـت مـردم هشیـار افـتاده
دیـدار یوسـف بـا زلیخـا را نمی فهمند

از روز اول بـا تـو در پـرواز دانـستـم
پروانه ها در پیله دنیا را نمی فهمند

#فرامرز_عرب_عامری
@Y7taraneh

Читать полностью…

هفت ترانه

#برگی_از_یک_کتاب
@Y7taraneh
بازرگانی پسرش را برای آموختن راز خوشبختی نزد خردمندی فرستاد. پسر جوان چهل روز تمام در صحرا راه رفت تا اینکه سرانجام به قصری زیبا بر فراز قله کوهی رسید. مرد خردمندی که او در جستجویش بود، آنجا زندگی می کرد.
به جای اینکه با یک مرد مقدس روبرو شود، وارد تالاری شد که جنب و جوش بسیاری در آن به چشم می خورد، فروشندگان وارد و خارج می شدند، مردم در گوشه ای گفتگو می کردند، ارکستر کوچکی موسیقی لطیفی می نواخت و روی یک میز انواع و اقسام خوراکی های لذیذ چیده شده بود، خردمند با این و آن در گفتگو بود و جوان ناچار شد دو ساعت صبر کند تا نوبتش فرارسد.
خردمند با دقت به سخنان مرد جوان که دلیل ملاقاتش را توضیح می داد، گوش کرد اما به او گفت که اکنون وقت ندارد که راز خوشبختی را برایش فاش کند. پس به او پیشنهاد کرد که گردشی در قصر بکند و حدود دو ساعت دیگر به نزد او بازگردد.
مرد خردمند اضافه کرد:«اما از شما خواهشی دارم.» آنگاه یک قاشق کوچک به دست پسر جوان داد و دو قطره روغن در آن ریخت و گفت:« در تمام مدت گردش این قاشق را در دست داشته باشید و کاری کنید که روغن آن نریزد.»
مرد جوان شروع کرد به بالا و پائین کردن پله ها، در حالی که چشم از قاشق برنمی داشت. دو ساعت بعد نزد خردمند بازگشت.
مرد خردمند از او پرسید:« آیا فرش های ایرانی اتاق ناهار خوری را دیدید؟ آیا اسناد و مدارک ارزشمند مرا که روی پوست آهو نگاشته شده، دیدید؟»
جوان با شرمساری اعتراف کرد که هیچ چیز ندیده، تنها فکر او این بوده که قطرات روغنی را که خردمند به او سپرده بود، حفظ کند.
خردمند گفت: خب، پس برگرد و شگفتی های دنیای من را بشناس. آدم نمی تواند به کسی اعتماد کند مگر اینکه خانه ای را که در آن سکونت دارد، بشناسد.
مرد جوان این بار به گردش در کاخ پرداخت، در حالی که همچنان قاشق را به دست داشت. با دقت و توجه کامل آثار هنری را که زینت بخش دیوارها و سقف ها بود، می نگریست. او باغ ها را دید و کوهستان های اطراف را، ظرافت گل ها و دقتی که در نصب آثار هنری در جای مطلوب به کار رفته بود، تحسین کرد. وقتی که نزد خردمند بازگشت همه چیز را با جزئیات برای او تعریف کرد. خردمند پرسیدک پس آن دو قطره روغنی که به تو سپردم، کجاست؟
مرد جوان قاشق را نگاه کرد و متوجه شد که آنها را ریخته است.
آن وقت مرد خردمند به گفت:
« راز خوشبختی این است که همه شگفتی های جهان را بنگری بدون اینکه دو قطره روغن داخل قاشق را فراموش کنی.»

#کتاب کیمیاگر
پائولو کوئیلو
@Y7taraneh

Читать полностью…

هفت ترانه

« تختی يک ماشين بنز ۱۷۰ داشت. هميشه برای تعمير به تعمیرگاه نادر می‌آمد که مالکانش دو شريک بودند، علی و آوانس. مردمی که گرفتاری داشتند برای تختی نامه می نوشتند و به صاحبان این تعمیرگاه می دادند تا به دست تختی برسد.
يک روز در اين تعمیرگاه نشسته بوديم که تختی بدون ماشین آمد. گفتيم ماشين کو؟ آقا تختی گفت: ديشب ماشين را دزديدند.

يک هفته بعد، در تعمیرگاه نادر بوديم که چند نامه به تختی دادند. پهلوان در حالی که یکی از نامه ها را ميخواند، يک دفعه خنده‌ بلندی کرد و گفت:
نامه آقا دزده است! نوشته ماشينت مقابل شير پاستوريزه پارک شده و شرمنده ام که ماشینت رو دزدیدم.
به همراه تختی به محلی که سارق گفته بود رفتيم. ماشین آنجا بود، تختی دور ماشين چرخيد و گفت: لاستيک‌ها، تودوزی، ‌ضبط و همه چيز ماشین نو شده!

سارق بعد از اینکه فهمیده بود ماشین جهان پهلوان تختی رو دزدیده از کارش پشیمون شده و برای عذرخواهی همه چیز ماشین رو نو کرده بود. بعد که سوار ماشین شدیم، تختی گفت: عمو حيدر! بيا مبلغی که برای ماشين من خرج شده را به خيريه بدهيم.»


#خاطره علی اکبر حيدری، دوست جهان پهلوان
@Y7taraneh

Читать полностью…

هفت ترانه

@Y7taraneh

Читать полностью…

هفت ترانه

#برگی_از_یک_کتاب
@Y7taraneh
ما توضیحی به کسی بدهکار نیستیم.
بگذار بگویند غیرمنطقی یا غیراجتماعی هستیم؛ اما به این می‌ارزد که خودمان باشیم.
تا زمانی که رفتار ما و تصمیم‌های ما به کسی آسیبی نمیزند ما توضیحی به کسی بدهکار نیستیم؛ چقدر زندگی ها که با این توضیح خواستن‌ها و تلاشهای بیهوده برای قانع کردن دیگران بر باد رفته اند.

#کتاب هنر عشق ورزیدن
اریک فروم
@Y7taraneh

Читать полностью…

هفت ترانه

#برگی_از_یک_کتاب
@Y7taraneh
نگاه او به من کفایت می کرد برای سرمستی وصف ناپذیرم اگر چشمان عالمی حتی نسبت به من کور می شد.

#کتاب سلوک
محمود دولت آبادی
@Y7taraneh

Читать полностью…

هفت ترانه

@Y7taraneh

Читать полностью…

هفت ترانه

#برگی_از_یک_کتاب
@Y7taraneh
هیچ وسیله‌ای نیست که ارزشمند باشد. اشیاء فقط قیمت دارند و قیمت‌شان بر اساس توقعات است.
وقت، تنها چیز روی کره زمین است که ارزش دارد. یک ثانیه همیشه یک ثانیه است، بی‌هیچ چک و چانه‌ای. آدم درحال معامله زندگی است، هرروز.

#کتاب و من دوستت داشتم
فردریک بکمن
@Y7taraneh

Читать полностью…

هفت ترانه

گرچه ز تو هر روزم صد فتنه دگر خیزد
در عشق تو هر ساعت دل شیفته‌تر خیزد

لعلت که شکر دارد حقا که یقینم من
گر در همه خوزستان زین شیوه شکر خیزد

هرگه که چو چوگانی زلف تو به پای افتد
دل در خم زلف تو چون گوی به سر خیزد

گفتی به بر سیمین زر از تو برانگیزم
آخر ز چو من مفلس دانی که چه زر خیزد

قلبی است مرا در بر رویی است مرا چون زر
این قلب که برگیرد زان وجه چه برخیزد

تا در تو نظر کردم رسوای جهان گشتم
آری همه رسوایی اول ز نظر خیزد

گفتی چو منی بگزین تا من برهم از تو
آری چو تو بگزینم، گر چون تو دگر خیزد

بیچاره دلم بی کس کز شوق رخت هر شب
بر خاک درت افتد در خون جگر خیزد

چو خاک توام آخر خونم به چه می‌ریزی
از خون چو من خاکی چه خیزد اگر خیزد

عطار اگر روزی رخ تازه بود بی تو
آن تازگی رویش از دیدهٔ‌تر خیزد

#عطار
@Y7taraneh

Читать полностью…

هفت ترانه

#برگی_از_یک_کتاب
@Y7taraneh
‌ز‌ن‏‌ها‏ گزینه‏‌ی ‏دیگری ‏دارند.‏ می‏‌توانند ‏به‏‌جای‏ دلنشین‏‌بودن،‏ عاقل‌‏تر‏ شوند. می‏‌توانند‏ به‏‌جای ‏یار‏ و ‏یاور ‏بودن، ‏تواناتر ‏شوند. ‏می‏‌توانند ‏به‏‌جای‏ دلپذیر‏بودن،‏ قوی‏‌تر ‏شوند.‏ جاه‏‌طلب ‏باشند، ‏نه ‏فقط ‏برای ‏خودشان ‏در ‏رابطه ‏با‏ مردها‏ و‏ بچه‏‌ها،‏ بلکه ‏برای‏ خودِ ‏خودشان.‏ می‏‌توانند ‏به‏‌طور ‏طبیعی ‏پیر ‏شوند ‏بی ‏آن‏ که ‏موجبات شرمساری‏ خود‏ را ‏فراهم‏ کنند، ‏و‏ فعالانه‏ در ‏مقابل‏ سنت‌های‏ دست‏‌وپاگیر این جامعه ‏به‏‌ پا‏ خیزند‏ و‏ دیگر ‏سر ‏خم‏ نکنند. ‏به‏‌جای ‏این ‏که‏ سعی ‏کنند ‏تا‏ حد ‏امکان‏ دخترخانم‏ باقی‏ بمانند‏ و ‏بعد ‏با‏ تن‏‌دادن ‏به‏‌ خفت‏ و‏ حقارت ‏به ‏زنانی ‏میانسال ‏تبدیل ‏شوند،‏ می‏‌توانند‏ خیلی‏‌ زودتر ‏زن ‏بشوند‏ و سال‏‌های‏ سال ‏از ‏کار ‏و‏ فعالیت ‏و‏ جنسیت ‏خود ‏لذت‏ ببرند.‏ زن‏‌ها ‏بایستی ‏اجازه‏ دهند ‏چهره‏‌شان ‏سال‏‌های‏ زندگی‌‏شان ‏را‏ نشان‏ بدهد.‏ زن‏ها ‏بایستی ‏حقیقت‏ را‏ بگویند.

#کتاب درباره‌ی عکاسی
سوزان‏ سانتاگ
@Y7taraneh

Читать полностью…

هفت ترانه

#برگی_از_یک_کتاب
@Y7taraneh
اگر از من بخواهند نیکوکاری، مهربانی و عدالت را به ترتیب تقدم ردیف کنم، اول مهربانی، دوم عدالت و سوم نیکوکاری را نام می برم. زیرا مهربانی به خودی خود عدالت و نیکوکاری را به کار می گیرد، و یک سیستم عدالت بی عیب در بطن خود به اندازه ی کافی نیکو کاری دارد. نیکوکاری چیزی است که وقتی نه مهربانی هست و نه عدالت، باقی می ماند ...

#کتاب نوت بوک
ژوزه ساراماگو
@Y7taraneh

Читать полностью…

هفت ترانه

یک زندگی کم است!
برای آن‌که تمام شکل‌های دوستت دارم را
با تو در میان بگذارم ...
می‌خواهم هر صبح که پنجره را باز می‌کنی
آن درختِ روبه‌رو من باشم، فصل تازه من باشم
آفتاب من باشم، استکان چای من باشم
و هر پرنده‌ای که نان از انگشتان تو می‌گیرد ...
یک زندگی کم است
برای شاعری که می‌خواهد
در تمام جمله‌ها دوستت داشته باشد.

#روزبه_سوهانی
@Y7taraneh

Читать полностью…

هفت ترانه

#برگی_از_یک_کتاب
@Y7taraneh
یوکاسته: می‌گویند رانده‌شدگان به امید زنده‌اند.
پولونیکس: آری امید از دور خوشایند است اما دیر به دست می‌آید.
یوکاسته: امید مردان را وامی‌دارد تیره‌روزی‌شان را دوست بدارند.
پولونیکس: اما آیا روزگار نشان نداده است که این امیدها چه اندازه پوچ‌اند؟

#کتاب زنان فنیقی
نوشتۀ اوریپید
@Y7taraneh

Читать полностью…

هفت ترانه

این همه جنگ و جدل حاصل کوته نظری ست
گر نظر پاک کنی کعبه و بتخانه یکیست

هر کسی قصه شوقش به زبانی گوید
چو نکو می نگرم حاصل افسانه یکی ست

#عماد_خراسانی
@Y7taraneh

Читать полностью…

هفت ترانه

#برگی_از_یک_کتاب
@Y7taraneh
شب به روز متصل می‌شد و دوباره خاکستری صبح بر آن فائق می‌آمد. آندریاس از شمارش روزها دست کشید. گذر سال‌ها او را از زندگی پیشینش جدا کرده بود و همین‌طور از آزادی پیش رویش. و به‌رغم اشتیاق فراوانش برای آزادی، فکر اینکه ممکن است این آرزو به حقیقت نپیوندد برایش خوشایند بود. او در دردش غرق می‌شد و انگار که برای دوستی از دست‌رفته و عزیز سوگواری کند، به حال خود گریه سر می‌داد. رنجش را مثل دشمنی وفادار دوست داشت. و آن‌همه سالی که زندگی کرده بود همچون دوستانی خیانتکار برایش نفرت‌انگیز بودند.

#کتاب عصیان
یوزف ‌روت
@Y7taraneh

Читать полностью…

هفت ترانه

گاهی دوست داشتن آدم‌ها؛
درد دارد!
دردش این است که
کسی حرف ِدلت را
نمیفهمد...

#هوشنگ_ابتهاج
@Y7taraneh

Читать полностью…

هفت ترانه

دمی کنار تو هر کس اگر قدم بزند
نفس کشد پس از آن دم که از تو دم بزند

تو آسمانی و ابرت خدا کند یک بار
بر آتش دل تنگم دو قطره نم بزند

بشر به عشق زده پشت پا و حیران است
که آش پخته ی خود را چگونه هم بزند

بریدم از همه دنیا و کاش دنیا هم
مرا رها کند و دور من قلم بزند

تمام هستی عاشق نگاه معشوق است
بدا به حالش اگر حرف بیش و کم بزند

خدا به حق خداییش نام خوبت را
درون دفتر تقدیر من رقم بزند

#محمد_فرخ_طلب_فومنی
@Y7taraneh

Читать полностью…

هفت ترانه

#برگی_از_یک_کتاب
@Y7taraneh
تو هرگز نمیدانی در پیچ بعدی زندگی چه‌چیزی انتظارت را می‌کشد. ممکن است آرزوی تو در پیچ بعدی انتظارت را بکشد. بنابراین، باید قوی باشی و روحیه‌ی خود را نبازی.
اگر شکست خوردی، مطمئناً آسمان به‌ زمین نمی‌آید. اگر زمین خوردی، میتوانی بلندشوی و دوباره به راه بیفتی.
ادیسون گفته است: "هرکوشش نافرجامی، گامی دیگر است که به‌پیش برمیداریم."

#کتاب زندگی بی‌حد‌ّ و‌ مرز
نیک وی آچیچ
@Y7taraneh

Читать полностью…

هفت ترانه

حرف‌های ما هنوز ناتمام...
تا نگاه می‌کنی:
وقت رفتن است
باز هم همان حکایت همیشگی
پیش از آنکه با خبر شوی
لحظه عزیمت تو ناگزیر می‌شود
آی...
ای دریغ و حسرت همیشگی
ناگهان
چقدر زود
دیر می‌شود.

#قیصر_امین_پور
@Y7taraneh

Читать полностью…

هفت ترانه

عشق چیره نمی‌شود
عشق می‌پرورد
عشق توان آن دارد
که در یک لحظه آن کند
که به رنج به سختی می‌تواند در یک عمر فراهم آورد
از این که در کنارم هستی بسیار شادمانم
بودنت یاریم می‌کند که دریابم
جهان تا کجا زیباست

#یوهان_ولفگانگ_فون_گوته
@Y7taraneh

Читать полностью…

هفت ترانه

https://www.isna.ir/news/99081005590/

Читать полностью…

هفت ترانه

غم به شما عمق می‌دهد و شادی ارتفاع.
غم ریشه‌هایتان را گسترده می‌کند و شادی شاخه‌هایتان را.
شادی مثل درختی است که به سمت آسمان می‌رود، و غم مانند ریشه‌هایی که تا بطن زمین پایین می‌روند. هردو موردنیازند، و هرچه درختی بلندتر شود، هم‌زمان ریشه‌هایش عمیق‌تر می‌شوند.

@Y7taraneh

Читать полностью…

هفت ترانه

آسمان‌، آبی تر،
آب آبی تر.
من در ایوانم‌، رعنا سر حوض‌.
رخت می شوید رعنا.
برگ ها می ریزد.
مادرم صبحی می گفت‌: موسم دلگیری است‌.
من به او گفتم‌: زندگانی سیبی است‌، گاز باید زد
با پوست‌.
زن همسایه در پنجره اش‌، تور می بافد، می خواند.
من «ودا» می خوانم‌، گاهی نیز
طرح می ریزم سنگی، مرغی، ابری.
آفتابی یکدست‌.
سارها آمده اند.
تازه لادن ها پیدا شده اند.
من اناری را، می کنم دانه‌، به دل می گویم‌:
خوب بود این مردم‌، دانه های دلشان پیدا بود.
می پرد در چشمم آب انار: اشک می ریزم‌.
مادرم می خندد.
رعنا هم‌.

#سهراب_سپهری
@Y7taraneh

Читать полностью…
Подписаться на канал