هيچكس به اندازه خودش براي خود غريبه نيست. نیچه @Sigmundfreud0098 تبلیغات : @smtabligh ارتباط با ادمین جهت سوال ، انتقاد و... : @rmrm01
✅انسان هستم با پنج نیاز ، بَعد یک روان شناس
🔴 متخصص پوست ومو می تواند تاس باشد،چشم پزشک می تواند عینک به چشم داشته باشد،دندان پزشک می تواند در حین انجام کار خود سوت بزند،معلم می تواند برای جلب توجه دانش آموز گچ پرتاب کند،مهندس می تواند با یک لگد محکم به ماشین تو ضربه بزند اما من یک روان شناسم هر یک از این کارها باعث می شود قضاوتم کنند و بگویند تمام روان شناسها خودشان مشکل دارند.!
🔶 من حتی حق ندارم استرس داشته باشم حتی وقتی که برای اولین بار برای دویست نفر قرار هست صحبت کنم
✅انسان هستم با پنج نیاز ، بَعد یک روان شناس
🔶 همین دیشب بود دریک جمع خانوادگی،خواهر زاده ام را با یک اسم طنز صدا کردم همان کاری که تا چندوقت پیش هم انجام می دادم،ولی این بار چیزی شنیدم که چند وقت است برای من مثل یک کت و شلواری شده که به زور به تن آدم کرده باشند،تنگ است و نمی گذارد راحت بنشینم،راحت از سر میز میوه بردارم تنگ تنگ است.
تا قبل از این همه چیز خوب بود می توانستم وقتی با مادرم به مشکل خوردم جاروجنجال راه بیندازم و یا یک گوشه ای بنشینم وگریه کنم،می توانستم وقتی قفل اتاق خراب بود و در بسته نمی شد چندین بار در را محکم بکوبم تا حرصم خالی شود.
🔺ولی الان حق ندارم سربه سر خواهر زاده ام بزارم و یا وقتی با مادرم به مشکل میخورم گریه کنم باید حتما از مهارتهای ارتباطی استفاده کنم.
وقتی پشت چراغ قرمز راننده ماشین پشت سری بوق می زند نباید جوابش را بدهم باید چند نفس عمیق بکشم و لبخند بزنم و خشمم را مهار کنم.البته اجازه هم ندارم عاشق بشم والبته بدتر از اون شکست عشقی بخورم.الان باید دائما نگران این باشم که نکند وقتی دارم با یک آهنگ لب خوانی می کنم کسی مرا ببیند،اگر کودکی در دور و اطراف من شیطنت کرد اخم نکنم،چون این بار صد برابر بیشتر از قبل مرا قضاوت خواهند کرد این بار نه به عنوان یک انسان بلکه به عنوان یک روان شناس.
✅انسان هستم با پنج نیاز ، بَعد یک روان شناس
🔺قبل از این وقتی تو یک رابطه بودم می تونستم قهر کنم یا حتی لج کنم می تونستم در بازیهای گروهی جِر بزنم واز بازی بیرون بروم اما الان..
@sigmundfreud0098
❤️ دوستم می پرسید مگر میشود روان شناسها وارد یک رابطه غلط بشوند؟مگر می شود رابطه یک روان شناس به هم بخورد؟ انگار که ما از جنس انسان نیستیم.
✅انسان هستم با پنج نیاز ، بَعد یک روان شناس
👌از وقتی که روان شناس شدم انگار از یک جهان دیگه اومدم و احساسات و عواطف ندارم و نیازهای من با نیازهای مابقی انسان ها تفاوت دارد.
🌹 نهم اردیبهشت روز روان شناس مبارک
روز تمامی کسانی که به نوعی به سلامت روان انسان ها کمک می کنند ، مبارک🌻
پ.ن:
روانشناس ها هم نیاز دارند به روانشناس مراجعه کنند و اگر در اجرای مهارت ها و یا در برخورد هایشان ناکارآمد و غیر دقیق هستند، یادمان باشد که آن ها هم انسانند و از خطا معصوم نیستند.🙏
#روز_روانشناس
#نهم_اردیبهشت
#نیازهای_انسان
#درک_متقابل
برای "برادران لیلا"
⭕️ از فیلم "برادران لیلا" میتوان با نگاهی بدبینانه یک خوانش و برساخت مطلقا سیاسی و با برچسب سیاه، بیرون کشید. اما از نگاهی دیگر، این فیلم روایتگر یک ساختار اجتماعی تغییریافته است که تعارض بین جامعه پرتلاطمِ در حال گذار با بافتهای سنتیاش را به خوبی نمایش میدهد. از این منظر، با خوانشی واقعگرا، میتوان سازههای اجتماعی پاسخگو برای ساخت رابطه بین نهادها و آدمها را از آن بیرون کشید.
@sigmundfreud0098
📍با این وجود، در نقد خوانش محدودنگر چند نکته قابل تامل است:
👈 یک: پرسشی که به ذهن میرسد آن است که سانسور- حتی در عصر گوتنبرگ و چاپ- چقدر توانسته در دیده نشدن مطلبی اثرگذار شود؟ اگر طرفداران محدودنگر، دوران شاه را به خاطر داشته باشند و یا در دوره پهلوی، کنشگر سیاسی بوده باشند، جواب این سوال را به خوبی میدانند که رژیم پهلوی با وجود اعمال سانسورهای گسترده، تا چه حد در حذف عقاید و نظرات و دیده نشدن آرا دگراندیشان موفق بود؟
♨️حال در عصر ارتباطات و زمانه حاکمیت پلتفرمهای متعدد، آیا سانسور و عدم اجازه پخش فیلم و نشر میتواند همراه با موفقیت باشد؟!
♨️به اعتقاد من، نتیجه معکوس است و سبب ایجاد موج دیده شدن بیشتر هم میشود.
👈 دو : یک سندرم قدرتمند و مشترک به نام "میل به ندیدن و نشنیدن واقعیتهای تلخ" در میان بیشتر سیاستمداران و مجریان دیده میشود. اما باید به خاطر داشت، براساس قاعدهمندی اجتماعی، اختفای حقیقت، تغییری در وجود حقیقت ایجاد نمیکند.
👈 سه : "برادران لیلا" میتواند به عنوان یک فیلم کاملا اجتماعی در حال و هوای جامعه ایران خوانش شود. پخش اینگونه آثار، فیلمها و نوشتهها که میتواند فراهم کننده زمینهای برای طرح موضوعات و گفتگوهای اجتماعی باشد و پایههای (حتی چالشی) را برای گفتگو پدید آورد، برای داشتن یک جامعه امن و با ثبات ضروری است.
👈 چهار: از نگاهی فرصت ساز، پخش این فیلم میتواند علاوه بر کمک به بازگشت مرجعیت رسانه به داخل، باعث شود تا صدای داخل در داخل تولید، پخش و شنیده شده و مورد گفتگو قرار بگیرد. همچنین از گرایش جامعه به "زیرآبی دیدن" پیشگیری می کند و جامعه را از حالت "پچ پچی" خطرناک به جامعه "گفتگو محور" و "قابل رویت در سطح" تبدیل میکند.
@sigmundfreud0098
🚨هر سیستمی، به خصوص حوزه فرهنگ و رسانه، هنر، ادبیات، کتاب و سینما اگر نتواند با مقتضیات زمان و تغییرات اجتماعی و تکنولوژیکی همگام شود محکوم به شکست است.
✍️ #علی_ربیعی
#برادران_لیلا
#معرفی_فیلم
- اگر همه چیز یکسان است، پس چرا باید صبح بیدار شد؟
- چون ماندن در تختخواب خوشایند نیست، چون آدم دلش قهوه میخواهد. همین.
- با این نوع از زندگی، حس نمیکنید که به یکجور فلسفه نزدیک میشوید؟
- #نیهیلیسم. این کلمه نزدیکترین چیز ممکن به شکل زندگی من است.
- و با این همه همچنان میل به زندگی دارید؟
- هیچ میلی برای مردن ندارم. حس میکنم زندگی خیلی کوتاه است. بعد از زندگی، همیشه مرده خواهیم بود. پس، تا آن موقع میتوانیم صبر کنیم!
@sigmundfreud0098
از کتاب #دیروز
نویسنده #آکوتا_کریستوف
متن از کانال کتاب زندگیست
#معنای_زندگی
#فلسفه_پوچی
#اضطراب_مرگ
#یونگ و #فاشیسم
زمانی که فاشیست ها در آلمان و اتریش روی کار آمدند، کارل گوستاو یونگ به قدرت رسیدن آنها را یک پدیدهی مذهبی دانست و اسم این پدیده را مذهب اوباش نهاد!
فاشیستها بر شانههای اوباش سوار میشوند:
تکنیک موفقیت آنها این است که یک مذهب جدید خلق میکنند، مذهبی که در آن اطاعت از پیشوا تنها شرط رستگاری است!
در مذهب خلق شده توسط فاشیستها، برخلاف اغلب مذاهب رایج عالم، نیازی به پرهیزکاری، پارسایی، دروننگری و ارتباط شخصی با الوهیت وجود ندارد. همه آئین مذهبی در مناسک جمعی و با شور و غلیان هیجانات صورت می گیرد:
مراسم رژه، گردهماییهای عظیم خیابانی، تکان دادن پرچمها و به بازو بستن بازوبندهایی که عضویت در آئین پیشوا را نشان میدهند.
اوباش کسانی هستند که فاقد یک هویت فردی و یک نظام ارزشی درونی هستند. آنها نه تمایل به پارسایی و انضباط دارند و نه توان دروننگری و گوشهگیری و اعتکاف. پس برای چنین کسانی که همیشه دچار احساس گناه و احساس حقارت عمیق بوده اند مذهب فاشیستها نور امید رستگاری است: به جای سکوت شعار بدهید و فریاد بزنید، به جای تنهایی برای شما اعتکاف گروهی فراهم می کنیم و به جای ارتباط درونی با الوهیت، یک ارتباط جمعی با پیشوا را به شما پیشنهاد میکنیم. فاشیستها به اوباش اعتمادبهنفس میدهند، به آن ها وعده تعمید و رستگاری می دهند و این همان چیزی است که اوباش به آن نیاز دارند.
این چنین است که فاشیستها به راحتی لشگری از اوباش فراهم میآورند، لشگری که خشونت را عبادت میداند و همچون یک ماشین غولپیکر ارعاب و سرکوب به پیش میرود.
هیتلر راجع به نژاد بسیار حساس است اما آموزهی نژادی او پر از تناقض و به لحاظ علمی بیاساس است. مفهوم نژاد هرگز تعریف نمی شود. مردم، نژاد، قبیله، گونه و ملت تقریبأ به یک معنا به کار میروند! گرچه او مسالهی نژادی را "کلید تاریخ جهان" میداند، واقعیات زیست شناسی و ژنتیک ربطی به او ندارند. نظریه او منحصرأ در خدمت تبیین و توجیه نفرت و تعصب پیروانش نسبت به "دیگران" قرار دارد.
همچنین است یهودیستیزی هیتلر: هیتلر همه دشمنانش را بدون استثناء یهودی میداند. دموکراسی و جامعهی ملل، صلح طلبی، مارکسیسم و هنر مدرن همه از ابداعات یهودیت بینالمللی هستند! به همین دلیل بین اوباش و پیشوا یک تفاهم عمیق ایجاد میشود. هیتلر علیه همه نهادهای مدرن اعلام جنگ میکند، نهادهایی که برای اوباش غیر قابل درک و ثقیل هستند، پس هیتلر به اوباش این پیام را میدهد: آن چه برای شما غیرقابلفهم است بد است، نابودش کنید!
#حزب_نازی در انتخابات ۱۹۳۲ پیروز شد، در ۱۰ می ۱۹۳۳ مراسم کتابسوزان در برلین برگزار شد و در ۱۱ آوریل ۱۹۳۳ "پاکسازی" موزه ها و گالری ها آغاز شد! هیتلر در ۱۹۳۹ کشور آلمان را وارد جنگی بد سرانجام کرد. جنگی که پس از ۶ سال تخریب و کشتار با نابودی کشور و خودکشی پیشوا پایان یافت!
@sigmundfreud0098
#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
پی نوشت:
منبع اطلاعات فوق کتابهای زیر هستند:
۱- اندیشه یونگ- ریچارد بیلسکر-ترجمه حسین پاینده- انتشارات آشیان
۲- هنر مدرنیسم- ساندرو بکولا- ترجمه رویین پاکباز و همکاران - انتشارات فرهنگ معاصر
وقتی #هایدگر از ندای وجدان سخن میگوید، دارد دربارهی چیزی عمیقتر و «نخستینی»تر از این پدیدار آشنا سخن میگوید. آنچه را او در ذهن دارد میتوان وجدان یا تقصیرِ اگزیستانسیال نامید. ندای وجدان، به مثابهی پدیداری #اگزیستانسیال، با ما از هیچ تخلف خاصی که باید آن را جبران کنیم سخن نمیگوید. در عوض، از #هیچ میگوید. یعنی این ندا به ما میگوید که هیچ چیز در سرچشمه یا بنیان هستی ما وجود ندارد که بتواند به ما تضمین دهد که در مسیر درست هستیم، و هیچ چیز در پایان سفر زندگی ما وجود ندارد که بتواند به ما اطمینان دهد که به شایستگی زندگی کردهایم. «تقصیر اگزیستانسیال» در اینجا بدین معناست که هستی ما از همهی جوانب با هیچبودگی احاطه شده است.
@sigmundfreud0098
📚 مارتین هایدگر - هستی و زمان
✍ چارلز گینیون
🍃🍃🍃
⭕️ چه کسی شایستگی حکومت دارد؟
و دیدگاه #کارل_پوپر :
✔️ چه کسی باید حکومت کند؟
این سوالی است که از عصر #افلاطون تا کنون جامعه همواره با آن روبرو بوده است.
افلاطون میگوید: بهترین و خردمندترین. اما بهترین و خردمندترین چه کسی است؟ و اگر این بهترین و خردمندترین یک سقراطیمشرب باشد که بدلیل پرهیز از گرفتارِ خودبزرگبینیشدن، از قبول حکمرانی سر بزند چه؟
در عهد باستان پاسخ این بود: امپراتور، که بوسیله ارتش انتخاب میشود و بعدها پاسخ اینکه: شاهزادهای قانونی که با تایید الهی برگزیده شده است. #مارکس در پاسخ به این سوال میگوید:
طبقه زحمتکش کارگران و البته با آگاهی طبقاتی؛ و نظریهپردازان #دموکراسی به جای "شاهزادهای که با تایید الهی مشروعیت پیدا کرده" پاسخ دادند "مردم، که مشروعیتشان خداداده است." همان که در روم باستان میگفتند: صدای مردم صدای خداست.
طرفداران نظریه دموکراسی میگویند حکومت هنگامی حق اعمال حاکمیت دارد که مشروع باشد؛ یعنی بر اساس #قانون_اساسی و توسط اکثریت مردم یا نمایندگان آنان انتخاب شده باشد. اما با نگاهی به تاریخ میتوان مواردی در نقض ادعای فوق ارائه داد. مثلا #هیتلر. کسی که با مشروعیت به قدرت رسید و با قانون "اختیارات ویژه" که توسط پارلمان به تصویب رسید، تبدیل به یک #دیکتاتور شد. بنابراین به نظر میرسد که مشروعیت کافی نیست!
کارل پوپر، فیلسوف انگلیسی-اتریشی، در نیمه قرن بیستم (1945 م) در کتابِ
"جامعه باز و دشمنان آن"
پیشنهاد کرد که به جای پرسش
"چه کسی باید حکومت کند؟"
پسندیدهتر این است که بپرسیم
《"چگونه میتوان قانون اساسی تدوین کرد که ما را قادر سازد بدون خونریزی از دست حکومتِ حاکم رها شویم؟" 》(بسیار قابل تامل)
در واقع در پرسشِ جدیدِ پیشنهادیِ پوپر، مساله اصلی نه نحوه #انتخاب_حکومت، بلکه امکان تعویض آن است.
پوپر با نقد دموکراسی به معنای متداول آن یعنی "حکومت مردم"، معتقد است که این معنی و برداشت از دموکراسی فریب و حیلهای بیش نیست؛ چرا که تکتک مردم میدانند که خود حکومت نمیکنند. او تاکید میکند که اهمیت دارد تا به مردم آموزش داده شود که واژه دموکراسی، از زمان آتنیها به این سو، برای موازینی بکار میرفته که از دیکتاتوری جلوگیری میکرده است. دموکراسی آتنی، دست کم با پریکلس و توسیدید، تلاش برای دوری گزیدن از جباریت است، و نه حکومت مردمی.
#پریکلس میگوید: "هرچند تنها شمار اندکی قادر به سیاستگذاری هستند، یقینا همگان میتوانند درباره آن قضاوت کنند." بعبارت دیگر مردم میتوانند در خصوص قضاوت در نحوه عمل حکومت مشارکت ورزند و بعنوان یک هیات منصفه عمل نمایند. با همین برداشت از دموکراسی است که پوپر معتقد است روز انتخابات، نه روز مشروعیت بخشیدن به حکومت جدید، بلکه روزی است که مردم با رای خود به قضاوت درباره حکومت قبلی اقدام میکنند و از این طریق میان دموکراسی بعنوان حکومت عامه و دمکراسی بعنوان قضاوت عامه تفاوت قائل میشود. او بر این باور است که دموکراسی بعنوان قضاوت عامه یا یک تریبون عمومی، ابزاری برای اجتناب از حکومتی است که نتوان تغییرش داد. بعبارت دیگر، دموکراسی حکومتی است که میتوان آن را بدون خونریزی تغییر داد. دموکراسی راهی است برای محفوظ نگاه داشتن حکومت قانون.
پوپر به درستی معتقد است که همه ما در معرض ارتکاب خطا قرار داریم و بنابراین بعید نیست که قدرتی که حتی با رای دموکراتیک به یک حکومت تفویض شده، ممکن است که بر خطا بوده باشد و بنظر میرسد هیچ راهی بهتر از اینکه مردم بتوانند بکمک یک قانون اساسی و استفاده از رای اکثریت بدون خونریزی حکومت را تغییر دهند، برای اجتناب از دیکتاتوری وجود ندارد.
پوپر علاوه بر توجه و نقد نظامهای انتخاباتی موجود، بر این امر واقف است که اکثریت همواره بر حق نیست و ممکن است مرتکب بزرگترین خطاها شود. ممکن است حتی به تثبیت استبداد و دیکتاتوری رای بدهد. چنانکه اغلب داده است و همانطور که بخوبی میدانیم دیکتاتوریِ اکثریت میتواند برای اقلیت وحشتناک باشد. اما دموکراسی علیرغم ناکامل بودن، بهترین روشی است که تا کنون ابداع شده است.
در واقع هرکس که تاکنون تحت یک حکومت دیکتاتوری زندگی کرده و میداند که تغییر آن بدون خونریزی هرگز ممکن نیست، بخوبی به اهمیت و ارزش نظام دموکراسی، علیرغم فاصله زیادی که با یک نظام کاملا مطلوب دارد، واقف است و میداند که این ارزش را دارد که آدمی در راه استقرار آن با تمام توان خود مبارزه کند.
به عبارت دیگر پوپر معتقد است ما زمانی به آزادی سیاسی دست خواهیم یافت که قادر باشیم حاکمان خود را بدون خونریزی برکنار کنیم و وقتی که چنین امکانی در جامعه وجود داشته باشد، دیگر خیلی نباید نگران این بود که "چه کسی حکومت میکند؟"
@sigmundfreud0098
برشی از کتاب
درس این قرن: همراه با دو گفتار درباره آزادی و حکومت دمکراتیک.
مصاحبه جیانکارلو بوزرتی با کارل پوپر
دوستان از من خواستند تا در باره خودکشی محمد مرادی بنویسم. متاسفانه من هیج نسخه بهداشتی ندارم که در باره خودکشی بپیچم. شاید رسم بر این باشد که روانشناسان و روان پزشکان بالینی بر مبنای فرض رایج می بایست برای خودکشی دلایل مرضی فردی قایل شوند و تمایل به خودکشی را به طور فردی قابل پیشگیری و درمان بدانند تا چون مرضی ویروسی از سرایت آن به دیگران جلوگیری کنند. اما من به عنوان یک مغز پژوه اجتماعی ـ انتقادی نمی توانم به چنین نظری تن در دهم و خیالم راحت باشد، یعنی مسئله خودکشی را در سطحی فردی محبوس نگهدارم تا به خیالم از بروز و شیوع آن جلوگیری کرده باشم و این تصور پیشینی را در ذهن داشته باشم که در همه موارد ارزش و اعتبار بخشیدن به خودکشی باعث ترغیب دیگران به این عمل ناشایست و مذموم خواهد شد.
بنظرم باید به ارای دورکیم، جامعه شناس برجسته احترام گذاشت که خودکشی را امری اجتماعی می دانست. اگر انسان را موجودی اجتماعی و دارای مغزی اجتماعی بدانیم دیگر نمی توانیم مشکلات مربوط به فعالیت اجتماعی مغز او، از جمله تمایلات خودکشی را امری فردی قلمداد کنیم. به ویژه وقتی که موضوع نوعی خودکشی به میان می آید که به آن خودکشی اعتراضی ـ سیاسی می گویند.
گرچه ظاهرا غربی ها اصرار دارند که ریشه این نوع خودکشی را در کشورهای با فرهنگ هند و چین و در مسلک بودایی پی بگیرند ولی نمونه های بسیاری از آن را در تاریخ نه چندان دوری در غرب نیز می توان سراغ گرفت. نمونه ملموس آن برای ما شاید خودکشی به وسیله گرسنگی خود تحمیلی بابی ساندز از اعضای برجسته ارتش آزادیخواه ایرلند ببینیم که پس از ۶۶ روز اعتصاب غذای در زندان در سن ۲۷ سالگی به زندگی خود خاتمه داد، و باعث شد تا در تهران، خیابانی در ضلع جنوبی سفارت بریتانیا به نام او داشته باشیم.
از خود سوزی اعتراضی دیوید بوکل بخاطر هشدارشرایط محیط زیست، در بروکلین امریکا یا وین بروس در جلوی دیوانعالی امریکا در اعتراض به مصرف گازهای فسیلی و آثار مرگبار آن بر روی زندگی آدمیان، چندی نمی گذرد. به علاوه نمونه های دیگری از خود سوزی و خودکشی با انگیزه سیاسی اعتراضی را در بهار عربی، در شوروی سابق، روسیه فعلی، ترکیه، چین ، ژاپن و کشورهای دیگر هم در خبرها داشته ایم.
در ایران بعد از انقلاب نیز خود سوزی هما دارابی روان پزشک در میدان تجریش برای مبارزه با حجاب اجباری، سحر خدایاری (دختر آبی) برای ورود زنان به ورزشگاه قابل ذکر است.
محمد مرادی را آن چنانی که به طور ناقص از طریق ویکی پیدیایش می شناسیم، جوانی تحصیلکرده تاریخ با مطالعه و شیفته دو نویسنده اهل کرمانشاه، علی محمد افغان و علی اشرف درویشیان است که آن ها در نوشته های خود به نابرابری و بیعدالتی اقتصادی و تبعیضات قومی، فقر تحمیلی و سرکوب استبدادی می بردازند. مرادی طبق وصیت ویدیویی به دو زبان فارسی و فرانسه برای اثبات خالصانه و فداکارانه خود برای انچام عمل خودکشی از جان گذشتن از طریق غرق کردن خود دررودخانه رون در لیون فرانسه، می خواهد به زعم خود صدای اعتراض خود را نسبت به شرایط ناعادلانه زندگی ایرانیان و سرکوب اعتراضات جنبش #زن ـزندگی_آزادی به گوش جهانیان به ویژه مردم ودولت های غربی برساند و رسالت انسانی خود را بطور خالصانه و فداکارانه با نثار جان خود نشان دهد. بنابراین خودکشی اعتراضی سیاسی، بزعم او خودـ فدایی در جهت حفظ کرامت انسانی خویش و آگاهی بخشی به مردم و حاکمان غربی است در باره ان چه در ایران می گذرد. حال آیا این عمل از خود گذشتگی از جان در وجدان عمومی و دستگاه های تصمیم گیری حاکمیت غرب تاثیری خواهد گذاشت یانه، خود جای تامل دارد. مرادی می خواهد با این کار جانثارانه خود نشان دهد که تا چه حد انسان موجودی اجتماعی و وجودش در طنین اندازی وجود دیگران معنا پیدا می کند.
باید قبول کنیم که روانشناسی و روانپزشکی فردی موجود، تحت حمایت نظام سرمایه داری لیبرالی که مسئله خودکشی به هر شکل آن را در اسیب شناسی مغزی و ذهنی فرد به صورت امری خصوصی مورد بررسی قرار می دهد، در بررسی شرایط و ابعاد پدیده #خودکشی_اعتراضی_سیاسی بدون پیشینه بیماری مغزی - روانی چندان چیزی برای گفتن نداشته باشد. البته به غیر از توصیه هایی برای تماس به مراکز پیشگیری از خودکشی قبل از اقدام به خودکشی و تلاش در عدم تبلیغ و پخش اخبار خودکشی برای کم کردن واگیری آن.
به همین دلیل من همیشه طرفدار نقد و باز بینی در اساس بینش لیبرالی فردی ـ خصوصی پزشکی در امر مغز و روان بوده و هستم. آسیب شناسی را فقط در فرد نباید جستجو کرد، بلکه در اجتماع هم باید پی گرفت تا تفسیری نزدیک تر به واقعیت از پدیده هایی چون خودکشی اعتراضی ـ سیاسی داشت.
@sigmundfreud0098
#آزادی
#آزادی_بدن
#نجل_رحيم
#مغز_پژوهی_اجتماعی
#فقر
#بی_عدالتی
#محمد_مرادی
#هما_دارابی
#سحرخدایاری
#دختر_آبی
#خودکشی_اعتراضی
#زن_زندگی_آزادی
#دکتر_نجل_رحیم
🔆🔆🔆🔆🔆🔆🔆🔆🔆🔆🔆🔆🔆
کسانی که معتقدند به وسیله ی "عشق" همه مشکلات را می شود حل کرد، توقع دارند اگر به کسی ابراز عشق می کنند، وی جواب مثبت هم به عشق آنها و هم به سایر توقعات آنها بدهد.بنابراین برای عشق ارزش مبالغه آمیزی قائل می گردند و نه تنها سعی می کنند تظاهر به عشق ورزی نمایند بلکه می کوشند تا احساس عشق هم در خود ایجاد نمایند.
@sigmundfreud0098
از کتاب
#عصبیت_و_رشد_آدمی
#کارن_هورنای
اعتراضاتِ کنونی به کجا ره میسپارد؟
انقلاب، براندازی، کودتا، مداخلۀ بیگانه وسقوط حکومت یا سرکوب و سکوت و ادامۀ روند چهل سالۀ گذشته؟
علی صاحبی (روانشناس بالینی)
دیروز عزیزی ازمن سئوالکرد که
خودکشی یک دستفروش در تونس منجر به انقلاب و سرنگونی حکومت شد، آیا با کُشته شدنِ مهسا امینی احتمال وقوع انقلاب در ایران هست یا ساختار حکومت به گونهای است که هیچ انقلابی رُخ نخواهد داد.
از آنجائی که من همواره همهچیز ـ بویژه رفتار آدمی چه رفتار فردی و چه کُنش جمعی را از منظر تئوریهای علمی در علوم رفتاری و علوم اجتماعی تحلیل میکنم، سعی کردم از منظر یکی از تئوریهای مهمِ روانشناسیِ اجتماعی برای پاسخ به امکان وقوع انقلاب یا عدم وقوع آن کمک بگیرم.
دکتر نیل اسمل سر (N.Esmelser)، در باب انقلاب و چرایی و چگونگی وقوع آن، یکی از معتبرترین تئوریهای آزمون شده در شرایط اجتماعی مختلف را ارائه کرده است.
از دیدگاه اسملسر، انقلاب شدیدترین شکل دگرگونی اجتماعی است. او برای تبیین رفتارهای جمعی، از مفهوم ارزش افزوده استفاده میکند.
او معتقد است هرگاه در جامعهای شش عامل اجتماعی با هم جمع شوند، انقلاب بطور حتم بوقوع میپیوندد. مانند جمع شدنِ بنزین و اکسیژن و یک جرقه ـ که هرگاه با هم جمع شوند، بطور حتم آتش رخ خواهد داد.
انقلاب، یک کنش جمعی است که برآیند و حاصلِ جمع شدن این شش عنصر است.
1 ـ عامل ایجادکننده structural conducireness که همان شرایط ساختاری جامعه است مثل وجود هر نوع تبعیض، اختلاف طبقاتی، حقوق نابرابر شهروندی،تقسیم شهروندان به خودی ـ غیرخودی.
2 ـ فشار ساختاری
(وجود فقر، گرانی، بیعدالتی، تورم و فساد گستردۀ دستاندرکاران)
3 ـ باور عمومیِ پذیرفته شده Generalized belief
(باور گستردهٔ مردم مبنیبر مصرف بیهودهٔ ثروت عمومی در پروژههای غیرلازم).
ـ دخالتِ پُرهزینه در کشورهای دیگر
ـ بیتفاوتی حاکمان نسبت به سرنوشت مردم
-سرگرم کردن مردم یا گیر دادن به موضوعات فرعی
- بیارادگی دولت در برخورد با فسادهای گسترده.
4 ـ عامل شتابدهنده:
- کشته شدنِ بیگناهی
- چیزی مثل ریختن ساختمان متروپل
- بالا رفتن یکباره نرخ سوخت و ...
5 ـ بسیج یا گردهمآیی نیروها برای اقدام و اعتراضات گسترده (جمع شدن افراد هم نظر برای یک اقدام عملی)
ـ سندیکاها، انجمنهای علمی ـدانشجویی
ـ احزاب، گروههای اینترنتی و ...
6 ـ ناکارآمدی حکومت (شکست) در مدیریتِ اقداماتِانجام شده توسط مردم.
ـ واکنش حکومت به اقداماتِ اعتراضی یا پاسخ حاکمیت به عنصر پنجم.
گاهی حکومتها این اقدامات اعتراضی را یک فیدبکِ مفید میبینند و از رویههای خود کوتاه میآیند. بامسئولیتپذیری، به اشتباهات خود و عوامل اجراییشان اقرار میکنند.
تلاش میکنند تا آسیبها را جبران کنند و در جهتِ اصلاح روش و رویههای معیوب و تکراریِ خود، گامِ عملی بردارند. در آن صورت اعتراضات هم خاموش میشود و آن چهار عامل دیگر نیز به تدریج از بین میروند و ثبات و پایداری، استقرار پیدا میکند.
پاسخ من به سئوال اول این است که در شرایط کنونی اگر نظامِسیاسی و حاکمیت به اعتراضات، پاسخ مناسب بدهد و با پاسخگو نشان دادن خود مسئولیتپذیرانه با معترضین گفتگو کند، تن به پذیرش اشتباهات تکراری خود دهد، و دست از انحصارطلبی و خود محق بینی و توهمِ کنترل و قدرت بردارد و به زندگی مردم احترام بگذارد، انقلاب رُخ نمیدهد امّا اگر حاکمیت و نظام سیاسی همچنان غیرپاسخگو و لجباز بماند و سازوکار حکمرانیِ مسئولیتگریز را دنبال کند و آشغالها (مشکلات) را زیر فرش قایم کند، وقوع انقلاب براساس تئوریِ آزمون شدهٔ اسملسر، غیرقابل اجتناب است.
متاسفانه در این چهل روز در کمال تعجب نه تنها هیچ نشانه ای از پاسخ و واکنش خردمندانه به اعتراضات و مطالبهگری از سوی حاکمیت دیده نشده، بلکه واکنشهای یأسآور و همچنان لجبازانه، خودنمایی میکند.
چهارم آبان هزار و چهارصد و یک شمسی
#جنبش_خشونت_پرهیز
#دکتر_علی_صاحبی
@sigmundfreud0098
اوه! حس ششمی وجود دارد که همان احساس آزادی است و از سایر حواس هزاران بار برتر و شریف تر است. احساس اینکه انسان بتواند حرکت کند، سخن بگوید، برود، بیاید، بدون اینکه مراقبش باشند و یا خطری تهدیدش کند.
از کتاب کلبه عمو تام
هریت بیچر استو
#چهل_روز_غم_چهل_روز_همدلی
#مهسا_امینی
#ایران_وطنم
آزادی فهم بود نه منفعت نه نان
نان قتل فقر بود امان از جهل
امان از این همه جوونه که گل کرد تو خلا
و ما که خوابمون سبک بود
افتادیم از گهواره های تاریخ
اما روی صورت
و صورتک ساختیم از زمین کدورت
با دستهای تاریک
ما تو نشیب عفونتیم
ما روح سرگردون گلوله ی مرده ایم
تو تابوت خشاب حاشیه ی زندان
زوال انسان و لاشه ی طبیعت
لنگ انگشت عقل رو ماشه ی حقیقت
برای شلیک به سمت سایه
ما محکومیم به قتل جهله آیینه
ما محکوم و مجبور آزادی و دردیم
آیینه رو بشکن
@sigmundfreud0098
#علی_سورنا
#آزادی
🌱
روانکاوی نسل زِد (دهه هشتادیها)
در خصوص نسل زد یا بعبارتی همان دهه هشتادیها سخن زیاد گفته شده است، اما از نظر روانکاوی برای اولین بار عبارت " نسل منقطع " را برای آنها بکار می گیرم. این نسل هیچ نسبتی با گذشتگان خود ندارد و حتی نوعی ضدیت و مبارزه با آنها را سرلوحه حضور خود قرار داده است. آنچه که در سبب شناسی خصوصیات این نسل عصیانگر حائز اهمیت است، تاثیرگذاری تحولات جهانی، حذف رسانه های سنتی، گستردگی ارتباطات و تبادلات فرهنگی بین جوامع، سستی و ناتوانی اقتدار و تسلط والدین آلوده به سنت، شکست و ناامیدی نسلهای قبل در ایجاد تغییر و تحول، ناتوانی روحانیان صاحب مقام در برآورده سازی نیازهای ذهنی و فکری آنها و فساد و بیکفایتی ساختار مطلق گرای حاکم و همچنین عدم تجانس آموزه های سنتگرایی با تنوع و گستردگی بروندادهای مدرنیته و بسیاری موارد دیگر بوده است.
"نسل منقطع" به لحاظ هوشی و توانائیهای ذهنی در بالاترین درجه قرار دارد و نگاهی فراتر از زمان حال را در نظر می گیرد. آنها در قالب هیچ یک از گزاره های مد نظر ساختار سنتگرا به لحاظ اِعمال نفوذ و کنترل و هدایت نمی گنجند. مفهوم دینداری و پایبندی به آموزه های دینی و مذهبی و هر آنچه که متعلق به جریان سنتگرایی که بسرعت در مرز اقلیت شدن قرار گرفته در ذهنیت آنان رنگ باخته و با همرنگی با تحولات جهانی و یکی شدن با "مردم نهادی هوشمندانه" مقدمات در اختیار گرفتن سکان قدرت را در آینده فراهم می نمایند.
ساختار قدرت سنتگرای فعلی در ایران، در سالیان گذشته به دلیل فقدان آگاهی و پیش بینی و ناتوانی در درک اجتماعی و روانشناختی، اکنون با ظهور این نسل بنیان برافکن و طغیانگر دچار غافلگیری و تشویش شدیدی شده و با همان شیوه های سنتی یعنی پناه به نظامیان و سرکوب کور و خشونت بیش از اندازه به مقابله پرداخته است، امری که بر قدرت نسل منقطع (Z) می افزاید و فاصله بین آنها را با کهنسالان صاحب قدرت بیشتر می کند و در نهایت به پیشروی و اقتدار و تسلط بیشتر این نسل تازه به دوران رسیده می انجامد.
بیگمان آینده ایران ادامه راهی است که ضرب آهنگ آن هم اکنون به گوش می رسد.
@sigmundfreud0098
✍دکتر محمد رضا ابراهیمی
روانشناس-روانکاو
پژوهشگر روانکاوی اجتماعی و سیاسی
برای مطالعه بیشتر رجوع شود به کتاب روانشناسی اجتماعی ارنسون
و آزمایش های میلگرام و سولومون اش و زیمباردو.
مقاله کارمند اداره سلاخی دکتر سرگلزایی
و کتاب آیشمن در اورشلیم هانا آرنت
تحلیل روان شناختی اعتراضات روزهای اخیر از دیدگاه روانشناسی کنترل درونی (تئوری انتخاب) توسط:
جناب آقای دکتر علی صاحبی
@sigmundfreud0098
روانشناسی شامل چه حیطه هایی می شود؟
پیشینه ی شناخت انسان و روان آن به قدمت تاریخ بشر است ولی اگر بخواهیم مستند تر سخن بگوییم ریشه روانشناسی در سخن فلاسفه پیشاسقراطی و بهتر از آن در فلسفه سقراط ، با جمله 《خودت را بشناس》، 《زندگی نیازموده ارزش زیستن ندارد》و در فلسفه افلاطون به طور واضح و سپس بعد از آن در کلام بقیه فیلسوف ها، تجربه گرا، خرد گرا وجود دارد.
در قرن ۱۹ با کارهای آزمایشگاهی وونت در آزمایشگاه لایپزیک، روانشناسی به عنوان مطالعه علمی رفتار و فرآیندهای ذهن تعریف شد.
سپس شاخه های مختلفی به خود گرفت و تقریبا الان با آنچه در آزمایشگاه وونت اتفاق می افتاد متفاوت است و گرایش بیشتری به سمت کارکردهای شناختی انسان و مغز و فعالیت های آن پیدا کرده است.
در این میان روانشناسی سیاسی، اجتماعی به تاثیرات وقایع بر روی روان انسان ها ، تحلیل روانی سیاستمداران، میپردازند.
که اگر بر روی این دو بیشتر متمرکز شویم خواهیم دید ابعاد گسترده ایی از زندگی را در برمیگیرد. این دو تحت عنوان روانشناسی سیاسی و روانشناسی اجتماعی از عناوین دروسی هستند که در دانشگاه به عنوان واحد درسی باید گذرانده شوند.
پس به هر پدیده و اتفاقی که در جامعه رخ میدهد می توان از دید روانشناسی نگاه کرد و مورد بحث و بررسی قرار داد.
روانشناسی فقط گرایش مثبت گرا( نه انگیزشی و انرژی مثبت، بلکه منظور شروع دیدگاهی که به مطالعه اختلالات نمی پردازد بلکه به جلوگیری از ایجاد اختلال می پردازد و با کارهای سلیگمن و بقیه رشد کرد) که همچون فلسفه حوزه دیگری را نیز در بر میگیرد.
همانطور که بسیاری از کتاب های فروید محتوای سیاسی دارد و به بررسی روان انسان پرداخته است، فروم در کتاب گریز از آزادی ، اسکینر در فراسوی شأن و آزدی به این موضوعات پرداخته، در آثار روانشناسان و نویسندگان جدید هم به این عناوین برمی خوریم:
چرا شوروی متلاشی شد؟ ، چرا انسان ها شورش می کنند؟ دیوانگانی که بر جهان ما حکومت می کنند، روانشناسی جاسوسی، اطاعت از اتوریته، روانشناسی توده ها، دیکتاتورها بیمارند، تروریسم از منظر اختلالات روان شناختی و...
( اینها اسامی کتاب هاست)
همچنین به نازیسم، فاشیسم، تروریسم و ... از دید روانشناسانه می توان نگریست.
اگر مطلبی به اشتراک گذاشته می شود صرفا به جهت تحلیل روانشناسانه ی آن و ارزشمندی آن می باشد.
هدف مطالعه و یادگیری و رشد فکری است.
خوشحالم از حضور و همراهی شما در این کانال
@sigmudfreud0098
"عشق باید درخور معشوق باشد"
یک قاعدهی کلی در مورد هرگونه عشقی وجود دارد،
چه عشق به زندگی باشد،
چه عشق به یک انسان دیگر،
به یک حیوان، و یا یک گل...
من هنگامی میتوانم دوست بدارم که عشق من «درخور» معشوق باشد و با نیازها و طبیعت او «همخوانی» داشته باشد.
عشق من به گیاهی که به آب کم نیاز دارد، خود را در این نشان میدهد که تنها همانقدر که نیاز دارد به آن آب بدهم.
اگر درباره ی «آنچه که برای گیاهان سودمند است» یک پیشباوری دارم، مثلا این که همهی گیاهان به آب فراوان نیاز دارند، گیاه را خراب خواهم کرد و از بین خواهم برد، چون نمیتوانم آن را چنان که بایستهیِ اوست دوست بدارم.
@sigmundfreud0098
پس فقط دوست داشتن و «بهترین آرزوها» را برای یک موجود زندهی دیگر داشتن، كافی نيست.
تا ندانم «نیاز» یک گیاه، یک حیوان، یک کودک، یک مرد، و یا یک زن چیست، و تا نتوانم خود را از پیش فرضام در این باره، که بهترین چیز برای دیگران چیست و از «میلام به کنترل دیگران»، رها کنم، "عشق من ویرانگر است."
#اریک_فروم
#هنر_عشق_ورزیدن
به جمشید بر گوهر افشاندند
مرآن روز را،روز نو خواندند
سر سال نو هرمز فرودین
برآسوده از رنج تن،دل ز کین
بزرگان به شادی بیاراستند
می و جام و رامشگران خواستند
چنین جشن فرخ از آن روزگار
به ما ماند از آن خسروان یادگار
@sigmundfreud0098
میستاییم اهورا مزدا را که شادی را آفرید. ☀️
جشن کیان هرمز فروَدین (نوروز باستانی) بر یکایک ایران پرستان همایون باد.
راستی بر دروغ و کژی پیروز است.
میستاییم راستی را🔥
#فردوسی_بزرگ
#سال_نو_مبارک
#نوروز_۱۴۰۲
#میلان_کوندرا_و_توتالیتاریسم
میلان کوندرا رماننویس اهل چک و متولد ۱۹۲۹ است. کوندرا از ۱۹۵۸ درحالیکه هنوز در چکسلواکی آن روز زندگی میکرد در رمانهای #شوخی و #زندگی_جای_دیگری_است و در مجموعه داستان #عشق_های_خنده_دار به نقد جامعهای پرداخت که زیر سلطه حکومت تکحزبی و توتالیتاریسم قرار داشت.
میلان کوندرا در مصاحبهای با یان ماک ایوان گفته است: «آنچه در درون جوامع توتالیتر اتفاق میافتد، رسواییهای سیاسی نیست بلکه رسواییهای مردم شناختی است. پرسش اساسی برای من این بوده که قابلیتهای انسان تا چه حد است. همه از بوروکراسی نظام کمونیستی، از گولاکها، محاکمات سیاسی و تصفیههای استالینی حرف میزنند و همهی اینها را بهعنوان رسواییهای سیاسی مطرح میکنند و این حقیقت آشکار را به فراموشی میسپارند که نظام سیاسی نمیتواند کاری فراتر از قابلیتهای مردم انجام دهد: اگر انسان توانایی کشتن نداشت هیچ رژیم سیاسی نمیتوانست جنگ راه بیاندازد، از این جهت همیشه در پس مسألهٔ سیاسی مسألهای مردمشناختی وجود دارد: حدود قابلیتهای انسان».
من در ادامه نظرات میلان کوندرا میخواهم این مساله را مطرح کنم که توتالیتاریسم و فاشیسم، نظامهای سیاسی فعالکننده بدترین قابلیتهای انسان هستند. برخی توتالیتاریسم و فاشیسم را محصول قابلیتهای روانی انسانها میدانند و اعتقاد دارند اگر در جامعهای که توتالیتاریسم یا #فاشیسم شکل گرفته است، رفتار عمومی مردم را مطالعه کنید میبینید که بیرحمی، خودمحوری، پستی و دنائت آنقدر شیوع دارد که به این نتیجه خواهید رسید که این مردم لیاقت نظام سیاسی سالمتری را ندارند، اما من باور دارم که این مسیر علت و معلولی مسیری دوطرفه است: از یک سو وجه تاریک انسانها بستر شکلگیری نظامهای توتالیتاریست و فاشیست است و از سوی دیگر این نظامهای سیاسی، تشدیدکننده و تحریککننده وجه تاریک انسانها هستند. بنابراین در چنین نظامهای سیاسی یک سیکل معیوب ایجاد میشود، سیکل معیوبی که منجر به تشدید رذالت و پستی در جامعه میشود. مردم دروغگو، متملق، ریاکار، بیرحم و فاقد همدلی و فداکاری میشوند زیرا این تنها الگوی برندهبودن در نظامهای توتالیتر و فاشیست است. اگر با عینک روانشناسی فردی به این مردم نگاه کنید و پویاییهای اجتماعی را نادیده بگیرید به این نتیجه خواهید رسید که این مردم منشاء و مولد وضع موجود هستند و لایق چیزی جز این نیستند اما اگر عینک روانشناسی سیستمی به چشم بزنید خواهید دانست که «مردم» ، یک پدیده استاتیک نیستند. بلکه مردم وجوه مختلفی دارند و نظامهای سیاسی هم محصول این وجوه و هم عامل تشدید یا تخفیف این وجوه هستند.
اگر به جای پرسش "انسان چیست؟" پرسش "انسان چه میتواند باشد؟" را بگذارید خواهید دید که این پرسش به جای یک پاسخ، پاسخهای متعددی خواهد داشت و نظام سیاسی یکی از متغیرهای تعیینکننده پاسخ این معادله است.
@sigmundfreud0098
#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
پی نوشت: مصاحبه میلان کوندرا از مقدمه کتاب عشقهای خندهدار ترجمه فروغ پوریاوری انتشارات روشنگران و مطالعات زنان نقل شد.
🗳 کتاب صوتی
دروغ هایی که به خود میگوییم
جان فردریکسون
کتاب دروغهایی که به خود میگوییم که در ظاهر درباره رواندرمانی است، در واقع درباره معنای آدم بودن است.همه ما به خودمان دروغ میگوییم تا از درد در زندگیمان اجتناب کنیم.از این رو، همه به عنوان آدمهایی ناقص و ناکامل با هم برابریم؛پس میتوانیم با شأن برابر با هم گفتگو کنیم و موظف به بیان حقایق به خود و دیگران هستیم.
هایدگر مدعی است که وقتی ما #اضطراب را تجربه میکنیم، به چیزی دست مییابیم که برای موقعیت انسانی بنیادی است. در تجربهی اضطراب، همهی آداب روزانهای که برای اطمینان از «#معناداری» زندگیام بدانها پایبندم، دیگر بیمعنا به نظر میرسند؛ داراییهای من دیگر به من این اطمینان خاطر را نمیدهند که در حال حاضر زندگی خوبی دارم و روابط اجتماعی من دیگر مرا امیدوار نگه نمیدارند و به من تضمین نمیدهند که فرد موفقی هستم.
آنچه من در اضطراب با آن مواجه میشوم این واقعیت است که اشیاء این جهانی نمیتوانند بنیانی برای اگزیستانس من فراهم کنند و در نتیجه با در - جهان - هستن خودم به مثابه چیزی روبهرو میشوم که خودم باید آن را واقعیت بخشم و بنیان بگذارم. به بیان دیگر، در اضطراب پی میبرم که این زندگی خودم است که باید زندگی کنم، و اینکه هیچ چیز جُز من نمیتواند ثابت کند که من دارم آن را به خوبی انجام میدهم.
@Sigmundfreud0098
📚 مارتین هایدگر - هستی و زمان
✍ چارلز گینیون
#هایدگر
#اگزیستانسیالیسم
#اضطراب
#معنای_زندگی
🗽
پیام فروید و مارکس یکی است. هر دو میگویند: بشریت برپا، انسانها عصیان کنید. مارکس میگوید: «بر ضد قیود تحمیلی بیرونی.» فروید میگوید: «بر ضد قیود تحمیلی درونی.» هر دو دم از جبر میزنند. یکی «جبر اجتماعی یا تاریخی» دیگری «جبر فردی یا روانی». هر دو میخواهند با استناد به جبر، انسانها را به دولت «آزادی» برسانند. آزادی کارل مارکس آزادی است از «سنن اجتماعی» آزادی فروید آزادی است از «عقدههای روانی.» هر دو هوادار آزادیاند. زیرا «صلح و سلم» بشری را بدون آزادی میسر نمیبینند... هر دو پیامبر انقلاب جهانیاند.
@sigmundfreud0098
📙 کتاب:
#مقدمهای_بر_روانشناسی_فروید
#ادوارد_اروین
#فروید
#مارکس
#آزادی
کارن هورنای میگه مشکل ، عشق نیست ؛ بلکه مشکل تاکید بیش از حد بر روی عشق در زندگی است ؛
وقتی بیش از حد بر روی جنس مخالف در زندگی تمرکز صرف داریم و میخواهیم به هر ترتیبی به عشق برسیم ، حالمون خوب نیست و عشق برامون حکم ماده مخدر رو داره تا دردمونو تسکین بده.
عشق نباید دوای درد های ما باشه و اگر اینطور باشه و حتی اگر هم بهش برسیم ، مطمئنا عشق سالمی نیست و بیمار گونه خواهد بود.
هورنای میگوید : در تحلیل روانی بسیاری از زنان به اینجا رسیدیم که این زنان فقط یک فکر را در سر می پروراندند :
" من باید مردی داشته باشم"
یعنی این فکر چنان بر زندگی آنها سایه افکنده که جایی برای افکار دیگر نگذاشته است ، گویی در زندگی دیگر نه فعالیتی وجود دارد و نه هدفی....
فاجعه اینجاست که فرد معنی و جهت و هدف زندگیشو فقط و فقط در عشق جستجو کنه!!!
@sigmundfreud0098
کتاب
#روانشناسی_زنان
#کارن_هورنای
#عشق
چرا نلسون ماندلا
✍️ فرهاد قنبری
در میان سیاست مداران و حاکمان برجسته جهان در قرن بیستم، نلسون ماندلا چهره ای ویژه و مورد احترام جهانیان است.
عوامل بسیاری را می توان برشمرد که باعث ماندگاری ماندلا در تاریخ شده است.
✅ ماندلا، تفاوت نگاه و تنوع افکار توده های مردم را خوب می شناخت و به آن احترام میگذاشت. او هیچگاه شعار انقلابی (از هیچ نوع آن) سر نداد و با شعار ساختن مدینه فاضله و اتوپیا و جهان بدونه طبقه به استقبال توده ها نرفت.
✅ ماندلا به ساختار تنازع طلب و غیرستیز ناخودآگاه انسانها آگاه بود و هیچگاه به دنبال ساخت جامعه یکپارچه نبود. او به خوبی می دانست که جامعه موزاییکی متنوع و رنگارنگ از عقاید و رسومات و فرهنگهای مختلف است و هر تلاشی برای یکپارچه سازی آنها نتیجه معکوس خواهد داشت.
✅ گوش های ماندلا توانایی شنیدن همه صداهای بلند و کوتاه را داشت و به همین دلیل هیچگاه در مسیر ایجاد جامعه تک صدایی حرکت نکرد. او بلند شدن و همهمه صداهای مختلف را نه تهدید بلکه دلیلی بر پویایی جامعه می دانست.
✅ چشم های ماندلا توانایی تشخیص همه رنگ ها را داشت و به همین دلیل هیچگاه در مسیر ایجاد جامعه یکرنگ حرکت نکرد. او زیبایی جامعه را در حضور رنگهای مختلف می دانست.
✅ دست های ماندلا توان و قدرت فشردن هر دستی را داشت. برای او دست سیاه و سفید و.. تفاوتی نداشت و کشورش را به یک میزان برای همه ساکنانش می خواست.
✅ قلب ماندلا توانایی مهرورزی به تمام انسانها و تمام شهروندان تحت تابعیتش را بدون توجه به رنگ و دین و نژاد و جنسیت را در خود می دید.
⏺ ماندلا به دنبال نفی و حذف گفتمان دیگری (سفیدپوستان)نبود. ماندلا به دنبال به رسمیت شناخته شدن گفتمان خودش در کنار گفتمان «غیر» خود بود. او به خوبی آگاه بود که آفریقای جنوبی کشوری از اکثریتی سیاه پوست و چندین میلیون سفید پوست تشکیل شده که قرار است با صلح و آرامش در کنار یکدیگر زندگی کنند. او می دانست اگر دنبال انتقام از سفیدپوستان باشد، کشورش درگیر جنگ داخلی خواهد شد.
ماندلا پس از رسیدن به قدرت اعلام آشتی ملی و عفو عمومی کرد، چیزی که اکثر رهبران بزرگ انقلابی از انجام آن عاجز بودند و سریعا به دار و گیوتین و تبر متوسل شدند. ماندلا به جای اینکه مانند روبسپیر با گیوتین یا مانند مائو با انقلاب فرهنگی و تحقیر و کشتار روشنفکران یا مانند استالین با تسویه های خونین و مانند بسیاری دیگر با ابزارهای کشتار جمعی و تهدید سراغ مخالفان برود با دسته گلی به دیدار زندانبان خود شتافت.
بزرگی ماندلا در به رسمیت شناختن گفتمان مخالف در عمل بود.بزرگی او در تیز هوشی و درک عمیقش از انسان بود.
بزرگی ماندلا در عدم توسل به خشونت گفتمانی و احترام گذاشتن به تمام گفتمانهای جاری در عرصه سیاسی و اجتماعی آفریقای جنوبی بود.
@Sigmundfreud0098
متن از کانال تلگرامی گاهنامه مدیر
خون مظلوم، قومیت و مذهب و نژاد نمی شناسد!
✍ف مزینانی
۴۰ روز از اولین جرقه گذشت. ۴۰ روز از مرگی که مرگهای دیگر در پی داشت گذشت! ۴۰ روز از اصرار بر نپذیرفتن یک مسئولیت گذشت! ۴۰ روز است ایران در آشوب و خون و آتش است. در این ۴۰ روز به اندازه ۴۰ سال حوادث تکرار شدند. از جهالت و نادانی و تعصب کور تا جوش و خروش و فریاد آزادی و آشوب و خون!
اما این همه اتفاق چرا افتاد؟ برای چه؟ به چه قیمتی؟ اگر همان روز اول پلیس مسئولیت اشتباه مامورش را می پذیرفت و از خانواده و مردم عذر خواهی می کرد دیگر بهانه ای می ماند برای این همه اتفاق تلخ؟! دیگر دشمن می توانست بر موج نارضایتی و ...سوار شود و بهره ببرد؟
اگر در جواب اعتراض مردم زاهدان به تجاوز سرهنگی به دختر بلوچ، همان روز رئیس پلیس متجاوزش تنبیه می شد و بر آتش خشم مردم آبی می ریختند، منطقه آرام نمی شد؟
اما دریغ و صد دریغ که نه تنها چنین نشد که از همان ابتدا جبهه بندی کردند مردم را به دشمن و دوست. شهید و کشته! آشوبگر و ارزشی! و میدانی به وسعت ایران باز کردند برای رویارویی هموطنان در مقابل هم و همچنان بر این مسیر غلط می روند.
هر خونی که بر زمین بریزد تاوان دارد، چه خون زائران مظلوم شاهچراغ باشد و چه خون نمازگزاران اهل سنت زاهدان و چه خون جوانان و نوجوانان مردم در خیابان! تاوان سنگینی هم دارد به سنگینی بار قتل یک انسان که برابر است با قتل جمیع انسانها!
من نمی دانم خانواده های داغدار زاهدانی در برابر فراخوان مردم به اعتراض به خونهای ریخته شده در شاهچراغ چه حالی دارند؟ آنها نمی گویند فقط خون شیعیان در این مملکت برای مسئولان با ارزش است؟ اهل سنت هموطن شما نیستند؟ مردم معترض کوچه و خیابان هموطن نیستند؟
چه خوب که من یک بلوچ اهل سنت نیستم که اگر بودم، خشم ۴۰ روزه من از بی توجهی حکومت به خون به ناحق ریخته شده دهها هموطن نمازگزارم امروز غلیان می کرد و معلوم نبود چه ها کند!
آقایان مسئولین! تحریک عواطف مردم از چپ و راست برای به خیابان آوردنشان به اعتراض به خونهای ریخته شده شهدای شاهچراغ، زمینه ساز تجزیه کشور نیست؟ این تبعیضها تحریک کننده اقوام و قومیتها نیست؟
امان از دوستان نادانی که زمینه تجزیه مملکت را با دستان خود آماده می کنند و آنگاه فریاد بر سر منتقدین دلسوز می زنند که شما برپاکننده این اتفاقات بودید! شکی در این نیست که نفوذی های دشمن نزدیکترین همسایه های سینه چاکان نظام در این روزها هستند!
@yaser_arab57
@hooreechannel
در این ترانه رپ، که شاید بعضی ها طرفدار چنین سبک موسیقی نباشیم، مفاهیم عمیقی، بطرز عجیبی بهم مرتبط شده و کنار هم چیده شده اند.
ذهن شاعر و صدای محکم خواننده باعث القای مفاهیم، بطرز کاملا تاثیر گذار شده است.
کار من نقد موسیقی و انتقاد از ضعف های آهنگساز و خواننده و ... نیست و این نگاه صرفا از جهت روانشناختی است.
به تک تک ابیاتی که در ترانه بکار رفته فکر کنیم، از فلسفه اگزیستانسیال و مفاهیم کلیدی آن، همچون آزادی و انتخاب و مرگ به چشم میخورد تا مسائل اقتصادی و سیاسی و نظریه جنسی فروید...
و بالاخره دردی که اکنون در جامعه، فارغ از هر نوع تفسیر و تاییدی، وجود دارد.
سارتر فیلسوف اگزیستانسیال، جمله ی معروفی دارد، که انسان محکوم است به آزادی.
و این آزادی به جهت داشتن حق انتخاب است.
انتخاب اینکه بمانی یا بمیری، انتخاب اینکه رشد کنی یا خموده باشی، انتخاب اینکه حرف بزنی یا سکوت کنی و...
و بعد بقیه ابعاد فلسفه اگزیستانسیال و درمان مبتنی بر آن را میبینیم، مرگ و ترس از مرگ ...
و در کنارش مدام زندگی و آزادی رو میبینیم.
و سپس اختلاف طبقاتی و شجاعتی که بر اساس فشار فقر فریادت را بر میآورد و به بازی گرفتن مفهوم عدالت و قرار داد های متمدنانه بشر...
در نهایت به روانشناسی شناختی و درمان عقلانی هیجانی الیس می رسیم،
فکر، نگاه، تغییر، حرکت ...
الیس، و بقیه روانشناسان شناخت گرا، معتقدند هر اتفاقی که در اطراف ما می افتد در ذهن ما تفسیری دارد و ما به آن تفسیر واکنش نشان داده و پاسخی به محیط می دهیم. و بسیاری از مشکلات روانی ما که در زندگی مان تاثیر منفی می گذارد بستگی به این تفسیرها دارد.
هر اتفاقی در ذهن ما حسی را ایجاد می کند، و آن حس فکری را در پی دارد و بر اساس آن فکر رفتاری صورت می گیرد.
پس اگر رنجیده می شوی، ناراحت و عصبانی می شوی، فریاد می زنی، و هر واکنشی به محیط میدهی به شناخت تو و تفسیر تو بر می گردد.
فریاد اعتراضی این ترانه بسیار عمیق بود و مبنای فلسفی و روانشناسی آن بسیار دقیق...
معنایی که واقعا نمی دانم ترانه سرا از آن ها اطلاع داشت یا زندگی او را به این مفاهیم عمیق سوق داده و آموخته بود.
@sigmundfreud0098
✍Elnaz_psy17
#سارتر
#فلسفه_اگزیستانسیال
#رواندرمانی_اگزیستانسالیسم
#نظریه_جنسی_فروید
#اختلاف_طبقاتی
#عدالت
#آزادی
#اضطراب_مرگ
#فقر
#الیس
#درمان_عقلانی_هیجانی
جنگ پایان خواهد یافت
و رهبران با هم گرم خواهند گرفت
و باقى میماند آن مادر پیرى که چشم به راه فرزند شهیدش است
و آن دختر جوانى که منتظر معشوق خویش است
و فرزندانى که به انتظار پدر قهرمانشان نشسته اند
نمیدانم چه کسى وطن را فروخت
اما دیدم چه کسى
بهاى آن را پرداخت.
@sigmundfreud0098
#محمود_درویش
نگرشی روانکاوانه بر نوعی بخصوص از خودشیفتگی،
«سندرم هوبریس»،
یا تکبر به قدرت رسیدن:
یک اختلال زودگذر شخصیت، که توسط دیوید اوون و جانتان دیویدسن در سال ۲۰۰۹ در ژورنال برین، معرفی شد. شکل خاصی از نارسیسیسم می باشد که در سیاستمداران و روسا وقتی سر قدرت هست ظاهر می شود. پیگمالیونیسم هم نوع دیگری از نارسیسیم است که در رابطه ی استاد با شاگرد ظاهر می شود. هوبریس اسطوره ی یونانی است. سندرم هوبریس هر نوع تکبری نیست. ویژگیهای آن: فرد با استفاده از قدرت سیاسی بدست آورده، جهان را مکانی برای تجلیل از خود می داند. تمایل به اقدام برای تقویت تصویر خود و آرمانهای خود دارد. نگرانی نامتناسبی برای ارائه تصویر خودش نشان می دهد. خود را در گفتار، بسیار با غیرت و متعالی نشان می دهد. خودش را با ملت یا سازمانی که نماینده اش است اشتباه می گیرد. در گفتگوهایش از لفظ «ما» بیش از حد استفاده می کند، غالبأ برای مقابله با «آنها» یا «دشمن». اعتماد به نفس بیش از حد از خود نشان می دهد. آشکارا تحقیرگر دیگران است. خود را فقط پاسخگوی به تاریخ یا خدا و نه مردم می بیند.
@sigmundfreud0098
✍کامران علی پناهی
روانکاو انجمن بینالمللی روانکاوی
🖊 ما تفاله نیستیم، ما مردمیم!
در یکی از برنامه های صدا و سیما، کارشناس مدعو گفتند که این تفالهها و کفهای روی آب نمیتوانند در برابر اقیانوس عظیم پایداری کنند. ایشان عملا معترضان را تفاله خواندند یا دست کم برداشت افراد زیادی مانند من این است که از نظر ایشان معترضان تفاله اند. راحت ترین راه اینست که مقابله به مثل کرد و نسبت های ناروا داد. اما سه نکته را یادآوری کنم.
1) در دنیا به همین افرادی که شما تفاله می نامید می گویند شهروند. راه دوری نرویم در همین کشور نام ما بود ولی نعمتان انقلاب.
2) یکی از اساتید دانشگاه استنفورد به این موضوع پرداخته که چرا انسانهایی با باور قوی به ارزشهای اخلاقی که در سایر بخشهای زندگی دلرحم اند میتوانند دست به اعمال خشونت بار بزنند. او به شش مکانیزم رسیده است. یکی از آن شش مکانیزم چنین است: انسانیتزدایی از طرف مقابل: منطق کلی این روش، مادون انسان در نظر گرفتن سایرین است. هرچه درجه انسانیت طرف مقابل بیشتر خدشه دار شود، آسیب رساندن به او آسان تر میشود. کاکاسیا خواندن بردگان و شهروند درجه دو دانستن اقلیت ها، نجس دانستن غیرهمکیشان، مزاحم خواندن مهاجرین در واقع آماده سازی برخوردهای زشت و خشن با آنهاست. من اگر جای آن کارشناس محترم بودم ضمن عذرخواهی صریح از مردم، یادآوری می کردم که همه ما مردمیم. همه!
3) بگذارید از یک تجربه جهانی با هم صحبت کنیم. گروهی از اوگاندا به رهبری فردی بسیار متوحش و متوهم (که خود را پیامبر می دانست) شورش کردند. این گروه مسئول قتل بیش از صدهزار انسان، ربودن بالای سیهزار کودک و آوارگی بیش از دو میلیون اوگاندایی دانسته شدند. در این میان یکی راه متفاوتی انتخاب کرد خانمی به نام بتی بیگومب گفت که می خواهد با آنان مذاکره کند. او به داخل جنگل رفت. مایل ها پیاده رفت تا بتواند به آنان برسد. بتی سرانجام بعد از ماهها تلاش با شورشیان تماس برقرار کرد. اوایل آنها مذاکره با یک زن را اهانتآمیز می دانستند. چندی بعد نه تنها شورشیان که رهبر شورشیان نیز بتی را «مامان» صدا کرد و حتی پذیرفت که جنگل را ترک و مذاکرات صلح را آغاز کند.
اگرچه تلاشها برای برقراری صلح موفقتآمیز نبود، اما بازکردن ذهن آنان برای گفتوگو دستاورد چشمگیری بود. بتی بهخاطر تلاشهایش، زنِ سال اوگاندا شد. وقتی از او پرسیده شد که رمز موفقیتت چه بود یک پاسخ مشخص و کوتاه داشت: گوش کردن. او پاسخ داد که کلید این کار متقاعدکردن یا حتی چاپلوسی نبود بلکه فقط گوشدادن بود.
در هر اردوگاه، به مردم اعلام میکرد که برای سخنرانی آنجا نیامده بلکه آمده تا به حرفهایشان گوش کند. کنجکاوی و تواضعِ همراه با اعتماد به نفس او اوگانداییها را غافلگیر میکرد. کار به جایی رسید که در اردوگاه بتی را «مِگو» صدا میزدند. مِگو بهصورت تحتاللفظی یعنی مادر، همچنین اصطلاحی مهربانانه برای خطابکردن بزرگترها. دقت کنید بتی نمایندۀ دولتی بود که در چشم بسیاری از آنان ظالم تلقی میشد. طولی نکشید که مردم پیشنهاد دادند که بتی را به فرماندهان ارتشِ چریکی معرفی کنند. یک جمله طلایی از بتی شاید جالب باشد: حتی شیطان هم قدر شنیدهشدن را میداند
تجویز راهبردی:
گوش کردن، آن هم گوش کردن واقعی، با حوصله و بدون سانسور هنری است که مدت هاست از دست داده ایم. این مردم فهیم و صبور حتما دردی دارند. حتما زخمی اند. پس باید به حرف آنان گوش داد. این جامعه می گوید پس از آنکه دخترمان مهسا امینی را از دست دادیم پیش از آنکه نیازمند یک پدر مقتدر باشیم نیازمند مادری هستیم که به حرف هایمان گوش کند. پیشنهاد می کنم همین هایی که بازداشت می شوند را بازجویی نکنیم. بلکه پای صحبت شان بنشینیم، ببینیم دردشان چیست؟ بلافاصله نگوییم می دانیم، گوش کنیم!
از خودمان بپرسیم که چرا مشکل به کف خیابان کشیده می شود؟ چرا باید شاهد زخمی و کشته شدن مردم و نیروی انتظامی باشیم؟ جامعه ای که متشکل نیست، جامعه ای که اتمیزه است. جامعه ای که مسیر شفافی برای بیان انتظارات و مطالبات ندارد. جامعه ای که (به درست یا به غلط) احساس می کند اولویت های کشور با اولویت های شخصی شان همسو نیست. چه می کند؟ برخی می روند و آن هایی که می مانند مسیر انتقاد را برمی گزینند. ولی اگر انتقاد مسیر شفاف، قانونی و کم هزینه نداشته باشد، چاره ای جز به خیابان آمدن دارند؟
وقتی تنها راه شنیده و دیده شدن خیابان باشد، سرنوشت ما همین است. نگذاریم خیابان سرنوشت ما را تعیین کنند. نظام سیاسی ما باید به گونه ای باشد که به صورت سیستماتیک امکان شنیده شدن را فراهم کند وگرنه انتقادها به اعتراض و کدورت به نفرت و سوء تفاهم به سوء تعامل ختم خواهد شد. ما تفاله نیستیم، ما خس و خاشاک نیستیم. مردمی فهیم، صبور و باهوش که یا همکیش همیم و یا همنوع هم. ما همه انسانیم و شایسته شنیده شدن.
@sigmundfreud0098
✍️ دکتر مجتبی لشکربلوکی
چرا قدرتمندان احمق می شوند؟!
🔸یک دانشمند عصبپژوه در دانشگاه مکمستر آزمایشی انجام داد. سرِ دو دسته (افراد قدرتمند و افراد نهچندان قدرتمند) را زیر دستگاه تحریک مغناطیسی مغز قرار داد. او دریافت قدرت در افرادی که احساس قدرت میکنند فرآیند عصبی خاصی بهنام بازتاب را مختل میکند؛ چیزی که مبنای درک دیگران است. این باعث میشود قدرتمندان در دیدنِ مسائل از نگاه دیگران ناتوان شوند.
🔸یکی از دانشمندان این مساله را «پارادوکس قدرت» نامگذاری کرده است: ما به خاطر یک سری توانمندیها قدرتمند میشویم، اما زمانی که قدرتمند میشویم بخشی از تواناییهایی خود را از دست میدهیم.
🔸تا به حال فکر می کردیم که قدرت فساد میآورد، اما یافتههای دانشمندان نشان میدهد که قدرت، حماقت نیز میآورد. پژوهشگر دیگری که استاد روانشناسی دانشگاه برکلی است، پس از سالها تلاش آزمایشگاهی به این نتیجه رسیده است: آزمایششوندگان قدرتمند (احساس قدرت میکنند) چنان عمل میکنند که گویی ضربۀ مغزی خوردهاند!
🔸در یک مطالعه در سال ۲۰۰۶، از شرکتکنندگان خواسته شد تا حرف E را روی پیشانی خود جوری رسم کنند که دیگران آن را ببینند، کاری که مستلزم آن است که خود را از دیدگاه مشاهدهگر ببینید. آنهایی که خود را قدرتمند احساس میکردند، ۳ برابر بیشتر احتمال داشت که حرف E را برای خودشان درست رسم کنند، و برای دیگران وارونه!
🔸آزمایشهای متعدد دیگر نشان داده است که افراد قدرتمند در تشخیص احساس انسانها در یک عکس، یا دریافتن اینکه همکاران چگونه یک اظهارنظر را تفسیر خواهند کرد، عملکرد ضعیفی دارند. افراد قدرتمند «از شبیهسازی تجربۀ دیگران» نا توان می شوند و در نهایت به چیزی منجر میشود که «کمبود فهم دیگران و همدلی» نامیده می شود. (منبع: فصلنامه ترجمان)
◀️ قدرت بدان معنا نیست که ما وزیر و وکیل باشیم. معلم مدرسه هم صاحبِ قدرت است. پدر یا مادر نیز صاحب قدرت است. راننده اتوبوس هم صاحب قدرت است. قدرت همه جا هست. قدرتمندی ناشی از مقام یا مرتبه نیست بلکه یک تجربه ذهنی است که حتی میتواند ناشی از نشستن پشت فرمان یک ماشین باشد (کاملا به شما احساس قدرت می دهد). بنابراین ما همه در معرض حماقت و فساد ناشی از قدرت هستیم.
◀️ لازم نیست فرعون باشیم تا احمق شویم؛ پیرویِ چشم بسته از قدرت نیز حماقت میآفریند. فرعون نمیتواند برده بسازد؛ این بردهها هستند که فرعون میسازند. همه ما وظیفه داریم قدرت را مهار کنیم؛ چه خود صاحبِ آن باشیم چه در معرض آن.
جامعه ما برای پیشرفت نیازمند قدرتِ قاعدهمند است. در درون همهی ما یک قدرتمند احمق وجود دارد؛ ما باید کنترلش کنیم. توسعه از من و خانه من آغاز می شود.
@sigmundfreud0098
✍ دکتر مجتبی لشکربلوکی (با تلخیص)
کانال آموزه های سازمانی
به جرات میگویم در جامعهای که زنان خوشحال و سلامت نیستند دیگر نمیتوان تمایزی مابینِ مظلوم و ظالم قائل شد چرا که در چنین وضعیتی همه بازنده هستند.
امّا جایِ خوشحالی و امید و خرسندی آنجایی است که خودِ زنان مسئولیتِ رشدِ فردی خویش را بر دوش بگیرند و درجهتِ سلامتی جسم و جانشان و خوشحالیِ خود گامهایِ محکم و قوی بردارند، این گامها هر چقدر هم کوچک باشند میتوانند دامنۀ نفوذِ بالایی داشته باشند.
📕 جسم زن جان زن
✍🏽 #کریستین_نورتراپ