درد دارد دل ببندی خانه ات ویران کند
نبضِ اعصابت بگیرد واژه ها سوهان کند
درد دارد بگذری ، چشمت ببندی ، کر شوی
روزگارت را دمادم صحنه ی طوفان کند
درد دارد حس کنی دارد تو را پس میزند
با زبانِ بی زبانی چاره ات هجران کند
درد دارد درب چمدانت ببیندی گم شوی
کوچه ها را در مسیرت پا به پا زندان کند
درد دارد زندگی با او ولی با این وجود
کاش میشد دست بردارد مرا مهمان کند
#محمدمحسن_خادمپور
@Shirazpoem
اجرا : #منیژه_بنیادی
@mnj_bonyadi
هردم به میل تو تکرار میشدم
وقتی به ناز بغل میزدی مرا
در ذهنِ آینه بیدار میشدم
وقتی سرشکِ غزل میزدی مرا
تا بیکران تو پرتاب میشدم
وقتی به لرزِ گسل میزدی مرا
درسوژه های تو بی تاب میشدم
وقتی مثل به عسل میزدی مرا
بر سایه های خودم ماشه میکشم
وقتی خبر به گذر میدهی مرا
بر ریشه های دلم رعشه میکشم
وقتی اثر به تبر میدهی مرا
فرهاد را به نمک زار میکشم
وقتی که دق به زمان میدهی مرا
شیرین بشکلِ تو بیمار میکشم
وقتی که زخم زبان میدهی مرا
#محمدمحسن_خادمپور
@Shirazpoem
اجرا :#ایزدخواه
@zakhmhaydelman
زندگی خوب است
اما
با تو خیلی بهتر است
حسِ زیبائی فراوان است
اما
با تو خیلی خوشتر است
پرده در پرده طبیعت
سبز و پر شور است
اما
با تو خیلی نوبر است
آخرین پویش زمستان است
اما
بی تو برفم بر سر است
#محمدمحسن_خادمپور
@Shirazpoem
کنار برکه ام گاهی کمی مهتاب میخواهم
نسیمی نرم وُ آهسته ، صدای آب میخواهم
کمی باران ، دمی خورشید را تابان ، کمان رنگین
بدوشِ مهوش رویا شبی کمیاب میخواهم
به دورِ غنچه ها پرچین ، به طعمِ بوسه ها شیرین
به رقص شاخه ها شاهد ، دلی بی تاب میخواهم
برای گردشِ چشمت ، بچرخم دور دنیا را
میانِ مجلسِ مدحت ، حضوری ناب میخواهم
دمی احساسِ مجنونی ، کمی تن پوشِ لیلائی
نوازشهای پایانی به وقت خواب میخواهم
شعر : #محمدمحسن_خادمپور
@Shirazpoem
اجرا : #سهیلافاروقی
@farooghi.soheila
موزیک:#تویگار_ایشیکلی
"""دستهای پدرم """ از کتاب گلواژه های نیمائی
دستهای پدرم ، مثلِ یک دشت وسیع
خُردی دستِ مرا می پوشاند
در دوراهی ، سر پیچ ، قدمِ محکم او میدانست
به کجا باید رفت
قدم من اما ...
چه معمائی بود
تازِگی های عجیب
سادِگی های غریب
پا به پا می رفتیم ...
پدرم گُم شده در قصه ی خود
دلِ نازک چو گُلم
مانده در غُصه ی خود :
من چرا مثلِ پدر ، سبدم رنگی نیست ؟
دل من مثلِ دلش ، از چه رو سنگی نیست ؟
از همین دست چراها ، بسیار
روزها فاصله میشد تکرار
پدرم می فهمید ، پسر کوچک او دلتنگ است
من نمی فهمیدم ، پدرم همرنگ است
و دریغا امروز ...
سالهائی بس دور
نامِ او بر سنگ است
شعر او مانده در این آهنگ است :
دستهای پسرم
کوچک وُ رویائی است
دل او دریائی است
آنچه او میخواهد
خوب یا بد ...
همه از زیبائی است
شعر #محمد_محسن_خادمپور
@shirazpoem
اجرا : #هلن_محمدنیا
#ایزدخواه
@relaxatioa
@zakhmhayedeleman
میکس و تنظیم : #مهدیه_رستگار
@Mah.rastegar
هر سایه که برخیزد با خویش درآمیزد
در آینه ی جانش اسرار بر انگیزد
دست طلب از طینت بسیار کشد بدعت
هر بافته میبافی نقشِ هنرت ریزد
از قاعده ها بگذر یک چند بخود بنگر
تا در قفست هستی تابوت تنت سوزد
ساقی ندهد جامی در کسوتِ بدنامی
چون سست شود عهدی از مهلکه بگریزد
حیران نگران از خود تا گردِ جهان گردد
در هر تپشی افتد یکباره بخود لرزد
این دور به دواری دادند به بیداری
شاید که چراغِ دل مدلول برافروزد
#محمدمحسن_خادمپور
@Shirazpoem
اجرا : #یونس_اسماعیل_زاده
@yonoos4042
چارقد وُ چاروق های مادرم را پس بده
خسته ام از بوت ها ، از روسری های فشن
از تتوها ، ژست و رفتارِ خشن
رنگ و روغنها ، قشنگی های ما را برده اند
نعشِ معصومیتِ ما خورده اند
طعمه ی نام وُ برند وُ مد شدیم
یک ندیده صد شدیم
عده ای ما را به چادرها و روبندی ستایش میکنند
عده ای عادت به ابزار نمایش میکنند
هیچ یک از ما نمیپرسد صداقتها کجاست
علتِ مرگ رفاقتها کجاست
پایه و بنیادِ خانه ورشکست
حضرتِ تزویر بر کرسی نشست
#محمدمحسن_خادمپور
@Shirazpoem
اجرا : #منیژه_بنیادی
@mnj_bonyadi
شیرینترین تهاجم تاریخ من زمانی بود
که ترکشِ چشمت به سنگر افتاد
#محمدمحسن_خادمپور
@Shirazpoem
شانه های مادرم آرامگاه غصه بود
گرمی آغوش او آزاد راه بسته بود
وسعتِ مهر وُ وفایش همچو دریا بیکران
قامت رعنای سروش تکیه گاه خسته بود
کم نمیشد شوق در چشمان او تا انتها
بوسه بر لبهای او تا بیکران پیوسته بود
سرنوشتم مینوشت از دفترش با دلخوشی
پندو اندرز و ادب در مسلکش آهسته بود
نکته نکته گفته هایش تجربه در تجربه
او به من بیش از خودش در زندگی دلبسته بود
#محمدمحسن_خادمپور
@Shirazpoem
دکلمه های عندلیب
@satkani
مادرم را میشد از باران شنید
عطر او را میشد از گلخانه چید
دست او پیوسته یک پیمانه بود
در نگاهش معبدی مستانه بود
فال را میشد به نامش باز کرد
در هوای بوسه اش پرواز کرد
صبح از لبخند او پا میگرفت
عالمی در پند او جا میگرفت
میشد از مادر به دریاها رسید
بیکران در بیکران مستی چشید
میشد اما دیر فهمیدم که رفت
باز شد چشمم به سومها وُ هفت
نازنین تا سایه اش داری بسر
حکم وُ فرمانش به خوشروئی ببر
مادرت آمیزه ی مهر خداست
بهترین غمخوار در دنیای ماست
#محمدمحسن_خادمپور
@shirazpoem
اجرا : #ایزدخواه
@zakhmhaydelman
میرسد روزی که خواهی گفت برگشتم ولی
پاسخی شیرین نمانده بر لبی
#محمدمحسن_خادمپور
@Shirazpoem
تا به نامت نامه راهی میکنم
حرفِ دلتنگی هوائی میکنم
مینویسم آرزو را با خیال
مشق رویا را گواهی میکنم
تا تو برگردی به رسمِ آشتی
جنگ با فکرِ جدائی میکنم
گل برایت میفرستم دم به دم
من گلستان را فدائی میکنم
زندگی بی ما ندارد حوصله
من کمی شادی گدائی میکنم
نامه را وقتی گرفتی باز کن
تا بخوانی دلربائی میکنم
#محمدمحسن_خادمپور
@shirazpoem
اجرا : #منیژه_بنیادی
@mnj_bonyadi
جلوه ی عشق همین است که در وقت بلا
من وُ تو ساکن یک قلعه شدیم
#محمدمحسن_خادمپور
@shirazpoem
تا فنرها بسته
هیچ اندازه نخواهی فهمید
ملت از فرط فشار است که ساکت مانده
دل به عصیان بسته
#محمدمحسن_خادمپور
@Shirazpoem
آنچه را تدبیر کردم عکس آن تقدیر شد
قله ها را میکشیدم دره ها تصویر شد
هر دری دیدم زدم بر حلقه های بی کسی
لایه لایه در دلم دیوارها تکثیر شد
میدویدم دربدر در جستجوی زندگی
زندگی در دستهای خالیم زنجیر شد
قصه ام را مینوشتم در سکوتِ انتظار
جمله ها در واژه های بی زبانی پیر شد
شوربختی دفترم را نزدتان آورده ام
مهربانی را ببین دیر آمدن تقصیر شد
#محمدمحسن_خادمپور
@Shirazpoem
اجرا : #یونس_اسماعیل_زاده
@yonoos4042
بشتابید به سمت شادی
صبح وُ خورشید به رقص آمده اند
چشمه و شبنم و آهنگِ نسیم
در حیات بغلی
با کلامی ازلی منتظرند
تا تو را پرج کنند به نوار هستی
تا تو را خرج کنند در جهان مستی
صبح همواره پراز امید است
توفقط باور کن
وخودت را به خودت دعوت کن
#محمدمحسن_خادمپور
@Shirazpoem
دکلمه : #لیلاخادمپور
کلیپ : #زهره_افشارپور
قبل از آنی که به سنگم بگذاری دستی
کاش بر زنگِ دلم بفشاری دستی
#محمدمحسن_خادمپور
@Shirazpoem
به علی علی شناسان ، ندهند دل به شیطان
که گیاهِ خشکِ حیران ، بدود به سمت باران
به محبت وُ سخاوت زده سکه ی لیاقت
به عمل نمود معنا ، زر وُ زیور صداقت
به دلاوری فراوان ، شده سرور دلیران
نشود کس از حریفان ، به تقابلش نمایان
گذر از وفا ندارد ، همگان اگر بتازند
ندهد علی پیامی که به آن جفا بسازند
به جهان عدالت آنسان که علی نمود بنیان
نتوان مشابه ای زد ، مثلی بسانِ انسان
چه سخن نیاز باشد چو علی سخن بگوید
که پرنده می نشاند ، چمنی که گل بروید
همه از علی نیوشان ، احدی نشد پریشان
که حکایت گلستان شده یا علی علی جان
#محمدمحسن_خادمپور
@Shirazpoem
اجرا : #ایزدخواه
@zakhmhaydelman
تا شبی را بی تو در بیغوله ها حیران شدم
صحنه ای دیدم که از طوفان آن پاشان شدم
موجها در عمق وحشت سایه گستر میشدند
لرزه ای افتاد در جانم که بی سامان شدم
زیر وُ رو شد آسمانم ، ابر تیره صاف شد
در افق خورشید را دیدم دمی تابان شدم
یادم آمد با تو بودم روزگاری همنشین
آن زمانها بیکران بودم لبی خندان شدم
عهد بستم بار دیگر چون بگیری دست من
باز گویم قصه ی امشب که بی ایمان شدم
#محمدمحسن_خادمپور
@shirazpoem
اجرا : #همایون_فتاح
@hOOmayOOn121
اینگونه که میدود زمانه
زوداست که گم شود نشانه
از ما نفسی دگر نَمانَد
خاموش شود چراغ خانه
اکنون که بدست توست سازی
پیوسته بخوان در این ترانه
فرصت ندهم ز دست آنی
نقشی بزنم به بیکرانه
تصویر وُ صدا بهانه دارد
تا بوده وُ هست دلبرانه
بگذار ببوسمت دوباره
ای شاکله ی پر از جوانه
لبخند تو باز میشود باز
در متنِ بهارِ جاودانه
#محمدمحسن_خادمپور
@Shirazpoem
اجرا : #کیمیابانو
@kimiya_record
برچنگ زدی چندی من ماندم وُ دلتنگی
آرام نمی گیرم در پرده ی آهنگی
یک گام بزن بالا آنجا که فرودی نیست
هرساز که میسازم نالیده به فرهنگی
هراوج که میبنم در موج زمان صفر است
از دورِ فلک نقشی افتاده به ارژنگی
درطیف جهان جانی وقتی که برقصانی
اندیشه ی روئیدن در ریشه ی گلبانگی
چون چنگ زدم چندی بر چهره ی مدهوشم
فتوای تو را خواندم در زیر وُ بم چنگی
تا در نُت من گم شد میزانِ جدا خوانی
شوریدم وُ لغزیدم در بستر فرسنگی
#محمدمحسن_خادمپور
@Shirazpoem
اجرا :#همایون_فتاح
@hOOmayOOn121
قانون : #آیتاچ_دوغان
شورشِ خودمحوری زنجیرِ ماست
شاهدان را سنگ بر تقصیرِ ماست
گر خرابستان نیابد چاره ای
ننگ عالم عاقبت تقدیرِ ماست
#محمدمحسن_خادمپور
@Shirazpoem
تیر بارانی به راهت میگرفت
هر زمان تندی نگاهت میگرفت
پاک میشد آسمانم از غبار
سایه چون بر سر کلاهت میگرفت
میسرودم شعرهای عاشقی
شانه هایم اشتباهت میگرفت
تکیه بر دیوار میزد حسرتم
تا جدائی ها پناهت میگرفت
هر زمان در دل مقصر خواندمت
حسِ خوبم بی گناهت میگرفت
میگذشتم از تمام آنچه بود
یوسفی بودم که چاهت میگرفت
#محمدمحسن_خادمپور
@shirazpoem
اجرا : #سحرجعفری
avaye_sahar.j
خاکم به توبره کردی گفتم بها ندارد
اما چرا نگفتی ، گفتی چرا ندارد
شک در رگم رها شد لرزید استخوانم
گفتم شما چه کردی گفتی شما ندارد
شرح دلم گشودم با آب وُ تاب گفتم
قلبم به توپ بستی گفتی دما ندارد
از روزگار سختم در انزوای تلخت
حرصت زیاد خوردم گفتی شفا ندارد
در محفلت نشستم گفتم بکش به تیری
زهرم به خشم دادی گفتی خطا ندارد
گفتم بگو چه کردم اینگونه سر به دارم
گفتی مگر تو مستی دل مدعا ندارد
گفتم که سینه چاکم ، فنی زدی که خاکم
گفتی مگر نگفتی خاکت بها ندارد؟
#محمدمحسن_خادمپور
@Shirazpoem
اجرا : #همایون_فتاح
تا کی ورق ورق بنویسم که رفته ای
حرفی به نقشِ دفتر شعرم نگفته ای
تاکی تو را برای دلم آرزو کنم
از خاطرات گمشده ات بازگو کنم
تاکی ز قله ها بدوم تا خرابه ات
درفال قهوه گیج ببینم مشابه ات
تاکی به آه راه ببندم به گریه ها
بغضم سیاه نامه کنم در کنایه ها
تا کی به انتظار برایت دعا کنم
شب های بیقرار قرارت رها کنم
تاکی جواب من به نگاهت نمیدی
تابی به تابِ موی سیاهت نمیدهی
تاکی امید را بفرستم به جستجو
شاید که از تو باز رسد پیک گفتگو
#محمدمحسن_خادمپور
@shirazpoem
اجرا :#فریماه
@farimahshokri44
بیشتر پنجره ها را وا کن
بغلم کن خورشید
تا دلم بگشاید تابشِ مهتابت
تا نسیمی بنوازد آرام
حس بوسیدن شبنم سرصبح
روی گلبرگ خیال
تا بلغزد ادراک
در سراشیبی برف دیشب
تپه ها سرد وُ سپید وُ دلچسب
بسرایند حدیثی دیگر
تا مرا گرم کند
شعله های آتش
باز کن پنجره ها را
واکن
دلم اندازه ی دنیا تنگ است
این همه زیبائی
در حصارم حبس است
#محمدمحسن_خادمپور
@shirazpoem