soltanghazal | Неотсортированное

Telegram-канал soltanghazal - سلطان غزل

214

telegram.me/soltanghazal @nahidashoori

Подписаться на канал

سلطان غزل

قصد جان می‌کند این عید و بهارم بی تو
این چه عیدی و بهاری‌ست که دارم بی تو

گیرم این باغ، گلاگل بشکوفد رنگین
به چه کار آیدم ای گل! به چه کارم بی تو

با تو ترسم به جنونم بکشد کار، ای یار
من که در عشق چنین شیفته‌وارم بی تو

به گل روی تواش در بگشایم ورنه
نکند رخنه بهاری به حصارم بی تو

گیرم از هیمه زمرّد به نفس رویانده‌ست
باز هم باز بهارش نشمارم بی تو

با غمت صبر سپردم به قراری که اگر
هم به دادم نرسی، جان بسپارم بی تو

بی بهارست مرا شعر بهاری،‌ آری
نه همین نقش گل و مرغ نیارم بی تو

دل تنگم نگذارد که به الهام لبت
غنچه‌ای نیز به دفتر بنگارم بی تو



#حسین_منزوی

/channel/soltanghazal

Читать полностью…

سلطان غزل

چنین گفت زرتشت:

که "سوزانید بدی را درآتش
تا از آتش برون آید نیکی”
پس تو نیز چنین کن...

"چهارشنبه سوریتون مبارک"
@cofsher

Читать полностью…

سلطان غزل

خوشبختی یعنی
واقف بودن به اینکه
هر چه داریم از رحمت خداست
و هر چه نداریم از حکمت خدا…
احساس خوشبختی یعنی همین!

خوشبختی رسیدن
به خواسته‌ها نیست...،
بلکه لذت بردن از داشته‌هاست..

نرم نرمک می‌رسد اینک بهار
4 روز تا نوروز

Читать полностью…

سلطان غزل

گرچه ممکن نیست با تکرار آسانش کنند
حیف باشد غم که مشق تازه کارانش کنند

تازه راضی کرده‌ام دل را به دین‌داری ولی
بیم از آن دارم که دین‌داران پشیمانش کنند

ساختن با خانه فرسوده دل بهتر است
گر بنا باشد که در تعمیر ویرانش کنند

گرچه این گنجشک دیگر با قفس خو کرده است
می‌زند بر میله سر وقتی هراسانش کنند

عشق را آموزگار زهد منکر شد، چه شد
بر ملاتر می‌شود رازی که کتمانش کنند

بستن میخانه از هر خانه‌ای میخانه ساخت 
می‌تراود نور چون در شیشه پنهانش کنند

بادها هرگز نمی‌فهمند گیسوی رها
دل‌رباتر می‌شود وقتی پریشانش کنند

می‌کشم رنجی که هرگز مستحقش نیستم
در حساب روز محشر کاش جبرانش کنند

#فاضل_نظری
📓#نیست
#سروده_جدید

Читать полностью…

سلطان غزل

کدام آغوشِ پُر مهری، پناهم می‌شود امشب؟
بر و دوشِ که آیا تکیه‌گاهم می‌شود امشب؟

در این برفِ خزانی- یا زمستانی! – که می‌بارد
کدامین چترِ گیسویی، پناهم می‌شود امشب؟

رسد تا رستمی از ره، منیژه‌وار، رویِ که
امیدِ زیستن، در قعرِ چاهم می‌شود امشب؟

نسوزد تا سمومِ وحشتِ پاییزش از ریشه
چه کس پرچینِ باغِ بی‌گناهم می‌شود امشب؟

تبِ خواهش، تنم را می‌گدازد، کو؟ کدام آغوش،
حریفِ تا سحرگاهِ گناهم می‌شود امشب؟

بخوانم تا کتابِ عشق را، در روشنی‌هایش
چه کس شمعِ شبستانِ سیاهم می‌شود امشب؟

شراب و شاهد و شیرینی، این است آن‌چه می‌خواهم
کُجا؟ پیشِ که این عشرت فراهم می‌شود امشب؟

نیاز چشم‌هایم را، که می‌فهمد؟کدامین چشم،
به باز آیینه‌گردان نگاهم میشود امشب؟

شبم را شعر روشن می‌کند چون ماهتاب، امّا
کدامین مهربان، خرشید ماهم می‌شود امشب؟

«شبِ تاریک و بیمِ موج و گردابی چنین هایل»
چه چشمِ روشنی، فانوسِ راهم می‌شود امشب؟

#حسین_منزوی

/channel/soltanghazal

Читать полностью…

سلطان غزل

در راه رسیدن به تو گیرم که بمیرم
اصلاً به تو افتاد مسیرم که بمیرم

یک قطره ی آبم که در اندیشه ی دریا
افتادم و باید بپذیرم که بمیرم

یا چشم بپوش از من و از خویش برانم
یا تَنگ در آغوش بگیرم که بمیرم

این کوزه ترک خورد! چه جای نگرانی است
من ساخته از خاک کویرم که بمیرم

خاموش مکن آتش افروخته ام را
بگذار بمیرم که بمیرم که بمیرم
.

📝#فاضل_نظری
📘#گریه_های_امپراتور
📜#نگرانی

Telegram.me/fazelnazariii

Читать полностью…

سلطان غزل

خمار و سردم آری
در رگم همواره جاری کن
شراب و آفتابی را که در بوسیدنت داری

#حسین_منزوی
@soltanghazal

Читать полностью…

سلطان غزل

نهادم بر ضریحی سر، که عرش آن‌جا، جبین سا بود
کویری بودم امّا، دیدگانم مثل دریا بود

نهادم بر ضریح عشق پیشانی و اشکم را
به گستاخی رها کردم که نه‌م، از هیچ پروا بود

حضور عشق هم مثل نسیمی می‌وزید،آری،
تو می‌گویی نبود، امّا، یقین دارم که آن‌جا بود

من و یاد تو بودیم و به هر سو، سر زدیم، از ما
حمایت کرد معصومی که صاحبخانه‌ی ما بود

شفاعت خواستم از او که تا پیدا کنم خود را
از او دامان و از من دست کوتاه تولّا بود

در آن‌دم از خدای خود، تو را تنها طلب کردم
اگر چه در دلم صد آرزو و صد تمنّا بود


#حسین_منزوی


/channel/soltanghazal

Читать полностью…

سلطان غزل

بر پل شکسته ممان، که این نه خالی از خطر است
رود - اژدهای دمان- زیر پات در گذر است

فرصت اقامت گل، کوته است و چون نگری
از چمن غنیمت باد، رنگ و بو و بال و پر است

از تمام کارو کسم، جز تو نیست ملتمسم
ای که بی تو هر نفسم، یک تلاش بی‌ثمراست

عشق گفت:«پای منه، بی دلیل ره به سفر»
ای دلیل راه من آه! این سفر همان سفر است!

ای تو سود هر دو جهان، هر معاملت که در آن
نیست پای تو به میان، هر دو سوی آن ضرر است

باش تا ز مشرق عشق، صبح دولتت بدمد
کاین طلایه است و هنوز، از نتایج سحر است

ای به مرگ خیره شده، عشق در برابر توست
چشم او به جانب تو، چشم تو به پشت سر است

شب گذشته است و هنوز، باورت نیامده روز
دل به شمع مرده مبند، کآفتاب در خبر است

با بهار کاغذی‌ات، در اتاق چار خزان
مانده‌ای و غافل از آن، که بهار پشت در است

از کنار خاطره ها، این چنین عبور مکن
مرگ را مرور مکن، زندگی قشنگ‌تر است


#حسین_منزوی


/channel/soltanghazal

Читать полностью…

سلطان غزل

در این «گُل-پوچِ» طولانی
گُلی رو کن فقط یکبار

پس از صد
مشتِ پوچِ خالیِ پی‌ در ‌پی‌ات،
ای عشق!


#حسین_منزوی

@soltanghazal

Читать полностью…

سلطان غزل

پس از عمری به باطل سر نهادن در پی‌ات، ای عشق!
کجا پیدات خواهم کرد؟ پیش که؟ کِی‌ات؟ ای عشق!

در این «گل ـ پوچ» طولانی گلی رو کن، فقط یکبار
پس از صد مشتِ پوچِ خالیِ پی‌ در ‌پی‌ات، ای عشق!

گم اندر گم، چه راهی تو که پایانت رسیدن نیست،
به منزل، گرچه بیش از هر رهی کردم طی‌ات، ای عشق!

دل من برّه‌ی گمگشته‌ات بود و دمی نشنید
نشانی‌‌های چوپانی ز بانگ هی‌هی‌ات، ای عشق!

مگر تقویم تو ـ ای بی‌بهشت ـ اردیبهشتش نیست؟
که سهم از دوزخم کردی حوالت با دی‌ات، ای عشق!

بجز افسانه‌ی «نه» از گلوی تو نزد بیرون
دمیدم هرچه افسون‌های «آری» در نی‌ات، ای عشق!

اگر موعود من با توست، هربار، از چه می‌بینم
تو را، امّا نمی‌بینم به همراه وِی‌ات، ای عشق!

به شوق باده‌ای نوشین از آن یکبار دیگر هم
زدم، کاری نبود این بار هم گویا می‌ات، ای عشق!

#حسین_منزوی


/channel/soltanghazal

Читать полностью…

سلطان غزل

امروز دعا کنیم خوشی ببارد
و صلح باشد و عشق♥️
که زمین جای قشنگتری
شود برای زندگی♥️
الهی که امروز همه
با آرامش زندگی کنند🌷🍃

Читать полностью…

سلطان غزل

از روزن زندانم، گر منظره می‌بینم
یک دایره از شب را در سیطره می‌بینم

در آینه فردا چون می‌نگرم خود را
در تار تنندوها یک شب پره می‌بینم

از بس که پس از رفتن، چرخیدن و برگشتند
خط‌های مصیبت را، هم دایره می‌بینم

اندوخته‌هایم را چون می‌نگرم، تنها
انبوه غم‌انگیزی از خاطره می‌بینم

تقدیر که می‌غرد، گرگی است که در چنگش
خود را و ترا، مشتی آهو بره می‌بینم

در باغ خزان دیده چون چشم می‌اندازم
عریان و تهی خود را از پنجره می‌بینم

این رنج، چلیپاوار، بر دوش من، آه! انگار،
مردی و صلیبی را در ناصره می‌‌بینم

در کاذبه‌ی رؤیا، تعبیر جهانم را،
سرسبز و گل اندر گل، دشت و دره می‌بینم

بیداری من اما این است که جا در جا
ویرانی و خاکستر، در گستره می‌بینم

تا تو چه نظر داری من خود که هنوز، آری
آن «زخم» قدیمی را، در «حنجره» می‌بینم

#حسین_منزوی


/channel/soltanghazal

Читать полностью…

سلطان غزل

شب را،کنار صبح نوشتم به پای خود
با آفتاب سر زدم از پرسه‌های خود

یاران به نیمه راه زدند و همین منم
کآین ره،تمام می‌سپرم، پا به پای خود

من ناگزیر خویشتنم،بی ره گریز
هرگز کسی مباد چو من، مبتلای خود

خوگیر دوزخم، به بهشتم مخوان که من
عمری همین نفس زده‌ام،در هوای خود

آندم که پا به عرصه نهادم،گریستم
یعنی هم از نخست گرفتم عزای خود

دیری غریبوار به هر در زدم،ولی
هرگز نیافت غربت من آشنای خود

نازک تر از گلی به تو باید نگفت،اگر
پس من کجا به شکوه برم،ماجرای خود؟

شیطان مگر خرید مرا روز سرنوشت؟
کآینسان از او به شعر گرفتم بهای خود

جای غزل که نامه‌ی مهرم، برای تست
این‌بار،سوگ‌نامه نوشتم برای خود

پایانه‌ی جوانی‌ام،آغاز ماجراست
در ابتدای عشقم و در انتهای خود.

#حسین_منزوی




💛
🌾💛 🌾
💛🌾💛🌾💛
🌾💛🌾💛🌾💛

/channel/soltanghazal

Читать полностью…

سلطان غزل

صبح، به هر بهانه بیدارت می‌کند که، روز تازه را شروع کنید،به نوری، عطر چای و صدای گنجشکی و یا آوازی زیبا و دلنشین، هر چه هست، زندگی زیباست.💫💫‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌روز زیباتون بخیر💐💐

Читать полностью…

سلطان غزل

قدر شادی ها و غم ها را بدان این لحظه ها-
آخرین غمها و شادی هاست، بعضی وقتها...

#کتاب‌نیست
#فاضل‌نظری
@fazelnazariii

Читать полностью…

سلطان غزل

امسال هم داره میگذره
با تموم خوبی ها و بدی هاش
بعضی از عزیزانمون امسال سر سفره هفت‌سینمون نیستن
یه عده امسال عضو جدید سفره عید مونن
زندگی میگذره با تموم تلخی ها و شیرینی هاش 🌸🍂
این ماییم که باید شیرینی هاش رو کش بدیم و از تلخی ها بگذریم
بیاین امسال عهد ببندیم
دل نشکنیم
قضاوت نکنیم
اعتماد آدما رو دست کاری نکنیم
خوب باشیم 🌸🍂
و به بقیه هم یاد بدیم خوب باشن
تا انسان های هم فرکانس هم دیگه رو پیدا کنن

انشالله سهم دلتون عشق باشه
تنتون سالم دلتون بی غم
جیبتون پر پول باشه 🌸🍂

#عیدتون_پیشاپیش_مبارک .....❤️

۳ قدم مانده تا بهار

Читать полностью…

سلطان غزل

زمستان رخت هایش را جمع کرده، چمدانش را بسته و دارد می رود.

او با آمدنش لحظاتی زیبا و عاشقانه بسیاری را برای عده زیادی از انسان ها به وجود آورد،
در کنار این، انسان های زیادی هم بودند که غم و ناراحتی را در این فصل تجربه کردند!
زمستان با تمام خوب و بدی هایش گذشت و ما وارد فصل جدیدی می شویم،
فصلی به نام بهار.
بیاییم در این فصل، فصل زندگی مان را هم تبدیل به بهار کنیم
و جزو آن دسته از افرادی شویم که وقتی در انتها به گذشته می نگریم،
چیزی جز خاطراتی عاشقانه نیابیم.

6 قدم تا #بهار

پگاه آخرین شنبه سال مبارک

Читать полностью…

سلطان غزل

همه ما فکر می‌کنیم هنوز به اندازه کافی زمان داریم تا با دیگران یک سری کارها را انجام دهیم و به آنها چیزهایی را که می‌خواهیم و باید، بگوییم...
و بعد ناگهان اتفاقی می‌افتد که باعث می‌شود بایستیم و به کلماتی مثل "اگر" و "ای کاش" فکر کنیم...

📕مردى به نام اوه
#فردریک_بکمن

Читать полностью…

سلطان غزل

روزگار، هميشه بر يک قرار نمی‌‌ماند. روز و شب دارد، روشنى دارد،تاريكى دارد، كم دارد، بيش دارد.ديگر چيزى از زمستان، باقى نمانده تمام می‌شود، بهار می‌آید.

💫💫صبح بخیر 💐💐

Читать полностью…

سلطان غزل

توانِ ڪشمڪشم نیستـ بـے تو ،با ایام...

#حسین‌منزوے

Читать полностью…

سلطان غزل

زخمی به من زدی که دلم خون‌چکان شده است
خون مثلِ آب از سر زخمم روان شده است

چون یارِ تازه گرچه هواه‌خواهِ توست جان
چون خصمِ کهنه با تو، دلم سر گران شده‌ است

بیهوده نیست خاطرِ یکه‌شناسِ من
با بودنِ تو، ملتفتِ دیگران شده است

شش فصلِ‌ قصه‌ی من و تو عشق بود اگر
سرسام فصلِ هفتم این داستان شده است

با ما چه رفته است که خورشیدِ مهرمان
در زیر ابرهایِ کدورت نهان شده است..؟

با ما چه رفته است که ناگاه از دو سو
گل گفتن و شنیدن‌مان، بی‌زبان شده است..؟

بر ما چه آمده که دلِ مهربانِ تو
ناگاه، با من این‌همه نامهربان شده است

بر ما چه آمده است که ناگاه جام‌مان
جایِ شکر دوباره پُر از شوکران شده است

چیزی که دوست خواست ندانم چرا نشد
دانم همان‌که دشمنان خواست آن شده است

در چله‌‌ی شکفتگی خویش، باغ‌ مان
پژمرده‌ي طلسمِ کدامین خزان شده است..؟

زخمی زدی عمیق‌تر از انزوا به من
بیهوده نیست منزوی‌ات ناتوان شده است...

#حسین_منزوی
🌸
🎋🌺
🌷🥀🪻
🌺🎄🎋🌹
/channel/soltanghazal

Читать полностью…

سلطان غزل

آدم بيش از يک بار به دنيا نمی‌آيد و اين عمر يک‌باره و منحصر به فرد را نيز دائم در موقت بودن و در انتظار روزی به سر می‌برد كه زندگی واقعی شروع شود...

#اینیاتسیو_سیلونه
📚 #نان_و_شراب

@beitmandegar

Читать полностью…

سلطان غزل

سنگی بزن به ظلمت،ای صبح روشن من!
ای رو به سوی خورشید،چشم تو روزن من

با من بمان که بی تو هستی به جز تهی نیست
ای با تو ماندن من، توجیه بودن من

#حسین_منزوی
@soltanghazal

Читать полностью…

سلطان غزل

"فرشته عشق نداند" به آسمان چه روم؟!

برای من, تو و عشق زمینی ات زیباست!


#حسین_منزوی
@soltanghazal

Читать полностью…

سلطان غزل

پس از عمری به باطل سر نهادن در پی‌ات، ای عشق!
کجا پیدات خواهم کرد؟ پیش که؟ کِی‌ات؟ ای عشق!

در این «گل ـ پوچ» طولانی گلی رو کن، فقط یکبار
پس از صد مشتِ پوچِ خالیِ پی‌ در ‌پی‌ات، ای عشق!

گم اندر گم، چه راهی تو که پایانت رسیدن نیست،
به منزل، گرچه بیش از هر رهی کردم طی‌ات، ای عشق!

دل من برّه‌ی گمگشته‌ات بود و دمی نشنید
نشانی‌‌های چوپانی ز بانگ هی‌هی‌ات، ای عشق!

مگر تقویم تو ـ ای بی‌بهشت ـ اردیبهشتش نیست؟
که سهم از دوزخم کردی حوالت با دی‌ات، ای عشق!

بجز افسانه‌ی «نه» از گلوی تو نزد بیرون
دمیدم هرچه افسون‌های «آری» در نی‌ات، ای عشق!

اگر موعود من با توست، هربار، از چه می‌بینم
تو را، امّا نمی‌بینم به همراه وِی‌ات، ای عشق!

به شوق باده‌ای نوشین از آن یکبار دیگر هم
زدم، کاری نبود این بار هم گویا می‌ات، ای عشق!

#حسین_منزوی


/channel/soltanghazal

Читать полностью…

سلطان غزل

اینکه یک روز مهندس برود در پی شعر
سر و سرّی‌ست که با موی پریشان دارد

#علی_صفری

Читать полностью…

سلطان غزل

آرزو دارم
هرروز برایت
رویایی باشد دردست
نه دوردست
عشقی باشد دردل
نه درسر
و دلیلی باشد برای زندگی
نه برای روزمرگی درود


درود دوستان عزیزم صبح بخیر ❤️

Читать полностью…

سلطان غزل

داغ که داری امشب؟ ای آسمان خاموش!
داغ کدام خورشید؟ ای مادر سیه پوش!

این سرخی شفق نیست، خون شقیقه کیست؟
که می‌چکد به رویت، از گوش تا بناگوش

تشت زری‌ست خورشید، گلگون، لبالب از خون
تیغ که باز کرده‌ست، خون از رگ سیاووش؟

این کشته کیست دیگر؟ ترکیب دب اصغر
تابوت کوچک کیست، که می برند بر دوش؟

تا هر ستاره زخمی‌ست، از عشق بر تن تو
از زخم‌های عشقت، خون که می‌زند جوش؟

«نامی که چون کتیبه‌ست بر سنگ روزگاران
یادش، اگرچه خاموش، کی می‌شود فراموش؟»

ماه مرا فرو برد، چاه محاق، هشدار،
ای قافله! که افتاد، بیرق ز دست چاووش

در قلعه‌ی که افتاد آتش که در افق‌ها،
از پشت شعله و دود، پیداست برج و باروش؟



#حسین_منزوی

/channel/soltanghazal

Читать полностью…

سلطان غزل

پاییزی ام بهار چه دارد برای من؟
عید تو را چه رابطه‌ای با عزای من؟

با صد بهار نیز گلی وا نمی‌شود
در ساقه‌های بی ثمر دست‌های من

آری بهار خود نه که نام بهار نیز
دیگر نمی‌زند درِ ویرانسرای من

جز رنج خستگی و شکنج شکستگی
چیزی نبود ماحصل و ماجرای من

شاخ گوزن یا پر طاووس؟هر چه بود
در جنگل شما هنرم شد بلای من

زینم غم است در دم رفتن که باغبان
سروی به غیر دوست نشاند به جای من

آه این چه ظلم بود که از جانب شما
نفرین گرفت در عوض خود دعای من؟

ای سنگ روزگار ! شکستی مرا ولی
انصاف را نبود شکستن سزای من


#حسین_منزوی

/channel/soltanghazal

Читать полностью…
Подписаться на канал