شب. شبها. این شبهای بیامان. شبهایی با ردیفِ بیپایانِ درختها و ردیفِ بیپایانِ چراغهایی که گویی همه چشمبهراهِ فاجعهها و غمهایند. درختها مهربانیشان را از دست میدهند و چون جلادهایی سبز به انتظارِ آغازِ درد میمانند. بغضی که از گلوی بدبختهای حقیر بیرون میآید، بهدمی در وزشِ بادِ جندهی رهگذر محو میشود. شبهایی که هیچ صبحی سلامش نمیگوید و تا بیپایانِ بیپایانِ بیپایانِ بیپایان کشیده میشوند. شبهایی با ستارههای تسخرزن، با سکوتِ گزنده. شبهای بیامان. از این کوی به آن کوی. از این چراغِ روشن به آن چراغِ روشن. و گریهای که هیچگاه برنمیآید.
#عباس_نعلبندیان
@Y7taraneh
🔻سخنرانی فراموش نشدنی "ویکتور هوگو" در مجلس فرانسه :
برای پی ریزی جامعه ای بکوشیم که در آن جای کشیش در کلیسای خودش باشد
و جای دولت در مراکز کار خودش.
نه حکومت در موعظه مذهبی کشیشان دخالت کند و نه مذهب به بودجه و سیاست دولت کاری داشته باشد.
برای پی ریزی جامعه ای بکوشیم که در آن همچنانکه قرن گذشته ما قرن اعلام تساوی حقوق مردان بود قرن حاضر ما قرن اعلام برابری کامل حقوقی زنان با مردان باشد.
برای پی ریزی جامعه ای بکوشیم که در آن آموزش عمومی و رایگان، از دبستان
گرفته تا کلژدوفرانس، همه جا راه را به یکسان بر استعدادها و آمادگی هابگشاید.
هرجا که فکری باشد کتابی نیز باشد.
نه یک روستایی بی دبستان باشد، نه یک شهر بی دبیرستان، نه یک شهرستان بی
دبیرستان.
برای پی ریزی جامعه ای بکوشیم که
در آن بلای ویرانگری بنام گرسنگی جایی نداشته باشد.
شما قانونگذاران، از من بشنوید که :
فقر آفت یک طبقه نیست، بلای همه جامعه است. بلای همه ی جامعه.
رنجِ فقر رنج یک فقیر نیست، ویرانی یک اجتماع است.
فقر بدترین دشمن نظم و قانون است.
فقر نیز، همانند جهل، شبی تاریک است
که یک روز میباید سپیده ای بامدادی در پی داشته باشد.
#تاریخ
@Y7taraneh
انگار قبل ازآمدنت دوستت داشتم
درشعرهای شاملو ،
درترانه های قمیشی ،
در رمانهای عاشقانه ی آل جیمز انگار، همه چیز
قبل از آمدنت شروع شده بود ،
خودت بگو
سرانگشتان
هنرمندت را
کجای عشق
کشیده ای
که هرعاشقانه ای را به جان میگیرم انگار تورا در جانم بوسیده ام
در آغوشم گرفته ام
و برایت باعشق پروانه وار رقصیده ام..
#امید_آذر
@Y7taraneh
همه میپرسند
چیست در زمزمه مبهم آب
چیست در همهمه دلکش برگ
چیست در بازی آن ابر سپید
روی این آبی آرام بلند
که ترا میبرد اینگونه به ژرفای خیال
چیست در خلوت خاموش کبوترها
چیست در کوشش بی حاصل موج
چیست در خنده جام
که تو چندین ساعت
مات و مبهوت به آن مینگری
نه به ابر
نه به آب
نه به برگ
نه به این آبی آرام بلند
نه به این خلوت خاموش کبوترها
نه به این آتش سوزنده که لغزیده به جام
من به این جمله نمیاندیشم
من مناجات درختان را هنگام سحر
رقص عطر گل یخ را با باد
نفس پاک شقایق را در سینه کوه
صحبت چلچله ها را با صبح
نبض پاینده هستی را در گندم زار
گردش رنگ و طراوت را در گونه گل
همه را میشنوم
میبینم
من به این جمله نمیاندیشم
به تو میاندیشم
ای سراپا همه خوبی
تک و تنها به تو میاندیشم
همه وقت
همه جا
من به هر حال که باشم به تو میاندیشم
تو بدان این را تنها تو بدان
تو بیا
تو بمان با من تنها تو بمان
جای مهتاب به تاریکی شبها تو بتاب
من فدای تو به جای همه گلها تو بخند
اینک این من که به پای تو درافتادهام باز
ریسمانی کن از آن موی دراز
تو بگیر
تو ببند
تو بخواه
پاسخ چلچلهها را تو بگو
قصه ابر هوا را تو بخوان
تو بمان با من تنها تو بمان
در دل ساغر هستی تو بجوش
من همین یک نفس از جرعه جانم باقی است
آخرین جرعه این جام تهی را تو بنوش
#فریدون_مشیری
@Y7taraneh
تا ولولهٔ عشق تو در گوشم شد
عقل وخرد و هوش فراموشم شد
تا یک ورق از عشق تو از بر کردم
سیصد ورق ازعلم فراموشم شد
#مولانا
@Y7taraneh
#برگی_از_یک_کتاب
@Y7taraneh
بالاخره به چارلز گفتم که خیلی متأسفم و انگار بچۀ دیگری توی راه است. ترس برش داشت و گفت حتی فکر کردن به چنین چیزی برایش غیرقابلتحمل است و باید هرطور شده از شرش خلاص شوم. حتی فکر سقط جنین هم میترساندم؛ با خودم گفتم شاید دارم اشتباه میکنم. برای همین سراغ خانم دکتری رفتم که همان نزدیکیها زندگی میکرد. معاینهام کرد و گفت حاملهام و بچه سه ماهش است. گفتم که چارلز از بچه متنفر است و توضیح دادم که چقدر به درآمدم برای گذران زندگی احتیاج داریم. گفتم همیشه دوست داشتم خانوادۀ بزرگ و پرجمعیتی داشته باشم و عاشق بچهها هستم، اما این اواخر فهمیدهام که نباید بچهدار شوی مگر اینکه آدم پولداری باشم. بااینهمه، نمیخواستم از دستش خلاص بشوم. بهنظرم شرمآور و بیرحمانه بود.
#کتاب قاشقهایمان را از فروشگاه وولورت خریدیم
باربارا کامینز
@Y7taraneh
🔺به بهانۀ انتشار چاپ سیودوم نمایشنامۀ در انتظار گودو...
چرا باید «در انتظار گودو» را خواند؟
دربارۀ نمایشنامۀ «در انتظار گودو» اثر ساموئل بکت
ویدیو: از مجموعۀ Ted
@Y7taraneh
.
زیباروی من
گرمتر از آغوشم
چند واژهی ساده و
قلبیست کوچک که از آن توست
" دوستت دارم "
#يداله_رحيمی
@Y7taraneh
#برگی_از_یک_کتاب
@Y7taraneh
از همان اول دقیقا میدانستم که این هوا و هوس نیست.
از همین هم ترسیدم.
میدانستم که احساسم نسبت به تو حقیقی است.
تو حقیقت من بودی و هیچ کاریش نمیتوانستم بکنم.
#کتاب شوخی
میلان کوندرا
@Y7taraneh
در این زمانهی بی های و هوی لال پرست
خوشا به حال کلاغان قیل و قال پرست
چگونه شرح دهم لحظه لحظهی خود را برای این همه ناباور خیال پرست؟
به شب نشینی خرچنگهای مردابی چگونه رقص کند ماهی زلال پرست؟
رسیدهها چه غریب و نچیده میافتند به پای هرزه علفهای باغ کال پرست رسیدهام به کمالی که جز انالحق نیست کمال دار را برای من کمال پرست
هنوز زندهام و زنده بودنم خاری است
به تنگ چشمی نامردم زوال پرست
#محمد_علی_بهمنی
#حبیب
🖤🖤🖤🖤
@Y7taraneh
ای خوشا وقتی که بگشایم نظر در روی دوست
سر نهم در خطِّ جانان، جان دهم بر بوی دوست
من نشاطی را نمیجویم، به جز اندوهِ عشق
من بهشتی را نمیخواهم، به غیر از کوی دوست
#فروغی_بسطامی
@Y7taraneh
آن روز که مُردم
آنچه را که یادگار دریاست
به دریا باز دهید،
آنچه را که از آسمان
در دل من مانده است
به آسمان بازگردانید،
زمزمهی جنگل
و صدای آبشارها را،
به جنگل و آبشار
برگردانید،
و اگر ستارهای در دستهای من
مانده است
آن را به آسمان باز فرستید،
و آن گاه تن من را به زمین
باز دهید
و قلب من را به سکوت و تاریکی
بسپارید
وسپس به آهستگی از من دور
شوید
تا هرگز از رفت و آمد شما
با خبر نباشم
#بیژن_جلالی
@Y7taraneh
#برگی_از_یک_کتاب
@Y7taraneh
«شاید زندگی پیدا کردن بخشهایی از خودمان در تکهتکههایی از یک کُلِ منسجم است. پیدا کردنی که به اندازهی یک عمر طول میکشد.» اگر زندگی را اینگونه ببینیم، هر فرد، هر رخداد و هر رابطهای میتواند بخشی از ما را به خودمان بشناساند. از این منظر زندگی کردن متفاوت است. چون ما را با آغوش باز به سمت پذیرش خود و احساساتمان میبرد. مسئولیت ما را در قبال احساسات، تجربیات و در یک کلام، زندگی را به ما نشان میدهد. و آن زمان که مسئولیت زندگی خودمان را به عهده بگیریم و از نقش قربانی بیرون بیاییم، میتوانیم زندگی را آنگونه که دوست داریم زندگی کنیم.
#کتاب تکه هایی از یک کل منسجم
پونه مقیمی
@Y7taraneh
جان به لب داریم
و همچون صبح،خندانیم ما
دست وتیغ عشق رازخم نمایانیم ما
از شبیخون
خمار صبحدم آسوده ایم
مستی دنباله دارِ چشم خوبانیم ما
درود ... صبحتان بخیر
خونه تون
گرم و پر از امید
روزگارتون شاد و آرام
بزم عشقتان پر سرور
امروزتون پر از حال خوب
@Y7taraneh
خورشید به روی خاک، زر میریزد
وز پیچش گیسویش،گهر میریزد
تسبیحکنان ز جای برخیز و بنوش
زان باده که از خُم سحر میریزد
@Y7taraneh
#برگی_از_یک_کتاب
@Y7taraneh
یک بار است زندگانی،
یک بار!
همان یک بار که نسیم صبح را
به سینه فرو میدهیم،
همان یک بار که عطش خود را با قدحی آب خنک فرو مینشانیم،
همان یک بار که سوار بر اسب در دشت
تاخت میکنیم،
یک بار... یک بار و نه بیشتر!
بعد از آن دیگر تمام عمر را ما دنبال همان چیزها میدویم،
بعد از آن دیگر تمام مدت را به دنبال همان طعم اولینِ زندگانی هستیم.
در پی لذت اول.
سیب را به دندان میکشیم تا طعم بار اول را
در آن بیابیم،
آب را سر میکشیم تا لذت رفع عطش بار اول را پیدا کنیم.
در آب غوطه میزنیم تا به شوق بار اول برسیم،
و نسیم را میبلعیم تا نشانی از آن اولین نسیم بیابیم.
زندگانی یک بار است، در هر فصل...
تو چه میپنداری سَتار؟
تو دربارهی زندگانی چه فکر میکنی؟
شیرینی زندگانی بیش از یک بار به کام آدم نمینشیند،
اما تلخیهایش هر بار تازهاند،
هر بار تازهتر.
#کتاب کلیدر
محمود دولتآبادی
@Y7taraneh
میدونی چی میخوام؟
لحظه لحظهی زندگی رو
امروز که زنده ای زندگی کن!
فردا خواهی مرد،
وقتی که سراسر زندگی ات در برابر ابدیت
لحظه ای بیش نیست،
چه جای آن است که خود را عذاب دهی؟
#موزیک_ویدئو
@Y7taraneh
ماجرای من و تو، باور باورها نیست
ماجرایی ست که در حافظه ی دنیا نیست
نه دروغیم نه رویا نه خیالیم نه وهم
ذات عشقیم که در آینه ها پیدا نیست
تو گمی در من و من در تو گمم، باورکن
جز در این شعر نشان و اثری از ما نیست
شب که آرام تر از پلک تو را می بندم
با دلم طاقت دیدار تو تا فردا نیست
من و تو ساحل و دریای همیم اما نه!
ساحل اینقدر که در فاصله با دریا نیست
#محمدعلی_بهمنی
@Y7taraneh
گر به صد منزل فراق افتاد
میان ما و دوست
همچنانش
در میان جان شیرین منزلست
#سعدی
@Y7taraneh
#شجریان_و_شهریور
شهریور بود؛
خانه ی پدری در بلوار معلم بود
ما بچه بودیم. آقاجون کارمند بود و صبح ها می رفت اداره.
مامان از صبح دنبال گوجه ربی مناسب بود و وقتی نصف یه وانت گوجه توی حیاط خونه تخلیه می شد من با خودم فکر می کردم؛
چقدر ما شکمو هستیم! ببین چقدر غذا می خوریم که این همه ش رب میخواد و خنده م می گرفت و همزمان دلشوره می گرفتم.
گوجه ها رومی شستیم با شلنگ آب توی حیاط. و بلوار معلم رو آب می گرفت چون از تمام خونه ها آب مصرفی برای شستن نصف وانت گوجه ربی، به شکل جوهای موازی بیرون می رفتند و وسط بلوار بهم می پیوستند و دریاچه طوری تشکیل می دادن با طعم گوجه و شهریور.
بعد از ناهار، زیر هارهار کولر آبی قدیمی و سکوت به سمت نارنجی عصرشهریور، کمی می خوابیدیم اما دلمان به نوای کاست مشکی «رسوای دل» خوش بود که در اون ضبط قدیمی ده بار می پیچید تا اعجاز صدای شجریان را در کودکی ما تزریق کند
و ما بی خبر از قیمت گوجه و کرایه وانت و قبض آب به شعر #سعدی و#عطار و #حافظ گوش می دادیم و از یک حس ناشناخته ای سرشار می شدیم که می تونستیم تا دیروقت بیدار بمونیم، بخونیم، بنویسیم و دغدغه هامونو از همسایه ها و همشهری ها جدا کنیم.
انقدر شجریان گوش می کردیم و شعر سعدی و پروین و حافظ از آقاجون و عموجون می شنیدیم که حس می کردیم، توی مریخ زندگی می کنیم و زندگی فقط زیبایی کلمه است و صدا...
الان هم که بزرگ شدیم، مطمئن تر شدیم که زندگی همان صدای شجریان بود و بوی رب گوجه فرنگی و شربت نیمه ترش آب لیمو در لیوان فرانسوی دسته دار و در خانه ی پدری بلوار معلم.
از سبک های شعری فقط هندی رو می شناختیم بسکه صائب و کلیم می شنیدیم و اون ابیات ظریف دقیق، ما را هم ظریف و شکننده و دقیق کرد.
شعر و شجریان
موسیقی و شربت آب لیمو
آب دوغ خیار و آقاجون کارمند
رب گوجه فرنگی و شهریور و مامان
ذائقه ی ما رو ساخت...
زندگی ما رو ساخت و من حالا خیلی مطمئنم پدر و مادرا همونقدر که می تونن ذائقه ی غذایی بچه ها را بسازند و تحت تاثیر قرار بدن، ذائفه ی فکری و احساسی اونا رو هم می تونن بسازن.
و ما بیشتر از این که به تربیت بچه ها فکر کنیم، انگار باید به تربیت پدر و مادرا فکر کنیم.
امروز از صبح #رسوای_دل_شجربان رو گوش کردم و هوای پر از بوی رب گوجه فرنگی و دلشورره ی 6 شهریور رو نفس کشیدم و از وسط بلوار معلم و ده دوازده سالگی م سردرآوردم.
حالا سالهاست آقاجون مریضه و مامان توان پختن رب گوجه فرنگی نداره، خونه ی بلوار معلم رو فروخته ایم، ما بزرگ و پراکنده شده ایم اما هنوز صدای عطار از حنجره یه شجریان و از دورها می آید و زیرو رویم می کند؛
بجز غم خوردن عشقت غمی دیگر نمیدانم
که شادی در همه عالم ازین خوشتر نمیدانم...
ششم شهریور 1403
#پاییز_رحیمی
@Y7taraneh