#شعر #موسيقی #عكس_نوشته #بيوگرافی #كتاب _______________________ _______________________
غم فرستاده ی عشق است،عزیزش دارید
که غریب است و زِ اقلیم وفا می آید...
#طالب
Demir attım yalnızlığa
Bir hasret denizinde
Ve şimdi hayallerim o günlerin izinde
Yüreğimde duygular ümitlerim nerede
می را چه جرم، غم دل من ریش کرده است
دردی که کهنه شد، بهدوا کم نمیشود
#طالب_آملی
در سکوت
صدایی است!
دلی باید که دریابد!
#شمستبریزی
ﺑﻪ ﻣﻦ ﻧﮕﺎﻩ ﮐﻦ!
نگاه ﮐﻦ!
ﺑﻪ ﺑﺴﺘﺮ ﺭﮔﺎﻥ ﻣﻦ ...
ﺑﺒﯿﻦ ﭼﮕﻮﻧﻪ ﻣﻮﺝ ﻣﯽﺯﻧﺪ
ﻏﻤﺖ ﻣﯿﺎﻥ ﺁﻥ، ﭼﻮ ﮔﯿﺴﻮﺍﻥ ﺑﺎﻓﺘﻪ ...
ﻣﺮﺍ ﻣﯿﺎﻥِ ﺟﻨﮕﻞِ ﺑﻠﻮﺭِ ﺩﺳﺖﻫﺎﯼِ ﺧﻮﺩ
ﭘﻨﺎﻩ ﺩﻩ
ﺑﻪ ﺯﻫﺮِ ﻣﺮﮔﺒﺎﺭ ﺑﻮﺳﻪ ﺍﻟﺘﯿﺎﻡ ﺩﻩ
ﻣﺮﺍ ، ﻣﺮﺍ ، ﺑِﮑﺶ ، ﺑُﮑﺶ
ﻧﺠﺎﺕ ﺩﻩ ...
#نصرت_رحمانی
تو
فراموش شده ترین
اتفاقی هستی
که به یاد می آورم…
#ایلهان_برک
کبرتُ یا أمي و أصبحت أبکی دون علمک؛
مادر، من بزرگ شدهام و دیگر بدونِ آنکه بدانی گریه میکنم ...
تکلیف رنگ موهات
در چشم هام روشن نبود
تکلیف مهربانی، اندوه، خشم
و چیزهای دیگری که در کمد آماده کرده بودم
تکلیف شمع های روی میز
روشن نبود
من و تو بارها
زمان را
در کافه ها و خیابان ها فراموش کرده بودیم
و حالا زمان داشت
از ما انتقام می گرفت
#گروس_عبدالملکیان
امروز تووي كلاب هاوس خيلي اتفاقي وارد يه اتاقي شدم با موضوع اينكه اگر يك دقيقه وقت داشته باشيد براي ٨٠ ميليون نفر ايراني صحبت كنيد چي ميگيد؟ كه تلفنم زنگ خورد و پرت شدم به دنياي ديگه و چند ساعت غرق شدم توو كار و زندگي بعدش ولي ذهنم درگير شد بهش كه اگر من يه همچين فرصتي داشتم چي ميگفتم؟! خب من فكر كردم خيلي زيادم هست يك دقيقه صحبت من توو چند كلمه ميگم الان كه همه چي بيزينسي شده و همه چي داره با معيار تجارت سنجيده ميشه مهربون باشيم با هم رحم كنيم بهم الان بيشتر از هر لحظه ديگه مهر و محبت حلقه مفقوده همه ي لحظات ماست.
همين
وزارت شعر
دل گمراه من چه خواهد کرد
با بهاری که می رسد از راه؟
ِیا نيازی که رنگ می گيرد
در تن شاخه های خشک و سياه
#فروغ
یاد میکن گاهی از بیتابیِ یعقوب نیز
ای که چون ایّوب بر صبر و سکون چسبیدهای
#طالب_آملی
عزیزترینم ...
آنچه میتوانم بگویم این است که: در کنارم بمان و تنهایم نگذار ...
زندگی خیلی دشوار و غمانگیز است.
چطور آدم میتواند امیدوار باشد که خواهد توانست کسی را با نوشته برای خودش نگه دارد؟...
با چنین وضعی آیا بوسیدنِ تو امکان پذیر است؟
آیا کاغذِ ناقابل را ببوسم؟
اگر اینطور باشد که میتوانم پنجره را باز کنم و هوای شب را ببوسم.
_از نامههای کافکا به فلیسه
صدای پای تو را
در حوالیِ اشیا شنیده بودم
_کجاست جشن خطوط؟
-- نگاه کن به تَمَوُّج ؛
به انتشارِ تنِ من ...
#سهراب
نظر پاک تواند رخ جانان دیدن
که در آیینه نظر جز به صفا نتوان کرد
مشکل عشق نه در حوصله دانش ماست
حل این نکته بدین فکر خطا نتوان کرد
غیرتم کشت که محبوب جهانی لیکن
روز و شب عربده با خلق خدا نتوان کرد
من چه گویم که تو را نازکی طبع لطیف
تا به حدیست که آهسته دعا نتوان کرد
بجز ابروی تو محراب دل #حافظ نیست
طاعت غیر تو در مذهب ما نتوان کرد
امشبم بی دوست گه در خاک و گه در خون گذشت
شوق میداند که بی او بر دلِ من چون گذشت
#طالب
دلواپس گذشته مباش و غمت مباد
من سال هاست هیچ نمی آورم به یاد
بی اعتنا شدم به جهان بی تو آنچنان
کز دیدن تو نیز نه غمگین شوم نه شاد
گفتی ببند عهد و به من اعتماد کن
نفرین به عهد بستن و لعنت به اعتماد
این زخم خورده را به ترحم نیاز نیست
خیر شما رسیده به ما مرحمت زیاد
#فاضل_نظری
نسیم زلف جانان کو که چون برگ خزان دیده
به پای سرو خود دارم هوای جانفشانی را
#شهریار
معنای سکوت
در گلوی تو شایعه میسازد.
#یدالله_رویایی
ده سال بعد از حالِ این روزام
با کافه های بی تو در گیرم
گفتم جهانِ بی تو ینی مرگ
ده ساله رفتی و نمیمیرم...
*
ده سال بعد از حال این روزام
تو ، توی آغوش یکی خوابی
من گفتم و دکتر موافق نیست!
تو بهتر از قرصای اعصابی
*
ده سال بعد از حال این روزام
من چهل سالم میشه و تنهام
با حوصله... قرمز سفید آبی
رنگین کمون میسازم از قرصام
*
میترسم از هرچی که جا مونده
از ریمل با گریه هات جاری
از سایه روشن های بعد از من
از شوهری که دوستش داری
*
گرمِ هماغوشی و لبخندی
توو بستر بی تابتون تا صبح
تکلیف تنهاییم روشن بود
مثله چراغ خوابتون تا صبح
*
یه عمر بعد از حال این روزام
یه پیرمردم توی یه کافه
بارون دلم میخواد هوا اما
مث موهای دخترت صافه
*
ترانه : #حسین_غیاثی
باید گریه کنم
اما نه برای فاجعه!
برای این،
که بازمانده را نجات یافته میدانید...
#معین_دهاز
ما چنگیم،
هر تار از ما دردی ، سودایی!
زخمه کن از آرامش نامیرا ،
ما را بنواز،
باشد که تهی گردیم ،
آکنده شویم از
والا نُت خاموشی!
آیینه شدیم ، ترسیدیم از هر نقش.
خود را در ما بفکن.
باشد که فرا گیرد هستی ما را ،
و دگر نقشی ننشیند در ما...
#سهراب
امروز یکی بهم گفت خیلی غمگین و افسرده هستم یکی که اصلا فکرشم نمی کردم هیچی نتونستم بگم یکم زل زدم بهش و سری تکون دادم و رفتم تلگرام براش همین کرد بیات از استاد #شجریان رو فرستادم دیدم فرو رفته توو صندلیش صداشو زیاد کرده دستشو گذاشته پشت سرش اشک میریزه و گوش میده..
شنبه رو هم اینجوری تموم کردیم
امروز ۲۱ فروردین ۱۴۰۰ بود.
خدا را شکرآهی هست،گاهی همدمی دارم
در این هنگامه ی بی همدمی، شادم غمی دارم...
مخواه از من که با اشکی بریزم هیبت خود را
که روی شانه های خسته ام ارگ بمی دارم...
هوای بی کسی بعد از تو آنسان آدم ام کرده
که در هر خانه ای پا می گذارم محرمی دارم
چیم جز اشک و آه و خشم و غربت؟
پس رهایم کن
که با این «آب و باد و خاک و آتش»
عالمی دارم...
#حسین_زحمتکش
همچنان خیره شدن به چشمانت
شبیه لذتِ شمارش ستارگان
در شبی کویری است
و همچنان نامت
در زندگیام تنها نامی است که
«ممنوع از تجزیه» و بحث و گفتوگوست
در یادِ منی همچنان
رود رود
و غار غار
و زخم زخم
و خوب به یاد میآورم
عطر دستانت را
چوبهای آبنوس
پراکنده در شبِ کشتیهای سفر کرده به نامعلومها
اگر نبود حنجرهام غاری کولاک شده،
به تو میگفتم سخنی شیرین و گوارا
شبیه به جمله «دوستت دارم»
#غادة_السمان
.
تموم شد
تعطيلاتو ميگم
رسيديم به ١٤٠٠
ميگذره ديگه
اصلا از یه جایی به بعد خیلی سريع هم می گذره من فقط دلم می خواد برگردم به یکی ازون دوشنبه هایی که با خيال راحت لم ميدادم نود مي ديدم!
دلم می خواد برگردم به اون سال هایی که زندگی انقدر پیچیده نبود، لحظاتی که زیر آسمان شهر پخش میشد و ما کل روز بعدش به هر کی میرسیدیم میگفتیم میزنم توو مُختااااا! آره كاش ميشد زد توو مخ اين زندگي كاش ميشد يجور زد كه انقدر نق نزنه زير گوشمون يجوري كه انقدر زود نگذره كاش ميشد حاليش كرد كه ما هنوز خسته ايم كاش ميشد بفهمه انقدر اذيت نكنه انقدر همه چيو به رُخمون نكشه...
#سيدعلي_حسنلو
١٤ فروردين ١٤٠٠
چه خواهیم برد ازین دنیا جز خاطره ای، شعری و خیابانی..
Читать полностью…Geceler zor
Işığım yok
Yalanım yok
Seni özledim
Heceler çok
Tek bir cümlem yok
Yattığım yerde
Seni düşledim
Şimdi şehri gezme vakti
Yalnız başıma
Yalnız başıma
Ne olur sanki
Aynı yerde çıksan karşıma
Çıksan karşıma
Dön bana, aşkta dur bana
Giderek daha da
Dağılır kalbim
Her yana
Dön bana, yapma zorlama
Birini yeniden tanıyıp
Boşuna alışıp sevmeye değmez
Şimdi şehri gezme vakti
Yalnız başıma
Yalnız başıma
Ne olur sanki
Aynı yerde çıksan karşıma
Çıksan karşıma
Dön bana, aşkta dur bana
Giderek daha da
Dağılır kalbim
Her yana
Dön bana, yapma zorlama
Birini yeniden tanıyıp
Boşuna alışıp sevmeye değmez
Dön bana, yapma zorlama
Birini yeniden tanıyıp
Boşuna alışıp sevmeye değmez
آن
ماه نیست
دریچهی تجربه است
تا یقین کنی که در فراسوی این جهازِ شکستهسُکّان نیز
آنچه میشنوی سازِ کَجکوکِ سکوت است.
تا
یقین کنی.
تنها
ماییم
ــ من و تو ــ
نظّارِگانِ خاموشِ این خلأ
دلافسردگانِ پادرجای
حیرانِ دریچههای انجمادِ همسفران.
دستادست ایستادهایم
حیرانیم اما از ظلماتِ سردِ جهان وحشت نمیکنیم
نه
وحشت نمیکنیم.
تو را من در تابشِ فروتنِ این چراغ میبینم آنجا که تویی،
مرا تو در ظلمتکدهی ویرانسرای من در مییابی
اینجا که منم.
_احمد شاملو، ۵ شهریورِ ۱۳۶۸