taaribedastani | Неотсортированное

Telegram-канал taaribedastani - آموزش زبان عربی با متون داستانی

-

تعریب رمان های معروف جهان فعالیت فعلی کانال:تعریب رمان قاتل کور از نویسنده کانادایی مارگریت آتوود هدف کانال :آشنایی با ادبیات داستانی جهان تعریب آن ها از فارسی به عربی

Подписаться на канал

آموزش زبان عربی با متون داستانی

#من_او
#فصل_سوم
#قسمت_یازدهم
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
مریم می‌‌ترسید. اما کسی به او چیزی نگفت. سر کلاس رفت.
ساعت اول، شرعیات. معلمش تنها زنی بود که پوشه می‌انداخت. همه‌ی حروف را هم از مخرج ادا می‌کرد. هر وقت می‌خواست مریم را توبیخ کند، داد می‌کشید: «فتاح‌ح! ساکت!!» مریم فقط از همین «ح» غلیظ خانم شرعیات می‌ترسید و ساکت می‌شد.

كَانَتْ مَرْيَمُ تَخَافُ مِنْ هَذَا الْمَشْهَدِ، وَلَكِنَّ أَحَدًا مِنْ زَمِيلَاتِهَا لَمْ يُزْعِجْنهَا لِحُسْنِ حَظِّهَا .ذهبتْ إلى الصف.
كَانَتْ الْحِصَّةُ الْأُولَى مُخَصَّصَةً لِلْأُمُورِ الشَّرْعِيَّةِ، وَكَانَتْ مُعَلِّمَةُ هَذِهِ الْمَادَّةِ، وَحْدَهَا وَدُونَ بَقِيَّةِ الْمُعَلِّمَاتِ، تَضَعُ بَرْقًا عَلَى وَجْهِهَا، كَانَتْ تَنْطِقُ الْحُرُوفَ مِنْ مَخَارِجِهَا بِشَكْلٍ سَلِيمٍ، وَتُغَلِّظُ حَرْفَ الْحَاءِ حِينَمَا تُوبّخُ مَرْيَمُ و تصْرُخ : «اسْكُتِي يَا فَتَّاحُ»، وَهُولَقَبَ عَائِلَةُ مریم فَكَانَتْ مَرْيَمُ تَخَافُ بِشِدَّةٍ مِنْ هَذِهِ الْحَاءِ الْغَلِيظَةِ وَتَلْزِمُ الصَّمْتَ فَوْرًا.
♦️♦️♦️♦️♦️♦️♦️♦️♦️♦️♦️♦️
ساعت بعد، سرود. معلمش یک ارمنی بود که بچه‌ها به او «مسيو وارطان» گفتند. با یک آکاردئون، سه بار سرود «دختران خوب و شایسته» را نواخت و بچه‌ها را مجبور کرد با او هم‌خوانی کنند. معلمی پیر و خوش‌پوش بود. موهای سفیدش را چرب می‌کرد. سرش توی لاک خودش بود. خیلی با احساس سرودها را می‌خواند؛ با صدایی زمخت و بم. وقتی نت ها و صداها عوض می‌شد، خودش بالا و پایین می‌پرید. با این کار، دخترها را از رو می‌برد. بچه‌ها سر ذوق می‌آمدند. کلاس بانشاطی داشت. گاهی هم او را اذیت می‌کردند، ولی به روی خودش نمی‌آورد. مریم هر چند وقت یک بار، بلند می‌شد و می‌گفت:
- اجازه خانم معلم! اِاِ... ببخشین آقا! یادمان نبود.
بعد پقی می‌خندید و دخترها هم با او می‌خندیدند.

بَعْدَ سَاعَةٍ مِنْ دَرْسِ الشَّرْعِیاتٍ بَدَأَ دَرْسُ النَّشِيدِ، وَكَانَ مُعَلِّمُ دَرْسِ النَّشِيدِ أَرْمَنِيًّا تُسَمِّيهِ الطَّالِبَاتِ «مِسْيُو وَارْطَانْ»، كَانَ يَعْزِفُ بِآکارْدَئُونَهُ نَشِيدَ «الْبَنَاتِ الْجَيّدَاتِ اللَّائِقَاتِ» ثَلَاثَ مَرَّاتٍ، وَكَانَ معلّم عجوزٌ يَعْتَنِي بِمَظْهَرِهِ وَيَدْهُنُ شَعْرَهُ الْأَبْيَضَ، وَ كَانَ مُنْشَغِلًا طَوَالَ الْوَقْتِ بِعَمَلِهِ يَقْفِزُ مِنْ مَكَانِهِ مُنْسَجِمًا مَعَ نَغَمَاتِ النَّشِيدِ، و كان ينشد نغمات باحساس وبصوت ضخم وَبِذَلِكَ كَانَ يَكْسِبُ اهْتِمَامَ الطَّالِبَاتِ وَيُشَوِّقُ الطَّالِبَاتِ إِلَى الِاهْتِمَامِ بِالْمُوسِيقَى، كُنّ يُؤْذِينَهُ فِي بَعْضِ الْأَحْيَانِ، وَلَكِنَّهُ كَانَ صَبُورًا يَتَجَاوَزُ إِسَاءَةَ الْآخَرِينَ وَيُبْدِي عَدَمَ اهْتِمَامٍ بِكَلَامِهِنّ وَسُلُوكِهُنّ الْجَارِحِ. كَانَتْ مَریم تَنْهَضُ مِنْ مَكَانِهَا أَحْيَانًا وَتَقُولُ:
- هَلْ تَسْمَحِينَ لِي سَيِّدَتِي الْمُعَلَّمَةَ بِالسُّؤَالِ، عَفْوا سَيِّدِي الْمُعَلِّمِ، لَقَدْ نَسِيتُ.
ثُمَّ تَنْفَجِرُ ضَاحِكَةً مُثِيرَةً ضَحِكَ الطَّالِبَاتِ مَعَهَا.
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
ادامه دارد...
#أناه
#الفصل_الثالث
/channel/taaribedastani

Читать полностью…

آموزش زبان عربی با متون داستانی

#من_او
#فصل_سوم
#قسمت_نهم
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺

با دستش روسری را جلو کشید. زیر روسری، موهایش را با روبان سفید بافته بود. از جلو مغازه‌ی دریانی که رد شد، علی و کریم را دید که پشت پیشخوان ایستاده‌اند. دریانی با آن صورت سرخ که معلوم بود با تیغی کُند تراشیده است، برای آن‌ها راحت الحلقوم می‌کشید. آب از دهان کریم راه افتاده بود. علی، مریم را دید. بیرون دوید و به او گفت:
- اعتبارت تمام شده؛ مسأله‌ای نیست. پول‌های بابا مانده.
حالاها من وضعم خوبه...
- کی گفته اعتبار من تمام شده؟ من محتاج تو نیستم.

سَحَبَتْ مَرْيَمُ الرَّبْطَةَ إِلَى الْأَمَامِ بِيَدِهَا لِتُغَطِّيَ رَأْسَهَا تَمَامًا بَعْدَ أَنْ سَحَبَتْهَا مُدِيرَةُ الْمَدْرَسَةِ إِلَى الْوَرَاءِ قَلِيلًا، كَانَتْ قَدْ ضَفَّرَتْ جَدَائِلَهَا بِأَشْرِطَةٍ بَيْضَاءَ..
حِينَمَا مَرَّتْ مِنْ أَمَامِ مَحَلٍّ دَرْيَانِي أَثْنَاءَ خُرُوجِهَا مِنْ الْبَيْتِ، صَادَفَتْ عَلِيًّا وَكَرِيمًا، كَانَا وَاقِفَيْنِ أَمَامَ صُنْدُوقِ الْحِسَابِ، وَكَانَ السَّيِّدُ دَرْيَانِي يَبِيعُ لَهُمَا الْحُلْقُومَ،كَانَ وَجْهُهُ شَدیدُ الِاحْمِرَارِ وَيَبْدُو أَنَّهُ حَلَقَ لِحْيَتَهُ بِشَفْرَةٍ قَدِيمَةٍ.
حِينَمَا رَأَى عَلِي مَرْيَمَ رَكَضَ نَحْوَهَا وَخَاطَبَهَا:
- لَقَدْ انْتَهَى رَصِيدُكَ. أَمَّا أَنَا فَلَا يَزَالُ رَصِيدِي مِنْ نُقُودِ أَبِي وَفِيرًا وَسَيَظَلُّ وَضْعِي الْمَالِيُّ جَيِّدًا...
- مَنْ قَالَ لَكَ إِنَّ رَصِيدِي قَدْ انْتَهَى؟ لَسْتُ بِحَاجَةٍ إِلَيْكَ، لَدَيَّ مَا يَكْفِينِي مِنْ الْمَالِ.
♦️♦️♦️♦️♦️♦️♦️♦️♦️♦️

علی سرِ مریم را به طرف خود کشید و آرام گفت: «پس لیسک‌ها را کی خورد؟ آن همه لیسک را، بگم؟ دخترهای پایه‌ی نه مدرسه‌ی دخترانه‌ی ایران! فکر کردی فقط خودت مُفتّنی؟!»
انگار چیزی فهمیده باشد، نگاهی به علی کرد و گفت:
- هوم! عاقبت فضولی را به این ترکِ بی سبیل نشان می‌دهم!
راه افتاد. دوباره ایستاد و به علی گفت:
- تو هم لازم نکرده از هر چیز بی خودی آتو بگیری. وروجک! فعلا ننگ‌های خودت بیش تره.
- من ننگی ندارم. تو عار و ننگیای...
- من ؟! من هر کاری کرده باشم، برای گودی‌ها چیزی نخریده‌ام که آبروی خانواده را ببرم...

سَحَبَ عَلِيٌّ رَأْسَ مَرْيَمَ إِلَيْهِ وَقَالَ لَهَا بِهُدُوءٍ:
- إِذَنْ، مَنْ الَّذِي لَعِقَ تِلْكَ الْمُصَاصَّاتِ الْكَثِيرَةَ، هَلْ تُرِيدِينَ أَنْ أَقُولَ لَكَ مَنْ لَعِقهَا؟ إِنَّهُنّ فَتَيَاتُ الصَّفِّ التَّاسِعِ مِنْ مَدْرَسَةِ إِيرَانَ، هَلْ حَسِبْتَ نَفْسَكَ ذَكِيَّةً؟
تَظَاهَرَتْ مَرْيَمُ بِأَنَّهَا فَهِمَتْ شَيْئًا مَا:
- سَأَعْلَمُ هَذَا الرَّجُلَ الْأَحْمَقَ مَعْنَى أَنْ يَكُونَ فُضُولِيًّا.
ثُمَّ وَاصَلَتْ طَرِيقَهَا مُتَّجِهَةً نَحْوَ الْمَدْرَسَةِ، لَكِنَّهَا لَبِثَتْ لَحْظَةَ مُخَاطَبَة عَلِي:
- وَبِالنِّسْبَةِ لَكَ أَيُّهَا الْمِسْكِينُ، فَعَلَيْكَ أَنْ تَهْتَمَّ بِأَخْبَارِكَ الْمُخْزِيَةِ وَهِيَ كَثِيرَةٌ كَمَا تَعْلَمُ.
- لَا خِزْيَ وَلَا عَارَ يَخُصُّنِي.
- مَهْمَا فَعَلْتُ فَإِنَّنِي لَمْ أَرْتَكِبْ عَارَ شِرَاءِ أَشْيَاءَ لِأَبْنَاءِ الْحُفْرَةِ، إِنَّهُ عَارٌ يَتَخَطَّاكَ وَسَوْفَ يُصِيبُ الْعَائِلَةَ.
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
ادامه دارد...
#أناه
#الفصل_الثالث
/channel/taaribedastani

Читать полностью…

آموزش زبان عربی با متون داستانی

#من_او
#فصل_سوم
#قسمت_هفتم
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
بابا جون روی ایوان خندید و گفت:
- گودی بود، عروس گلم!
مریم روسری سفیدش را سر کرد. روپوش فیروزه‌ای را مرتب کرد. مثل این که چیزی یادش افتاده باشد، به سرعت به سمت اتاق زاویه دوید. توی اتاق نگاهی به اطراف انداخت. در صندوق‌خانه را باز کرد. ده بیست صندوق روی هم چیده شده بودند. از توی یکی از صندوق‌ها مجریِ کوچکی را در آورد. این مجریِ چوبی صندوقچه‌ای بود که باب جون همه‌ی پول‌های خانه را در آن می‌ریخت. بچه‌ها - علی و مریم - بعد از عقل‌رس شدن می‌توانستند بدون اجازه - مثل مامانی و پدرشان و خود باب جون - هر قدر که لازم داشتند، از آن پول بردارند. باب جون هیچ‌ وقت حساب پول‌های داخل صندوق‌چه را نگه نمی‌داشت. هر چند وقت یک‌بار و مقداری پول از میرزای سر کوره‌اش می‌گرفت و به خانه می‌آورد و بی آن که نگاه کند، توی مجری می‌ریخت. اعتقاد داشت برکت مال با حساب و کتاب از بین می‌رود.

مِنْ بَاحَةِ الدَّارِ ارْتَفَعَتْ قَهْقَهُ الْجَدَّ قَائِلًا: «وَاحِدٌ مِنْ أَبْنَاءِ الْحُفْرَةِ یا کنّتِي الْوَرْدَةَ»..
وَضَعَتْ مَرْيَمُ الْخِمَارِ الْأَبْيَضَ عَلَى رَأْسِهَا، بَدَتْ وَكَأَنّهَا نَسِيَتْ شَيْئًا مَا فَاتَّجَهَتْ إِلَى غُرْفَةِ الزَّاوِيَةِ، فِي دَاخِلِهَا أَلْقَتْ نَظْرَةً عَلَى الْأَطْرَافِ، ثُمَّ فَتَحَتْ الْمَخْزَنَ وَ وَجَدَتْ أَكْثَرَ مِنْ عِشْرِينَ صُنْدُوقًا، وَثَمَّةَ صُنْدُوقٌ صَغِيرٌ ذُو جَرَّارٍ مُخَصَّصٍ لِلنُّقُودِ، كَانَ الْجَدُّ يَضَعُ فِيهِ كُلَّ يَوْمٍ مِقْدَارًا غَيْرَ مَعْلُومٍ مِنْ النُّقُودِ، فَقَدْ كَانَ يَعْتَقِدُ أَنَّ الْحِسَابَ يُفْقِدُ الْأَمْوَالَ الْبَرَكَةَ.إِنَّهَا الْمَبَالِغُ الْمُخَصَّصَةُ لِنَفَقَاتِ الْبَيْتِ، يَسْتَطِيعُ الْأَبُ وَالْأُمُّ أَخْذَ مَا يَحْتَاجُونَهُ دُونَ اسْتِئْذَانِ الْجَدِّ، لَقَدْ تَذَكَّرَتْ مَرْيَمَ أَنَّ الْجَدَّ أَبْلَغَهَا وَعَلَيْنَا أَنَّ بِإِمْكَانِهِمَا أَخْذَ مَا يَرَیدَانٍ مِنْ النُّقُودِ دُونَ رُخْصَةٍ مِنْ أَحَدٍ، تَمَامًا مِثْلَمَا يَفْعَلُ وَالداهُمَا، فَإِنَّهُمَا بَلَغَا سِنَّ الرُّشْدِ.

♦️♦️♦️♦️♦️♦️♦️♦️♦️♦️♦️♦️♦️
مریم مشتش را داخل مجری کرد و زیر لب گفت: 《نذرِ دریانیِ دو نبش》، مقداری پول مچاله شده و سکه را داخل جيب روپوش فیروزه‌ای‌اش ریخت. یک اسکناس پنج ریالی نو با هفت - هشت سکه پول سیاه. بیرون دوید. با مامانی و بابا جون خداحافظی کرد و به طرف مدرسه رفت.

أَخَذَتْ حَفْنَةٌ مِنْ الْقِطَعِ النَّقْدِيَّةِ الْمَعْدِنِيَّةِ وَالْوَرَقِيَّةِ وَوَضَعَتْهَا فِي جَيْبِ فُسْتَانِهَا وتمتمتْ:《نذرٌ لِدرياني في الواجهتين》. وَدّعَتْ جَدَّهَا وَأُمَّهَا وَاتَّجَهَتْ نَحْوَ الْمَدْرَسَةِ.
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
ادامه دارد...
#أناه
#الفصل_الثالث
/channel/taaribedastani

Читать полностью…

آموزش زبان عربی با متون داستانی

#من_او
#فصل_سوم
#قسمت_پنجم
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
سر و صدای عروسش او را از خواب بیدار کرد. از جا بلند شد. با خود گفت: «نمی‌گذارند بعد از نماز صبح یک چرت بخوابیم.》
از جا بلند شد و به ایوان اتاق زاویه آمد. دستانش را باز کرد تا صدای ترق ترق استخوان‌ها را بشنود. عروسش، مامانی، سر علی داد می‌کشید:
-جزِ جگر نزنی! این قدر ما را عذاب نده. کلاهت را سرت کن ببینم چه ریختی می‌شی؟
-همین شکلی می‌شم. من اصلا از این قمپز در کردن‌ها خوشم نمی‌آد
- این‌ها که قمپز در کردن نیست. لباسه دیگر. لباس پیش‌آهنگی
مریم که روپوش فیروزه‌ای‌اش را به تن می‌کرد، به علی گفت:
- می‌خواستی پیش‌آهنگ نشی، مجبور که نبودی.
- من که نمی خواستم. مجبورمان کردند.

اسْتَيْقَظَ عَلَى صَوْتِ كُنّتِهِ، نَهَضَ مِنْ فِرَاشِهِ وَقَالَ فِي نَفْسِهِ: «لَا يَدْعُونَنِي أَغْفُو إِغْفَاءَةً وَجِيزَةً بَعْدَ صَلَاةِ الصُّبْحِ»، اتّجَهَ إِلَى رِوَاقِ الْمَنْزِلِ، فَتْحَ ذِرَاعَيْهِ لِيَسْمَعَ قَرْقَعَةَ عِظَامِ كَتِفَيْهِ، كَانَتْ کنّتْهُ تَصْرُخُ بِوَجْهٍ عَلِيٍّ:
- لَا تُعَذِّبْنَا أَكْثَرَ مِنْ هَذَا، ضَعْ الطَّاقِيَّةَ عَلَى رَأْسِكَ كَيْ أَرَى إِنْ كَانَتْ تُنَاسِبُكَ أَمْ لَا.
- لَنْ يَتَغَيَّرَ شَكْلِي كَثِيرًا، أَنَا لَا أُحِبُّ هَذِهِ الْأَشْيَاءَ الَّتِي تَبْدُو كَمَلَابِسَ مُهَرَّجٍ.
- لَا عَلَاقَةَ لَهَا بِمَلَابِسِ الْمُهَرِّجِينَ، إِنَّهَا الْمَلَابِسُ الْمَطْلُوبَةُ،
قَالَتْ مَرْيَمُ الَّتِي كَانَتْ مُنْشَغِلَةً بِارْتِدَائِهَا فَسْتَانُهَا الْأَزْرَقُ مُخَاطَبَةُ عَلِيٍّ: «كَانَ عَلَيْكَ أَنْ تَلْتَحِقَ بِفِرْقَةِ الْكَشَّافَةِ».
- لَمْ أَخْتُرْهُ بِنَفْسِي، لَقَدْ فَرَضُوهُ عَلَيّ.
♦️♦️♦️♦️♦️♦️♦️♦️♦️♦️
باب جون از روی ایوان اتاق زاویه گفت:
- باب جون، ول کن این‌ها را برای من کلاهت را سرت کن
على با اکراه کلاه را به سر گذاشت. مامانی نقاب کلاه را صاف کرد. دستی به لباس‌های علی کشید و چین و چروک های آن را گرفت. شلوارکی سرمه‌ای، با پیراهنی آبی، از زیر یقه‌ی پیراهن دستمال گردنی سرمه‌ای رد شده بود. با کلاه نقاب‌دار سرمه‌ای.
مامانی او را برانداز کرد و گفت:
- چه قدر به‌ات می‌آد. شکل آقاها شده‌ای!
- خیلی!


قال الجدّ العزيز مِنَ الْإِيوَانِ الْمُجَاوِرِ لِغُرْفَةِ الزَّاوِيَةِ:
- دَع هذه. ضعْ الطّاقيّة على رأسك لأجلي.
وَضَعَ عَلِيٌّ مُكْرَهًا الطَّاقِيَّةَ عَلَى رَأْسِهِ، أَدَارَتْهَا وَالِدَتُهُ قَلِيلًا كَيْ تَكُونَ فِي الْمَكَانِ الْمُنَاسِبِ، مُسِحَتْ مَلَابِسُ عَلِيٍّ كَيْ تُزِيلَ الطَّيَّاتِ، مِنْ تَحْتِ يَاقَةِ الْقَمِيصِ كَانَ يَمُرُّ شَالٌ دَاكِنٍ يَتَوَسَّطُ كَتِفَيْهِ، قَالَتْ لِابْنِهَا:
- هَذِهِ الْمَلَابِسُ لَائِقَةٌ بِكَ، صِرْتَ تُشْبِهُ الرِّجَالَ الْحَقِيقِيِّينَ.
- كَثِيرًا!
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
ادامه دارد...
#أناه
#الفصل_الثالث
/channel/taaribedastani

Читать полностью…

آموزش زبان عربی با متون داستانی

#من_او
#فصل_سوم
#قسمت_سوم
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺

در بین رویا بود که اسکندر برای نماز صبح بیدارش کرد. اول چند فحش آب‌دار به اسکندر داد. بعد هر چه از خواب به خاطرش مانده بود، برای او تعریف کرد. اسکندر مثل گربه‌ی کتک‌ خورده، همه‌ی حرف‌های فتاح را کرد می‌کند. همان صبح قند و شکرها را از فروشنده‌ی عرب گرفت و به دستور فتاح به تهران برگرداند و همه‌ی فروشنده‌ها را متعجب کرد.

وَبَيْنَمَا كَانَ الْحَاجُّ فَتَاحَ غَارِقًا فِي رُؤْيَاهُ، أَيْقَظَهُ إِسْكَنْدَرُ لِأَدَاءِ صَلَاةِ الصُّبْحِ، وَجَّهَ إِلَيْهِ الْحَاجُّ فَتَاحَ بَعْضَ الْكَلِمَاتِ الْبَذِيئَةِ ثُمَّ شَرَحَ لَهُ تَفَاصِيلَ الْحُلْمِ، اسْتَمَعَ إِسْكَنْدَرُ لِجَمِيعِ كَلَامِ الْحَاجِّ فَتَاحَ وَكَانَ يَبْدُو كَقِطَةٍ تَعَرَّضَتْ لِضَرْبٍ مُبَرِّحٍ، وَبِأَمْرٍ مِنْ الْحَاجِّ فَتَاحَ اسْتَرَدَّ جَمِيعَ بِضَاعَةِ السُّكْرِ مِنْ التُّجَّارِ الْعَرَبِ وَأَعَادَهَا إِلَى طَهْرَانَ، الْأَمْرُ الَّذِي أَثَارَ شَدِيدَ اسْتِغْرَابَهُمْ.
♦️♦️♦️♦️♦️♦️♦️♦️♦️♦️♦️♦️♦️♦️

این‌گونه راز ارزانی قند و شکرهای فتاح برملا می‌شود. البته تاجرهای رقیب این خواب را جعلی می‌دانستند و می‌گفتند پیرمرد مطمئن بوده که رازش دیر یا زود برملا می‌شود و به همین خاطر این دروغ را سر هم کرده است. دیگران هم می‌گفتند وقتی بارش را بسته، دیگر گفتن این قضیه اهمیتی نداشته.

وَهَكَذَا شَاعَتْ فَضِيحَةُ تِجَارَةِ السُّكَّرِ. لَكِنَّ التُّجَّارَ الْمُنَافِسِينَ أَشَاعُوا أَنَّ الْحَاجَّ فَتَّاحَ أَدْرَكَ أَنَّ سِرَّهُ سَيُشَاعُ فِي السُّوقِ وَقَدْ افْتَعَلَ حِكَايَةَ الْحُلْمِ، وَقَالَ آخَرُونَ إِنّ الْحُلْمَ لَا اعْتِبَارَ لَهُ مَا دَامَ الْحَاجُّ قَدْحَصَلَ عَلَى مَا يُرِيدُ وَعَزَّزَ أَوْضَاعَهُ التِّجَارِيَّةَ.
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
#أناه
#الفصل_الثالث
/channel/taaribedastani

Читать полностью…

آموزش زبان عربی با متون داستانی

#من_او
#فصل_سوم
#قسمت_اول
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
حاج فتاح دیگر به روس نمی‌رفت. کارها را به پسرش، پدر علی،سپرده بود. قدیم‌ترها، آن زمان که هنوز با شتر و قاطر بار می‌بردند،فتاح دو سال یک بار به باکو می‌رفت. از آن‌جا قند و شکر بار می‌زد؛نه یک خروار و دو خروار، کاروان کاروان. قطار شترهایش از دورمعلوم بود. آن زمان‌ها همین اسکندر، پادویی‌اش را می‌کرد. قند و شکر را از باکو می‌بردند به کربلا و نجف. اما نصف قند و شکرها را در کاروان‌سرای فتاح می‌گذاشتند. کاروان‌سرای فتاح نزدیک تهران، پشت ورامین بود. بدون این که کسی بو ببرد، بقیه را به کربلا و نجف می‌بردند.

لَمْ يَعُدْ الْحَاجُّ فَتَّاحَ يَذْهَبُ إِلَى رُوسْيَا، لَقَدْ أَوْكَلَ أَعْمَالَهُ لِابْنِهِ وَالِدِ عَلِي. فِي الْمَاضِي، حِينَمَا كَانَ النَّقْلُ يَتِمُّ عَلَى الْبِغَالِ وَالْجَمَالِ، كَانَ الْحَاجُّ فَتَّاحَ يُسَافِرُ إِلَى بَاکوَ مَرَّةً كُلَّ عَامَيْنِ. وَكَانَ يُصَاحِبُ قَوَافِلَهُ الْمُحَمَّلَةَ بِالسُّكَّرِ.كَانَتْ قَوَافِلُهُ كَبِيرَةً بِحَيْثُ يُمْكِنُ رُؤْيَتُهَا مِنْ مَسَافَةٍ بَعِيدَةٍ، وَكَانَ إِسْكَنْدَرُ يَحْدُو قَوَافِلَ السُّكَّرِ مِنْ بَاكُو إِلَى كَرْبَلَاءَ وَالنَّجَفِ، إِلَّا أَنَّ نِصْفَ حُمُولِ قَافِلَةِ السُّكَّرِ كَانَ يُودَعُ فِي مَخَازِنِ الْحَاجِّ فَتَاحَ فِي مِنْطَقَةِ وَرَامَینْ الَّتِي تَقَعُ إِلَى جِوَارِ طَهْرَانَ، دُونَ أَنْ يَعْلَمَ أَحَدٌ بِهَذَا السِّرِّ.
♦️♦️♦️♦️♦️♦️♦️♦️♦️♦️♦️
تجار ایرانی برای خرید قند و شکر، به کربلا و نجف می‌رفتند و از آن‌جا همان قند و شکر فتاح را می‌خریدند و به تهران، شیراز و اصفهان می‌بردند. اما فتاح وقتی برمی‌گشت، پنهانی از کاروان‌سرایش قند و شکرها را می‌آورد و در بازار زیر قیمت خرید بقیه‌ی تاجرها می‌فروخت. تاجرها، هم سود حاج فتاح رامی‌دادند، هم هزینه‌ی حمل قند و شکر تا کربلا را و هم هزینه‌ی برگشتِ آن‌ها تا تهران.

كَانَ التُّجَّارُ الْإِيرَانِيُّونَ يَذْهَبُونَ إِلَى كَرْبَلَاءَ وَالنَّجَفِ لِشِرَاءِ السُّكَّرِ الَّذِي هُوَ فِي حَقِيقَةِ الْأَمْرِ بِضَاعَةُ الْحَاجِّ فَتَاحَ، ثُمَّ يَبِيعُ هَؤُلَاءِ التُّجَّارُ السُّكْرَ فِي طَهْرَانَ وَشَیرَازٍ وَأَصْفَهَانَ، وَكَانَ الْحَاجُّ فَتَّاحَ يُبَادِرُ بِبَيْعِ نَفْسِ السِّلْعَةِ وَبِأَسْعَارٍ أَرْخَصَ مِنْ أَسْعَارِ التُّجَّارِ فِي الْأَسْوَاقِ، وَبِذَلِكَ كَانَ الْحَاجُّ فَتَّاحَ يُوَفِّرُ تَكْلِفَةَ حَمْلِ نِصْفِ الْبِضَاعَةِ إِلَى كَرْبَلَاءَ وَتَكَالِيفَ نَقْلِهَا وَإِعَادَتِهَا إِلَى الْأَسْوَاقِ الْإِيرَانِيَّةِ.
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
ادامه دارد
#أناه
#الفصل_الثالث
/channel/taaribedastani

Читать полностью…

آموزش زبان عربی با متون داستانی

پایان بخش چهارم از فصل سوم کتاب آدمکش کور.

Читать полностью…

آموزش زبان عربی با متون داستانی

#آدمکش_کور
#فصل_سوم
#بخش_چهارم
#آویلیون
#قسمت_هفدهم
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
وقتی آدلیا مُرد سه پسرش به سن جوانی رسیده بودند. آیا دلشان برای مادرشان تنگ می‌شد، آیا از مردنش ناراحت بودند؟البته که ناراحت بودند. چگونه می‌‌شد با وجود خوبی‌هایش و وقف نمودن زندگیش برای آن‌ها، قدردانش نباشند. خیلی آن‌ها را کنترل می‌‌کرد، یا آن‌قدر که می‌‌توانست تحت نظر داشت، و وقتی به خاک سپرده شد، کمی احساس آزادی می‌کردند.

فِي الْوَقْتِ الَّذِي تُوُفِّيَتْ فِيهِ آدِيلْيَا، أَبْنَاؤُهَا الثَّلَاثَةُ كَانُوا قَدْ دَخَلُوا مَرْحَلَةَ الشَّبَابِ. هَلْ اشْتَاقُوا لِأُمِّهِمْ، هَلْ حزنها عليها؟ بِالطَّبْعِ. فَكَيْفَ لَا يَعْتَرِفُونَ بِفَضْلِهَا وَتَكْرِيسِ حَيَاتِهَا لَهُمْ. لَقَدْ كَانَتْ شَدِيدَةَ السَّيْطَرَةِ عَلَيْهِمْ أَوْ مُسَيْطِرَةً عَلَيْهِمْ بِأَقْصَى مَا تَسْتَطِيعُ. وَمِنْ ثَمَّ شَعَرُوا بِبَعْضِ الْحُرِّيَّةِ بِمُجَرَّدِ أَنْ وُورِيَتْ التُّرَابَ.
✍✍✍✍✍✍✍✍✍✍
پسرها که حقیر شمردن کار درکارخانه دکمه‌سازی را از مادر به ارث برده بودند و واقع‌بینی‌اش را نه،هیچ کدام مایل به کار در کارخانه نبودند. البته می‌دانستند پول از درخت نمی‌روید،اما تفکرات هوشمندانه‌ای برای پول درآوردن داشتند. نوروال، پدر من، در فکر این بود که حقوق بخواند و وارد سیاست شود و همچنین برنامه‌هایی برای پیشرفت شهر داشت. آن دوتای دیگر می‌خواستند سفر کنند: قصد داشتند وقتی پرسی دانشکده را تمام کرد درجستجوی طلا به آمریکای جنوبی بروند. راه باز به آن‌ها چشمک می‌زد.

لَا أَحَدَ مِنْ الْأَبْنَاءِ الثَّلَاثَةِ رَغِبَ بِالْعَمَلِ فِي صِنَاعَةِ الْأَزْرَارِ، فَهُمْ وَرِثُوا عَنْ أُمِّهِمْ احتقارها عَنْ تِلْكَ الصِّنَاعَةِ، بَيد لَمْ يَرِثُوا عَنْهَا وَاقِعِيَّتَهَا. هُمْ كَانُوا مُدْرِكِينَ أَنَّ الْمَالَ لَا يَنْبُتُ عَلَى الْأَشْجَارِ، لَكِنَّ كُلَّ وَاحِدٍ مِنْهُمْ كَانَتْ لَهُ فِكْرَتُهُ الذَّكِيَّةُ عَنْ الْمَصْدَرِ الْجَدِيدِ لِمَالِهِ.نُورْفَالْ - أَبِي - ظَنَّ أَنَّ بِإِمْكَانِهِ دِرَاسَةَ الْقَانُونِ ثُمَّ الِالْتِحَاقِ بِالْعَمَلِ السِّيَاسِيِّ، كما كانت له خططٌ لتطوير البلدة. أَمَّا أَخَوَاه فأراد السفر: كَانَا مَا إِنْ يُنْهِي بِيرْسِي دِرَاسَتَهُ الْجَامِعِيَّةَ سَيَشُدّا الرِّحَالَ فِي بَعْثَةِ تَنْقِيبٍ فِي أَمْرِيكَا الْجَنُوبِيَّةِ، فِي رِحْلَةِ بَحْثٍ عَنْ الذَّهَبِ. إِغْرَاءَالطَّرِيقِ الْمَفْتُوحِ.
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
ادامه دارد...
#القاتل_الأعمى
#الفصل_الثالث
/channel/taaribedastani

Читать полностью…

آموزش زبان عربی با متون داستانی

#آدمکش_کور
#فصل_سوم
#بخش_چهارم
#آویلیون
#قسمت_پانزدهم
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
پسرها برای تعطیلات تابستان به خانه می‌آمدند. در مدرسه شبانه روزی و پس از آن در دانشگاه نسبت به پدرشان که نمی‌توانست زبان لاتین را، حتی به بدی آن‌ها بخواند، احساس حقارت می‌کردند. درباره مردمی که او نمی شناخت حرف می‌زدند، آوازهایی می‌خواندند که هیچ وقت به گوشش نخورده بود، ولطیفه‌هایی می‌گفتند که او نمی‌توانست بفهمد.

الْأَبْنَاءُ عَادُوا إِلَى بَيْتِهِمْ فِي الْعُطَلِ الصَّيْفِيَّةِ. إِبَّانَ أَعْوَامِهِمْ فِي الْمَدَارِسِ الدَّاخِلِيَّةِ وَمِنْ بَعْدِهَا الْجَامِعَةُ، كَانُوا قَدْ تَعَلَّمُوا كَيْفَ يَزْدُرُونَ أَبَاهُمْ بِلُطْفٍ، فَهُوَ لَا يَقْرَأُ اللَّاتِينِيَّةَ، وَلَا حَتَّى بِشَكْلٍ سَيِّءٍ، بَيْنَمَا هُمْ يَقْرَؤُونَهَا بِإِتْقَانٍ. كَانُوا يَتَبَادَلُونَ الْأَحَادِيثَ عَنْ أُنَاسٍ لَا يَعْرِفُهُمْ، يُغْنُونَ أَغَانٍ لَمْ يَسْمَعْهَا مِنْ قَبْلُ، وَيَلْقَوْنَ نَکاتٍ لَا يَفْهَمُهَا.
✍✍✍✍✍✍✍✍✍✍
در شب‌های مهتاب با قایق بادبانی کوچکش که آدلیا نام آن را واتر دیکسی، یکی دیگر از آن نام‌های ادبی سبک گوتیک، نهاده بود، به قایق‌رانی می‌رفتند. ادگار ماندولین و پرسیوال بانجو می‌زد، پنهانی آبجو می‌خوردند و طناب بادبان را بد گره می‌زدند و بنجامین مجبور می‌شد وارسی‌اش کند. سوار یکی از دو ماشین تازه پدربزرگ می شدند و در جاده‌های اطراف که نصف سال پوشیده از برف و نصف دیگر سال گلی یا خاکی بود به گونه‌ای که هیچ راه‌ مناسب برای رانندگی وجود نداشت.

وَكَانُوا يَبْحَرُونَ فِي ضَوْءِ الْقَمَرِ فِي يَخْتِهِ الصَّغِيرِ وَاتَرْ دكْسِي، الَّذِي أُطْلِقَتْ عَلَيْهِ أَدِيلَا هَذَا الِاسْمَ، وَهُوَ مَظْهَرٌ آخَرُ مِنْ مَظَاهِرِ الْحَنِينِ إِلَى الْفَنِّ الْقُوطِيِّ. كَانُوا يَعْزِفُونَ عَلَى الْمَانْدُولْین(إِدْغَارْ) وَالْبَانْجُو (بِيرْسِيفَالْ) وَيَتَجَرَّعُونَ الْبِيرَةَ سُرَّةً وَيُفْسِدُونَ الْحِبَالَ وَالصَّوَارِيَ، ثُمَّ يُخَلِّفُونَ وَرَاءَهُمْ كُلَّ مَا أَفْسَدُوهُ لِأَبِيهِمْ كَيْ يُعِيدَ تَرْتِيبَهُ مِنْ جَدِيدٍ. كَانُوا يَقُودُونَ إِحْدَى سَيَّارَتَيْهِ الْجَدِيدَتَيْنِ، مَعَ أَنَّ الطُّرُقَ حَوْلَ الْبَلْدَةِ كَانَتْ فِي حَالِ سَيِّئَةٍ مُعْظَمَ السَّنَةِ -- ثَلْجٌ ثُمَّ وَحلٌ ثُمَّ غُبَارٌ- بِحَيْثُ لَمْ يَكُنْ هُنَاكَ مِنْ طُرُقٍ تَصْلُحُ لِلْقِيَادَةِ عَلَيْهَا.
✍✍✍✍✍✍✍✍✍✍✍✍
لااقل در مورد دو پسر کوچک‌تر شایع بود که با دختر های ولنگار رابطه دارند و پول به آن‌ها پرداخته‌اند - باز خوب بود که به این دخترها پول داده شده بود تا مشکل‌شان را حل کنند؛ کسی مایل بود در خانواده چیس نوزادحرام‌زاده سینه خیز در همه جا برود؟ اما چون دخترها از شهر خودمان نبودند، کار آن‌ها خلاف به حساب نیامد؛ لااقل در میان مردان عکس العمل بدی نداشت. مردم کمی مسخره‌شان کردند، اما نه خیلی زیاد.از آن‌ها به عنوان بچه های نسبتا روبراه و باخرد یاد می شد. ادگار و پرسیوال را ادی و پرسی صدا می‌کردند، ولی پدرم را که خجالتی‌تر و جدی‌تر بود نوروال صدا می‌کردند.

انتشرتْ الْإِشَاعَاتِ عَنْ الْفَتَيَاتِ الْخَلِيعَاتِ، عَلَى الْأَقَلِّ فِيمَا يَخُصُّ الِابْنَيْنِ الْأَصْغَرَيْنِ، وَعَنْ أَمْوَالٍ تَبَادَلَتْهَا الْأَيْدِي - فَمِنْ الشَّهَامَةِ أَنْ تُدْفَعَ لِتِلْكَ الْفَتَيَاتِ كَيْ يُصْلِحْنَ الْوَضْعَ، فَمَنْ ذَا الَّذِي يَرْغَبُ بِرُضَّعٍ غَيْرِ شَرْعِيِّينَ مِنْ أَبْنَاءِ تِشَايِسْ يَدِبّونَ فِي كُلِّ الْأَرْجَاءِ؟ - لَكِنَّ الْخَلِيعَاتِ لَمْ يَكُنّ مِنْ فَتَيَاتِ بَلْدَتِنَا، لِذَا لَمْ يَلْقَ أَحَدُهُمْ بِاللَّوْمِ عَلَى الْأَبْنَاءِ، فَاللَّوْمُ يَقَعُ عَلَى الْفَتَيَاتِ، عَلَى الْأَقَلِّ هَذَا كَانَ الرَّأْيُ السَّائِدُ بَيْنَ الرِّجَالِ.إِلَى حَدّ مَا سَخِرَ مِنْهُمْ النَّاسُ، لَكِنْ لَيْسَ إِلَى دَرَجَةٍ كَبِيرَةٍ، فَقَدْ قِيلَ عَنْهُمْ إِنَّهُمْ كَانُوا مَوْضِعَ ثِقَةٍ وَحَصَفَاءَ بِمَا فِيهِ الْكِفَايَةُ.كَانُوا يُنَادُونَ عَلَى إِدْغَارْ وَبِيرْسِيفَالْ بِإِيدِي وَبِيرْسِي، أَمَّا أَبِي، كَوْنُهُ الْأَكْثَرَ خَجلًا وَ وَقَارَ بَيْنَ الثَّلَاثِ، فَقَدْ بَقِيَ عَلَى اسْمِهِ نُورْفَالٌ.
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
ادامه دارد...
#القاتل_الأعمى
#الفصل_الثالث

/channel/taaribedastani

Читать полностью…

آموزش زبان عربی با متون داستانی

#آدمکش_کور
#فصل_سوم
#بخش_چهارم
#آویلیون
#قسمت_سیزدهم
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
(می‌گفتند این مجسمه‌ها «اصل» هستند، اما چه جور اصلی؟ و آدلیا چگونه آن‌ها را خریده بود؟ تصور می‌کنم دسته‌ای از دلال‌های شارلاتان اروپایی کپی‌هایش را برای آدلیا به آن نقطه دوردست فرستاده بودند و پول تفاوت اصل و بدل را هم با این فرض درست که یک زن پولدار امریکایی ملتفت بدلی‌بودنشان نمی‌شود. به جیب زده بودند.)

(قيل أَنَّ تِلْكَ الْمَجْمُوعَةِ مِنْ التَّمَاثِيل "أصلية " ، لكن بِأَيِّ مَعْنًى كَانَت أَصْلِيَّةٌ ؟ وَكَيْف تشتريهاآديليا ؟أظنّ أَنَّ الْأَمْرَ قَامَ عَلَى بَعْضِ الْخِدَاعِ - كَأَنْ يَكُونَ أَحَدُ الْوُسَطَاءِ الْأُورُبِّيِّينَ قَدْ اشْتَرَاهَا بِثَمَنٍ بَخْسٍ، وَزَيَّفَ مَنْشَأَهَا ثُمَّ أَرْسَلَهَا إِلَى أَدِيلَا مِنْ بِلَادٍ بَعِيدَةٍ وَمِنْ حَيْثُ إِخْفَاءُ الِاخْتِلَافِ فَقَدْ رَأَى وَهُوَ مُصِيبٌ فِي ذَلِكَ أَنَّ أَمْرِيكِيَّةً ثَرِيَّةً لَمْ تَشُكَّ فِي الْأَمْرِ.

✍✍✍✍✍✍✍✍✍✍
دو مجسمه فرشته به شکل فرشته‌ی مقبره خانوادگی را هم آدلیا طراحی کرد. می‌خواست آن‌جا را به صورت مقبره دودمان خانواده چیس درآورد، قصد داشت استخوان‌های نیاکانش را از قبرهایشان بیرون بیاورد و به آن‌جا منتقل کند. اما هیچ وقت موفق نشد. اتفاقاً خودش اولین کسی بود که آن‌جا دفن شد.

وآديليا هِيَ أَيْضًا الَّتِى صَمَّمْت النَّصْب التذكارى بمدافن الأُسرة بِالْمَلِكَيْن الذَيْن يَرْتَفِعَان فَوْقَه. أَرَادَت أَنْ يَنْبُشَ عِظَامَ أَسْلَافِهِ وَيُعِيدَ دَفْنَهَا هُنَاكَ كَيْ يُعْطِيَ الِانْطِبَاعَ بِانْتِمَائِهِ إِلَى سُلَالَةٍ، لَكِنَّهُ ظَلَّ يُؤَجِّلُ الْأَمْرُ. فِي النِّهَايَةِ كَانَتْ أَدِيلِيَا نَفْسَهَا أَوَّلَ مَنْ دُفِنَ فِيهَا.
♦️♦️♦️♦️♦️♦️♦️♦️♦️♦️♦️
آیا وقتی آدلیا مُرد، پدربزرگ بنجامین نفس راحتی کشید؟ شاید از این که هیچ وقت نتوانسته بود مرد دلخواه او باشد خسته شده بود، اما واضح است که تا حد ترس تحسینش می‌کرد. برای مثال بعد از مرگش نباید هیچ چیز در آویلیون تغییر می‌کرد: جای هیچ عکسی عوض نشد و مبلمان هیچ تغییری نکرد. شاید از نظر او تمام خانه بنای یادبود آدلیا بود.

هَلْ تَنَفّسَ جَدّي بِنْجَامِينْ الصُّعَدَاءِ لَدَى رَحِيلِ آدِيلْيَا؟ فَرُبَّمَا قَدْ سَئِمَ مِنْ مَعْرِفَتِهِ أَنَّهُ لَنْ يَرْتَقِيَ أَبَدًا إِلَى مَعَايِيرِهَا الدَّقِيقَةِ، رَغْمَ وُضُوحِ إِعْجَابِهِ بِهَا حَدَّ الرَّهْبَةِ. إِذْ لَمْ يَسْمَحْ لِأَيِّ شَيْءٍ فِي آفِيلْيُونْ أَنْ يَتَزَحْزَحَ قَيْدَ أَنْمُلَةٍ عَنْ مَكَانِهِ : فَلَا صُورَةَ فِيهِ انْتَقَلَتْ،وَلَا قِطْعَةَ أَثَاثٍ تَبَدَّلَتْ. رُبَّمَا رَأَى فِي الْبَيْتِ ضَرِيحَهَا الْحَقِيقِيَّ.
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
ادامه دارد...
#القاتل_الأعمى
#الفصل_الثالث
/channel/taaribedastani

Читать полностью…

آموزش زبان عربی با متون داستانی

#آدمکش_کور
#فصل_سوم
#بخش_چهارم
#آویلیون
#قسمت_یازدهم
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
حتما مردم شهر، حتی افراد متظاهر و مؤدبی که از او با عنوان لیدی با دوشس یاد می‌کردند، ولی اگر نامشان از لیست مهمانانش حذف می‌شد آدم‌های دیگری می‌شدند، به خاطر این شعر مسخره‌اش کرده بودند. باید هم به کارت کریسمس گیر بدهند و بگویند: خوب، در مورد تگرگ و برف که شانس ندارد، شاید باید در این مورد به خدا شکایت ببرد. یا شاید درب کارخانه‌ها می‌گفتند: آیا این دور و بر، به غیر از روی پیراهنش، جایی که دره های آلاچیق مانند داشته باشد دیده‌اید؟ آن آدم‌ها را می‌شناسم و شک دارم که تا به امروز هم فرقی کرده باشند.

لَابُدَّ وَأَنَّ النَّاسَ - أَهْلُ الْبَلْدَةِ - قَدْ كان ضَحِكُوا عَلَيْهَا لَدَى قِرَاءَتِهِمْ الِاقْتِبَاسَ: وامتدّ ذلك إلى ذوي الخُيَلاء الإجتماعية قَدْ أَشَارُوا إِلَيْهَا بِاسْتِهْزَاءٍ بِصَاحِبَةِ الْعِصْمَةِ أَوْ الدُّوقَةِ، رَغْمَ تَأَلُّمِهِمْ فِي حَالِ لَمْ تَشْمَلْهُمْ لَائِحَةُ دَعَوَاتِ آدِيلْيَا. لَابُدَّ أَنَّهُمْ عَلَّقُوا عَلَى بِطَاقَاتِ الْكِرِيسْمَاسْ قَائِلِينَ: حَسَنٌ، لَقَدْ خَانَهَا الْحَظُّ بِشَأْنِ الْبَرْدِ وَالثَّلْجِ. رُبَّمَاسَنْشِكُو أَمْرَهَا لِلرَّبِّ. أَوَلَرُبَّمَا عُمَّالُ الْمَصَانِعِ جَاءَتْ تَعْلِيقَاتُهُمْ عَلَى هَذَا النَّحْوِ: هَلْ رَأَى أَحَدُكُمْ وَدْيَانًا ظَلِيلَةً بِتَعَارِيشِهَا فِي الْأَرْجَاءِ إلا على ذيل ردائها؟ أَعْرِفُ أُسْلُوبَهُمْ فِي الْكَلَامِ وَأَشُكُّ أَنَّ تَغْيِيرًا قَدْ طَرَأَ عَلَيْهِ.
✍✍✍✍✍✍✍✍✍
آدلیا با کارت کریسمسش فرهنگش را به آنها نشان می‌دهد، اما مطمئنم معنی دیگری هم در آن کارت نهفته بود. آویلیون جایی بود که آرتور شاه برای مردن به آنجا رفت. مطمئنا انتخاب آن نام میزان ناامیدی در سراسر زندگی آدلیا که به مثابه‌ی تبعید می‌دانست را نشان می‌داد. شاید با نیروی اراده به خود تلقین می‌کرد که آويليون کپی سرهم‌بندی شده‌ای از یک جزیره خوشبختی است؛ اما واقعیت چیز دیگری بود. در واقع می‌خواست مانند وقتی که خانواده‌اش پولدار بودند، یا وقتی که برای دیدن خویشاوندانش به انگلستان می‌رفت، محفلی از هنرمندان، شعرا، آهنگ‌سازان، متفکران سیاسی و نظیر آن‌ها دور و برش باشند. دلش می‌خواست زندگی‌ای رؤیایی با چمن‌های وسیع داشته باشد.

آدِيلْيَا كَانَتْ تَسْتَعْرِضُ ثَقَافَتَهَا عَلَى بِطَاقَةِ الْكِرِيسْمَاسْ، لَكِنِّي أُؤْمِنُ بِوُجُودِ مَعها أَعْمَقَ وَرَاءَ الِاقْتِبَاسِ. فَآفِيلْيُونَ هِيَ الْمَثْوَى حَيْثُ رَحَلَ الْمَلِكُ آرْثُرْ كَيْ يَمُوتَ. لَابُدَّ وَأَنَّ اخْتِيَارَ آدِيلْيَا لِلِاسْمِ جَاءَ مُعَبِّرَةً عَنْ مَدَى الْيَأْسِ الَّذِي غَمَرَهَا رَيْثَمَا تَقْضِي حَيَاتُهَا فِيمَا اعْتَبَرَتْهُ مَنْفَی: رُبَّمَا ظَنَّتْ أَنَّهَا بِمَحْضِ قُوَّةِ إِرَادَتِهَا سَتَسْتَحْضِرُ صُورَةً زَائِفَةَطبق الْأَصْلِ عَنْ الْجَزِيرَةِ السَّعِيدَةِ (إِنْجِلْتِرَا). لَكِنْ مَهْمَا جَاهَدَتْ، تَبْقَى الصُّورَةُ زَائِفَةً. هِيَ رَغِبَتْ بِصَالُونٍ أَدَبِيٍّ؛ رَغِبَتْ بِاسْتِضَافَةِ أَهْلِ الْفَنِّ وَالْأَدَبِ، الشُّعَرَاءِ وَالْمُوسِيقِيِّينَ وَالْمُفَكِّرِينَ وَالْعُلَمَاءِ وَمَنْ هُمْ عَلَى شَاكِلَتِهِمْ، تَمَامًا مِثْلُ الصَّالُونَاتِ الَّتِي حَضَرَتْهَا أَثْنَاءَزِيَارَتِهَا لِأَقْرِبَائِهَا فِي إِنْجِلْتِرَا، أَيَّامٍ كَانَتْ عَائِلَتُهَا لَاتَزَالُ تَمْلِكُ الثَّرْوَةَ. هِيَ تَمَنَّتْ الْحَيَاةَ الذَّهَبِيَّةَ بِمُرُوجِهَا الْخَضْرَاءِ.
🌹🌹🌹🌹🌹🌹
ادامه دارد...
#القاتل_الأعمى
#الفصل_الثالث
/channel/taaribedastani

Читать полностью…

آموزش زبان عربی با متون داستانی

#آدمکش_کور
#فصل_سوم
#بخش_چهارم
#آویلیون
#قسمت_نهم
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
مادربزرگ در کنار بنجامین چیس، و به عنوان بانوی خانه او و یک میزبان، زن موفقی بود. او به سلیقه‌اش افتخار می‌کرد و پدربزرگم هم در این مورد تسلیم بود؛ یکی از دلایل ازدواجش با آدلیا سلیقه او بود. پدربزرگ در آن زمان چهل ساله بود و برای به دست آوردن ثروتش زحمت زیادی کشیده بود و حالا قصد داشت چیزی در مقابل پولش به دست آورد، یعنی بگذارد تازه عروسش به او بگوید چه بپوشد و او را به پایبندی آداب غذا خوردن وادار کند. او هم به نوع خود طالب فرهنگ، یا لااقل شواهد عینی آن بود. می‌خواست ظروف چینی اصل داشته باشد.

بِصِفَتِهَا الْمُضِيفَةِ وَمُدِيرَةِ الْمَنْزِلِ فَقَدْ أَدّتْ آدِيلْيَا وَاجِبَهَا بِحَقِّ اتِّجَاهِ بِنْجَامِينْ تِشَايِسْ. كَانَتْ تُفَاخِرُ نَفْسَهَا بِذَوْقِهَا، وَجْدّي أَذْعَنَ لَهَا فِي تِلْكَ الْأُمُورِ لِأَنَّ ذَوْقَهَا مِنْ الْمَزَايَا الَّتِي تَزَوَّجَهَا لِأَجْلِهَا. كَانَ فِي الْأَرْبَعِينَ مِنْ عُمْرِهِ آنَذَاكَ؛ كَانَ قَدْ جَاهَدَ فِي بِنَاءِ ثَرْوَتِهِ، وَجَاءَالْوَقْتُ لِيَنْعِمَ بِهَا، وَهُوَ مَا يَعْنِي الزَّوَاجَ مِنْ عَرُوسٍ جَدِيدَةٍ تَتَعَامَلُ مَعَهُ بِازْدِرَاءِ حَوْلٍ ذَوقِهِ فِي اخْتِيَارِ مَلَابِسِهِ وَتُرَهُّبِهِ عَلَى الِالْتِزَامِ بِآدَابِ الْمَائِدَةِ. بِطَرِيقَتِهِ الْخَاصَّةِ هَوَالْآخَرَ سَعْيَ نَحْوَ اكْتِسَابِ "الثَّقَافَةِ"، أَوْ عَلَى الْأَقَلِّ الْحُصُولَ عَلَى دَلِيلٍ دَامِغٍ بِتَمَتُّعِهِ بِهَا. هُوَ أَرَادَ الْخِيَارَ الصَّحِيحَ لِطَقْمِ الْآنِيَةِ الصِّينِيِّ.
✍🏼✍🏼✍🏼✍🏼✍🏼✍🏼✍🏼✍🏼
این کار را هم کرد، و مهمانی‌های شامی ترتیب داد که به مهمانان دوازده پرس غذا در ظروف اصل داده می‌شد. شام با کرفس و آجیل بوداده شروع و به شکلات ختم می شد. غذاها عبارت بودند از چیزهایی چون کنسومه، کوفته، خوراک مرغ و سبزیجات، ماهی بریان، پنیر، میوه و انگورهای پرورش داده شده در گلخانه که از ظرف انگورخوری کریستال آویزان بودند. نخست‌وزیرها به شهر، که آن زمان چندین کارخانه‌دار برجسته داشت، و احزاب سیاسی به پشتیبانی‌شان اهمیت می‌دادند، می‌آمدند و در آویليون اقامت می‌کردند. در کتابخانه عکس‌هایی از پدربزرگ با سه نخست وزیر بود که در قاب‌های طلایی قرار داشتند - سر جان اسپارو، سر مکنزی باول، سر چارلز تاپر . آن‌ها مطمئنا غذای آن‌جا را به غذای هر جای دیگری ترجیح می‌دادند.

وَقَدْ حَصَلَ عَلَى مُبْتَغَاهُ، مَعَ الِاثْنَيْ عَشَرَ طَبْقًا الْمُقَدَّمَةِ عَلَى مَائِدَةِ الْعِشَاءِ: يَسْتَهِلُّ بِالْكَرفسِ وَالْمُكَسَّرَاتِ الْمُمَلَّحَةِ، وَيَخْتِمُ بِالشُّوكُولَا. وَبَيْنَ الِاسْتِهْلَالِ وَالْخِتَامِ تَتَوَالَى أَطْبَاقُ مَرَقِ الْعِظَامِ، الْكفْتَةُ، الدجاج المطهو مع الخضروات، السَّمَكُ الْمَشْوِيُّ، الْجُبْنَةُ، الْفَاكِهَةُ، عَنَاقِيدُ الْعِنَبِ الْمُسْتَنْبَتِ فِي الدَّفِيئَةِ تَتَدَلَّى عَلَى إِنَاءِ الْفَاكِهَةِ الزُّجَاجِيِّ الْمَنْقُوشِ وَسَطَ الْمَائِدَةِ. رُؤَسَاءُ الْوِزَارَةِ اعْتَادُوا الْقُدُومَ إِلَى بُورْتْ تِيكُونْدِيرُوغَا - إِذَا ضَمَّتْ الْبَلْدَةُ آنَذَاكَ رِجَالَ صِنَاعَةٍ بَارِزِينَ وَدَعْمَهُمْ لِلْأَحْزَابِ السِّيَاسِيَّةِ كَانَ مَحَلَّ تَقْدِيرٍ كَبِيرٍ - وَآفِيلِيُّونَ كَانَتْ مَحَلَّ إِقَامَتِهِمْ. هُنَاكَ صُوَرٌ لِجدّي بِنْجَامِينْ مَعَ مَعَ ثَلَاثَةِرُؤَسَاءِ وِزَارَةٍ مُرْتَبَةٍ زَمَنِيًّا، مُؤَطَّرَةً بِالذَّهَبِ وَمُعَلَّقَةٍ فِي الْمَكْتَبَةِ - السّيد جُونْ سِبَارُو تُومْبِسُونْ، السّيد مَاكِينْزِي بُويلُو، السّيد تِشَارْلِزْ تِبْرْ. لَابُدَّ أَنَّهُمْ فَضَّلُوا الطَّعَامَ هُنَاكَ عَلَى أَيِّ عَرْضٍ آخَرَ.
🌹🌹🌹🌹🌹
ادامه دارد....
# القاتل_الأعمى
#الفصل_الثالث
/channel/taaribedastani

Читать полностью…

آموزش زبان عربی با متون داستانی

#آدمکش_کور
#فصل_سوم
#بخش_چهارم
#آویلیون
#قسمت_هفتم
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
رنی، همان طور خمیر بیسکویت زنجبیلی نازک می‌کرد، گفت: به میل خودش ازدواج نکرد، بلکه شوهرش دادند. خانواده ترتیب این ازدواج را داد. چنین ازدواجی در چنان خانواده‌هایی مرسوم بود. اما کی می‌تواند بگوید بهتر یا بدتر از ازدواجی است که خود آدم انتخاب می‌کند؟ آدلیا مانفورت به وظیفه‌اش عمل کرد، و شانس داشت که چنین موقعیتی برایش پیش آمد، چون آن موقع ۲۳ سال داشت و سنش بیشتر از سن معمول ازدواج دختران آن دوره بود.

هِيَ لَمْ تَتَزَوَّجْ برغبتها - هِيَ أُجْبِرَتْ عَلَى الزَّوَاجِ، قَالَتْ لِي رِينَايْ رَيْثَمَا تُرَقّقُ عَجِينَةٌ بِسَكَوِيتِ الزَّنْجَبِيلِ. الْعَائِلَةُ دَبّرَتْ الْأَمْرَ. هَكَذَا كَانَتْ تَجْرِي الْأُمُورُ فِي تِلْكَ الْعَائِلَاتِ، وَمِنْ
مِنَّا لَهُ أَنْ يَحْكُمَ بِأَنَّ الزَّوَاجَ الْمُدَبَّرَ أَسْوَأُ مِنْ الزَّوَاجِ بِالِاخْتِيَارِ؟ عَلَى أَيِّ حَالٍ آدِيلْيَا مُونْفُورْتْ أَدَّتْ وَاجِبَهَا، وَمِنْ حَسْنِ حَظِّهَا أَنَّهَا حَظِيَتْ أَصْلًا بِالْفُرْصَةِ، فَقِطَارُ الزَّوَاجِ كَانَ قَدْ تَجَاوَزَهَا - لَابُدَّ وَأَنَّهَا كَانَتْ فِي الثَّالِثَةِ وَالْعِشْرِينَ مِنْ عُمْرِهَا، عُمَرُ يَفُوقُ بِأَعْوَامِ السِّنِّ الْمُتَوَقَّعِ لِلزَّوَاجِ.
✍✍✍✍✍✍
هنوز یک عکس از پدربزرگ و مادربزرگم دارم که در یک قاب عکس نقره‌ای با طرح شکوفه‌های پیچک قرار دارد و بلافاصله بعد از ازدواجشان گرفته شده است. پشت سرشان یک پرده‌ی مخمل حاشیه دار و دو گلدان فوژر که روی پایه‌ای قرار دارد، دیده می‌شود. مادر بزرگ آدلیا زن درشت‌هیکل خوش‌قیافه‌ای است که به یک صندلی شزلونج تکیه داده، لباس چین‌داری پوشیده، دو رديف مروارید بلند ویک گردنبند به گردن دارد و دستانش مانند گوشت مرغ لوله شده بدون استخوان است. پدربزرگ بنجامین کت رسمی پوشیده وبه نظر پولدار و ثروتمند می‌رسه اما دچار استرس است. گویی خود را برای عکس گرفتن آراسته است. نظر می‌رسد هر دو سوتین بسته‌اند.

لَا أَزَالُ أَحْتَفِظُ بِصُورَةِ جِدّي وَجَدّتِي: إِطَارَهَا فَضِي مُوشْی بِنُقُوشِ أَزْهَارِ اللِّبِلَابِ، الْتُقِطْتُ مُبَاشَرَةً بَعْدَ الزِّفَافِ. فِي الْخَلْفِيَّةِ سِتَارَةٌ مَخْمَلِيَّةٌ حَاشِيَتُهَا مُهَدَّبَةٌ وَ أصيصان تَعْلُو كُلٌّ مِنْهُمَا نَبْتَةَ سَرْخَسَ. جَدّتَيْ آدِيلْيَا تَتَّكِئُ عَلَى كُرْسِيِّ الشِّيزْلُونْجْ ، امْرَأَةٌ جَمِيلَةٌ، فِي ثَوْبٍ ذِي طَيَّاتٍ يَعْلُوهُ عَقْدٌ طَوِيلٌ مُزْدَوَجٌ مِنَ اللؤلؤ.يبدو ساعدتها ناصعى البياض و كأنما نزعت عظامها مثل الدجاج الملفوف. جدّي بَنْجَامِينْ يَجْلِسُ خَلْفَهَا مُرْتَدِيًا طَقْمَهُ الرَّسْمِيَّ، ثَرِيٌّ مُوسِرٌ لَكِنْ مُحْرَجٌ، وَكَأَنَّهُ إتخذ كامل زينته من أجل التقاط الصورة.كَأَنَّهُمَا يَرْتَدِيَانِ مُشِدًّاً.
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
ادامه دارد...
# القاتل_الأعمى
#الفصل_الثالث
/channel/taaribedastani

Читать полностью…

آموزش زبان عربی با متون داستانی

#آدمکش_کور
#فصل_سوم
#بخش_چهارم
#آویلیون
#قسمت_چهارم
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
به داخل آویلیون از وقتی به این صورت درآمده قدم نگذاشتم ؛ بدون شک بوی پودر بچه، شاش و سیب زمینی گندیده می دهد. ترجیح می دهم آن را به صورت قبلی‌اش به خاطر آورم، با آن تالارهای خنک وسیع، آشپزخانه وسیع که از تمیزی برق می‌زد، و کاسه بلور فرانسوی پر از گلبرگ های خشک شده که روی میز کوچک چوب گیلاس راهروی ورودی قرار داشت. آنجا، از وقتی که یادم می‌آید شروع به خراب شدن کرده بود. طبقه بالا، در اتاق لورا، تکه ای از گچ جلوی بخاری دیواری پریده است، وقتی منقل آهنی درون بخاری که به شکل سگ بود از دست لورا افتاد . حالا من تنها کسی هستم که این را می‌دانم. با توجه به پوست شفاف،رفتار ملایم و گردن کشیده و خوش تراشش، هیچ کس فکر نمی‌کرد چنین کار ناشایسته‌ای از او سر بزند.

لَمْ تَطَأْ قَدَمَايْ آفِيلْيُونْ مُنْذُ أَنْ حَوَّلُوهُ؛ أَتَخَيِّلُهُ وَبِلَا شَكٍّ يَنْضَحُ بِرَائِحَةٍ قَوِيَّةٍ مِنْ مَزِيجِ بُوْدْرَةِ الْأَطْفَالِ وَالْبَوْلِ النَّتْنِ وَالْبَطَاطِسِ الْمَسْلُوقَةِ لِأَكْثَرَ مِنْ يَوْمٍ. أفْضّلَ تَذَكُّرُهُ مِثْلَمَا كَانَ، حَتَّى عَلَى أَيَّامِي حِينَ بَدَأَ الْبِلَى يَدُبّ فِيهِ - الْأَرْوِقَةُ الْفَسِيحَةُ بِنَسَائِمِهَا الْمُنْعِشَةِ، الْمسَاحَةُ الْمُنْفَسِحَةُ الْمَصْقُولَةُ لِلْمَطْبَخِ، وِعَاءُ السَّيْفَرِ الزَّاخِرِ بِبَتَلَاتِ الزُّهُورِ الْمُجَفَّفَةِ مَوْضُوعًا عَلَى الطَّاوِلَةِ الصَّغِيرَةِ الدَّائِرِيَّةِ مِنْ خَشَبِ الْكرزِ فِي الرِّوَاقِ الْأَمَامِيِّ. وَفِي الْأَعْلَى، فِي غُرْفَةِ لُورَا، هُنَاكَ أَثَرُ كسرَةٍ عَلَى إِطَارِ الْمُسْتَوْقِدِ حَيْثُ أَطَاحَتْ بِمسنَدِ الْخَشَبِ الْمُشْتَعِلِ وَالَّذِي كَانَ عَلَى هَيْئَةِ كَلْبٍ.أَنَا الْوَحِيدَةُ مَنْ تُعْرَفُ بِهَذَا، الْوَحِيدَةِ الْمُتَبَقِّيَةِ. مَنْ يَرَاهَا - بَشَرَتَهَا الصَّافِيَةَ، مَظْهَرَهَا الْمَرِنَ، عُنُقُهَا الْمَمْشُوقُ مِثْلَ عُنُقِ رَاقِصَةِ الْبَالِيهْ - يُخَيّلُ إِلَيْهِ أَنَّهَا فَتَاةٌ رَشِيقَةٌ.
✍🏼✍🏼✍🏼✍🏼✍🏼✍🏼✍🏼✍🏼✍🏼✍🏼✍🏼✍🏼✍🏼

آویليون مثل خانه‌های دیگر این شهر از سنگ آهک ساخته نشده است.سازندگانش می‌خواستند یک چیز غیرعادی بسازند، بنابراین نمای ساختمان را از قلوه سنگ‌های گرد رودخانه که با سیمان به هم چسبیده شده ساختند. ظاهرآويليون شبیه پوست دایناسور زگیل دار یا چاه‌های آرزویی که درکتاب‌های مصور است. حالا، فکر می‌کنم آویليون یک معبد تمام عیار جاه طلبی بود.

آفِيلْيُونْ لَمْ تَتْبَعْ مِعْيَارَ الْبَلْدَةِ فِي تَشْيِيدِ الْبُيُوتِ مِنْ الْحَجَرِ الْجِيرِيِّ. مُصَمِّمُو الْبَيْتِ سَعَوْا وَرَاءَ إِضْفَاءِ مِيزَةٍ أَكْثَرَ فَرَادَةً، وَبِذَا شُيّدَ الْبَيْتُ مِنْ حَصَى النَّهْرِ الْكَبِيرِ الْمَخْلُوطِ بِالْإِسْمَنْتِ. مِنْ بَعِيدٍ سَتَرَى أَنَّهُ جِلْدِ الدِّينَاصُورِ أَوْ آبَارِ التَّمَنّي الْمَرْسُومَةُ فِي الْكُتُبِ الْمُصَوَّرَةِ . معبد الطُّمُوحِ، هَذَا مَا أَرَاهُ عَلَيْهِ الْآنَ.
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
ادامه دارد....
#القاتل_الأعمى
#الفصل_الثالث
/channel/taaribedastani

Читать полностью…

آموزش زبان عربی با متون داستانی

#آدمکش_کور
#فصل_سوم
#بخش_چهارم
#آویلیون
#قسمت_دوم
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
خانه شب‌ها بیش از بقیه اوقات به خانه یک غریبه شباهت دارد. برای این که نیفتم دستم را به دیوار می‌گیرم و دور و بر خانه در اتاق‌های‌ جلویی، اتاق ناهارخوری و نشیمن می‌گردم. اشیای مختلفی که مال من است، جدا از من و مثل این که مال من نیستند، در حوضچه‌ای از سایه‌ها شناورند. از دید یک دزد به آن‌ها نگاه می‌کنم تا ببینم کدامشان ارزش دزدیدن دارد و کدام ندارد. دزدها چیزهایی را که قیمتش معلوم است می‌برند، قوری نقره را که به مادربزرگم تعلق داشت وشاید ظرف‌های چینی کار دست را و باقی‌مانده قاشق‌هایی که رویشان حروف اول اسم خانواده کنده شده، و تلویزیون را. اما در واقع هیچ کدام از آن‌ها را نمی‌خواهم.

فِي اللَّيْلِ يَبْدُو الْبَيْتُ أَكْثَرَ مَا يَكُونُ مِثْلَ بَيْتِ إِنْسَانٍ غَرِيبٍ. أَطوفُ عَبْرَ غُرَفِ الْجُلُوسِ، حُجْرَةُ الطَّعَامِ، الرَّدْهَةُ، يَدِي عَلَى الْجِدَارِ كَيْ لَا أَفْقِدَ تَوَازُنِي. أَرَی مُمْتَلَكَاتِي تَطْفُو فِي بِرْكِ ظِلَالِهَا، مُنْفَصِلَةً عَنِّي، تُنْكِرُ شَرْعِيَّةً امْتِلَاكِي لَهَا. أَتَأَمُلُهَا بِعَيْنِ اللِّصِّ، أُقَرِّرُ مَنْ مِنْ بَيْنِهَا يَسْتَحِقُّ عَنَاءَ الْمُخَاطَرَةِ بِسَرِقَتِهَا، وَمَنْ مِنْهَا سَأَتْرُكُ خَلْفِي. اللُّصُوصُ سَيَسْرِقُونَ الْبَدِيهِيَّ مِنْهَا - إِبْرِيقَ الشَّايِ الْفِضِّيِّ الَّذِي يَعُودُ لِجَدَّتِي، وَرُبَّمَا طَقْمُ الْآنِيَةَ الصِّينِيُّ الْمَطْلِيُّ يَدَوِيًا. الْمُتَبَقِّي مِنْ طَقْمِ الْمَلَاعِقِ الْمَوْسُومَةِ. جِهَازِ التِّلْفَازِ.لَا شَيْءَ أَنَا حَقًّا فِي حَاجَةٍ إِلَيْهِ.
✍🏼✍🏼✍🏼✍🏼✍🏼✍🏼✍🏼✍🏼✍🏼✍🏼✍🏼✍🏼✍🏼
وقتی بمیرم، همه آن‌ها به دقت بررسی خواهند شد وکسی که مسئول این کار باشد کلکشان را خواهد کند. بدون شک مایرا این کار را به عهده خواهدگرفت؛ فکر می‌کند مرا از رنی به ارث برده است. از بازی کردن نقش کسی که حافظ خانواده است خوشش خواهد آمد. به او غبطه نمی‌خورم: هر کسی حتی در زنده بودن یک پا زباله دانی است چه برسد به بعد از مردن. اما اگر یک زباله‌دانی خیلی کوچک را هم، پس از مردن صاحبش تمیز کنید، چند تا از آن کیسه‌های زباله سبز را هم برای خودتان برمی‌دارید.

وَعَلَى أَيِّ حَالٍ كُلُّهَا سَيُنْبَشُ فِيهَا، أَحَدُهُمْ سَيَتَخَلَّصُ مِنْهَا وَيَرْمِيهَا، مَتَى مَا مِتُّ.دُونَ رَيْبٍ مِيرَا هِيَ مَنْ سَتَحْتَكِرُ الْمُهِمَّةَ لِنَفْسِهَا؛ فَهِيَ تَعْتَقِدُ أَنَّهَا وَرِثَتْنِي عَنْ ريناي. سَتَسْتَمْتِعُ بِلَعِبِ دَوْرِ الْمُحَامِي الْمُوَكِّلِ عَنْ الْعَائِلَةِ. لَاأْحَسَدَهَا: فَكُلُّ حَيَاةٍ مَا هِيَ إِلَّا مُقَلِّبُ نُفَايَاتٍ حَتَّى بَيْنَمَا نَعِيشُهَا،وَتَضْحُو أَكْثَرَ هَكَذَا لَحْظَةً نَتْرُكُهَا وَرَاءَنَا. لَكِنْ إِنْ كَانَتْ حَيَاتُنَا مُقَلَّبَ نُفَايَاتٍ، فَهِيَ بِشَكْلٍ مُفَاجِئٍ مُقَلَّبٌ صَغِيرٍ؛ لِذَا مَتَى مَا نَظَّفَتْ الْمَكَانَ بَعْدَ میتٍ مَا، سَتَكْتَشِفُ بِنَفْسِكَ أَنَّ مَا تَرَكْتَهُ فِي حَيَاتِكَ تَكْفِيهِ أَكْيَاسٌ قُمَامَةٍ خَضْرَاءُ مَعْدُودَاتٍ.
✍🏼✍🏼✍🏼✍🏼✍🏼✍🏼✍🏼✍🏼✍🏼✍🏼✍🏼✍🏼✍🏼
آن فندق شکن شکل سوسمار، دگمه سردست مروارید، شانه پوست لاک پشت که یک دندانه‌اش شکسته، فندک نقره شکسته، فنجان بدون نعلبکی، تنگ کوچک بدون سرکه. چیزهای کهنه ای که استخوان های پراکنده یک خانه هستند. چیزهایی چون پاره سفال‌های باقی مانده از کشتی غرق شده که با موج به ساحل آمده‌اند.

كَسّارَةُ الْبُنْدُقِ عَلَى صُورَةِ تِمْسَاحٍ، زَرُّ عِرْقٍ لُؤْلُؤٍ وَحِيدٍ مِنْ زَوْجٍ وَثَاقِ الْكِفَّةِ، الْمُشْطُ الذّبْلِيُّ بِأَسْنَانِهِ الْمَفْقُودَةِ. الْقَدَاحَةُ الْفِضِّيَّةُ الْمَكْسُورَةُ، الْفِنْجَانُ دُونَ صَحْنِهِ، إِبْرِيقُ الزَّيْتِ الزُّجَاجِيِّ فَاقِدًا تَوْأَمَهُ إِبْرِيقُ الْخَلِّ. عِظَامُ بَيْتِكَ الْمُبَعْثَرَةُ، أَسْمَالُهُ الْبَالِيَةُ،تَذْکارَاتُهُ الْبَاقِيَةُ. الْكِسْر الْأَثَرِيَّةُ الَّتِي تُجْرِفُهَا الْأَمْوَاجُ عَنْ حُطَامِ سَفِينَةٍ غَارِقَةٍ فَتَرْمِي بِهَا عَلَى مَدَى شَاطِئِ الْبَحْرِ.
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
ادامه دارد....
#الفصل_الثالث
#القاتل_الأعمى
/channel/taaribedastani

Читать полностью…

آموزش زبان عربی با متون داستانی

#من_او
#فصل_سوم
#قسمت_دهم
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
صدای سلام کریم، مریم ساکت شد. لب و لوچه اش را هم کشید، بی‌میل با او احوال‌پرسی کرد و به سمت مدرسه رفت. در راه به فکر اعتبارش بود که تمام شده. از کنار هفت کور که می گذشت، اولی گفت:
- هف کور به یه پول! بی پولی نکشی هم شیره!
مریم ایستاد. تعجب کرد: «کور از کجا فهمیده که من دخترم گفت هم شیره!» به کور نگاه کرد. چشم‌خانه‌اش خالی بود. چندشش شد. از جيب روپوش فیروزه‌ای‌اش چند سکه درآورد. خدا را شکر کرد و به کور اولی داد. اولی سکه را به روی پلک‌های بسته‌اش کشید و آن را بوسید. با صدایی لرزان گفت:
- حق عوضت بده.
صبر کرد تا نفر آخری هم جلو بیاید، همه‌ی سکه‌های سیاهش را داد. با چشم اندازه گرفت:
- هفت هشت وجب! (در دل خندید) دو - سه روز دیگر فتاح‌ها، هفت کور را از خیابان بیرون کرده‌اند...

مَعَ صَوْتِ کریم وَهُوَ يُلْقِي السَّلَامَ، لَزِمَتْ مَرْيَمُ الصَّمْتَ، ابْتَلَعَتْ رِيقَهَا، وَدُونَ رَغْبَةٍ رُدِّدَتْ عِبَارَاتِ التَّحِيَّةِ مِنْ بَابِ الْمُجَامَلَةِ.ذهبت نحو المدرسة.
فِي الطَّرِيقِ كَانَتْ تُفَكِّرُ بِاعْتِبَارِهَا الَّذِي فَقَدَتْهُ، مَرَّتْ مِنْ جِوَارِ الْعُمْيَانِ السَّبْعَةِ، قَالَ الْأَوَّلُ:
- سَبْعَةٌ عُمْيَانِ بِدِرْهَمٍ وَاحِدٍ، وَلْيَحْفَظْكَ اللَّهُ أَيَّتُهَا الْأُخْتُ مِنْ الْإِفْلَاسِ.
وَقَفَتْ مَرْيَمُ مُنْدَهِشَةً مِنْ مَعْرِفَةِ الْعُمْيَانِ بِكَوْنِهَا بِنْتًا وَنَظَرَتْ إِلَى الْأَعْمَى، كَانَتْ حَدَقَتَاهُ فَارغَتَيْنِ تَمَامًا،اشمأزّتْها و أَخْرَجَتْ عِدَّةَ قِطَعٍ نَقْدِيَّةً مِنْ فُسْتَانِهَا الْأَزْرَقِ، شکرَتْ اللَّهُ، وَأَعْطَتْهَا لِلْمُتَسَوِّلِ الْأَوَّلِ... مَرّرَ الْأَعْمَى السِّكَّةَ النَّقْدِيَّةَ عَلَى حَدَقَتَيْهِ ثُمَّ قَبّلَهَا وَقَالَ بِصَوْتٍ مُرْتَعِشٍ:
- لِيَرْزُقَكَ اللَّهُ
انْتَظَرَتْ إِلَى أَنْ جَاءَ دَورُ الْأَعْمَى الْأَخِيرُ، وَأَعْطَتْهُ جَمِيعَ سِكَكِ النُّقُودِ السَّوْدَاءِ.
كَانَتْ تُشَبِّرُ الْأَرْضَ بِعَيْنِهَا. ضَحِكَتْ فِي قَرَارَةِ نَفْسِهَا وَتَخَيَّلَتْ أَنَّ عَائِلَةَ فَتَّاحٍ سَتُوصِلُ الْعُمْيَانَ السَّبْعَةَ بَعْدَ ثَلَاثَةِ أَيَّامٍ إِلَى آخِرِ الشَّارِعِ.
♦️♦️♦️♦️♦️♦️♦️♦️♦️♦️♦️
وقتی به مدرسه رسید تازه زنگ خورده بود. بچه‌ها همه سرصف ایستاده بودند. از هر ده تا یکی دو نفر روسری سرشان بود. بچه‌های کلاس نهم که مریم دیروز برای‌شان ليسک خریده بود، جا را برای مریم باز کردند. توی کلاس پانزده نفره‌ی آنها فقط مریم ودختری دیگر روسری سر کرده بودند. دیگران به دختر دیگر متلک می‌انداختند که
- زیر این لحاف گرمت نشه؟!
- تو تنهایی آن تو؟
- آن تو چه خبره؟!
- اصلا صدای ما را می شنوی یا نه؟
بعد مثل این که با لال‌ها حرف بزنند، لب‌های‌شان را تکان می‌دادند و با دست به دختر روسری به سر می‌فهماندند که: نامحرم نبیندت! مواظب باش.

حِينَمَا وَصَلَتْ الْمَدْرَسَةُ كَانَ جَرَسُ الِاصْطِفَافِ قَدْ دُقّ، وَالتِّلْمِيذَاتُ وَاقِفَاتٍ فِي طَابُورِ الِاصْطِفَافِ. وَمِنْ بَيْنِ الْعَشَرَاتِ، لُمحَتْ اثْنَتَانِ فَقَطْ تَرْتَدِيَانِ الْحِجَابَ، فَتَيَاتُ الصَّفِّ التَّاسِعِ اللَّوَاتِي حَصَلْنَ عَلَى مصَاصاتِ الْحَلْوَى مِنْ مَرْيَمَ فَسَحنَ لَهَا مَكَانًا فِي الطَّابُورِ. فِي هَذَا الصَّفِّ الْمُكَوَّنِ مِنْ خَمْسَ عَشْرَةَ طَالِبَةً، كَانَتْ مَریم وَتِلْمِيذَة أُخْرَى فَقَطْ تَرْتَدِيَانِ الرَّبْطَةَ.
كَانَتْ الْفَتَاةُ الْمُحَجَّبَةُ الْأُخْرَى تَتَعَرَّضُ لِلتَّجْرِيحِ مِنْ قِبَلِ بَقِيَّةِ الطَّالِبَاتِ:
- أَلَا تَشْعُرِينَ بِالْحَرَارَةِ الْعَالِيَةِ تَحْتَ هَذَا اللِّحَافِ؟
- هَلْ أَنْتَ وَحْدُكَ تَسْكُنِينَ تَحْتَ هَذَا اللِّحَافِ؟
- مَاذَا يُوجَدُ تَحْتَ الْحِجَابِ؟
- هَلْ تَسْمَعِينَ صَوْتَنَا رَغْمَ كُلِّ هَذَا الْحَاجِزِ بَيْنَكَ وَبَيْنَنَا؟
ثُمَّ يُبْدِينَ تِجَاهَهَا حرکاتٍ وَيُحَرِّكْنَ شِفَاهَهُنَّ دُونَ أَنْ يَنْطِقْنَ بِكَلِمَةٍ! لِلْإِيحَاءِ بِأَنّ عَلَيْهَا أَنْ لَا يَرَاهَا غَيْرَمَحَارِمَهَا.
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
ادامه دارد...
#أناه
#الفصل_الثالث
/channel/taaribedastani

Читать полностью…

آموزش زبان عربی با متون داستانی

#من_او
#فصل_سوم
#قسمت_هشتم
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
با ترس به راه افتاد. سال پیش، مدیر مدرسه‌ی ایران به او گفته بود که از سال بعد باید بدون روسری سر کلاس بیاید. «با موهای بافته، با روبان سفید. برای اولیای مدرسه توفیری نمی‌کند. گیرم شاگرد اول هم باشی. همه‌ی بچه‌ها اطاعت کرده‌اند، از خانواده‌های مختلف. بین بچه‌هایی که بدون روسری می‌آیند، دختر آخوند هم داریم. از طایفه‌ی قجر که غیرتی‌تر نیستید. از این‌ها گذشته، خانواده‌ی املی هم که ندارید، گودی هم که نیستید. پدرت، پدر بزرگت، هر سال به روس می‌روند، ترقی مردم را دیده‌اند. آدم‌های مترقی را دیده‌اند.
مادرت را هم دیده‌ام، نه پوشه می‌اندازد، نه پیچه می‌بندد، نه روبنده. خودت هم که مثل پنجه‌ی آفتاب هستی (با دست روسری مریم را عقب زده بود) چه قدر قشنگ می شوی! موهایت، جوانی‌ات، زیبایی‌ات پوسید زیر این چادر و چاقچور》

كَانَتْ تَسِيرُ خَائِفَةً، فِي الْعَامِ الْمَاضِي أَخْبَرَتْهَا مُدِيرَةُ مَدْرَسَةِ إِيرَانَ أَنَّ عَلَيْهَا أَنْ تَأْتِيَ إِلَى الْمَدْرَسَةِ فِي الْعَامِ الْقَادِمِ دُونَ رَبْطَةٍ وَأَنْ تُرَتِّبَ ضَفَائِرُ شَعْرِهَا وَأَنْ تَرْتَدِيَ فُسْتَانًا أَبْيَضَ، وَقَالَتْ إِنَّ عَلَيْهَا إِطَاعَةَ الْمُقَرَّرَاتِ وَإِنَّ كَوْنَهَا الْأُولَى بَيْنَ زَمِيلَاتِهَا وَأَكْثَرِهِنَّ تَفَوُّقًا فِي الدِّرَاسَةِ لَنْ يَشْفَعَ لَهَا، وَقَدْ نَبَّهَتْهَا إِلَى وُجُودِ بَعْضِ الطَّالِبَاتِ اللَّوَاتِي لَايَرْتَدَيْنَ الْحِجَابَ مَعَ كَوْنِهِنَّ بَنَاتِ رِجَالٍ دِينٍ وَمِنْ عَشِيرَةِ الْغَجَرِ، بِالرَّغْمِ مِنْ كَوْنِ هَؤُلَاءِ شَدِيدِي الْغَيْرَةِ بَلْ لَا يُنَافِسُهُمْ فِي غَيْرَتِهِمْ أَحَدٌ عَلَى بَنَاتِهِمْ، وَأَضَافَتْ الْمُدِيرَةُ قَائِلَةً لَهَا: «بِالْمُنَاسَبَةِ، وَالدُك وَجَدّكَ يُسَافِرَانِ كُلَّ عَامٍ إِلَى رُوسْيَا وَقَدْ اطَّلَعَا عَلَى حَضَارَةِ أَهَالِيهَا وَرُقِيّهِمْ، لَقَدْ رَأَيْتُ وَالِدَتَكَ أَكْثَرَ مِنْ مَرَّةٍ وَهِيَ أَقَلُّ تَشَدُّدًا فِي ارْتِدَاءِ الْحِجَابِ مِنْكَ، إِنَّهَا غَيْرُ مُتَشَدِّدَةٍ مِثْلُكَ فِي ارْتِدَاءِ الْحِجَابِ، وَأَنْتَ تُبْدِينَ كَقُرْصِ الشَّمْسِ (أَزَاحَتْ الْخِمَارَ قَلِيلًا مِنْ رَأْسِ مَریم) کم تُبْدِينَ جَمِيلَةً دُونَ هَذَا الْخِمَارِ. شَعْرُكَ، جَمَالُكَ، شَبَابُكَ، كُلُّ هَذِهِ الْأَشْيَاءِ الْجَمِيلَةِ تَتَفَسَّخُ تَحْتَ هَذَا الْخِمَارِ».
♦️♦️♦️♦️♦️♦️♦️♦️♦️♦️♦️
- ما نه قاجاریم، نه گودی. ولی این چیزها را بد می‌دانیم. ما از اصل مال همین تهرانیم. اصالت طایفه‌ی فتاح...
- واه واه... چه افاده‌ها! به هر حال خود دانید؛ یا سواد، یا روسری!

- نَحْنُ لَسْنَا غَجَرِيِّينَ وَلَسْنَا مِنْ أَبْنَاءِ الْحُفْرَةِ، وَنَعْرِفُ جَيِّدًا الْأَشْيَاءَ السَّيِّئَةَ، نَحْنُ سُكَّانُ طَهْرَانَ الْأَصْلِيِّينَ وَعَشِيرَةُ الْحَاجِّ فَتَّاحٍ تَنْتَمِي...
- یا لِهَذِهِ الْعِبَارَاتِ النَّارِيَّةِ... الْمُهِمُّ عِنْدِي أَنْ تُدْرِكِي: إِمَّا التَّعْلِيمَ وَإِمَّا الْحِجَابُ.
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
ادامه دارد..
#أناه
#الفصل_الثالث
/channel/taaribedastani

Читать полностью…

آموزش زبان عربی با متون داستانی

#من_او
#فصل_سوم
#قسمت_ششم
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
- ننه، دیروز، دم غروب، بعد از قورمه‌پزان، این‌ها را با نشاسته آهار زد. ببین چه قدر شق و رق ایستاده‌اند!
على سرش را تکانی داد. به بابا جون نگاهی کرد و انگار که مامانی و مریم در حیاط نیستند، به او گفت:
- باب جون! می‌بینین؟ این هم از خواهر و مادر آدم! حالم به هم می‌خورد از این جنگولک بازی‌ها؟
- این که جنگولک بازی نیست. لباسی است که توصیه کرده‌اند.
- چه توصیه‌ای؟! توی کلاس ما فقط به من گفتند و آن قجر ورپریده! نه به کریم گفتند، نه به کس دیگری.

- الْأُمُّ، فِي الْبَارِحَةِ، فِي سَاعَةِ غُرُوبِ الشَّمْسِ، بَعْدَ طَبْخِ الْحِسَاءِ. نَشَأْتْ هَؤُلَاءِ بِالنَّشَاءِ. أَنْظُرْ إِلَيْهَا يَا لَهَا قَائِمًا رَشِيقًا.
حَرَّكَ عَلِيٌّ رَأْسَهُ قَلِيلًا وَخَاطَبَ جَدَّهُ عَلَى نَحْوٍ وَكَأَنّ لَا حُضُورَ لِأُمِّهِ وَأُخْتِهِ فِي الْمَكَانِ:
- انْظُرْ يَا جَدِّي الْعَزِيزِ، هَذَا مَا تَفْعَلُهُ الْأُمُّ وَالْأُخْتُ الْعَزِيزَتَانِ، یکادْ مَنْظَرِي مُرْتَدِيَا هَذِهِ الْمَلَابِسَ الْمُضْحِكَةَ يُصِيبُنِي بِالْغَثَيَانِ.
-هَذِهِ لَيْسَتْ مَلَابِسَ مُضْحِكَةً، لَقَدْ تَمَّ إِعْدَادُهَا بِصُعُوبَةٍ مِنْ أَجْلِ أَنْ تَرْتَدِيَهَا، وَهَذَا تَكْلِيفٌ مِنْ الْمَدْرَسَةِ.
- أَيّ تَكْلِيفُ هَذَا؟ وَ لِمَاذَا اخْتَارُونِي أَنَا وَذَلِكَ الْوَلَدُ الْغَجْرِيُّ لِهَذَا الدُّورِ؟ لِمَاذَا لَمْ يَخْتَارُوا كَرِيمًا أَوْ شَخْصًا آخَرَ.
♦️♦️♦️♦️♦️♦️♦️♦️♦️♦️♦️♦️♦️

مامانی گفت:
- چه نقل‌هایی یاد گرفته‌ای. همین مانده که گودی هم لباس پیش‌آهنگی بپوشه. پول تحصیلش کمه، لباس هم برایش بگیریم؟
صدای کلونِ در بلند شد. علی، فرز و چابک به سمت در دوید. بند کیفش را گرفته بود. کیف را روی زمین می‌کشید و می‌دوید.
مامانی از پشت سرش فریاد زد:
- یواش! با این لباس‌ها که شلنگ تخته نمی‌اندازند. می‌افتی...
نگذاشت روز اول مدرسه از زیر قرآن ردش کنم. معلوم نیست کی در زد که پسره این جوری رفت؟

قَالَتِ الْأُمُّ: «لَقَدْ تَعَلَّمَتْ أَشْيَاءَ خَاطِئَةً، هَلْ تَتَوَقَّعُ أَنْ يَرْتَدِيَ أَبْنَاءُ الْحُفْرَةِ مَلَابِسَ فِرْقَةِ الْكَشَّافَةِ، هَلْ تَتَوَقَّعُ أَنْ نَدْفَعَ ثَمَنَ هَذِهِ الْمَلَابِسِ الثَّمِينَةِ كَيْ يَرْتَدِيَهَا أَحَدُ أَبْنَاءِ الْحُفْرَةِ؟».
ارْتَفَعَ صَوْتُ مِطْرَقَةِ الْبَابِ، قَفَزَ عَلَيٌّ مُتَّجَهًا بِسُرْعَةٍ نَحْوَ الْبَابِ، أَمْسَكَ بِحِزَامِ حَقِيبَتِهِ وَسَحَبَهَا عَلَى الْأَرْضِ مُسْرِعًا، مِنْ خَلْفِهِ صَرَخَتْ أُمُّهُ: «مَهْلًا، عَلَيْكَ أَنْ تُحَافِظَ عَلَى الْمَلَابِسِ الَّتِي تَرْتَدِيهَا.. لَمْ تَسْمَحْ بِأَنْ نُمْرّرَكَ فِي أَوَّلِ يَوْمٍ دِرَاسِيٍّ مِنْ تَحْتِ الْمُصْحَفِ الشَّرِيفِ. لَا أَعْرِفُ مَنْ يَكُونُ الطَّارِقَ الَّذِي يَجْعَلُكَ تَسرّع هَكَذَا».
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
ادامه دارد...
#أناه
#الفصل_الثالث
/channel/taaribedastani

Читать полностью…

آموزش زبان عربی با متون داستانی

#من_او
#فصل_سوم
#قسمت_چهارم
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
از آن سال، حاج فتاح کار را رها می‌کند و سررشته‌ی امور را به دست پسرش، پدر علی، می‌سپارد. چند سال بعد دوباره خواب همان سید نورانی را می‌بیند. سید با دشداشه‌ای سفید و شالی سبز نزد او می‌آید. این بار لب‌خندی می‌زند و می‌گوید:
- فتاح! دستت درست. فایده اش را هم ببین...

وَمُنْذُ ذَلِكَ الْحِينِ، وَضَعَ الْحَاجُّ فَتَاحَ نُقْطَةَ النِّهَايَةِ لِنَشَاطِهِ التِّجَارِيِّ، وَأَوْكَلَ النَّشَاطَ التِّجَارِيَّ لِابْنِهِ وَالِدِ عَلِي.
بَعْدَ أَعْوَامٍ عَاوَدَ السَّيِّدُ النُّورَانِيُّ ذُو الدِّشْدَاشَةِ الْبَيْضَاءِ وَالشَّالُ الْأَخْضَرُ حُضُورُهُ فِي مَنَامِ الْحَاجِّ فَتَاحَ بِابْتِسَامَةٍ عَرِيضَةٍ وَقَالَ لِلْحَاجِّ: «عَاشَتْ يَدَاكَ يَا فَتَّاحُ، وَلَكَ الْآنَ أَنْ تَحْصُلَ عَلَى ثَمَرَةِ عَمَلِكَ الْحَسَنِ».
♦️♦️♦️♦️♦️♦️♦️♦️♦️♦️
بعد، فتاح از خواب می‌پرد. این بار اسکندری در کارنبوده است. سر و صدا از ننه، زن اسکندر بود. آن زمان‌ها در حیاط پشتی خانه‌ی فتاح زنده‌گی می کردند. زای‌مان آخر زن اسکندر، سر مه‌تاب! فتاح درمانده بود که تولد بچه ی اسکندر چه دخلی به او دارد. سیدنورانی چه می گفت؟ یک بچه ی مفو، تازه آن هم مال کسی دیگر،چه فایده ای برای او دارد؟

اسْتَيْقَظَ فَتَاحَ مِنْ حُلْمِهِ وَلَكِنْ لَا عَلَى أَثَرِ صَوْتِ إِسْكَنْدَرْ، بَلْ إِثْرَ صُرَاخِ الْخَادِمَةِ زَوْجَةِ إِسْكَنْدَرْ وَالَّتِي كَانَتْ تُقِيمُ فِي الْجِهَةِ الْخَلْفِيَّةِ مِنْ مَنْزِلِ فَتَّاحٍ، كَانَتْ تَصْرُخُ بِسَبَبِ حَملهَا الْأَخِيرِ، كَانَتْ حَبَلَی بِمَوْلُودِهَا الَّذِي سَيَكُونُ أُنْثَى تُسَمُّی مَهْتَابٌ، كَانَ فَتَّاحَ حَائِرًا، فَمَا عَلَاقَةُ مَوْلُودِ إِسْكَنْدَرَ وَزَوْجَتِهِ بِالْبِشَارَةِ الَّتِي بَشَّرَهُ بِهَا السَّيِّدُ النُّورَانِيُّ؟ مَا هِيَ عَلَاقَةُ مَوْلُودِ إِسْكَنْدَرْ بِهِ؟ مَاذَا قَالَ السَّيِّدُ النُّورَانِيُّ فِي الرُّؤْيَا، مَاذَا تَعْنِي وِلَادَةُ طِفْلٍ لِشَخْصٍ آخَرَ لَهُ؟ دَارَتْ هَذِهِ الْأَسْئِلَةُ فِي ذِهْنِ الْحَاجِّ فَتَاحَ دُونَ أَنْ يَعْثَرَ عَلَى إِجَابَةٍ وَافِيَةٍ لَهَا فِي ذِهْنِهِ الْحَائِرِ.
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
ادامه دارد..
#أناه
#الفصل_الثالث
/channel/taaribedastani

Читать полностью…

آموزش زبان عربی با متون داستانی

#من_او
#فصل_سوم
#قسمت_دوم
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
هیچ‌کس از کار او سر در نمی‌آورد. با پنج - شش سفر، حاج فتاح بارش را بست. اما هیچ‌کس نفهمید که او قند و شکر را از کجا می‌آورده است. اصلا قند و شکر فتاح در تهران معروف بود به «قند و شکر عراقی》. همه فکر می‌کردند این قند و شکر در عراق تولید می‌شود. همه فروشنده‌های عراقی هم زیر سایه‌ی فتاح بودند و چیزی بروز نمی‌دادند.

لَمْ يُعْرَفْ أَيَّ أَحَدٍ بِهَذَا السِّرِّ وَكَذَلِكَ بِمَكَانِ شِرَاءِ الْبِضَاعَةِ. وَكَانَ لِشُكْرِ الْحَاجِّ فَتَاحَ شُهْرَةً كَبِيرَةً فِي طَهْرَانَ، كَانُوا يُسَمُّونَهُ السُّكَّرَ الْعِرَاقِيَّ، لِاعْتِقَادِهِمْ أَنَّهُ سِلْعَةٌ عِرَاقِيَّةٌ، وَكَانَ جَمِيعُ تُجَّارِ السُّكَّرِ فِي الْعِرَاقِ يَسْتَوْرِدُونَهُ مِنْ الْحَاجِّ فَتَّاحَ.
♦️♦️♦️♦️♦️♦️♦️♦️♦️♦️♦️♦️♦️

چند بار خواست از امام جماعت مسجد قندی سؤال کند که این کارش اشکالی دارد یا نه. اما هر چه با خود فکر کرد، اشکالی به نظرش نیامد.
- نه غش در معامله است، نه دروغی گفته‌ام. عرب‌ها هم دروغ نمی‌گویند. این از نادانی بقیه است.
خود امام جماعت هم بارها روی منبرِ چوبی گلوی خود را پاره کرده بود که:
- الناس مسلطون على أموالهم و بقیه اش... این را هم با نگاهی سرپایینی اضاف میکرد) العاقل يكفيه الاشاره! اعنی: عاقلان را یک اشارت بس بود.
عاقبت در سفر هفتم، وقتی به کربلا رسید، بعد از چند روز استراحت، در خواب دید که سیدی نورانی با دشداشه‌ای سفید و شالی سبز بالای سرش آمد. ابروهای پرپشتش را درهم کرد و از او پرسید:
- با چه رویی به زیارت جد ما می‌آیی؟
- من که کاری نکرده ام.
- باکو، کاروانسرای پشت ورامین، کربلا...

لَقَدْ خَطَرَ فِي بَالِ الْحَاجِّ فَتَاحَ مَرَّاتٍ عِدَّةً أَنْ يَسْتَفْسِرَ مِنْ إِمَامِ جَمَاعَةِ مَسْجِدِ قُنْدِي عَنْ الْجَانِبِ الشَّرْعِيِّ لِعَمَلِهِ هَذَا، وَفِي كُلِّ مَرَّةٍ كَانَ يُلْغِي فِكْرَةَ طَرْحِ السُّؤَالِ مِنْ ذِهْنِهِ لِاعْتِقَادِهِ أَنْ لَا إِشْکال شَرْعِيًّا فِي الْأَمْرِ،لايكذبون العرب و هذا من جهل الآخرين وَقَدْ كَانَ إِمَامُ الْجَمَاعَةِ يُكَرِّرُ مِنْ فَوْقِ مِنْبَرِهِ الْخَشَبِيِّ وَبِصَوْتٍ يَكَادُ يُمَزِّقُ حَنْجَرَتَهُ: «النَّاسُ مُسَلَّطُونَ عَلَى أَمْوَالِهِمْ»، وَكَانَ إِمَامُ الْجَمَاعَةِ يَنْظُرُ إِلَى الْجَالِسِينَ حَوْلَ مِنْبَرِهِ قَائِلًا: «الْعَاقِلُ تَكْفِيهِ الْإِشَارَةُ».
وَأَخِيرًا، فِي سَفْرَتِهِ السَّابِعَةِ وَبَعْدَ أَيَّامٍ مِنْ وُصُولِهِ کرُبَلَاءَ، رَأَى الْحَاجُّ فَتَاحَ فِي الرُّؤْيَا أَنَّ سَيِّدًا نُورَانِيًّا يَرْتَدِي دِشْدَاشَةً بَيْضَاءَ وَشَالًا أَخْضَرَ مُقْطَبَ الْحَاجِبَيْنِ يَسْأَلُهُ:
كَيْفَ تَتَجَرَّأُ عَلَى زِيَارَةِ جَدِّيِ الْإِمَامِ الْحُسَيْنِ عَلَيْهِ السَّلَامُ؟».
وَكَانَ الْحَاجُّ فَتَّاحَ يُجِيبُ فِي الرُّؤْيَا: «لَمْ أَفْعَلْ شَيْئًا يَسْتَوْجِبُ الْحَيَاءَ وَالْخَجَلَ وَالنَّدَمَ».
وَكَانَ السَّيِّدُ النُّورَانِيُّ يُخَاطِبُهُ: «وَمَاذَا عَنْ بَاكُو وَمَخْزَنِ السُّكَّرِ فِي وِرَامَینَ، کرُبَلَاءَ....
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
ادامه دارد...
#أناه
#الفصل_الثالث
/channel/taaribedastani

Читать полностью…

آموزش زبان عربی با متون داستانی

🍁آغاز فصل سوم کتاب من او🍁🍁🍁
🍁از رضا امیرخانی🍁

Читать полностью…

آموزش زبان عربی با متون داستانی

#آدمکش_کور
#فصل_سوم
#بخش_چهارم
#آویلیون
#قسمت_پایانی
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
پس کی اداره کارخانجات چیس را به عهده می‌گرفت؟ پس شرکت چیس و پسران چه می‌شد؟ اگر چنین قراری نبود چرا بنجامین آن‌قدر زحمت کشیده بود تا این کارخانه را بنا کند؟ آن هم حالا که نتیجه گرفته بود علاوه بر جاه طلبی‌ها وآرزوهای شخصی، این کار را به خاطر هدف والایی انجام داده است. می‌خواست میراثی را که ساخته، از این نسل به نسل دیگر داده شود.

مَنْ تَبْقَى إِذًا لِاسْتِلَامِ إِدَارَةِ مَصَانِعِ تِشَايِسْ؟ أَلَنْ يَكُونَ هُنَاكَ مِنْ تِشَایسْ وَأَبْنَاؤِهِ؟ فَإِنْ لَمْ يَكُنْ، فَلِمَاذَا نَشِبَ بِنْجَامِيْنِ أَظْفَارَهُ فِي الْأَرْضِ يَحْفِرُ طَرِيقَهُ كَيْ يَبْنِيَ هَذِهِ الصِّنَاعَةِ؟ فِي ذَاكَ الْوَقْتِ أَقْنَعَ بِنْجَامِينْ نَفْسِهِ أَنَّهُ فَعَلَ كُلَّ هَذَا مِنْ أَجْلِ سَبَبٍ مَا لَاعَلَاقَةً لَهُ بِطُمُوحِهِ وَلَا بِرَغَبَاتِهِ، بَلْ لِأَجْلِ غَايَةٍ نَبِيلَةٍ مَا. لقد شيّد تراثًا أراد له أن ينتقل من جيل إلى جيل.
✍✍✍✍✍✍✍✍✍✍✍
این مسئله یکی از موضوعاتی بود که در صحبت‌های پس از شام به نحوی به آن اشاره می‌شد. اما پسرها پای‌شان را در یک کفش کرده بودند. نمی شود مرد جوانی را که نمی‌خواهد تمام عمرش را صرف دکمه ساختن کند، مجبور به این کار کرد. آن‌ها نمی‌خواستند پدرشان را ناامیدکنند، اما درعین حال نمی‌خواستند مسئولیت خطیر چنان باری را به دوش بکشند.

هذه المشكلة من الموضوعات التي أشارت في ثنايا أحاديث حفلات العشاء. لَكِنَّ الْأَوْلَادَ ضَرَبُوا بِحَوَافِرِهِمْ الْأَرْضَ وَتَشَبَّثُوا بِمَوْقِفِهِمْ. لَا يَسَعُكَ أَنْ تُجْبَرَ شَابَّةً عَلَى تَكْرِيسِ حَيَاتِهِ لِصِنَاعَةِ الْأَزْرَارِ رَغْمَ مَشِيئَتِهِ. لَمْ تَكُنْ نِيَّتُهُمْ أَنْ يُخَيِّبُوا أَمَلَ أَبِيهِمْ، لَيْسَ عَمْدًا، بَيْدَ أَنّهَا لَمْ تَكُنْ بِأُمْنِيَتِهِمْ أَنْ يَرْفَعُوا عَلَى أَكْتَافِهِمْ الْحَمْلَ الثَّقِيلَ الْوَعْرَ.
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
پایان بخش چهارم از فصل سوم.
#القاتل_الأعمى
#الفصل_الثالث
/channel/taaribedastani

Читать полностью…

آموزش زبان عربی با متون داستانی

#آدمکش_کور
#فصل_سوم
#بخش_چهارم
#آویلیون
#قسمت_شانزدهم
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
آن‌ها پسران خوش قیافه و مثل همه پسرها کمی شیطان بودند.
دقیقا بگو منظورت از «شیطان» چیست؟
رنی جواب داد: «شیطنت میکردند، اما عوضی نبودند.»
《فرقش چیست؟》
از ته دل آه کشید و گفت: "امیدوارم هیچ وقت متوجه نشوی."

كَانُوا فَتيَانَةً وَسمَاءً، طَائِشِينَ بَعْضَ الشَّيْءِ، كَمَا يُتَوَقَّعُ دَائِمًا مِنْ الْأَوْلَادِ. لَكِنْ مَا الَّذِي نَعْنِيهِ حَقًّا "بِالطَّيْشِ"؟
قَالَتْ لِي رِينَايْ:" كَانُوا أَوْلَادَةً مُشَاغِبِينَ، لَكِنْ أَبَدًا مَا كَانُوا بِأَوْغَادٍ".
" وَمَا الْفَرْقُ؟" سَأَلْتُهَا.
تَنَهَّدَتْ مِنْ قَلْبِهَا قَائِلَةً، "أَتَمَنَّى أَلَا تَعْرِفِي أَبَدًا".
✍✍✍✍✍✍✍✍✍✍
آدلیا در سال ۱۹۱۳ در اثر بیماری سرطان مرد، نوعی سرطان بی‌نام ولی به طور قاطع مربوط به امراض زنانه. در ماه‌های آخر بیماری‌اش رنی و مادرش برای کمک بیش‌تر در آشپزخانه به خانه آن‌ها آمدند؛ رنی همراه او بود، آن زمان رنی سیزده ساله بود وبیماری آدليا اثر عمیقی بر او گذاشت. «پرستار تمام وقت داشت و دردش آن قدرشدید بود که مجبور بودند هر چهار ساعت یک‌بار به او آمپول مرفین بزنند. اما در رختخواب نمی‌ماند، و با وجودی که برای همه معلوم بود از شدت درد فکرش کار نمی‌کند، از درد دندان‌هایش را روی هم فشار می‌‌داد. همیشه مرتب و سرپا بود. با لباس‌های کمرنگ وکلاه توردار بزرگ در باغ قدم می‌زد. در روزهای آخر بیماری اش برای این که نگه‌ش دارند، او را به تخت می‌بستند. وقتی بزرگ‌تر شدم و حرف‌های رنی را کمتر باورکردم، برای تحت تأثیر قرار‌دادنم،فریادهایی را که مادر بزرگ در دهانش خفه می‌کرد و سوگندهای بستر مرگش را هم به داستان اضافه کرده بود، ولی هیچ‌ وقت نفهمیدم منظورش از این حرف‌ها چه بود. شایدمی‌خواست بگوید که من هم باید مثل او باشم و اگر ناراحت شدم به روی خودم نیاورم، هنگام درد دندان‌هایم را فشار بدهم یا فقط از شرح آن جزئیات وحشتناک لذت می‌برد؟ تردید ندارم هر دو دلیل را داشت.

أَدِيلْيَا تُوُفِّيَتْ عَامَ 1913، بِمَرَضِ السَّرَطَانِ - كَانَ مَرَضًا مَجْهُولَ الِاسْمِ آنَذَاكَ فَاعْتَبَرُوهُ تَشْكِيلَةً مُنَوَّعَةً مِنْ أَمْرَاضِ النِّسَاءِ. إِبَّانَ الشَّهْرِ الْأَخِيرِ مِنْ مَرَضِهَا،أَحْضَرُوا وَالِدَةَ رِينَايْ إِلَى الْبَيْتِ كَعَامِلَةٍ إِضَافِيَّةٍ فِي الْمَطْبَخِ، وَرِينَايْ قَدَّمَتْ مَعَهَا؛ كَانَتْ آنَذَاكَ فِي الثَّالِثَةَ عَشَرَ مِنْ عُمْرِهَا، وَالْحَالُ بِرُمَّتِهِ قَدْ خَلَّفَ أَثَرًا عَمِيقَةً فِي نَفْسِهَا. "الْأَلَمُ كَانَ مِنْ الْفَظَاعَةِ بِمَكَانٍ أَنَّهُمْ اضْطُرُّوا إِلَى حَقْنِهَا بِالْمُورفِينَ كُلَّ أَرْبَعِ سَاعَاتٍ، الْمُمَرِّضَاتُ لازمنّ فِراشها عَلَى مَدَارِالسَّاعَةِ. لَكِنَّهَا مَا كَانَتْ لِتَبْقَى حَبِيسَةَ فِرَاشِهَا، كَانَتْ تَعُضُ عَلَى نَوَاجِذِهَا وَتَنْهَضُ كُلَّ يَوْمٍ وَتَرْتَدِي ثِيَابَهَا بِأَجْمَلِ حُلَّةٍ كَمَا هِيَ عَادَتُهَا، حَتَّى وَإِنْ كَانَ مِنْ الْوَاضِحِ لِلْجَمِيعِ أَنَّهَا شِبْهُ فَاقِدَةٍ لِعَقْلِهَا. اعْتَدَّتُ رُؤْيَتُهَا تَمْشِي فِي الْأَرْجَاءِ فِي أَلْوَانِهَا الشَّاحِبَةِ وَقُبعَتْهَا الْكَبِيرَةِ ذَاتِ الْخِمَارِ. فِي النِّهَايَةِ لَمْ يَجِدُوا مِنْ حَلٍّ سِوَى رَبْطِهَا بِالْحِبَالِ وَشَدِّ وَثَاقِهَا فِي فِرَاشِهَا، فَعَلُوا ذَلِكَ لِمَصْلَحَتِهَا. مَعَ مضى الْوَقْتِ وَالصُّعُوبَةِ الَّتِي لَقِيَتْهَا رِينَايْ فِي إِثَارَةِ اهْتِمَامِي، أَخَذَتْ تُضِيفُ عَلَى الْقِصَّةِ الصَّرَخَاتِ الْمَخْنُوقَةَ وَالنَّوَاحَ وَالْأَنِينَ وَنُذُورِ فِرَاشِ الْمَوْتِ، وَمَا كُنْتُ أَبَدًا وَاثِقَةً مِنْ نِيّتِهَا.فَهَلْ كَانَتْ تُحَاوِلُ الْقَوْلَ لِي أَنَّ عَلَيّ التَّمَتُّعَ بِذَاتِ التَّحَدِّي وَالْجِلْدِ، بِذَاتِ الصَّبْرِ عَلَى الْأَلَمِ، بِذَاتِ فَضِيلَةِ الْعَضِّ عَلَى النَّوَاجِذِ - أَوْ كَانَتْ فَقَطْ تَتَلَذَّذُ بِإِضَافَةِ التَّفَاصِيلِ الْمُرْعِبَةِ؟ كِلَاهُمَا، دُونَ أَيِّ شَكٍّ.
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#القاتل_الأعمى
#الفصل_الثالث
/channel/taaribedastani

Читать полностью…

آموزش زبان عربی با متون داستانی

#آدمکش_کور
#فصل_سوم
#بخش_چهارم
#آویلیون
#قسمت_چهاردهم
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
و به این ترتیب من و لورا هم به وسیله او بزرگ شدیم. ما در داخل خانه او ودر چهارچوب مفهومی که او از خود داشت و بر اساس انتظارات او ازبایدها و نبایدها، بزرگ شدیم. در آن زمان او مرده بود اما هرگز نمی‌توانستیم در این باره حرفی بزنیم.

وَهَكَذَا تَرَبَّيْنَا أَنَا وَلُورَا عَلَى يَدَيْهَا. كَبَرْنَا دَاخِلَ بَيْتِهَا؛ أَيْ دَاخِلَ مَفْهُومِهَا عَنْ نَفْسِهَا، وَدَاخِلَ تَوَقُّعَاتِهَا عَمَّا يَجِبُ أَنْ نَكُونَ عَلَيْهِ، وَلَمْ نَكُنْ عَلَيْهِ. وَبِمَا أَنَّهَا كَانَتْ مُتَوَفِّيَةًآنِذَاكَ، فَمَا كَانَ مِنْ سَبِيلٍ لِلْجِدَالِ.
✍✍✍✍✍✍✍✍✍
آدليا سه پسر داشت که پدر من بزرگ‌ترینشان بود. برای‌شان نام‌های اشرافی نوروال، ادگار و پرسیوال را برگزیده بود؛ نام‌هایی که یاد دوران شاه آرتور را زنده می‌کرد و شباهت کمی هم به نام‌های دوران واگنر داشتند. تصور می‌کنم آن‌ها خوشحال بودند که به نام‌هایی چون آتهر، زیگموند يا اولريخ مفتخرنشدند. پدربزرگ بنجامین پسرهایش را خیلی دوست داشت و می‌خواست دکمه‌ سازی را یاد بگیرند، اما آدلیا هدف‌های بزرگ‌تری داشت. آن‌ها را به پورت هوپ به دانشکده ترینیتی فرستادتا از دسترس بنجامین و کارخانه دکمه‌سازی‌اش دور باشند . از ثروت بنجامین استفاده می‌کرد، اما ترجیح می‌داد کسی نداند این ثروت از کجا آمده است.

أَبَي كَانَ أَكْبَرَ الْأَبْنَاءِ الثَّلَاثَةِ، كُلٌّ مِنْهُمْ حَمَلَ اسْمًا رَنّانًا مِنْ اخْتِيَارِ آدِيلْيَا: نُورْفَالْ وَإِدْغَارْ وَبِيرْسِيفَالْ، فِيمَا يُشْبِهُ إِعَادَةَ إِحْيَاءِ الْبِلَاطِ الْمَلِكِ آرْثَرْ مَعَ لَمْحَةٍ مِنْ وَاغْنَرْ. يَجْدُرُ بِهِمْ أَنْ يَكُونُوا شَاكِرِينَ أَنَّهَا لَمْ تُطْلِقْ عَلَيْهِمْ أَسْمَاءٌ مِثْلَ أَوْثَرْ أَوْ سِيغْمُونْدْ أَوْ أُلِرِخْ. جَدّي بِنْجَامِينْ شُغِفَ بِأَبْنَائِهِ، وَأَرَادَ مِنْهُمْ أَنْ يَتَعَلَّمُوا العمل في صناعة الْأَزْرَارِ، لَكِنَّ آدِيلْيَا كَانَتْ قَدْ وَضَعَتْ لِأَبْنَائِهَا أَهْدَافًا عَالِيَةَ الْمَقَامِ. أَرْسَلَتْهُمْ جَمِيعًا إِلَى مَدْرَسَةِ جَامِعَةِ تِرِينِيتِي فِي بُورْتْ هُوبْ بَعِيدًا عَنْ مُتَنَاوِلِ بِنْجَامْینْ وَآلَاتِهِ. كانت تقدّر ثَرْوَةَ بِنْجَامِينْ، لَكِنَّهَا فَضَّلَتْ أَنْ تَتغاضي مَصْدَرَ الثَّرْوَةِ.
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
ادامه دارد...
#القاتل_الأعمى
#الفصل_الثالث
/channel/taaribedastani

Читать полностью…

آموزش زبان عربی با متون داستانی

#آدمکش_کور
#فصل_سوم
#بخش_چهارم
#آویلیون
#قسمت_دوازدهم
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
اما در بندر تی‌کوندروگا چنین مردمی پیدا نمی‌شدند، بنجامین هم نمی‌خواست با او مسافرت کند به او گفت باید نزدیک کارخانه‌هایش باشد. به‌احتمال زیاد نمی‌خواست به‌جایی برود که مورد استهزاء قرار گیرد به خاطر تولید دکمه ، یا سر سفره‌ای بنشیند که قاشق و چاقو‌ی ناشناسی در انتظارش باشند که نداند چگونه از آن‌ها استفاده کند، وآدلیا به خاطر آن خجالت بکشد.

لَكِنْ لم يوجد أُنَاس كَهَؤُلَاءِ فِي بُورْتْ تِيكُونْدِيرُوغَا، وَبِنْجَامِينْ رَفَضَ السفر مَعَهَا إِلَى أُورُوبَّا. احْتَاجَ إِلَى الْبَقَاءِ قُرْبَ مَصَانِعِهِ، هَذَا مَا قَالَهُ لَهَا. لَكِنَّ أَغْلَبَ الظَّنِّ لَمْ يَرْغَبْ بِأَنْ تَذهب آدِيلْيَا إِلَى مكانٍ مَا يَسْتَهْزِئُ بِه لصناعة الأزرار، أَوْ يَجْلِسُ إِلَى مَائِدَةٍ فَيَجِدُ فِي انْتِظَارِهِ مِلْعَقَةً أَوْ سِكِّينًا يَجْهَلُ مَا يُفْعَلُ بِهَا وآدیلیا تَشعر بالخجل بسببه.
✍✍✍✍✍✍✍✍✍✍✍✍✍✍
آدلیا بدون او به اروپا یا جای دیگری سفر نمی‌کرد. می‌ترسید رفتن به چنان جاهایی به بازنگشتن وسوسه‌اش کند. تمام شدن پولش به سراغش بیاید و مانند بالنی که بادش را از دست می‌دهد. پولش را به تدریج از دست بدهد. طعمه آدم‌های بی‌سواد و ناجوانمرد شود و در روزگار نامعلوم غرق می‌شد. با لباس‌های یقه‌بازی که می‌پوشید مستعد چنان حوادثی هم بود.

وَآدِيلْيَا رَفَضَتْ السَّفَرَ مِنْ دُونِهِ، إِلَى أُورُوبَّا أَوْ أَيِّ مَكَانٍ آخَرَ. لَرُبَّمَا خَشِيَتْ ضَعْفَهَا أَمَامَ إِغْوَاءِ الرَّحِيلِ فَلَا تَعُودُ أَبَدًا. أَنْ يَنْتَهِيَ بِهَا الْمالُ تَهِيمُ عَلَى وَجْهِهَا، الْمالُ يَتَسَاقَطُ عَنْهَا تَدْرِيجِيًّا كَمَا يَنْفَشّ الْمِنْطَادُ، أَنْ تَقَعَ ضَحِيَّةً لِلْمِلَذَّاتِ مَعَ الْأَنْذَالِ وَالسَّفَلَةِ مِنْ أَبْنَاءُ الْمَدِينَةِ، فَتَغرقَ يَوْمًا بَعْدَ يَوْمٍ فِي الْمَجْهُولِ. مَعَ تَقْوِيرَةٍ كَهَذِهِ، بِالتَّأْكِيدِ كَانَتْ سَتَغْدُو عُرْضَةً لِمَصِيرٍ كَهَذَا.
✍✍✍✍✍✍✍✍✍✍
از چیزهای دیگری که آدلیا دوست داشت، مجسمه بود. در دو طرف گلخانه دو مجسمه سنگی به شکل ابولهول وجود داشتند که من و لورا از آن‌ها بالا می‌رفتیم، به اضافه مجسمه الهه‌ی جنگل فان که با خوشحالی در حال جست و خیز بود، با گوش‌های نوک‌تیز و برگ بزرگی که مانند نشان لیاقت قسمت خصوصی بدنش رامی‌پوشاند؛ از پشت یک نیمکت سنگی چشم‌چرانی می‌کرد. یک مجسمه پری دریایی هم کار برکه نیلوفرهای آبی بود، با قیافه نسبتاً معمولی و پستان‌های کوچک دختران تازه رسیده و رشته‌ای از گیسوان مرمری که روی یک شانه‌اش ريخته بود. ما عادت داشتیم کنار این پری که پایش را با دودلی در آب گذاشته بود سیب می‌خوردیم و ماهی‌های قرمز راکه دهانشان را به پاهای او می‌زدند تماشا می‌کرديم.

وَمِنْ بَيْنِ الْأُمُورِ الَّتِي هَوَتْهَا آدِيلْيَا، التَّمَاثِيلُ. فَعَلَى جَانِبي الدَّفِيئَةِ الزُّجَاجِيَّةِ تِمْثَالَانِ لِأَبِي الْهَوْلِ - أَنَا وَلُورًا اعْتَدْنَا التَّسَلُّقَ عَلَى ظَهْرَيْهِمَا - وَتِمْثَالٌ لِإِلهِ الْحُقُولِ فُونْ يَثِبٌ مَرَحًا، فِي عَيْنَيْهِ نَظْرَةٌ خَبِيثَةٌ تُحْدِقُ بِكَ مِنْ خَلْفِ مَقْعَدِ الْحَدِيقَةِ الْحَجَرِيِّ، أُذْنَاهُ مُسْتَدِقَّتَانِ وَوَرَقَةُ عِنَبٍ ضَخْمَةٌ تَسْتُرُ عَوْرَتَهُ. وَإِلَى جَانِبِ بَرَكَةِ الزَّنَابِقِ كَانَتْ هُنَاكَ حُورِيَّةٌ، فَتَاةٌ مُحْتَشِمَةٌ بِنَهْدِي مُرَاهَقَةَ صَغِيرَيْنِ وَضَفِيرَةٍ رُخَامِيَّةٌ تَنْسَدِلُ عَلَى كَتِفٍ وَاحِدَةٍ، كَانَتْ قَدْ غَمَسَتْ مُتَرَدِّدَةً إِحْدَى قَدَمَيْهَا فِي الْمَاءِ، اعتدنا تناول التفاح إلى جانبها، ننظر الأسماك الذهبية تقضم برفقٍ أصابع قدمها.
♦️♦️♦️♦️♦️♦️♦️♦️♦️♦️♦️
ادامه دارد...
#القاتل_الأعمى
#الفصل_الثالث
/channel/taaribedastani

Читать полностью…

آموزش زبان عربی با متون داستانی

#آدمکش_کور
#فصل_سوم
#بخش_چهارم
#آویلیون
#قسمت_دهم
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
آدليا موظف بود ترتیب تهیه و تزئین شام آن‌ها را بدهد، اما از خوردن غذا در حضور آن‌ها خودداری کند. رسم بود در حضور آنها فقط با غذا بازی کند. جویدن و بلعیدن فعالیت‌هایی پر سر و صدا و حیوانی بودند. تصور می‌کنم بعد از تمام شدن شام، دستور می‌داد یک سینی غذا به اتاقش ببرند، و لابد غذا را با هر ده انگشتش می‌خورد.

مُهِمَّةُ آدِيلْيَا قَضَتْ بِتَصْمِيمِ وَإِعْدَادِ وَلَائِمِ الْعِشَاءِ، ثُمَّ تَجَنُّبَ الْتِهَامِ الطَّعَامِ عَلَى مَرْأًى مِنْ أَعْيُنِ الضُّيُوفِ. فَالتَّقَالِيدُ قَدْ أَمَلَتْ عَلَيْهَا أَنْ تَتَلَقَّطَ الطَّعَامَ فِي صَحْنِهَا دُونَ شَهِيَّةٍ مَتَى مَا كَانَتْ فِي صُحْبَةِ الْآخَرِينَ: الْمَضْغُ وَالْبَلْعُ اعْتُبَرَا مَظَاهِرَ شَهْوَانِيَّةً وَقِحَّةً. أَظُنُّهَا كَانَتْ تَأْمُرُ بِإِرْسَالِ صِينِيَّةٍ إِلَى غُرْفَتِهَا لَدَى انْتِهَاءِ الْوَلِيمَةِ. وَهُنَاكَ الْتَهَمَتْ طَعَامَهَا بِأَصَابِعِهَا الْعَشْرِ.
✍✍✍✍✍✍✍✍✍✍
ساختمان آویلیون در سال ۱۸۸۹ تمام شد، و آدلیا نام آويليون را برای آن انتخاب کرد. آن نام را از تنیسون گرفته بود:
در دره جزیره آويليون؛
باران و برف و تگرگ نمی‌بارد،
باد هرگز نمی تازد، و در ژرفنای آن،
باغ های سرسبز میوه و دره‌های آلاچیق مانند
با تاجی از دریا بر فرازشان.
دستور داده بود این شعر تنیسون در طرف چپ داخل کارت تبریک کریسمس چاپ شود.(در آن زمان تنیسون در انگلیس دمده شده بود، و لااقل در میان جوانان اسکار وایلد نامی پیدا کرده بود اما در تی‌کوندروگا همه چیز دمده بود.)

اكْتَمَلَ بِنَاءُ آفِيلْيُونْ عَامَ 1889، وكانت آديلا من أطلقت عليها هذا الاسم. اسْتَوْحَتْ الِاسْمَ مِنْ قَصِيدَةِلِلشَّاعِرِ تِنِيسُونْ:
إِلَى جَزِيرَةِ الْوَادِي آفِيلْيُونِ
حَيْثُ لَا يَسْقُطُ بِرَدٍّ أَوْ مَطَرٍ أَوْ ثَلْجٍ
وَلَا تَهُبُّ رِيَاحٌ عَاتِيَةٌ أَبَدًا، وَلَكِنَّهَا تَقَعُ
فِي مُرُوجٍ سَعِيدَةٍ تَنْعَمُ بِبَسَاتِينِ الْفَاكِهَةِ
وَتَجْوِيفَاتٌ مُعَرَّشَةٌ يَتَوَجَّهَا بَحْرَ الصَّيْفِ

كَانَتْ تَأْمُرُ بِطِبَاعَةِ هَذَا الِاقْتِبَاسِ عَلَى الزَّاوِيَةِ الدَّاخِلِيَّةِ الْيُسْرَى مِنْ بِطَاقَاتِ الْكِرِيسْمَاسْ. (كَانَ نَجْمُ تِنِيسُونْ قَدْ بَدَأَ يَأْفُلُ فِي سَمَاءِ الْأَدَبِ الْإِنْجِلِيزِيِّ - وَأُوسْكَارْ وَايلدْ مَنْ بَدَأَ نَجْمَهُ يَسْطُعُ - لَكِنْ كَانَ كُلُّ مَا فِي بُورْتْ تِيكُونْدِيرُوغَا قَدْ مَضَى زَمَانُهُ بَعْضُ الشَّيْءِ فِي ذَلِكَ الْوَقْتِ).
🌹🌹🌹🌹🌹🌹
ادامه دارد...
# القاتل_الأعمى
#الفصل_الثالث
/channel/taaribedastani

Читать полностью…

آموزش زبان عربی با متون داستانی

#آدمکش_کور
#فصل_سوم
#بخش_چهارم
#آویلیون
#قسمت_هشتم
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
وقتی به سن بلوغ رسیدم، در سیزده یا چهارده سالگی، به صورت شاعرانه‌ای به آدلیا فکر می‌کردم. شب‌ها از پنجره اتاقم به چمن‌ها و گل‌کاری‌هایی که درمهتاب نقره فام به نظر می‌رسیدند خیره می‌شدم و او را می‌دیدم که در لباسی از تور و با حالتی حسرت‌آمیز عبور می‌کند. از لبخندی استهزاآمیز همراه با بی‌میلی به زندگی بر صورتش تصویر کردم. خیلی زود به این خیال‌بافی‌هایم یک معشوق هم اضافه کردم.معشوقش را بیرون گلخانه، که آن موقع مورد استفاده نبود، ملاقات کرد -پدرم علاقه‌ای به درختان پرتقالی که در گرم‌خانه پرورش یافته باشند نداشت- اما من در فکرم آن را بازسازی کرده و با گل‌هایی چون ارکیده و کاملیا پرش کرده بودم. نمی‌دانستم گل کاملیا چه نوع گلی است، اما در باره آن خوانده بودم. مادربزرگم و معشوقش درون گلخانه ناپدید می‌شدند، و چه می‌کردند؟ نمی‌دانستم.

عِنْدَمَا بَلَغتُ السِّنّ الْمُنَاسِبَة - بَيْنَ الثَّالِثَةِ وَالرَّابِعَةَ عَشْرَةَ - كُنْتُ أَنظر إِلَى أَدِيلَا بِرُومَانْسِيَّةٍ.كُنْتُ أَتَأَمَّلُ اللَّيْلَ مِنْ نَافِذَتِي، عَبْرَ الْمُرَوجِ الْخَضْرَاءِ وَمَسَاكِبِ أَزْهَارِ الزِّينَةِ بِلَوْنِ الْقَمَرِ الْفِضِّيِّ، وَأَرَاهَا تَتَنَزَّهُ فِي الْحَدِيقَةِ الْمُمْتَدَّةِ فِي رِدَائِهَا الْأَبْيَضُ الْمُطَرَّزُ شَارِدَةٌ مَعَ أَفْكَارِهَا.كُنْتُ قَدْ رَسَمَ عَلَى مُحَيَّاهَا ابْتِسَامَةً وَاهِنَةً ضَجْرَةً مِنْ الْحَيَاةِ مَعَ لَمْحَةِ تَهَكُّمٍ. ثُمَّ سُرْعَانَ مَا أَضفتُ لَهَا عَشِيقًا. هِيَ سَتَلْتَقِي بِعَشِيقِهَا خَارِجَ الدَّفِيئَةِ الزُّجَاجِيَّةِ، وَالَّتِي عَلَى أَيَّامِي بَاتَتْ مُهْمَلَةً - فَأَبِي لَمْ يَكْتَرِثْ الْبَتَّةَ لِأَشْجَارِ الْبُرْتُقَالِ الِاسْتِوَائِيَّةِ - لَكِنْ فِي خَيَالِي كُنْتُ قَدْ بَعَثْتُ فِيهَا الْحَيَاةُ مِنْ جَدِيدٍ، وَمَلَأْتُهَا بِالْأَزْهَارِ الْمُسْتَنْبَتَةِ الْمَنْزِلِيَّةِ. تَخَيَّلَتُ زُهُورُ الْأُورْكِيدِ وَبِرُفْقَتِهَا الْكَامِيلْيَا. لَمْ أَعْرِفْ حِينَهَا مَا زُهُورَ الْكَامِيلْيَا، لَكِنِّي قَرَأْتُ عَنْهَا. جَدّتِي وَعَشِيقُهَا سَيَدْخُلَانِ وَيَتَوَارَيَانِ عَنْ الْأَنْظَارِ، وَيَفْعَلَانِ مَاذَا ؟ مَا كُنْتُ لِأَدْرِيَ.
✍🏼✍🏼✍🏼✍🏼✍🏼✍🏼✍🏼✍🏼✍🏼

در دنیای واقعی، شانس این که آدلیا معشوقی داشته باشد صفر بود. شهرخیلی کوچک بود، مردم اخلاقی به شدت محافظه‌کارانه و سنتی داشتند و اگر کسی چنین کاری می‌کرد بدبخت می‌شد. آدلیا احمق نبود، به علاوه از نظر مالی به خود متکی نبود.
فِي وَاقِعِ الْأَمْرِ فَاحْتِمَالُ أَنْ تَحْظَى آدِيلْيَا بِعَشِيقٍ كَانَ مَعْدُومًا. فَالْبَلْدَةُ جِدٌّ صَغِيرَةٌ، وَنِظَامُهَا الْأَخْلَاقِيُّ قَرَوِيٌّ وَمَحْدُودُ الْأُفُقِ، وَالْهَاوِيَةُ الَّتِي كَانَتْ سَتَقَعُ فِيهَا جَدٌّ سَحِيقَةٌ. هِيَ لَمْ تَكُنْ بِالْمَرْأَةِ الْغَبِيَّةِ. كَذَلِكَ هِيَ لَمْ تَمْلِكْ مَالَهَا الْخَاصَّ.
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
ادامه دارد...
# القاتل_الأعمى
#الفصل_الثالث
/channel/taaribedastani

Читать полностью…

آموزش زبان عربی با متون داستانی

#آدمکش_کور
#فصل_سوم
#بخش_چهارم
#آویلیون
#قسمت_ششم
🍃🍃🍃
اتاق وسیع ناهارخوری نورگیر نبود و فقط سه پنجره شیشه‌ای رنگین داشت که از انگلستان آورده بودند. دیوارهای این اتاق با کاغذ دیواری ویلیام موریس پوشیده شده بود و روشنایی اتاق را چلچراغی با نیلوفرهای برنز به هم پیچیده برعهده داشت. (روی شیشه های پنجره ها داستان عشق تریستان به ایزوت نشان داده می‌شد.تقدیم جرعه‌ای از عشق در لیوان قرمز پر رنگی. تریستان زانو زده بود، و ایزوت سرش را خم کرده بود و موهای زردرنگش را که به سختی توانسته بودند روی شیشه تصویر کنند، و بیشتر به یک جاروی ذوب شده شبیه بود، به پایین ریخته بود. از ایزوت تصویر دیگری هم بود که او به تنهایی ودر حالت ناراحتی پارچه ارغوانی رنگ به دورش پیچیده شده بود و کنار گیتاری ایستاده بود.)
طراحی و دکور خانه با نظر مادربزرگم، آدالیا انجام گرفته بود. او قبل از به دنیا آمدن من مرد، اما شنیده‌ام که به نرمی ابریشم و به سردی نسیم بود، و اراده‌ای به سختی ارّه استخوان بر داشت. همچنین زنی فرهنگ دوست بود، که به او نوعی صلاحیت اخلاقی می‌داد. البته حالا این طور نیست؛ اما آن زمان مردم معتقدبودند آدم‌های فرهنگ دوست انسان‌های بهتری هستند. معتقد بودند توجه به فرهنگ می تواند روحیه انسان را بهتر کند. شاید هم فقط زن‌ها این عقیده را داشتند. آنها هنوز هیتلر را ندیده بودند که به اُپرا می‌رفت.

كَانَتْ لَدَيْنَا حُجْرَةُ طَعَامٍ فَسِيحَةٌ مُعْتِمَةٌ، وَرَقَّ جُدْرَانِهَا مِنْ طراز وِيلْيَامْ مُورِيسْ، وَثُرْيَا مَجْدُولَةٌ مِنْ زَنَابِقِ الْمَاءِ الْبُرُونْزِيَّةِ، وَثَلَاثِ نَوَافِذَ عَالِيَةٍمُعْشَقَة، شَحَنُوهَا مِنْ إِنْجِلْتِرَا، تُصَوِّرُ أَحْدَاثًا مِنْ قِصَّةِ تِرِيسْتَانْ وَإِيزُولِتْ (تَقْدِيمَ جُرْعَةِ الْحُبِّ فِي قَدَحٍ أَحْمَرَ قَانِ؛ الْعَاشِقَانِ، تریستانْ رَاكِعٌ عَلَى رُكْبَتِهِ، وَإِيزُولتْ فِي تَوَقٍ إِلَيْهِ مُنْحَنِيَةٌ فَوْقَهُ مَعَ شَعْرِهَا الْأَصْفَرِ يَتَشَلْشَلُ عَلَيْهِ - مِنْ الصَّعْبِ رَسْمُ شَعْرٌ كَشَعْرِهَا عَلَى الزَّجَاجِ، يَبْدُو أَقْرَبَ إِلَى مِقَشَّةٍ ذَائِبَةٍ؛ في مشهد آخر تظهر إِيزُولتْ وَحْدَهَا حزينةً، فِي أَرْدِيَتِهَا الْأُرْجُوَانِيَّةِ الْفَضْفَاضَةِ، قِيثَارٌ عَلَى مَقْرُبَةٍ مِنْهَا).تَخْطِيطُ وَتَصْمِيمُ الْمَنْزِلِ أَشْرَفَتْ عَلَيْهِ جَدَّتِي آدِيلْيَا. كَانَتْ قَدْ تُوُفِّيَتْ قَبْلَ أَنْ أُولِدَ، لَكِنْ مِمَّا سَمِعْتُهُ عَنْهَا فَقَدْ كَانَتْ نَاعِمَةً كَمَا الْحَرِيرُ وَهَادِئَةً كَمَا النَّسِيمُ الْعَلِيلُ، لَكِنْ مَعَ تَصمیم قَاطِعٍ مِثْلِ مِنْشَارِ الْعِظَامِ. اهْتِمَامَهَا انْصَبَّ عَلَى "الثَّقَافَةِ"، مِمَّا أَضْفَى عَلَيْهَا هَالَةً مِنْ السُّلْطَةِ الْأَخْلَاقِيَّةِ. مَا كَانَ لِيَنْفَعَ الْأَمْرُ فِي أَيَّامِنَا هَذِهِ؛ لَكِنَّ النَّاسَ اعتقدوا حِينَذَاكَ أَنَّ "الثَّقَافَةَ" لَهَا أَنْ تَرْفَعَ مِنْ شَأْنِكَ، تَخْلُقُ مِنْكَ شَخْصًا أَفْضَلَ. آمَنُوا أَنَّ مِنْ شَأْنِهَا أَنْ تَسْمُوَ بِرُوحِكَ، أَوْ هكذا كانت تعتقد النساء بِهَذَا. لَمْ يَكُنْ قَدْ رَأَيْنَ هِتْلَرْ بَعْد فِي دَارِ الْأُوبِرَا.
✍🏼✍🏼✍🏼✍🏼✍🏼✍🏼
نام فامیل دوشیزگی آدليا، مانفورت، بود. او از یک خانواده اصیل، یا چیزی مشابه آن، از نسل دوم یک خانواده انگلیسی اهل مونترال بود که با فرانسوی‌های هوگنو پیوند بسته بودند.مانفورت‌ها زمانی پولدار بودند. در گذشته هنگام راه‌اندازی راه آهن پول زیادی در آورده بودند؛ اما در آن زمان، به خاطر معاملات مخاطره آمیز و کم کاری، وضع مالیشان خراب شده بود. بنابراین چون خواستگار متشخصی برای آدلیا پیدا نشد، او با پول ازدواج کرد، آن هم پول تازه به جیب زده؛ پولی که از فروش دکمه به دست می آمد. آدلیا وظیفه داشت این پول را مانند نفت تصفیه کند و موجه جلوه‌اش دهد.

اسْمُ آدِيليَا قَبْلَ الزَّوَاجِ كَانَ مُونْفُورْتْ. كَانَتْ تَنْتَمِي إِلَى عَائِلَةِ جُذُورُهَا رَاسِخَةً - أَوْ مَااعْتَبَرْ عَائِلَةً ذَاتَ جُذُورٍ رَاسِخَةٍ فِي كَنَدَا - الْجِيلَ الثَّانِي مِنْ انْجِلِيزْ مُونْتِرْيَالْ يَتَقَاطَعُ مَعَ الْهُوغُونُوتِي الْفَرَنْسِيِّ. أَبْنَاءِ مُونْفُورْتْ كَانُوا نَاجِحِينَ وَأَغْنِيَاءَ - جَنُوا ثَرْوَةً هَائِلَةً مِنْ سِكَكِ الْحَدِيدِ - لَكِنَّ الْمُخَاطَرَةَ فِي مُضَارَبَةِ الْبُورْصَةِ وَالْكَسَلِ وَالْقُصُورِ الذَّاتِيُّ كُلُّهَا دُفِعَتْ بِالْعَائِلَةِ عَلَى الْمُنْحَدِرِ الزَّلْقِ. لِذَا بَدَأَ الْوَقْتُ يَمُرُّ سَرِيعَةً عَلَى آدِيلْيَا وَلَا زَوْجٍ مَقْبُولٍ فِي الْأُفُقِ، هِيَ تَزَوَّجَتْ الْنقود تلك النقود السائلة والمستثمرة في الْأَزْرَارِ. كَانَ يَتَوَقَّعُ مِنْهَا أَنْ تُهَذِّبَ الْمَالَ وَتَصَفِيهِ، مِثْلَمَا هِيَ الْحَالُ مَعَ النِّفْطِ.
🌹🌹🌹
ادامه دارد...
/channel/taaribedastani

Читать полностью…

آموزش زبان عربی با متون داستانی

#آدمکش_کور
#فصل_سوم
#بخش_چهارم
#آویلیون
#قسمت_سوم
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
امروز مایرا متقاعدم کرد یک پنکه پایه بلند که از پنکه کوچک پر سر و صدایی که دارم بهتر است، بخرم. پنکه در بازارچه تازه‌ای، آن طرف پل رودخانه یوگز، به حراج گذاشته شده بود. مرا با اتومبیلش برد: خودش آن جا کار داشت، بنابراین مزاحمتی برایش نداشتم. از بهانه هایی که برای کشاندن من به آنجا می‌آورد ناراحت می‌شوم.

الْيَوْمَ أَقْنَعَتْنِي مِيرَا بِشِرَاءِ مِرْوَحَةٍ كَهْرَبَائِيَّةٍ - عَلَى مِسْنَدٍ طَوِيلٍ، خَيْرٌ لِي مِنْ الْمِرْوَحَةِ الْبَالِيَةِ ذَاتِ الصَّرِيرِ الَّتِي اعْتَمَدَ عَلَيْهَا. النَّوْعُ الَّذِي رَأَتْهُ مُنَاسَبًالِي مَعْرُوضٌ فِي التَّنْزِيلَاتِ فِي الْمَجْمَعِ الْجَدِيدِ مُقَابِلَ جِسْرِ نَهْرِ جُوغْزْ. سَتَقُودُ بِي إِلَى هُنَاكَ: فَهِيَ سَتَذْهَبُ عَلَى أَيِّ حَالٍ، لَا عَنَاءَ. كَمْ يُوَقِّعُ الْكَآبَةَ فِي نَفْسِي أُسْلُوبَهَا الْمُعْتَادَ فِي التَّذَرُّعِ بِالْحُجَجِ.
✍🏼✍🏼✍🏼✍🏼✍🏼✍🏼✍🏼✍🏼✍🏼✍🏼✍🏼✍🏼
سر راهمان از "آويليون " یا جایی که زمانی آویليون نام داشت، و حالا به طور غم انگیزی تغییر شکل پیدا کرده است، می‌گذریم. حالا به آن‌جا والهالا می‌گویند.
کدام احمق بوروکراتی فکر کرد این نام مناسبی برای خانه سالمندان است؟ تا آنجا که یادم می‌آید بعد ازمردن آدم را به چنین جایی می‌بردند، نه در دم‌دمای مردن. اما شاید انتخاب چنین نامی اشاره‌ای هم به مردن باشد.

عَلَى طَرِيقِنَا تَجَاوَزْنَا آفِيلْيُونْ، أَوْ مَا كَانَ يُدْعَى فِي الْمَاضِي آفِيلْيُونْ، قَبْلَ أَنْ يَتَحَوَّلَ بِصُورَةٍ مُحْزِنَةٍ إِلَى مَا هُوَ عَلَيْهِ الْآنَ. يَدْعُونَهُ الْيَوْمَ فَالْهَالَا. وَمَنْ هُوَ ذَاكَ الْبِيرُوقْرَاطِيُّ الْأَحْمَقُ الَّذِي وَجَدَهُ اسْمًا مُنَاسِبًا يُلَائِمُ دَارَ عَجَزَةٍ؟ فَكَمَا أَذْكُرُ، فَالْهَالَا هِيَ الْمَكَانُ الَّذِي تُحَطُّ فِيهِ رِحَالُكَ بَعْدَ الْمَمَاتِ لَا قَبْلَهُ مُبَاشَرَةً. لَكِنْ رُبَّمَا قَصَدَ شَيْئًا مَا بِاخْتِيَارِهِ الِاسْمَ.
✍🏼✍🏼✍🏼✍🏼✍🏼✍🏼✍🏼✍🏼✍🏼✍🏼✍🏼✍🏼
آویلیون در ساحل شرقی رودخانه لووتو، در محل تلاقی رودخانه، در جایی بسیار استثنایی قرار گرفته است و منظره شاعرانه یوگز را با موقعیت امنی که برای لنگر انداختن قایق های بادبانی دارد تکمیل می‌کند. خانه وسیع است اما دور و برش با خانه‌های ویلایی معماری‌سازی که بعد از جنگ ساخته شدند، پرشده است. سه زن پیر روی ایوان نشسته بودند که یکی از آنها روی صندلی چرخدار بود و مانند نوجوانان شیطانی که در دستشویی سیگار می کشند، سیگار می‌کشید. حتما یکی از این روزها خانه را آتش خواهند زد.

مَوْقِعُ الْبَيْتِ مُمْتَازٍ - عَلَى الضَّفَّةِ الشَّرْقِيَّةِ لِنَهْرِ لُوفْتُو، تَمَامًا لَدَى نُقْطَةِ الْتِقَائِهِ بِنَهْرِ جُوغِزْ - جَامِعًا بِذَلِكَ بَيْنَ الْإِطْلَالَةِ الرُّومَانْسِيَّةِ لِلْأُخْدُودِ وَالْمَوْقِعِ الْآمِنِ لِإِرْسَاءِ الْقَوَارِبِ الشِّرَاعِيَّةِ. الْبَيْتُ كَبِيرٌ لَكِنْ يَبْدُو مُكْتَظًّا الْآنَ، تُحَاصِرُهُ مِنْ جَانِبَيْهِ بُيُوتُ الْبَنْغُلِ الْمُهَلْهَلَةُ الْمُشِيدَةُ بَعْدَ الْحَرْبِ. ثَلَاثُ نِسْوَةٍ عَجَائِزَ كُنَّ يَجْلِسْنَ فِي الشُّرْفَةِ الْأَمَامِيَّةِ، إِحْدَاهُنَّ عَلَى كُرْسِيٍّ مُتَحَرِّكٍ، تَدْخْنَ خِلْسَةً، مِثْلَ مُرَاهَقَةٍ شَقِيَّةٍ فِي الْحَمَّامِ. أَنَا مُوقِنَةٌ أَنَّ يَوْمًا مَا سَيُحْرِقْنَ الْمَكَانَ.
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
ادامه دارد...
#القاتل_الأعمى
#الفصل_الثالث
/channel/taaribedastani

Читать полностью…

آموزش زبان عربی با متون داستانی

#آدمکش_کور
#فصل_سوم
#بخش_چهارم
#آویلیون
#قسمت_نخست
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
۱-آويليون
استخوان هایم، مطابق معمول، در این هوای مرطوب درد گرفته است. این دردکهنه شده است: وقایع گذشته به صورت درد منعکس می‌شوند. وقتی درد شدید است نمی توانم بخوابم.هر شب آرزوی خواب می‌کنم، برای کمی خواب می‌میرم، ولی خواب مانند یک پرده دو دزده پیشاپیشم پرپر می‌زند.هرچند قرص‌های خواب‌آور هم هست اما دکتر مرا از مصرف آن‌ها پرهیز داده.

۱-آفيليون
عِظَامِي عَادَتْ تُؤْلِمُنِي مِنْ جَدِيدٍ، كَمَا هِيَ عَادَتُهَا فِي الْجَوِّ الرَّطبِ. تُؤْلِمُنِي كَمَا يُؤْلِمُنَا التَّارِيخُ: أُمُورٌ مَضَيْنَا عَنْهَا قدمَةً مُنْذُ زَمَنٍ بَعِيدٍ، بَيْدَ أَنّ صَدَاهَا لَا يَنْفَكُّ يُدَوّي فِينَا وَجَعًا. مَتَى مَا اشْتَدَّ الْأَلَمُ يُجَافِينِي النَّوْمُ. كُلَّ لَيْلَةٍ أَتُوقُ إِلَى النَّوْمِ، أُجَاهِدُ لِأَجْلِهِ؛ وَمَعَ ذَلِكَ أَظَلُّ أُرَاهُ يُصَفِّقُ مُرْفَرَفًا أَمَامِي مِثْلَ ستَارَةٍ سَخْمَاءَ. بِالطَّبْعِ هُنَاكَ الْحُبُوبُ الْمَنُوّمَةُ، لَكِنَّ الطَّبِيبَ حَذّرَنِي مِنْهَا.
✍🏼✍🏼✍🏼✍🏼✍🏼✍🏼✍🏼✍🏼✍🏼✍🏼✍🏼✍🏼✍🏼
۲-شب گذشته بعد از ساعت‌ها کلافگی در این هوای نم‌دار، از جا بلند شدم،بدون سرپایی از پله‌ها پایین رفتم و در نور ضعیفی که از پنجره به پله‌ها می تابید راهم را پیدا کردم. وقتی با احتیاط به پایین رسیدم، با پاهایی که به زمین کشیده می‌شد خودم را به آشپزخانه رساندم و به مانند سگ در نور و مه یخچال شروع به پیدا کردن شکارم کردم. چیز زیادی برای خوردن نبود. باقی‌مانده پلاسیده یک دسته کرفس، نانی که دور آن از کپک آبی شده بود، یک لیموی پلاسیده و باقی‌مانده پنیری که در کاغذ چرب پیچیده بود و مثل ناخن نیمه‌شفاف و سخت شده بود. دچار عادت های تنهایی شده ام و به آن خو گرفته‌ام، نامرتب و خرده خرده غذا می خورم. لقمه های یواشکی لذتهای یواشکی. تغذیه پیک‌نیکی. از توی شیشه با انگشت سبابه کره بادام زمینی برداشتم و شکمم را سیر کردم: چرا یک قاشق را کثیف کنم؟

۲-لَيْلَةَ الْبَارِحَةِ، بَعْدَمَا قَضَيْتُ دَهْرًا أَتَقْلَّبُ مُهْتَاجَةً فِي دَوَّامَةِ الرُّطُوبَةِ الْخَانِقَةِ، نَهَضَتُ عَنْ فِرَاشِي وَزَحَفَتُ نُزُولًا عَلَى السَّلَمِ حَافِيَةَ الْقَدَمَيْنِ، أَتَلَمِسُ طَرِيقِي فِي الشُّعَاعِ الْبَاهِتُ لِإِنَارَةِ الشَّارِعِ خَارِجَ نَافِذَةِ بَيْتِ السَّلَمِ. لِدَىوصُولَيْ سَالِمَةً إِلَى الْأَسْفَلِ،مشَيْتُ مُتَثَاقِلَةً بِاتِّجَاهِ الْمَطْبَخِ وَكَمَا الْكَلْبُ أَخَذْتُ أَسْتَكْشِفُ عَنْ طَرِيدَتِي وَسَطَ ضِبَابِ ضَوْءِ الثَّلَاجَةِ الْمُبْهِرِ. لَمْ أَجِدْ مَا قَدْ أَرْغَبُ بِتَنَاوُلِهِ: بَقًّایا رَزْمَةً كَرَفْسٍ مُتَوَحّلَةٍ، رَغِيفٍ تَشُوبُ حَوَافُهُ مِسْحَةً مِنْ لَوْنٍ أَزْرَقَ، وَلَيْمُونَةُ رَخْوَةٌ. الطَّرَفُ الْمُتَبَقِّي مِنْ شَرِيحَةِ جُبْنٍ، مَلْفُوفَةٍ بِوَرَقٍ دُهْنِيٍّ، مُتَيَبِّسَةٍ وَشِبْهِ شَفَّافَةٍ مِثْلَ أَظْفَرَ قَدَمٍ. کنِتُ قَدْ اعْتَنَقَتُ حَيَاةَ الْمُعْتَزِلَةِ؛ طَعَامِي مُخْتَلِشٍ وَعَشْوَائِي. وَجَبَاتٌ خَفِيفَةٌ مَسْلُوبَةٌ، نَزْهٌ وَوَجَبَاتٌ عَلَى حِسَابِ ضِيَافَةِ الْآخَرِينَ. فِي النِّهَايَةِ تَدَبَّرَتُ أَمْرِي مَعَ زُبْدَةِ فُولٍ سُودَانِيٍّ، غَرَفْتُهَا مُبَاشَرَةً مِنْ الْمُرَطِّبَانِ بِسَبَّابَتِي: فَمَا الدَّاعُ لِتَوْسِيخِ مِلْعَقَةٍ؟
✍🏼✍🏼✍🏼✍🏼✍🏼✍🏼✍🏼✍🏼✍🏼✍🏼✍🏼✍🏼✍🏼
٣-با شیشه کره و انگشت به دهان ایستاده بودم و احساس می‌کردم یک نفر،یک زن دیگر، یک زن نامرئی که صاحب حقیقی خانه است، حالا وارد آشپزخانه می‌شود و از من می‌پرسد در آشپز خانه‌اش چه می‌کنم. قبلا هم چنین احساسی داشته‌ام. حتی هنگام انجام کارهای ضروری و معمولی روزانه، مثل پوست کندن موز، یا شستن دندان‌هایم، احساس می‌کنم حق کس دیگری را پایمال می‌کنم.

٣-وَبَيْنَمَا كُنْتُ أَقِفُ هُنَاكَ مَعَ مُرَطَّبَانِ الزُّبْدَةِ فِي يَدِي وَسَبَّابَتِي فِي فَمِي، تَمْلِكُنِي شُعُورٌ بِأَنَّ شَخْصًا آخَرَ عَلَى وَشْكِ دُخُولِ الْغُرْفَةِ - امْرَأَةً أُخْرَى، الْمَرْأَةُ الْخَفِيَّةِ، الْمَالِكَةُ الشَّرْعِيَّةُ - تَسْأَلُنِي مَا الَّذِي أَفْعَلُهُ بِحَقِّ الْجَحِيمِ فِي مَطْبَخِهَا. هَذَا الشُّعُورُ كَانَ قَدْتمْلِكُنِي مِنْ قَبْلُ، هَذَا الْإِحْسَاسُ الَّذِي لَا يَنْفَكُّ يُرَاوِدُنِي حَتَّى وَأَنَا فِي خِضَمِّ مجْرَيَاتِ حَيَاتِي الْيَوْمِيَّةِ وَأَكْثَرِهَا شَرْعِيَّةً - أُقَشِّرُ الْمَوْزِ، أفْرِشُ أَسْنَانِي - وَكَأَنَّ بِفِعْلَي هَذَا انْتهكتُ حُرْمَة أَحَدِهِمْ.
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
ادامه دارد...
#الفصل_الثالث
#القاتل_الأعمى
/channel/taaribedastani

Читать полностью…
Подписаться на канал