telegram.me/soltanghazal @nahidashoori
بعد از سی سال نوروز به شنبه افتاد 🍀
این ضرب المثل شیرین فارسی رو شنیدین؟
"شنبه به نوروز افتاد"
موضوع اینجاست که سالها طول میکشه تا سال جدید در روز شنبه تحویل بشه ؛ به همین خاطر اگه شروع نوروز در شنبه باشه اونو خوش یمن میدونن و وقتی یه اتفاق غیر منتظرهی خوب رخ میده میگن : چی شده؟ شنبه به نوروز افتاده؟
امسال شنبه به نوروز افتاده،
به فال نیک میگیریم...
اول هفته و اول سال و اول فروردین
برای هممون خوش یمن و پر خیر و برکت باشه
🌸
سال نو مبارک
آخرین ساعتهای اسفندماه
خواهان آنم که هرآنچه به دل آرزویش رادارید بی بهانه ای ازآن شماباشد
دعایتان میکنم به خیر
نگاهتان می کنم به پاکی
یادتان می کنم به خوبی
وهرکجاهستید بهترینهارابرایتان آرزو دارم
سالی نویتان به خه یر بیت
نه و روژ تان پی روز بیت❤️🙏
#بهاریه
@cofsher
روزهای آخر ساله! میون همه دغدغههای این روزها، بعد از این نو شدنها، تکاندنها، دور ریختنها، شستنها، مقداری هم برای دلت وقت بذار. تمیز کن غبار اندوه رو، پاک کن زنگار بغض و کینه رو، دور بریز تمام انرژیهای منفی رو. با دلت تجدید بیعت کن!
باور کن هیچ نو شدنی، برات آرامش نمیاره. برای یک بار هم که شده، سعی کن بیشتر دلت رو نو کنی …
🍃🌸
🍁🍂🍁🍂🍁🌼
دوباره عشق، دوباره هوا، دوباره نفس
دوباره عشق، دوباره هوی دوباره هوس
دوباره ختم زمستان، دوباره فتح بهار
دوباره باغ من و فصل تو نسیم نفس
دوباره باد بهاری - همان نه گرم و نه سرد
دوباره آن وزش میخوش آن نسیم ملس
دوباره مزمزهای از شراب کهنهی عشق
دوباره جامی از آن تند تلخوارهی گس
دوباره همسفری با تو تا حوالی وصل
دوباره طنطنهی کاروان، طنین جرس
نگویمت که بیامیز با من اما، آه
بعید تر منشین از حدود زمزمهرس
که با تو حرف نگفته بسی به دل دارم
که یا بسامدش این عمرها نیاید بس
کبوترم: به تکاپوی شاخهای زیتون
قیاس من نه به سیمرغ میرسد نه مگس
برای یاختن آن به راه آزادی است
اگر نکوفتهام سر به میلههای قفس
#حسین_منزوی
/channel/soltanghazal
قصد جان میکند این عید و بهارم بی تو
این چه عیدی و بهاریست که دارم بی تو
گیرم این باغ، گلاگل بشکوفد رنگین
به چه کار آیدم ای گل! به چه کارم بی تو
با تو ترسم به جنونم بکشد کار، ای یار
من که در عشق چنین شیفتهوارم بی تو
به گل روی تواش در بگشایم ورنه
نکند رخنه بهاری به حصارم بی تو
گیرم از هیمه زمرّد به نفس رویاندهست
باز هم باز بهارش نشمارم بی تو
با غمت صبر سپردم به قراری که اگر
هم به دادم نرسی، جان بسپارم بی تو
بی بهارست مرا شعر بهاری، آری
نه همین نقش گل و مرغ نیارم بی تو
دل تنگم نگذارد که به الهام لبت
غنچهای نیز به دفتر بنگارم بی تو
#حسین_منزوی
/channel/soltanghazal
کدام عید و کدامین بهار ؟ با چه امید ؟
که با نبود تو نومیدم از رسیدن عید
تو نرگس و گل سرخ و بنفشه ای ورنه
اگر تو باغ نباشی گلی نخواهم چید
به زینت سر گیسوی تو نباشد اگر
شکوفه ای ز سر شاخه ای نخواهم چید
نفس مبادم اگر در شلال گیسوی تو
کم از نسیم بود در خلال گیسوی بید
به آتش تو زمان نیز پاک شد ورنه
بهار اگر تو نبودی پلشت بود و پلید
نه هر مخاطب و هر حرف و هر حدیث خوش است
که جز تو با دگرم نیست ذوق گفت و شنید
ز رمز و راز شکفتن اشارتی نگرفت
کسی که از دهنت طعم بوسه ای نچشید
چه کس کشید ز تو دست و سر نکوفت به سنگ ؟
چه کس لبت نگزید و به غبن لب نگزید ؟
چگونه دست رسد با زمان به فرصت وصل
مرا به مهلت اندک تو را به عهد بعید ؟
#حسین_منزوی
@soltanghazal
🔸معلم میگفت این .... جاهای خالی را با کلمات مناسب پر کنید،
ولی نمیدانست بعضی از جاهای خالی هرگز پر نمیشوند!ش
تو سال گذشته خیلی از ما عزیزانمون از دست دادیم،
خیلیها به خاطر کرونا داغدار شدند
جاشون خالیه! خیلی خالی!
بیشتر از هر زمان دیگری دلمون براشون تنگ میشه
دوست داشتیم بودند و میدیدند،
میگفتند و میگفتیم،
میخندیدیم و میخندیدند،
اما...
🔸به آخرین پنجشنبه سال رسیدیم...
جاهای خالی بسیاری پر نمیشوند
جز تکرار خاطره ای و فاتحه ای
🆔
از زیستن بی تو مگو، زیستن این نیست
ور هست به زعم تو، به تعبیر من این نیست
از بویش اگر چشم دلم را نگشاید
یکباره کفن باد به تن، پیرهن این نیست
یک چشم به گردابت و یک چشم به ساحل
گیرم که دل اینست، به دریا زدن این نیست
تو یک تن و من یک تن از این رابطه چیزی
عشق است ولی قصه ی یک جان دو تن این نیست
عطری است دراین سفره ی نگشوده هم اما
خون دل آهوی ختا و ختن این نیست
سخت است که بر کوه زند تیشه هم اما
بر سر نزند تیشه اگر کوهکن این نیست
یک پرتو از آن تافته در چشم تو اما
خورشیدمن-آن یک تنه صدشب شکن-این نیست
زن اسوه ی عشق است وخطر پیشه چنان ویس
لیلای هراسنده! نه، تمثیل زن این نیست
#حسین_منزوی
/channel/soltanghazal
از امروز همه چیز آخـــرین است
آخــرین هفته
آخــرین دلشوره هایِ شیرین اسفند
اتمـــامِ اخرین جایِ گردگیری نشدهء خانه
آخــرین اتمام حجت ها با خــودمان
حــالمان
آرزوهــایمان
آخــرین یا مــقلب القلوب ها
و
آخــرین امیدهای گــره خورده، به اشــارهء سالی نو، ڪه هــمه چیز درست میشود
این چنــد روزِ اخر هم باید اسبِ سال را مـجاب ڪرد ڪه تا مـــنزلگاه راهی نیست
بتاز...ڪه نــو شدن نزدیڪ است!
😊🌺🌼🌺
و ما زمستان دیگری را سپری خواهیم کرد؛
با عصیان بزرگی که در درونمان هست و تنها چیزیکه گرممان میدارد، آتش مقدس امیدواری ست.
👤 ناظم حکمت
🔥چهارشنبه سوری مبارک🔥
#در_خانه_میمانیم
نوروزخوانی «یولدوز توردیهوا» خواننده ازبکستان با طعم نوروز همایون شجريان❤️
Читать полностью…برسرسفره احساس اگرجايى بود،
سخن ساده تبريك مراجابدهيد
!
سين هشتم،سخن ساده تبريك من است.
جاسرسفره اگرنيست به دلهابدهيد
سالی سر شار از آرامش برایتان آرزومندم
@cofsher
دو قدم مانده به خندیدن برگ …
یک نفس مانده به ذوق گل سرخ …
چشم در چشم بهاری دیگر …
پیشواز کن شاعر با غزل که یار آمد
بسته بار گل بر گل عشق با قطار آمد
یک دو روز فرصت بود تارسیدن پاییز
که به رغم هر تقویم باز هم بهار آمد
دانه ای که چندین سال پیش از این به دل کشتم
نیش زد سپس بالید عاقبت به بار آمد
یک نفر گرفت از من عشق و شعر را . انگار
سکه های نارایج باز هم به کار آمد
او امید بود امات بیم نیز با او بود
مثل نور با ظلمت ماه شب سوار آمد
تا محاق کی دزدد بار دیگرش ، حالی
آن شهاب سرگردان باز بر مدار آمد
با رضایتی در خور از تسلط تقدیر
گرچه هم شکایت ور هم شکسته وار آمد
او تمام ارزش هاست خود یرای من . با او
باز هم به فصل عشق اصل اعتبار آمد
با زلالی اش سرزد ازکدورتی کهنه
صبح هایم اوست گرچه از غبار آمد
#حسین_منزوی
/channel/soltanghazal
صبح را
شادی را
و رنگها را
به زندگی دعوت کن
که میگذرد مثلِ باد
این بهارِ عمر...
صبح بخیر 💚
عید گلت خجسته، گل بی خزان من!
یاس سپید واشده دربازوان من!
باد بهار کز سر زلف تو می وزد
با گل نوشته نام تو را، برخزان من
ناشکری است جز تو و مهر تو از خدا
چیز دگر بخواهم اگر، مهربان من
باشادی تو شادم و باغصه ات غمین
آری همه به جان تو بسته است جان من
هنگامه می کند سخنم درحدیث عشق
واکرده تا کلید تو، قفل زبان من
بگشای سینه تا که در آئینه گل کنند
باهم امید تازه و بخت جوان من
دستی که می نوشت بر اوراق سرنوشت
پیوست داستان تو با داستان من
گل می کند به شوق تو شعرم دراین بهار
ای مایه ی شکفتگی واژگان من
اما، مرا نمی رسد از راه عید گل
تا بوسه ی تو گل نکند بردهان من
#حسین_منزوی
@soltanghazal
پاییزی ام بهار چه دارد برای من ؟
عید تو را چه رابطه ای با عزای من؟
با صد بهار نیز گلی وا نمی شود
در ساقه های بی ثمر دست های من
آری بهار خود نه که نام بهار نیز
دیگر نمی زند درِ ویرانسرای من
جز رنج خستگی و شکنج شکستگی
چیزی نبود ماحصل و ماجرای من
شاخ گوزن یا پر طاووس؟هر چه بود
در جنگل شما هنرم شد بلای من
زینم غم است در دم رفتن که باغبان
سروی به غیر دوست نشاند به جای من
آه این چه ظلم بود که از جانب شما
نفرین گرفت در عوض خود دعای من؟
ای سنگ روزگار ! شکستی مرا ولی
انصاف را نبود شکستن سزای من
#حسین_منزوی
/channel/soltanghazal
می دهم خود را
نویدِ
سالِ بهتر
سال ها ست......!
#مهدی_اخوان_ثالث
@beitmandegar
سلام عزیزان
صبحتون بخیر❤️ آخرین چهارشنبه قرن مبارک
الهی
در این صبح
که نوید بخش
امید و رحمت توست
هرآنکه چشم گشود
قلبش سرشار از امید
و زندگیش سرشار
از رحمت و برکت تو باد
چنین گفت زرتشت:
که سوزانید بدی را در آتش
تا ز آتش برون آید نیکی
امشب در خانه بمانیم و آرزو کنیم که چهارشنبه سوری سال بعد همه در کنار هم این جشن باستانی رو جشن بگیریم
زردی روی من از تو 🔥
سرخی تو از من🔥
چهارشنبه سوری تون مبارک ♥️
قطعه شاد کردی از گروه رستاک با صدای استاد بیژن کامکار..👌👌👌
@cofsher
باز كن پنجره را
من تو را خواهم برد
به سر رود خروشان حيات،
آب اين رود به سر چشمه نمي گردد باز؛
بهتر آنست كه غفلت نكنيم از آغاز .
باز كن پنجره را ! -
- صبح دميد !
#حمید_مصدق
سلام دوستان صبح بخیر
من که قدر گهر پاک تو میدانستم،
زِ چه مفقود شدی،
ای گهر کانی من...
۲۵ اسفند ۱۲۸۵ زادروز #پروین_اعتصامی
تقدیر، تقویم خود را، تماماً به خون میکشید
وقتی که رستم تهیگاه سهراب را می درید
بیشک نمیکاست چیزی از ابعاد آن فاجعه
حتی اگر نوشدارو به هنگام خود می رسید
دیگر مصیبت نه در مرگ سهراب بود و نه در زندگیش
وقتی که رستم در آیینهی چشم فرزند خود را ندید
آیینهی آتشینی که گر زال در آن پری میفکند
شاید که یک قاف سیمرغ از آفاق آن میپرید
ایینه ای که اگر اشک و خون می ستردی از آن بی گمان
چون مرگ از عشق هم نقشی آنجا می آمد پدید
نقشی از آغاز یک عشق - آمیزهی اشک و خون ناتمام
یک طرح و پیرنگ از روی و موی مه آلود گرد آفرید
سهراب آنروز نه بلکه زان پیش تر کشته شد
آندم که رستم پیاده به شهر سمنگان رسید
و شاید آن شب که در باغ تهمینه تا صبحدم
گلهای دوشیزگی چید و با او به چربش چمید
آری بسی پیشتر از سرشتی که سهراب بود
خون وی از دشنهی سرنوشتش فرو میچکید
ورنه چرا پیرمرد آن نشان غمانگیز را
در مهر سهراب با خود نمیدید و در مُهره دید؟
ورنه به جای تنشهای قهر و تپشهای خشم
باید که از قلب خود ضربهی آشتی میشنید
با هیچ قوچ بهشتی، نخواهد زدن تاختش
وقتی که تقدیر قربانی خویش را برگزید
#حسین_منزوی
/channel/soltanghazal