telegram.me/soltanghazal @nahidashoori
پس از عمری به باطل سر نهادن در پیات، ای عشق!
کجا پیدات خواهم کرد؟ پیش که؟ کِیات؟ ای عشق!
در این «گل ـ پوچ» طولانی گلی رو کن، فقط یکبار
پس از صد مشتِ پوچِ خالیِ پی در پیات، ای عشق!
گم اندر گم، چه راهی تو که پایانت رسیدن نیست،
به منزل، گرچه بیش از هر رهی کردم طیات، ای عشق!
دل من برّهی گمگشتهات بود و دمی نشنید
نشانیهای چوپانی ز بانگ هیهیات، ای عشق!
مگر تقویم تو ـ ای بیبهشت ـ اردیبهشتش نیست؟
که سهم از دوزخم کردی حوالت با دیات، ای عشق!
بجز افسانهی «نه» از گلوی تو نزد بیرون
دمیدم هرچه افسونهای «آری» در نیات، ای عشق!
اگر موعود من با توست، هربار، از چه میبینم
تو را، امّا نمیبینم به همراه وِیات، ای عشق!
به شوق بادهای نوشین از آن یکبار دیگر هم
زدم، کاری نبود این بار هم گویا میات، ای عشق!
#حسین_منزوی
/channel/soltanghazal
اینکه یک روز مهندس برود در پی شعر
سر و سرّیست که با موی پریشان دارد
#علی_صفری
آرزو دارم
هرروز برایت
رویایی باشد دردست
نه دوردست
عشقی باشد دردل
نه درسر
و دلیلی باشد برای زندگی
نه برای روزمرگی درود
درود دوستان عزیزم صبح بخیر ❤️
داغ که داری امشب؟ ای آسمان خاموش!
داغ کدام خورشید؟ ای مادر سیه پوش!
این سرخی شفق نیست، خون شقیقه کیست؟
که میچکد به رویت، از گوش تا بناگوش
تشت زریست خورشید، گلگون، لبالب از خون
تیغ که باز کردهست، خون از رگ سیاووش؟
این کشته کیست دیگر؟ ترکیب دب اصغر
تابوت کوچک کیست، که می برند بر دوش؟
تا هر ستاره زخمیست، از عشق بر تن تو
از زخمهای عشقت، خون که میزند جوش؟
«نامی که چون کتیبهست بر سنگ روزگاران
یادش، اگرچه خاموش، کی میشود فراموش؟»
ماه مرا فرو برد، چاه محاق، هشدار،
ای قافله! که افتاد، بیرق ز دست چاووش
در قلعهی که افتاد آتش که در افقها،
از پشت شعله و دود، پیداست برج و باروش؟
#حسین_منزوی
/channel/soltanghazal
پاییزی ام بهار چه دارد برای من؟
عید تو را چه رابطهای با عزای من؟
با صد بهار نیز گلی وا نمیشود
در ساقههای بی ثمر دستهای من
آری بهار خود نه که نام بهار نیز
دیگر نمیزند درِ ویرانسرای من
جز رنج خستگی و شکنج شکستگی
چیزی نبود ماحصل و ماجرای من
شاخ گوزن یا پر طاووس؟هر چه بود
در جنگل شما هنرم شد بلای من
زینم غم است در دم رفتن که باغبان
سروی به غیر دوست نشاند به جای من
آه این چه ظلم بود که از جانب شما
نفرین گرفت در عوض خود دعای من؟
ای سنگ روزگار ! شکستی مرا ولی
انصاف را نبود شکستن سزای من
#حسین_منزوی
/channel/soltanghazal
«من غلام خانههای روشنم.»
غزاله علیزاده
(۲۷ بهمن ۱۳۲۷ مشهد - ۲۱ اردیبهشت ۱۳۷۵ جواهرده)
خالق رمان «خانهی ادریسیها»
.
#غزاله_علیزاده
عطر گلها نیست این بوی غریب از موی توست
وین نسیم عطر گردان قاصد گیسوی توست
كیست «شب بو»؟تا نسیم او برآشوبد مرا
در من این شیدایی از یاد تن خوش بوی توست
زلف مشكین را به باد صبحگاهی دادهای
وین قیامتها همه از نافهی آهوی توست؟
هم تو سيـرابم توانی کرد، ای جاری ترین!
ای که دریـا از عطش پروردگان جوی توست
چشمهی آب حیات است _آه خضر من! _نه چشم
این که جوشان زیر طاق طرفهی ابروی توست
دو گل سرخ و سفید و پنج پر، چون آفتاب
وا شده بر ساقههای همگنِِ بازوی توست
چون گل خورشید گردان محو دیدار تو شد
که به هر سو میروی خورشید چشمش سوی توست
عشق نجوا کرد با دیدار تو در گوش شعر:
اینک آن کاو لایقِ تختِ غزل بانوی تو ست
صبح شد برخیز و بنشین رو به روی آینه
تا ببینی بهتر از خورشید رویاروی تو ست
#حسین_منزوی
/channel/soltanghazal
سفر به خیر گل من! که میروی با باد
ز دیده میروی اما نمیروی از یاد
کدام دشت و دمن؟ یا کدام باغ و چمن؟
کجاست مقصدت ای گل؟ کجاست مقصد باد؟
مباد بیم خزانت که هر کجا گذری
هزار باغ به شکرانهی تو خواهد زاد
خزان عمر مرا داشت در نظر دستی
که بر بهار تو نقش گل و شکوفه نهاد
تمام خلوت خود را اگر نباشی تو
به یاد سرخترین لحظهی تو خواهم داد
تو هم به یاد من او را ببوس اگر گذرت
به مرغ خستهی تنها نشستهای افتاد
غم "چه میشود؟" از دل بران که هر دو عنان
سپردهایم به تقدیر "هر چه بادا باد"
بیایم از پی تو، گردباد اگر نبرد
مرا به همره خود، سوی نا کجا آباد
#استادحسین_منزوی
/channel/soltanghazal
زلفش
بگشـــود
و داد بر باد
زان بوی نسیم صبح خوشبوست...
#شاه_نعمت_الله_ولی
درود دوستان شنبه به نشاط
🎧
دکلمه ی استاد منزوی از غزل
🔹تمام حادثه یک توده هیمه بود و شرر🔹
@soltanghazal
در کام امتحانم ، بردی همه توانم
خواهی بگیر جانم ، در آزمون دیگر
#حسین_منزوی
@soltanghazal
سٖفر به خیر گل من! که میروی با باد
ز دیـده مـیروی امـا نـمیروی از یاد
#حسین_منزوی
@soltanghazal
یکشنبه زمستونیتون با طراوت🕊🤍
امروزتان مملو از آرامـش
زندگیتون پر ازباران بَرکت 🕊🤍
روزگارتون پرازموفقیت🕊🤍
در پنـاه خـــدای مـهربـان🕊🤍
یکشنبه تون سرشار از زیبـایی🕊🤍
شگفتا، حالت دیوانه یا عاشق که من دارم
که با آیینه و دیوار و در، از تو سخن دارم
نسازد تا جدایم، هیچدستی، هیچوقت از تو
چو بوی گل به گل، باتو، سر آمیختن دارم
منم خورشید پنهان در شب یک فترت دیگر
که باز از طالع مهرت، هوای سر زدن دارم
خوشا اقبال صیّادی -که من باشم -دراین صحرا
که چون تو آهوی آزادهای را، در کمند آرم
اگرلب تر کنی با باده، پیش از بوسه، شیرینم!
چه مستیهای شهد آلود، از آن لب، زان دهن دارم
نسیم ری ز بادمصر، خوشتر میوزد، آری
که تحفه جای بوی پیرهن، زو، بوی تن دارم
برای دوست مردن غایت عشق است و ننگم باد
اگر در این کفن، یک دم،گمان پیرهن دارم
گر از خوبان، تو را برمیگزینم، عین خوشذوقی است
که چشم دل میان یاسمنها، با سمن دارم
سخن میگفت زلفت با نسیم و میشنیدم من
«که من هم با دلم چندیست کآن سوها وطن دارم»
و من خود را میان عطر گیسویت رها کردم
که پیش جذبهی عشقت، نه کفّ خویشتن دارم
#حسین_منزوی
/channel/soltanghazal
چشمان تو از هیجان گریه میکنند
در من هزار ابر نهان گریه میکنند
نفرین به شعر هایم اگر چشم های تو
این گونه از شنیدنشان گریه میکنند
شاید که آگه اند ز پایان ماجرا
شاید برای هر دو مان گریه میکنند
بانوی من چگونه تسلایتان دهم؟
چون چشمهای باورتان گریه میکنند
پر کرده کیسههای خود از بغض رودها
چون ابرهای خیس خزان گریه میکنند
وقتی تو گریه میکنی ای دوست در دلم
انگار ابرهای جهان گریه میکنند
انگار عاشقانهترین خاطرات من
همواره با تو مویه کنان گریه میکنند
انگار باتو بار دگر خواهران من
در ماتم برادرشان گریه میکنند
در سوگ صدهزار گل ارغوان مگر
باهم هزار سرو جوان گریه میکنند
حس میکنم که گریه فقط گریهی تو نیست
همراه تو زمین و زمان گریه میکنند
#حسین_منزوی
/channel/soltanghazal
امروز دعا کنیم خوشی ببارد
و صلح باشد و عشق♥️
که زمین جای قشنگتری
شود برای زندگی♥️
الهی که امروز همه
با آرامش زندگی کنند🌷🍃
از روزن زندانم، گر منظره میبینم
یک دایره از شب را در سیطره میبینم
در آینه فردا چون مینگرم خود را
در تار تنندوها یک شب پره میبینم
از بس که پس از رفتن، چرخیدن و برگشتند
خطهای مصیبت را، هم دایره میبینم
اندوختههایم را چون مینگرم، تنها
انبوه غمانگیزی از خاطره میبینم
تقدیر که میغرد، گرگی است که در چنگش
خود را و ترا، مشتی آهو بره میبینم
در باغ خزان دیده چون چشم میاندازم
عریان و تهی خود را از پنجره میبینم
این رنج، چلیپاوار، بر دوش من، آه! انگار،
مردی و صلیبی را در ناصره میبینم
در کاذبهی رؤیا، تعبیر جهانم را،
سرسبز و گل اندر گل، دشت و دره میبینم
بیداری من اما این است که جا در جا
ویرانی و خاکستر، در گستره میبینم
تا تو چه نظر داری من خود که هنوز، آری
آن «زخم» قدیمی را، در «حنجره» میبینم
#حسین_منزوی
/channel/soltanghazal
شب را،کنار صبح نوشتم به پای خود
با آفتاب سر زدم از پرسههای خود
یاران به نیمه راه زدند و همین منم
کآین ره،تمام میسپرم، پا به پای خود
من ناگزیر خویشتنم،بی ره گریز
هرگز کسی مباد چو من، مبتلای خود
خوگیر دوزخم، به بهشتم مخوان که من
عمری همین نفس زدهام،در هوای خود
آندم که پا به عرصه نهادم،گریستم
یعنی هم از نخست گرفتم عزای خود
دیری غریبوار به هر در زدم،ولی
هرگز نیافت غربت من آشنای خود
نازک تر از گلی به تو باید نگفت،اگر
پس من کجا به شکوه برم،ماجرای خود؟
شیطان مگر خرید مرا روز سرنوشت؟
کآینسان از او به شعر گرفتم بهای خود
جای غزل که نامهی مهرم، برای تست
اینبار،سوگنامه نوشتم برای خود
پایانهی جوانیام،آغاز ماجراست
در ابتدای عشقم و در انتهای خود.
#حسین_منزوی
💛
🌾💛 🌾
💛🌾💛🌾💛
🌾💛🌾💛🌾💛
/channel/soltanghazal
صبح، به هر بهانه بیدارت میکند که، روز تازه را شروع کنید،به نوری، عطر چای و صدای گنجشکی و یا آوازی زیبا و دلنشین، هر چه هست، زندگی زیباست.💫💫 روز زیباتون بخیر💐💐
Читать полностью…امروز؛ را عهد ببندیم، به شکرانهی بودنمان و به برکت این روز زیبـا فقط بخندیم، شـاد باشیم،عامل شـادی شویم، هر بودنی یک شکرانهای دارد.💫💫
درود و عشق،روزتون سرشار از عشق و خوبیها.💐💐
بکوب بر دف خود، «عاشقا»! ترانه بخوان
رديف کن همه از عشق و عاشقانه بخوان
خوشا شنيدن آواز تو، ممان خاموش!
به هر دليل فغان کن، به هر بهانه بخوان
به شيوهی قدما، ساز را بنه گاهی
چنانکه افتد و دانی-به روی شانه، بخوان
بگو حديث « کوراوغلیّ » و سوی « چئنلی بئل »
مرا به همره او، تا کنی روانه بخوان
بگو حکايت «آيواز» و سوی دشتم بر
بزن سرود «نگار» و مرا به خانه بخوان
نمازهای مرا، جمع کن به جانب عشق
بخوان برايم از آن قبلهی يگانه بخوان
تمام حنجره بگشای و تا توان داری
فقط برای دل عاشقم، ترانه بخوان...
#حسین_منزوی
/channel/soltanghazal
از چه انکار کنم مستیام؟ آری مستم
هم از آن می که تو در میکده داری، مستم
برگریزان خزانم چه دهد بیم که من
از گلآراییات ای باغ بهاری! مستم
تا نسیم سر گیسوی شلالت، ساقی است
باده بگذار، که از بادگساری مستم
به نخستین قدح، افسون چه دمیدی تو، که من
تا دم آخر از آن جرعهی کاری مستم؟
میدود در تنم این عشق که راکد نشود
رگ به رگ، من هم از این رخوت جاری مستم
مست چشم تو در آیینهی شعرم زده است
خیمه و من هم از این آینهداری مستم
شیوهی چشم تو، آموختم این کار، آری
عجبی نیست که در عین خماری مستم...
#حسين_منزوى
/channel/soltanghazal
زندگی باور دریاست،در اندیشه ماهی در تنگ؛زندگی ترجمه روشن خاک،است در آیینه عشق؛ زندگی فهم نفهمیدنهاست. زندگی پنجرهای،باز به دنیای وجود،تا که این پنجره بازست،جهانی با ماست.
روزتون پر از عشق و آگاهی💐💐
ای آفتاب من! که به لطف تو، بی نیاز
از ماه و از ستاره شده آسمان من
یارای بی تو زیستنم نیست بیش ازین
تاب غم تو بیشتر است از توان من!
#حسینمنزوی
میدود در تنم این عشق که راکد نشود
رگ به رگ، من هم از این رخوت جاری مستم
مست چشم تو در آیینهی شعرم زده است
خیمه و من هم از این آینهداری مستم
#حسين_منزوي
@soltanghazal
همیشه های مشامم شمیم زلف تو دارد
تو با منی و نیازی به بوی پیرهنت نیست...
#حسین_منزوی
باز آسمان مهآلود است٬ اّما بارانی ندارد
آه از اين ابر ــ اين ابری ــ که نه میرود٬ نه میبارد
ماه ازُمحاِق تعطيلش به روی چشم انتظاران
دری نمیگشايد و سری بيرون نمیآرد
رفاقِت شب با کوکب٬ دروغی بوده است انگار
وقتی هر يک ديگری را٬ غريبهای میانگارد
پاييز امتحان میگيرد : گلهای کاغذی قبول
شقايق رد٬ ارغوان رد٬ اصلاً تمام گلها٬ رد!
کسی که باد میکارد ــ گفتی ــ توفان میَدْرَود
تا خود چه درو خواهد کرد٬ کسی که توفان میکارد
چه میپرسی چندين بهار؟ وقتی در من زمان شمار٬
« چهل و سه »٬ » چهل و چار »٬ خزان ها را میشمارد
آری دلم بی نسيمی کز سر زلفت میوزد
شکفتنی نمیداند٬ گل کردنی٬ نمیيارد
با اين همه برای عشق٬ چارهای خواهد انديشيد
دِل بلاتلکليِف تو٬ محبوبم! اگر بگذارد
روزی اگر مرّکب و قلم نباشد٬ شاعرت
انگشت در خون میزند٬ نام تو را مینگارد
به عشق اعتماد کن٬ کاين تيشهی بيستونَکن
میتواند هر سنگی را٬ از پيش پايت بردارد
برای « مريم » در مجَدل جان میدهد٬ مسيحی که
« يهودا » را٬ پای صليب٬ چون جان در بر میفشارد
#حسین_منزوی
/channel/soltanghazal
هر صبح، به لبهایت بیاموز، که بخندند. به قلبت، بیاموز که با عشق بتپد. به احساست، بیاموز که جز به سمت و سوی خوبی، نرود و آنگاه به زندگی، بگو شروع تازهات مبارک.💫💫صبح بخیر، اول هفته خوبی در انتظارتون باشد.💐💐
Читать полностью…ســـــــلام
صبح زیبـاتون بخیـر
چهار شنبه تون پراز موفقیت
قلبتون مملو از عشق
زندگیتون سرشـار از نیڪی
الهی
ساحل زندگیتون همیشه آروم باشه
و لحظه هاتون توام با خوشبختے
شروع روزے خوب و
پر خیر و برڪتے براتون آرزو دارم
روزتون زیبا و در پناه خدا باشید
آرزو میکنم یک خبر خوب بشنوی از اونایی که بعدش آهنگ میذاری و کلی میرقصی.
آرزو میکنم برات یک معجزه پیش بیاد، از اونا که باورت نمیشه داره اتفاق میافته.
آرزو میکنم اونی که دوسش داری اندازه تو دوست داشته باشه.
آرزو میکنم کراشت ازت خوشش بیاد و بهت پیام بده.
آرزو میکنم به هدفی که داری خیلی زود برسی و مشکلاتت حل بشن.
آرزو میکنم یک روز پاشی و ببینی حس مثبت داری و احساس آزادی کنی.
آرزو میکنم فکرت رها باشه، آرامش داشته باشی و شبا زود و خوب خوابت ببره. برات همه ی چیزای قشنگ و آرزو میکنم، چون تو انسانی، قشنگی و حق رسیدن به همشونو داری ❤️