#شعر #موسيقی #عكس_نوشته #بيوگرافی #كتاب _______________________ _______________________
به حقارت منگر کاین دل افتاده ز پا
مور لنگیست که با شیر ژیان جنگ کند
هرطرف رو کنم اندوه چو پرگار مرا
در میان گیرد و پس دایره را تنگ کند
#طالب
هرگاه قصد رفتن کردید ، بروید و هرگز
برنگردید ! به رفتن وفادار باشید ، تا ما
هم به فراموش کردنتان وفادار بمانیم ..
#محمود_درویش
عشق با سر مدارا میکند
و دل را از پا در میآورد
دلم پرتقال خونی وسط میدان جنگ
گردوی نارسی که دست را سیاه میکند
شاخهای که پرندگان را رنج میدهد
دلم باران دیوانه در پناه دو کوه
#رضا_بروسان
تمرگیده بودم به تنهایی خویش!
مرا
تو
به اغوای بیراهه بردی ...
#عليرضا_آذر
عشق به کسی که پاسخ احساساتت را نمیدهد، ممکن است در کتابها هیجانانگیز باشد، ولی در واقعیت به شکل غیرقابل تحملی خسته کننده و زجرآور است.
هیچ چیز جالب و خوبی در عشق یکطرفه وجود ندارد...
#استیو_تولتز
کتاب #جزء_از_کل
نمیتوانم نامت را در دهانم و تو را در درونم پنهان کنم ،
گل با بوی خود چه میکند؟
گندمزار با خوشهاش؟
طاووس با دمش؟
چراغ با روغنش؟
با تو سر به کجا بگذارم؟
کجا پنهانت کنم ،
وقتی مردم تو را در حرکات دستهایم ، موسیقی صدایم ، و توازن گامهایم میبینند ...
#نزار_قبانی
هنوز زل زدن در چشمانت
مانند حس خوب شمارش ستارهها در شبی کویریست
و هنوز نامت
تنها نام «ممنوع از بهخاطرآوردن» در زندگی من است...
هنوز در ذهنم هستی
رودخانهیی پس از رودخانه
غاری پس از یک غار
و زخمی پس از زخم...
اگر گلوی من غاری یخی نبود،
به تو چیزی شیرین میگفتم
چیزی شبیه کلمهی «دوستات دارم».
#نزار_قبانی
گلِ نیلوفرِ من! پیشِ تو مییابد دل
نیروانایِ خود-آرامشِ بودایی را
من و اندیشهٔ زیر و زبر و سود و زیان؟
من که بر سنگ زدم، شیشهٔ دانایی را؟
کافرِ عشقم اگر پیشِ تو از دل نکنم،
ریشهٔ طاقت و بنیانِ شکیبایی را
#حسین_منزوی
تو را نادیدن ما غم نباشد
که در خیلت به از ما کم نباشد
من از دست تو در عالم نهم روی
ولیکن چون تو در عالم نباشد
عجب گر در چمن برپای خیزی
که سرو راست پیشت خم نباشد
مبادا در جهان دلتنگ رویی
که رویت بیند و خرم نباشد
من اول روز دانستم که این عهد
که با من بسته ای محکم نباشد
ندانستم که هرگز سازگاری
پری را با بنی آدم نباشد
مکن یارا دلم مجروح مگذار
که هیچم در جهان مرهم نباشد
بیا تا جان شیرین در تو ریزم
که بخل و دوستی با هم نباشد
نخواهم بی تو یک دم زندگانی
که طیب عیش بی همدم نباشد
نظر گویند سعدی با که داری
که غم با یار گفتن غم نباشد
حدیث دوست با دشمن نگویم
که هرگز مدعی محرم نباشد
#سعدی
خیلی کوچیک بودم عموم سه جلد کتاب رو گذاشته بود وسط کتابخونهش و من هی زور میزدم اسمشو بخونم، طلا در مُس طلا در مِس طلا در مَس بزرگتر که شدم فهمیدم این کتاب اقای بَراهنی بوده و خودش چه گوهر کمیابی، بسیار ازش خوندم و شنیدم ولی امروز یهو خبر رفتنش بشدت غمگینم کرد و انگار قلبمو فشار دادن…
روحت شاد عالیجناب بَراهنی
که آفتاب بیاید، نیامد
#وزارت_شعر
____________________________
شما
تمام پل هایی را که من شکستم و رفتم
بسازید
بروید
بشکنید
و مهربان باشید به زنی که مرا کشت!
که این جنایت زیبا همیشه خواستنی بود
#رضا_براهنی
هرچند این که سخت شکستی دلِ من است
غمگین مشو! که شیشه برای شکستن است
من دوستی به جز تو ندارم؛ قسم به عشق
هر کس که غیر از این به تو گفتهست، دشمن است
چشمان من مسیرِ تو را گم نمی کنند
فانوس اشکهای من از بس که روشن است!
هر کس که دامنِ مژهاش تر نمیشود
باید یقین کنیم که آلودهدامن است
از دیدنم دوباره پریشان شدی؟ ببخش!
چون خوابِ بد، سزای من «از یاد بردن» است...
#حسین_دهلوی
سفر اپیزود ۴ از پادکست رادیو بنبست:
اطلاعات اپیزود:
موسیقی: بدرقه | ابی
فیلم: یک روز بخصوص | مصطفی زمانی
موسیقی: سنگ قبر آرزو | آرتوش
فیلم: پرسه در مه | لیلا حاتمی، شهاب حسینی
موسیقی: مسافر | شادمهر عقیلی
فیلم: نفس عمیق | مریم پالیزبان، سعید امینی
موسیقی: جشن دلتنگی | داریوش
خوانش: احمدرضا احمدی
موسیقی: پرنده مهاجر | سیاوش قمیشی
فیلم: اینجا بدون من | صابر ابر
موسیقی: نگو بدرود | گوگوش
فیلم: نیمه شب اتفاق افتاد | رویا نونهالی، حامد بهداد
موسیقی: همسفر | ستار
خوانش: محمدرضا فخار | کلام: اردلان سرفراز
موسیقی: سفر | حامی
فیلم: اثیری | خسرو شکیبایی
موسیقی: عبور | فرامرز اصلانی
فیلم: بمب یک عاشقانه | پیمان معادی
موسیقی: سفرنامه | شهیار قنبری
فیلم: کرگردن | سارا بهرامی، مصطفی زمانی
موسیقی: قطار | محسن چاووشی
عشقِ تو را من اختراع کردم
تا زیرِ باران، بدون چتر نباشم.
پیامهای دروغین
از عشقِ تو برای خودم فرستادم!
عشقِ تو را اختراع کردم
چونان کسی که در تاریکی
تنها میخواند، تا نترسد.
#غاده_السمان
وقتی دلی نمیتپد
قلمی خشک میشود
و شعر میپژمرد
انبوه ِ اندُهان از یاد میروند
و جمله خاطرات بر باد میروند
در باغکوچههای میعادگاه
دیگر کسی به انتظار کسی نیست
آنچه باز میماند
درد بخیه است که پس از التیام
آغاز می شود
#نصرت_رحمانی
دردِ تاریکیست درد خواستن
رفتن و بیهوده از خود کاستن
سرنهادن بر سیهدل سینهها
سینه آلودن به چرک کینهها
در نوازش، نیش ماران یافتن
زهر در لبخند یاران یافتن
#فروغ_فرخزاد
.
نه کسی را به صداقت یارید،
نه کسی را به صراحت دشمن میدارید..
از کدامین فرقهاید؟
#احمد_شاملو
«طرح»
بر روی کاغذ سیگار
طرح زنی کشید
طرحی چو دود، چو رؤیا
رو کرد سوی من
و...، گفت:
لطفاً کمی توتون
□
با پنجههای ساحر خود گرم کار شد
پیچید، با ظرافت، سیگاری
کنج لبش نهاد
کبریت را کشید.
□
دود
رقصید در فضا
از حلقههای دود
طرح زنی میان فضا ریخت
طرح زنی
بیسر
□
برخاست، رفت.
□
برداشتم
سیگار نیمسوختهاش را
آهسته باز کردم، دیدم
طرح سر زنی
ماندهاست روی کاغذ ته سیگار.
#طرح
#نصرت_رحمانی
از دفتر: #میعاد_در_لجن
دنیای من دوقسمت ناعادلانه بود
بسیار در خیالت و کمتر کنار تو
وقتی خیالت از خود تو مهربان تر است
از دوری ات گلایه کنم همچنان که چه؟!
#عليرضا_كياني
دوست داشتنِ تو
در وجود من است
خاکش، آبش، نورش
زندگی و خیالش با عشق
با هم آمیخته است...
تو همچو نفسی هستی که در جانم
همان سویی هستی که در چشمم
همان تپشی هستی که در قلبم
و همان فکری هستی
که در سرم جریان دارد...
#ناظم_حکمت
خدا رو شکر میکنم که کچل شدی و زشت....انگار به سرت واجبی مالیده باشن...کرواتتم کلفت و از مُد رفته ست...با یه مردی هم سن خودت سر یک میز نشستی و بی حرف میوه میخوری....از دور دیدمت....من هنوز نه شربت خوردم نه شیرینی....یک ساعت و نیم توی راه بودم تا رسیدم....خیلی آدم مهمی نیستم توی این مجلس عروسی...در واقع اصلا آدم مهمی نیستم...احتمالا 6 ماه بعد که فیلم عروسی حاضر میشه من رو میبینن تازه،اونم وقتی که قاشق پر از شام داره میره توی غار دهنم....من دوستِ همکارِ مادرِ عروسم. ...دعوتم کردن چون مادر عروس روزی که کارت رو آورد من اونجا بودم و اینقدر اصرار کرد و قسم داد تا قبول کردم....اما الان ترجیح میدادم جلوی تلویزیون خونه ام یه سریال تکراری میدیم تا توی یه عروسی با این عظمت تنها باشم....دوستمم رفت ترکیه پیش دخترش و نتونست بیاد.... یه کت و دامن بادمجونی پوشیدم و حتا نکردم یه گن بپوشم تا هیکل شبیه گلابی شده ام رو به رخ مردم نکشم....چرا باید توی عروسی هفت پشت غریبه آرایش شیک بکنم؟چرا باید ریشه ی سفید موهام رو رنگ کنم؟چرا باید لاک بزنم؟...دیر رسیدم و عروس و داماد قبلن دور میزها چرخیدن و خوش آمدگویی صمیمانه به آدمهایی که اصلن نمیشناسن گفتن...باغ اینقدر شلوغه که ترجیح میدم پشت میزهای پرتی که حتا میزبان هم فراموش میکنه سری بهشون بزنه بنشینم و حتا پیش خدمتها هم میدونن ما آدمهای مهمی نیستیم....تو درست روبروی من نشستی و بی حرف میوه میخوری و رقص چند نفر رو توی سن دوردست باغ تماشا میکنی....نگاهت یائسه شده و هیچ یادت نمیاد آخرین بار توی کدوم مجلسی عقلت سُر خورد توی کمرت و رقصیدی.....بیست سال از آخرین دیدارمون گذشته ....وسوسه ی اینکه باز مثل قدیم یه بار دیگه کنار هم بشینیم و حرف بزنیم و پُک و پُک سیگار فیلتر قرمز دود کنیم و بد دهنی کنیم و ادای روشنفکری دربیاریم نمیزاره دیگه به موهای بد رنگ و شکم برجسته ام فکر کنم...میام طرف میزتون و تو داری خیار پوست میگیری...به نظرم خیار بهترین میوه برای عروسیه....شیرینی زیاد لوس بازی عروس و داماد و کیک و شربت که دل آدم رو میزنه فقط یه خیار قلمی با یه پر نمک میتونه طاقت آدم رو تا شام بالا ببره،مخصوصا اگه غریب باشی...سلامم رو نمیشنوی چون ارکستر زورش از من بیشتره....دست که میزارم روی شونه ات تازه متوجه میشی....تمام کیف دیدن یه آدم بعد از چند سال اینه که توی نگاه اول بشناستت...اما تو از جات بلند شدی و خوش آمد گفتی...میپرسم مگه شما میزبان هستین؟....چشمات رو تنگ میکنی و مثل جوونیات عینکت رو برمیداری....میگی:هم آره هم نه...وقتی میپرسی شما؟تازه یادم میوفته شکمم رو سفت کنم که گمون کنی هنوز لاغر و خوش هیکلم...میگم: بی معرفتی بابی...یادمه تنها کسی که بهت میگفت بابی من بودم چون اصولا از شکسته ی بابک بدت میومد....همیشه همینه...وقتی سیر خوردی موقعیتی پیش میاد که یکیرو ببوسی،همیشه توی دستشویی خونه ی یه غریبه گوزت میگیره، زمانی هم که از سر بیچارگی و بیحوصلگی بدترین لباست رو پوشیدی کسی رو میبینی که یه روز عاشقت بوده....55 ساله شدی....نه میشه اعتراف کرد خوب موندی نه اونقدرها زوارت در رفته...میگی:چقدر تغییر کردی....سر کچل و پوست شُلش رو به روش نمیارم....مردی که کنارش نشسته بود وقتی من رو میبینه از خدا خواسته بلند میشه و میره،انگار وظیفه داشته تنهایی بابک رو پر کنه....میگه:من ناپدری دامادم...مادر داماد از شوهرش طلاق گرفته بوده که زن بابک میشه....پارسال که فوت میکنه بابک و پسرش تنها میشن...امشب توی عروسی پدر داماد هم حضور داره و اما داماد اصرار داشته بابک هم باید باشه...تاریخ انقضاش توی این خونواده سر اومده اما امشب باید باشه تا داماد هم فکر کنه روح مادرش ازش راضیه...تا حالا فکر میکردم غریب ترین آدم اینجا منم الان فهمیدم یه شُکر تپل به خدا بدهکارم....می پرسه:تنهایی؟... میگم :اینجا آره....هنوزم دو جین انگشتر دستشه....میگه:فردا وقت داری بریم یه جا چیزی بخوریم؟...میگم : نه،دخترم تازه دو ماهه زایمان کرده باید فردا برم پیشش....میگه :شوهرت خوبه؟...از توی کیفم یه خودنویس در میارم و میگم :این امانتیت پیش من بود...خودنویس بیست سال پیشش رو نگاه میکنه....اصلا یادش نبود که توی آخرین قرارمون که گذاشت و رفت روی میز جا گذاشت....شام رو میارن...مانتو میپوشم...بابک میگه نرو...توی آژانس میشینم...راننده میگه سیگار بکشم عیب نداره؟...یه نخ ازش قرض میگیرم....بابک تا شنید صرع دارم تنهام گداشت....آخرین حمله صرع به من برای فردای همون روز بود...من بیست سال پیش با خودنویسش ازدواج کردم....امشب که اولین ماه های یائسگیمه ازش طلاق گرفتم...نه مهریه میخوام نه نفقه...زنگ میزنم به جراح پلاستیکی که سالهاست میشناسم و بیخوابش میکنم...میگم:دکتر فردا میام پیشت،من رو بکُنی یه آدم دیگه چند؟....
Читать полностью…پس از عمری به باطل سر نهادن در پی ات، ای عشق!
کجا پیدات خواهم کرد؟ پیش که؟ کی ات ای عشق؟
در این'گل-پوچ' طولانی، گلی رو کن فقط یکبار
پس از صد مشت پوچ خالی پی در پی ات ای عشق!
گم اندر گم، چه راهی تو که پایانت رسیدن نیست؟
اگر چه بیش و پیش از هر رهی کردم طی ات ای عشق!
مگر تقویم تو ای بی بهشت، اردیبهشتش نیست؟
که سهم دوزخم دادی حوالت با دی ات ای عشق!
به جر افسانه ی'نه' از گلوی تو نزد بیرون
دمیدم هر چه افسون های 'آری' در پی ات ای عشق!
اگر موعود من با توست، هر بار از چه میبینم
تورا اما نمی بینم به همراه وی ات ای عشق!
به شوق باده ای نوشین دوباره خالی اش کردم
ولی کاری نبود این بار هم گویا می ات ای عشق!
#حسین_منزوی
گرچه تنهايىِ من بسته در و پنجرهها،
پيشِ ِ چشمم گذرد عالمى از خاطرهها.
مست ِ نفرين منند از همه سو هر بد و نيك،
غرقِ دشنام و خروشم سرهها، ناسرهها ...
#اخوان_ثالث
دیروز من چقدر عاشق بودم
فرزند چشمهای شاد تو بودم
وقتی که تو قد راست کرده بودی و یک بند فریاد میزدی
#رضا_براهنی
#دکلمه_با_صدای_شاعر
📖✏️ @vezaratEsher⏳
یادگاریم و خاطره اکنون
دو پرنده یادمانِ پروازی
و گلویی خاموش یادمان آوازی
#احمد_شاملو
به سگها سوگند
که خواب کلک شیاطین است
تا از شصتسال عمر
سیسالش را بهنفع مرگ ذخیره کنند!
میشود بهجای خواب به ریلها
و کفشها
و چشمها فکر کرد
و نتیجه گرفت
که باوفاترین جفتهای عالم
کفشهای آدمیاند!
#حسین_پناهی
میگن قبل مرگ قراره یه دور همهی اتفاقای زندگیمونو دوباره مرور کنیم
چه خوب که من بازم شانس دیدنتو دارم..
مستي ِمِی، کِی بود چون نشئه ی سرشارِ یار
او به ساغر، من به سیلی، چهره رنگین کرده ام
#طالب