soltanghazal | Неотсортированное

Telegram-канал soltanghazal - سلطان غزل

214

telegram.me/soltanghazal @nahidashoori

Подписаться на канал

سلطان غزل

زلالِ چشمه‌ی جوشیده از دل سنگی
الا که آینه ی صبحِ بی غبار تویی

دلم هوای تو دارد، هوای زمزمه ات
بخوان که جاریِ آواز جویبار تویی

#حسین_منزوی

Читать полностью…

سلطان غزل

امیدوار نبودم دوباره از دل تو
که مهربان بشود با دل من ،اما شد

دوباره طوطیک شوکرانی شعرم
به خنده خنده ی شیرین تو شکرخا شد

#حسین_منزوی

@soltanghazal

Читать полностью…

سلطان غزل

ز باغ پیرهنت چون دریچه‌ها وا شد
بهشت گمشده پشت دریچه پیدا شد

رها زسلطه‌ی پاییز در بهار اتاق
گلی به نام تو در بازوان من وا شد

به دیدن تو همه ذره‌های من شد چشم
و چشم‌ها همه سر تا به پا تماشا شد

تمام منظره پوشیده از تو شد یعنی
جهان به چشم دل من دوباره زیبا شد

زمانه ریخت به جامم هر آنچه تلخانه
به نام تو که در آمیختم گوارا شد

فرشته‌ها تو و من را به نشان دادند
میان زهره و ماه از تو گفتگوها شد

تنت هنوز به اندازه‌ای لطافت داشت
که گل در آینه از دیدنش شکوفا شد

شتاب خواستنت اینچنین که می‌بالد
به دوری تو مگر می‌شود شکیبا شد؟

امیدوار نبودم دوباره از دل تو
که مهربان بشود با دل من ،اما شد

دوباره طوطیک شوکرانی شعرم
به خنده خنده‌ی شیرین تو شکرخا شد

قرار نامه‌ی وصل من و تو بود آنکه
به روی شانه‌ی من با لب تو امضا شد

#حسین_منزوی

/channel/soltanghazal

Читать полностью…

سلطان غزل

با عشق تنفس نیز، یک حادثه‌ی تازه‌ست
در قصّه‌ی ما چیزی، تکرار نخواهد شد

شاید دلی از یک دل آزرده شود، امّا
هرگز دلی از یک دل، بیزار نخواهد شد

#حسین_منزوی

Читать полностью…

سلطان غزل

ناز تو و نیاز تو، شد همه دلپذیر من
ناز تو دلپذیر شد، هستی ناگزیر من

جز تو هوس نمی‌کند، گویه‌ی کس نمی‌کند
دم ز تو می‌زند همین، خوی بهانه‌گیر من

اینک و آنکم دگر، از تو شده است بارور
آه که بی تو شد هدر، پار من و پریر من

ای به منِ گرفته خو ! بی تو به کار جست و جو
خود نرود به هیچ سو، دست و دل اسیر من

به هر چمن رسیده‌ام، از تو نشان ندیده‌ام
تو در کجا شکفته‌ای، ای گل بی نظیر من؟

من همه با تو راستم، چشم تو گفت و خواستم
خواستی و جسور شد، خواهش سر به زیر من

چشم گلاب خانه‌ات، مشک رها به شانه‌ات
نافه‌ی آهوانت، قافله‌ی عبیر من

به هر کجا می‌گذرم، به هرکسی می‌نگرم
عکس تو قاب می‌کند‌، آینه‌ی ضمیر من

کوکبیان چشم تو، طاق هزار کوکبند
باغ معلق شب‌اند، خم شده بر کویر من

عشق تو بود و شعر ما : یک وطن و دو پادشا
گفتم شان که از شما، تا که بود، امیر من؟

پاسخ من از آن میان، عشق تو داد و گفت: هان!
سینه‌ی تو سریر او، سینه‌ی او ، سریر من

#حسین_منزوی


/channel/soltanghazal

Читать полностью…

سلطان غزل

مگر، این بادخوش، از راه عشق آباد، می‌آید؟
که بوی عشق‌های کهنه، ازاین باد، می‌آید

کجا و کی، دراین اقلیم، بی معنی است، این عشق است
وعشق ازبی « زمان »، از « ناکجا آباد » می‌آید

به هفت آرایی مشاطه‌گان، او را نیازی نیست
که شهر آشوب من، با حسن مادرزاد می‌آید

« هراس از باد هجرانی نداری؟ » - وصل می‌پرسد -
و ازعاشق جواب « هر چه باداباد » می‌آید

جهان انگار، در تسخیر شیرین است و تکثیرش
که از هر سو، صدای تیشه‌ی فرهاد می‌آید

گشاده سینگی کن، عشق اگر بسیار می‌خواهی
که سهم قطره ودریا، به استعداد می‌آید

همایون بادعشق، آری، اگر چه شکوه ازگل را،
درآوازه چکاوک، غلتی ازبیداد می‌آید

مجزا نیستند از عشق، وصل و فصل و نوش و نیش
شگفتا او، که با ترکیبی از اضداد، می‌آید

توبوی نافه را، از باد، می‌گیری و می‌نوشی
من از خون دل آهوی چینم، یاد می‌آید

مده بیمم زموج آری که خود ترجیع توفان است
که در پروازهای مرغ دریا زاد، می‌آید


#حسین_منزوی

/channel/soltanghazal

Читать полностью…

سلطان غزل

پاسخ استاد شجریان به این سوال که ، چرا تا کنون از غزلهای "حسین منزوی" در آثارشان استفاده نکرده اند


@soltanghazal

Читать полностью…

سلطان غزل

با نهایت تاسف آخرین بازمانده‌ از دوره طلایی موسیقی کلاسیک ایران استاد "امین الله رشیدی" در سن نود و نه سالگی روز جمعه در سکوت خبری درگذشت.

مرحوم رشیدی خواننده و آهنگساز برجسته ایرانی بود که تصانیف جاودانه‌ی بسیاری در طول چند دهه فعالیت به گنجینه موسیقی ایران اضافه کرد.

پیکر آقای رشیدی برای تحقیقات به دانشگاه علوم پزشکی اهدا خواهد شد.

#امین_الله_رشیدی

Читать полностью…

سلطان غزل

بوی بهشت می‌گذرد یا نسیم دوست
یا کاروان صبح
که گیتی منور است

#سعدی

درود دوستان صبح بخیر

Читать полностью…

سلطان غزل

شبم به نیمه رسید و صدای او نرسید
حریف صحبتم امشب ، به گفت و گو نرسید

نسیم و سیم، عقیم‌اند، از امید و نوید
که آن صدای خوش امشب ز هیچ سو نرسید

ندای زنگ نمی خواندم به گفت و شنود
چه شد که دیگرم آن پیک مژده گو نرسید؟

به نیمه راه شکفتن، دریغ از آن غنچه
که گل نگشته خزان شد ، به رنگ و بو نرسید

به موج پر زدنش می‌تپد دلم، کز اوج،
پرنده‌وارِ من امشب، چرا، فرو نرسید؟

درخت وسوسه، بارآوری نکرد مگر؟
که دست‌های من امشب به سیب او نرسید

صدای جاری غمخواری‌اش که روح مرا
به آب زمزمه می داد ، شست و شو نرسید

دوباره می کشدم دل به دوزخ آشامی
که آن فرشته صدای ِ بهشت خو نرسید

بسا شبا که به دیدار دور رفت، دلم
هنوز نوبت دیدار روبرو نرسید؟

چنان به خیره‌سری، بست بغض، راه نفس
که گریه‌های من از سینه تا گلو نرسید

دلم به سنگ هزار یکم شکست آخر
هزار بارم اگر سنگ بر سبو نرسید

به روز معجزه گل داد، نی، ولی افسوس،
شب شکفتنت ای باغ آرزو نرسید؟

#حسین_منزوی

/channel/soltanghazal

Читать полностью…

سلطان غزل

چه شب بدی است امشب، که ستاره سو ندارد
گل کاغذی است شب بو، که بهار و بو ندارد

چه شده است ماه ما را، که خلاف آن شب، امشب
ز جمال و جلوه افتاده و رنگ بو ندارد؟

به هوای مهربانی، ز تو کرده روی و هرگز
به عتاب و مهربانی، دلم از تو خبر ندارد

ز کرشمه‌ی زلالت، ره منزلی نشان ده
به کسی که بی تو راهی، سوی هیچ سو ندارد

دل من اگر تو جامش، ندهی ز مهر، چاره
به جز آن که سنگ کوبد، به سر سبو ندارد

به کسی که با تو هر شب، همه شوق گفت و گو بود
چه رسیده است کامشب، سر گفت و گو ندارد

چه نوازد و چه سازد ، به جز از نوای گریه
نیِ خسته‌یی که جز بغز تو در گلو ندارد

ره زندگی نشان ده، به کسی که مرده در من
که حیات بی تو راهی، به حریم او ندارد

ز تمام بودنی‌ها ، تو همین از آن من باش
که به غیر با تو بودن ، دلم آرزو ندارد

#حسین_منزوی

/channel/soltanghazal

Читать полностью…

سلطان غزل

سلاح اهل ستم گاهی، شریعت نبوی هم هست
به روی شانۀ ظالم گاه ردای مصطفوی هم هست

به جای پینۀ پیشانی نظر به قبله آنها کن
وگرنه نام خدا ای دوست به پرچم اموی هم هست

مخور فریب که این مردم هزارچهره و صدرنگ‌اند
همیشه در دلشان حرفی جز آنچه می‌شنوی هم هست

ز اعتدال سخن گفتن ز حق کناره گرفتن نیست
میان باطل و حق ای شیخ! مگر میانه‌روی هم هست

اگر به دادرسی هرگز، نگشت محکمه‌ای برپا
مبر ز یاد که در عالم عدالت علوی هم هست

نشان مذهب من عشق است حقیقتی که در آن عالم
امید آنکه به اعجازش شهید خوانده شوی هم هست

✍🏻#فاضل_نظری
📚#وجود
📝#سکه‌_صفوی

/channel/fazelnazariii

Читать полностью…

سلطان غزل

همه اتفاقات خوب، برای انسانهای مثبت اندیش میافتد!

🔹انسانهایی که زیبا فکر می کنند
🔹با دیگران با محبت رفتار می کنند
🔹شکرگزار هستند
🔹خودشان را دوست دارند
🔹و به زندگی لبخند می زنند

🔷انسانهایی که حتی در بدترین شرایط و رویدادها سعی میکنند جنبه مثبت قضایا را پیدا کنند و ببینند

🔷انسانهایی که با جنس زندگی و عشق هماهنگ هستند و همیشه، در هر مکانی بذر امید و شادی می پاشند.
اینگونه افراد مغناطیس عشق هستند و مغناطیس عشق، جاذبه ای قوی دارد

Читать полностью…

سلطان غزل

شب که می‌رسد از کناره‌ها
گریه می‌کنم با ستاره‌ها

وای اگر شبی ز آستین جان
بَر نیاورم دست چاره‌ها

#حسین_منزوی
#همایون_شجریان

@soltanghazal

Читать полностью…

سلطان غزل

شب که می‌رسد از کناره‌ها
گریه می‌کنم با ستاره‌ها

وای اگر شبی ز آستین جان
بَر نیاورم دست چاره‌ها

هم چو خامُشان، بسته‌ام زبان
حرف من بخوان، از اشاره‌ها

قصه‌ی مرا، بشنوی تو هم
بشنوند اگر، سنگ خاره‌ها

ما ز اصل و اسب، اوفتاده‌ایم
ما پیاده‌ایم، ای سواره‌ها!

ای لهیب غم! آتشم مزن
خرمنم مسوز، از شراره‌ها

دور بسته را ، فصل خسته را
دوره می کنم ، با دوباره‌ها


#حسین_منزوی

telegram.me/soltanghazal

Читать полностью…

سلطان غزل

گفتی: " مرا از خویش می‌ترسانی، ای یار!
وقتی به دریاها مرا می‌خوانی ای یار"

"ترسای من! " گفتم که: " بگذار این چه و چون
چندم از این تردید، می‌لرزانی ای یار ؟ "

آخر تو پروای چه می‌داری ؟ مگر نه
خود در دل و جانت، پر از طوفانی ای یار؟

بگذار تا رودت کشاند، سوی دریا
آخر نه تالابی که یک جا مانی، ای یار!

دریا ، برای ما ، گرفته جشن طوفان
با من بیا ، با من ، به این مهمانی ای یار !

با من بیا با اصل خود، باری بپیوند
ای جویبار کوچک انسانی! ای یار!

تو، جوی کوچک نیستی، دریایی، آری
کاین سان مرا در خویش می‌گنجانی ای یار!

عطر گلی وحشی برایم می فرستی
در باد گیسو را که می افشانی ، ای یار !

من با تو، با تو، با تو ، با تو زنده هستم
تو جا ن جان جان جان جانی ای یار !

#حسین_منزوی

/channel/soltanghazal

Читать полностью…

سلطان غزل

به چه می‌اندیشی؟
نگرانی بیجاست!
عشق اینجا و تو اینجا و
خدا هم اینجاست...

صبح بخیر🍁

Читать полностью…

سلطان غزل

در این مدار، که هم ماه، جز غریبی نیست
غریبی تو و من، قصه‌ی عجیبی نیست

به وعده دل چه کنی خوش که چون بیندیشی
بهشت نیز سرانجام جز فریبی نیست

حجاب چون بدری زین فرشتگان چه کسی ست
که پشت صورتکش صورت مهیبی نیست؟

اگر بخواهی اگر نه کشیده می‌بردت
به وعده گاه، که با کاروان شکیبی نیست

من و تو را هم از این قصه‌ای که می‌خوانیم
به جز شکستگی و خستگی، نصیبی نیست

چرا که صاحب این کاسه‌های مهمان کش
به جز لئیم نظرتنگ نانجیبی نیست

مگر تدارک این شور و شر، برای بشر
همه به جزیه‌ی دندان زدن به سیبی نیست؟



#حسین_منزوی

/channel/soltanghazal

Читать полностью…

سلطان غزل

و کلمه بود و جهان مسیر تکوین بود
و دوست داشتن آن کلمه‌ی نخستین بود

و عشق روشنی کائنات بود و هنوز
چراغ‌های کواکب، تمام پایین بود

خدا، امانت خود را به آدمی بخشید
که بار عشق برای فرشته سنگین بود

و زندگانی و مرگ آمدند و گفته نشد
کزین دو، حادثه‌ی اولی، کدامین بود

اگر نبود، به جزپیش پا نمی‌دیدیم
همیشه عشق، همان دیده‌ی جهان بین بود

به عشق ازغم و شادی کسی نمی‌گیرد
که هرچه کرد، پسندیده و به آیین بود

اگر که عشق نمی‌بود، داستان حیات
چگونه قابل توجیه و شرح و تبیین بود؟

و آمدیم که عاشق شویم و در گذریم
که راز زندگی و مرگ آدمی، این بود


#حسین_منزوی

/channel/soltanghazal

Читать полностью…

سلطان غزل

در هیاهوی زندگی اگر آرامیم
دلمان به خدا گرم است
چرا که خوشبختی میتواند از درون
تلخ ترین روزهای زندگی زاده شود
.


سلام صبحتون بخیر🌱❤️

Читать полностью…

سلطان غزل

گفتی که می ترسی آری
کز عشق ها، می گریزی

اما تو خود نفس عشقی
از خود کجا می گریزی؟

#حسین_منزوی

@soltanghazal

Читать полностью…

سلطان غزل

گفتی که می‌ترسی آری، کز عشق‌ها، می‌گریزی
اما تو خود نفس عشقی، از خود کجا می‌گریزی؟

دیگر، که‌ات می‌رهاند، از ورطه‌ها، زورق من؟
وقتی به سودای ساحل، از ناخدا می‌گریزی

با عشق نتوان اگر خفت، باری از آن می‌توان گفت
از صحبت عاشقانه، دیگر چرا می‌گریزی؟

در زیر فرمان عشق‌اند، هر جا و هر لحظه، آری
با « بی زمان » می‌ستیزی، از « ناکجا » می‌گریزی

از دور عشق، آهوی من! راه برون شُد نداری
بار از خُتن چون ببندی، سوی ختا می‌گریزی

گفتی نمی‌خوای از تو افسانه‌ای ساز گردد؟
این نیز خود ماجرایی است، کز ماجرا می‌گریزی

هر سو، شوی جاری، افسوس، طیفی است آلوده‌ی رنگ
پاک زلالم! که چون آب از رنگ‌ها می‌گریزی

هرچه گریزی، پلشتی است، دنیای ما غرق زشتی است
شاید به جایی برون از دنیای ما، می‌گریزی؟

در اشتیاقت کسی نیست ، از من به تو آشناتر
سوی کدامین غریبه، زین آشنا می‌گریزی؟

همخوانِ شور درونت، چون من، نی عاشقی نیست
ای روح نی ! کز نیستان، با صد نوا می‌گریزی

کو خوش‌تر از عشق حالی؟ وز شعر خوش‌تر هوایی
دیگر به سوی کدامین حال و هوا، می‌گریزی؟

#حسین_منزوی

/channel/soltanghazal

Читать полностью…

سلطان غزل

گوارای من آه! ای شعر ناب من! سلام ای عشق!
به جام شوکران من، شراب من! سلام ، ای عشق!

زمین خاکی‌ام، گرد سرت می‌گردم و هستم
سلام، ای زندگی بخش آفتاب من! سلام، ای عشق !
درِ عرفان زیبایی، به روی من، تو وا کردی
سلام ای معرفت را فتح باب من! سلام، ای عشق !
دو فصل گمشده، پیدا شد آخر با تو، زین دفتر
تو ای آغاز و انجام کتاب من، سلام، ای عشق!

سلام، ای خط زده، کابوس‌هایم را، طلوع تو
از آفاق پر از آشوب خواب من، سلام، ای عشق!

به هنگام غروب خویش هم، با آخرین خطش
رقم بر صفحه‌ی شب زد شهاب من « سلام، ای عشق ! »

به دور افکنده ام ، غم و شادی های کوچک را
تو ای رمز بزرگ انتخاب من ، سلام ، ای عشق !

تو عقل سرخ را ، با واژه هایم آشتی دادی
سلام، آه ای شعور شعر ناب من! سلام، ای عشق!

حقیقت با تو از آرایه و پیرایه، عریان شد
سلام، ای راستین ِ بی نقاب من! سلام، ای عشق!

درود، ای آبی بودایی! ای تمثیل زیبایی!
گل نیلوفر باغ سراب من! سلام، ای عشق !

« چرا هستم ؟ » سوال بی جوابم بود از هستی
تو دادی، با سلام خود، جواب من، سلام، ای عشق !

اگرچه با تو ، دور زندگی تند است ، اما ، باز ،
سلام ای شط شیرین شتاب من! سلام، ای عشق !

#حسین_منزوی

/channel/soltanghazal

Читать полностью…

سلطان غزل

کاشکی ساقی ز لعلش می به جام من کند
چرخ مینا تا سحر گردش به کام من کند

گر به جنت هم نشین با ابلهان باید شدن
کاش دوزخ را خدا یک جا مقام من کند

#فروغی_بسطامی

Читать полностью…

سلطان غزل

ســـلام

صبح پاییزیتون با طراوت
و چون صدای باران
گوش نواز
دلتون خالی از غصه
زندگيتون شیرین
و دنیاتون غرق در آرامش

صبح زیباتون بخیر

Читать полностью…

سلطان غزل

پاییزی‌ام بهار چه دارد برای من؟
عید تو را چه رابطه‌ای با عزای من؟

با صد بهار نیز گلی وا نمی‌شود
در ساقه‌های بی ثمر دست‌های من

#حسین_منزوی

Читать полностью…

سلطان غزل

شب که می‌رسد از کناره‌ها
گریه می‌کنم با ستاره‌ها

وای اگر شبی ز آستین جان
بَر نیاورم دست چاره‌ها

#حسین_منزوی
#همایون_شجریان

@soltanghazal

Читать полностью…

سلطان غزل

نسیم نیست‌، نه‌! بیم است‌، بیم‌ِ دار شدن‌
که لرزه می‌فکند بر تن سپیداران‌

سراب امن و امان است این‌، نه امن و امان‌
که ره زده‌است فریبش به باورِ یاران‌

#حسین_منزوی
🎤همایون_شجریان

@soltanghazal

Читать полностью…

سلطان غزل

شب که می رسد از کناره ها
گریه می کنم با ستاره ها

وای اگر شبی ز آستین جان
بَر نیاورم دست چاره ها

هم چو خامُشان ، بسته ام زبان
حرف من بخوان ، از اشاره ها

#حسین_منزوی
#همایون_شجریان
@soltanghazal

Читать полностью…

سلطان غزل

ای نوای من، از نوای تو
نای من پر از نغمه‌های تو
ناله‌های من ــ شاد یا غمین ــ
می‌زنم نفس، در هوای تو

در زمانه ما، زنده‌ی هم‌ایم
تو برای من، من برای تو
آفتاب من! با تو هستم ای...
ذره ذره‌ام، آشنای تو

رفته‌ام به اوج ، از حضیض‌ها
تا نهاده‌ام سر به پای تو
تو مقدسی، از تو کی کنم،
شکوه با کسی جز خدای تو؟

خواهی‌ام بخوان، خواهی‌ام بران!
راضی‌ام همه، با رضای تو
فدیه‌ی تو را ، تن نیاورم
جان فدای تو، جان فدای تو

#حسین_منزوی

/channel/soltanghazal

Читать полностью…
Подписаться на канал