📚 پنجمین نشست از سلسه نشستهای آوردگاه
نقد و بررسی کتاب «مهر نَسک»
سخنرانان:
▫️دکتر امیرحسین ماحوزی
▫️دکتر مهدی میرمحمدصادقی
▫️دکتر شروین وکیلی (نویسنده کتاب)
▫️دبیر نشست: دکتر شهرزاد رضادوست
✅ زمان: دوشنبه ۲۳ بهمن، ساعت ۱۶
✅ مکان: خیابان شریعتی، خیابان دولت، نبش خیابان نعمتی(كیكاووس)، خانه شاعران ایران
✅ حضور برای همگان آزاد و رایگان است.
#آوردگاه
#نقد_کتاب
#مهرنسک
#شروین_وکیلی
@khorshidraga
✅ بخشی از کلاس ماههای پیش «جامعهشناسی تاریخی ایران معاصر»:
❇️ تاریخ جهان در عصر محمدشاه قاجار
#تاریخمعاصر
#جامعهشناسی
@sherwin_vakili
✅ بازنشر مصاحبهام با تارنمای انتشارات علمی و فرهنگی، پس از انتشار کتاب «تاریخ خرد ایونی»:
❇️ فلسفهی یونانی در برابر خرد ایرانی
#تاریخخرد
#فلسفه
@sherwin_vakili
✳️ انجمن زروان برگزار میکند:
نشست مجازی حلقهی فیلمپژوهی انجمن زروان:
✅ نقد و تحلیل فیلم «ناپلئون»
✅ زمان: چهارشنبه ۱۸ بهمن، ساعت ۲۰
❇️ لینک ورود به نشست:
https://meet.google.com/rrb-dqzm-juf
@zorvan_org
📗🎧 نسخه شنیداری «کتاب سفر مغان»:
📖 گفتار ششم: معمای پلتون
زمان: ۲۷:۰۶ دقیقه
خوانش: سوری گردان
کتابهای صوتی دکتر شروین وکیلی را میتوانید در تارنمای سوشیانس و اپلیکیشنهای پادکست دنبال کنید:
Acast
#سفر_مغان
#کتاب_صوتی
@sherwin_vakili
📗🎧 نسخه شنیداری «کتاب سفر مغان»:
📖 ادامهی گفتار پنجم: محتوای سیاسی نقاشیهای نوزایی
زمان: ۲۴:۰۵ دقیقه
خوانش: سوری گردان
کتابهای صوتی دکتر شروین وکیلی را میتوانید در تارنمای سوشیانس و اپلیکیشنهای پادکست دنبال کنید:
Acast
#سفر_مغان
#کتاب_صوتی
@sherwin_vakili
✅ بخشی از نشستهای حضوری ماهانه که برای دانشجویان دورههای مجازیام برگزار میشود (آذر ۱۴۰۲):
❇️ مدلسازی ارادهی آزاد در دستگاه نظری زروان بر مبنای مفهوم تقارن (شنیداری)
#زروان
#آزادی
@sherwin_vakili
✅ بخشی از نشستهای حضوری ماهانه که برای دانشجویان دورههای مجازیام برگزار میشود (آذر ۱۴۰۲):
❇️ مدلسازی ارادهی آزاد در دستگاه نظری زروان بر مبنای مفهوم تقارن (فیلم سبک)
#زروان
#آزادی
@sherwin_vakili
✅ بخشی از کلاس «جامعهشناسی تاریخی ایران معاصر» ماه پیش:
❇️ میرزا سعید خان انصاری و تداوم سیاست امیرکبیر در وزارت امور خارجهی عصر ناصری
#جامعهشناسیتاریخی
#ایرانشهر
@sherwin_vakili
✅ نسخهی شنیداری (سبک) کتاب «زند گلشن راز»، از مجموعه کتابهای «تاریخ خِرَد»، کاری از گروه آوای زروان:
❇️ زند گلشن راز، بخش هفتم، با صدای مریم بخشی موسیقی متن: سهیل حسنوی
#زندگلشنراز
#تاریخکتابصوتی
@sherwin_vakili
✅ نسخهی شنیداری (سبک) کتاب «زند گلشن راز»، از مجموعه کتابهای «تاریخ خِرَد»، کاری از گروه آوای زروان:
❇️ زند گلشن راز، بخش پنجم، با صدای مریم بخشی موسیقی متن: سهیل حسنوی
#زندگلشنراز
#تاریخکتابصوتی
@sherwin_vakili
✅ نسخهی شنیداری (سبک) کتاب «زند گلشن راز»، از مجموعه کتابهای «تاریخ خِرَد»، کاری از گروه آوای زروان:
❇️ زند گلشن راز، بخش سوم، با صدای مریم بخشی موسیقی متن: سهیل حسنوی
#زندگلشنراز
#تاریخکتابصوتی
@sherwin_vakili
✅ دومین نشست از مجموعه گفتگوهای سیمرغ که در آن با دوست و برادر عزیزم دکتر مهدی پورنامدار دربارهی کاربستهای دستگاه نظری زروان در حوزهی روانشناسی بحث میکنیم.
❇️ اسطوره، دین و هویت (شنیداری سبک)
#روانشناسی
#زروان
@sherwin_vakili
✅ دومین نشست از مجموعه گفتگوهای سیمرغ که در آن با دوست و برادر عزیزم دکتر مهدی پورنامدار دربارهی کاربستهای دستگاه نظری زروان در حوزهی روانشناسی بحث میکنیم.
❇️ اسطوره، دین و هویت (شنیداری سنگین)
#روانشناسی
#زروان
@sherwin_vakili
واکنش مردم به کاروان شادیمان دیدنی بود. بعضیها که دقت بیشتری داشتند تعجب میکردند که این چه عروسیایست که همهی حاضرانش پسر جوان هستند و همسن، و نه از پدر و مادرها خبری هست و نه از عروس و دختران مهمان و میزبان. بیشترشان ولی مته به خشخاش نمیگذاشتند و با چند بوق همراهیمان میکردند. طوری که در جاهایی از شهر فکر کنم رکورد تعداد مشایعت کنندگان پیکر داماد را شکستیم.
خلاصه همینطور چند ساعت هی چرخ و بوق زدیم و هی بوق و چرخ. تا آن که پرسنل خدوم نیروی انتظامی متوجه شدند پای دولتهای خارجی و سیارات بیگانه در میان است و آمدند دستگیرمان کردند. صحنهی حملهشان هم خیلی دیدنی بود. چون یک دفعه راهها را بستند و هرکس از طرفی فرار کرد و من و آن دوست متین و موقرم دستگیر شدیم که ماشینمان درست پشت گردونهی جنگی داماد حرکت میکرد.
ما دو تا با قیافهی معصوم سردستهی Gangs of NewYork از ماشین پیاده شدیم، در غیاب عروس با این جلوه که ما سه تا رو کجا میبرید؟ از آن طرف سردستهی آنهایی که دستگیرمان کرده بودند سرهنگی بود که انگار به این شهود قطعی رسیده بود که رهبران مافیای ماشین عروس کشور را گیر انداخته، غافل از این که نخستین سازمان زیرزمینی و مخوف دامادهای فراری را متلاشی کرده است.
ما هم البته خیلی سرافرازانه دستگیر شده بودیم. وقتی اعضای کاروان میرداماد متواری شدند و نینجاها ریختند دورمان و گفتند بزنید کنار، ما مثل ساموراییهایی کارکشته زدیم کنار و خیلی حرفهای و توشیرو میفونهوار با آنها برخورد کردیم. انگار که شغلمان مشایعت کاروان شهدای داماد در سطح امالقرای مسلمین و مسلمات است و هفتهای دو سه بار دستگیر میشویم.
وقتی سرهنگ با خشانت پرسید: «چه خبر است؟ شهر را روی سرتان گذاشتهاید؟»، ما توضیح دادیم که دامادی دوستمان است و «ز کشته شود زندگانی دژم/ برآشوبد ایران و توران به هم». پرسیدند که اگر عروسی بوده چرا همه با دیدن پلیس فرار کردهاند. ما هم گفتیم این واکنش طبیعی شهروندان است و جای سوال ندارد، که: «یکی بیشه دیدند پر گوسفند/ شبانان گریزان ز بیم گزند»!
در این بین سرهنگ شکاک که حواسش هم جمع بود، گیر داده بود که این چه جور عروسی است که همهاش مرد هستند و هیچکس از جنس لطیف در جمعمان نبوده و حتا بچه و پیری هم مشاهده نشده است. ما هم اول غیرتی بازی درآوردیم که چی فرمودین جناب سرهنگ؟ با ناموس خودمون؟ و بعدش شروع کردیم به طرح مسائل سقراطی از این جنس که شما از کجا میدانید نبوده؟ و آیا ندیدن نشانهی نبودن است؟ و پس شما منکر امور نادیدنی هستید؟ یعنی به روح اعتقاد ندارید؟
سرهنگ دید الان است که کار بکشد به این که منکر وجود خداوند منّان شده، و بنابراین خط بحث را عوض کرد. بنا به تجربه مطمئن بود که جوانان وقتی به جشن و پایکوبی میروند مواد بسیار خطرناک و مجرمانهای حمل میکنند که از یک پیوند -OH آزاد پیوسته به دو کربن تشکیل یافته است. برای همین تصمیم گرفت خودروی دوست متینمان را بگردد بلکه ردپایی از مواد آلی حاصل از تخمیر قند پیدا کند. از بخت واژگونش بین تمام خودروها -که احتمالا طعمهی خوبی برایش میبودند- به کاهدان زده بود و سراغ ما آمده بود که به مخالفت با مشروبات الکلی شهرتی جهانی داشتیم و اگر در جمعمان یک واعظ یافت میشد، همین رفیق ما بود.
سرهنگ با هزار امید و آرزو فرمانی شدید و غلیظ برای جستجوی ماشین داد و کارشناسان هرچه بیشتر گشتند، از زوایای پنهان ماشین دوستم تعداد بیشتری کتاب پزشکی پیدا کردند. بعضی کتابها را نمیدانم چرا در جاهای دور از ذهنی چپانده بود. مثلا با هزار زحمت پوشش صندوق عقب را کنار زدند و دیدند چیزی زیرش است و با شور و شوق بیرونش آوردند و دیدند یک جلد فیزیولوژی گایتون انگلیسی است. از باقی زوایای تاریک و ناشناختهی ماشین هم مدام آناتومی و پاتولوژی و کتابهای مرجع امراض پوستی بود که بیرون میریخت. طفلک پلیسها به حکم وظیفه هرکدام را باز میکردند و عکسهای دلخراش بیماران را نگاه میکردند و به جستجویشان ادامه میدادند.
بالاخره سرهنگ متوجه شد جز بنزین مایع آلی دیگری در ماشین پیدا نخواهد کرد و چون نگران سلامت روان افرادش هم بود، از شخم زدن ماشین دوستمان دست برداشت. قدری پدرانه نصیحتمان کرد که از این کارها نکنیم، و ما هم با این فرض که منظورش مراسم ازدواج است، خیلی دقیق گوش کردیم و حرفهایش را رعایت کردیم. من که تا امروز به اندرزهایش پایبند بودهام. دوستم ولی چند سال بعد دل به دختر زیبارویی داد و حکمت نهفته در سخنان سرهنگ را از یاد برد و ازدواج کرد و رویای جمعیای که ناخودآگاه یونگ آن شب برایمان دیده بود دربارهی او تعبیر شد.
✅ نسخهی شنیداری بخشی از کلاس ماههای پیش «جامعهشناسی تاریخی ایران معاصر»:
❇️ تاریخ جهان در عصر محمدشاه قاجار
#تاریخمعاصر
#جامعهشناسی
@sherwin_vakili
✅ چند بند از مصاحبهام با تارنمای انتشارات علمی و فرهنگی، پس از انتشار کتاب «تاریخ خرد ایونی»:
❇️ «... س: چرا اسم کتاب را گذاشتهاید تاریخ خرد ایونی؟ بهتر نبود میگذاشتید خرد یونانی؟
ج: قصدم تاکید بر نکتهای بود و آن هم این که اندیشهی فلسفی از ایران نخستی به استان ایونیهی هخامنشی نشت کرده و بعد از آنجا به سایر سرزمینهای یونانینشین منتقل شده است. در کتاب هم در چارچوبی تاریخی مسیرهای این وامگیری را به دقت نشان دادهام و هم با تحلیل متنهای به جا مانده از آن دوران تاثیرپذیری اندیشمندان از هم را شرح دادهام.
س: اما با این همه این متفکران را امروز یونانی میشناسند، نه ایونی!
ج: بله، این نکته را در یاد داشته باشیم که اصولا کلمهی یونان در پارسی و عربی و زبانهای شرقی دیگر شکلی تحریف شده از نام همین استان هخامنشی است که در است پارسی باستاناش «ایونیَه» خوانده میشده است. کلماتی مثل greek که امروز یونانی معنا میدهند در آن روزگار وجود نداشتهاند. تنها دو کلمهی آخائی در معنای همریاش را داشتهایم که قوم و قبیلهای از یونانیها بوده و هلنی که زبان این مردم را نشان میداده و نه نژاد یا واحدی سیاسی را. ناگفته نماند که خودِ اسم ایونی هم در ابتدای کار برچسبی برای گروهی از قبایل همتبار بوده و زبانشان را هم نشان میداده است.
س: شما در جای جای کتاب اصل متن یونانی را هم آوردهاید. متنها به زبان یونانی جدید است یا باستان؟ و این کار اصولا چه ضرورتی داشته؟
ج: متنها شکل کلاسیک گفتمانی است که از اندیشمندان یونانی پیشاسقراطی به جا مانده است. فکر میکنم ضرورت دارد هنگام برخورد با هم گفتمانی به سراغ متنهای اصلیاش برویم و از بلای انباشت تحریفها و خطاها که در جریان ترجمه رخ میدهد پرهیز کنیم. اصولا بحث من آن است که وقتی به اصل متنها مراجعه میکنیم و کلیدواژهها را در بافت تاریخی زبان یونانی باستان قرن پنجم و ششم پیش از میلاد مینگریم، معناهایی متفاوت با تفسیرهای مدرن از آن برداشت میکنیم.
س: یعنی شما اعتقاد دارید ترجمههای مدرن و معتبر از این متون اشتباه دارند؟
ج: بیشک چنین است. ترجمههای کلاسیک مدرن که در متن مدام بدانها ارجاع دادهام، سه خطای اساسی دارند. مهمتر از همه پیشداشت یونانمدارانهایست که با گمانِ ابداع این مفاهیم در بافت فرهنگ یونانی، گاه معناهایی عجیب و غریب برایشان برساختهاند. در حالی که برخی از این کلمات –از جمله اثیر یا اِروس- اصولا وامواژهای گاه ایرانیتبار هستند و یا برابرنهادی برای مفاهیمی وامگیری شده محسوب میشوند. یعنی خطای اول ناآشنایی بسیاری از مترجمان با منابع همزمان ایرانی و محتواهای آنهاست که به سادگی کلید فهم بسیاری از این متون را در دسترسمان قرار میدهد. دوم خطای ناهمزمانی است. یعنی معناهایی متأخر را به متونی کهنتر بازتاباندهاند و اغلب هم چارچوبی مسیحی است که به حدود هزار سال پیشتر و متون یونانی مشرکانه بازتابانده شده است. سوم آن که کوششی شاید ناخودآگاه در کار است تا معناهایی دقیقتر و انتزاعیتر و «فلسفیتر» را به کلیدواژههای باستانی منسوب کنند. در آن شکلی که نمود خالصاش را از خوانش هایدگر از این متون میبینیم. در کتاب این خطاها یکایک با ارجاعهای دقیق و فراوان نقد و اصلاح شده و نشان دادهام که فلان کلیدواژه در آن روزگار در زمینهی متون همزمان یا کهنتر یونانی گاه معنایی به کلی متفاوت داشته است...»
#تاریخخرد
#فلسفه
@sherwin_vakili
✅ خوانش بخشی از کتاب «اسطورهی آفرینش بابلی» توسط دوست گرامی بانو سوسن آذیش:
https://www.youtube.com/watch?v=svNHwARfamk
❇️ داستان پیدایش جهان به روایت تورات
#اسطورهشناسی
#سفرپیدایش
@sherwin_vakili
📗🎧 نسخه شنیداری «کتاب سفر مغان»:
📖 ادامهی گفتار ششم: ورود اندیشهی افلاطونی به فلورانس
زمان: ۲۶:۵۵ دقیقه
خوانش: سوری گردان
کتابهای صوتی دکتر شروین وکیلی را میتوانید در تارنمای سوشیانس و اپلیکیشنهای پادکست دنبال کنید:
Acast
#سفر_مغان
#کتاب_صوتی
@sherwin_vakili
📗🎧 برگی از کتاب «سفر مغان»:
📖 نقاشی «جنگ اسکندر در ایسوس» (در ابعاد ۳/۱۲۰ در ۴/۱۵۸ سانتیمتر) اثر آلبرشت آلدورفر (۱۴۸۰-۱۵۳۸.م) که به سال ۱۵۲۹.م کشیده شده است.
#سفر_مغان
#نوزایی
@sherwin_vakili
📗🎧 نسخه شنیداری «کتاب سفر مغان»:
📖 گفتار پنجم: خاندان مدیچی
زمان: ۳۰:۲۹ دقیقه
خوانش: سوری گردان
کتابهای صوتی دکتر شروین وکیلی را میتوانید در تارنمای سوشیانس و اپلیکیشنهای پادکست دنبال کنید:
Acast
#سفر_مغان
#کتاب_صوتی
@sherwin_vakili
✅ بخشی از نشستهای حضوری ماهانه که برای دانشجویان دورههای مجازیام برگزار میشود (آذر ۱۴۰۲):
❇️ مدلسازی ارادهی آزاد در دستگاه نظری زروان بر مبنای مفهوم تقارن (فیلم سنگین)
#زروان
#آزادی
@sherwin_vakili
بخشی از کلاس «جامعهشناسی تاریخی ایران معاصر» ماه پیش (شنیداری):
❇️ میرزا سعید خان انصاری و تداوم سیاست امیرکبیر در وزارت امور خارجهی عصر ناصری
#جامعهشناسیتاریخی
#ایرانشهر
@sherwin_vakili
✳️ انجمن زروان برگزار میکند:
نشست مجازی حلقهی فیلمپژوهی انجمن زروان:
✅ نقد و تحلیل فیلم «ناپلئون»
✅ زمان: چهارشنبه ۱۸ بهمن، ساعت ۲۰
❇️ لینک ورود به نشست:
https://meet.google.com/rrb-dqzm-juf
@zorvan_org
✅ نسخهی شنیداری (سبک) کتاب «زند گلشن راز»، از مجموعه کتابهای «تاریخ خِرَد»، کاری از گروه آوای زروان:
❇️ زند گلشن راز، بخش ششم، با صدای مریم بخشی موسیقی متن: سهیل حسنوی
#زندگلشنراز
#تاریخکتابصوتی
@sherwin_vakili
✅ نسخهی شنیداری (سبک) کتاب «زند گلشن راز»، از مجموعه کتابهای «تاریخ خِرَد»، کاری از گروه آوای زروان:
❇️ زند گلشن راز، بخش چهارم، با صدای مریم بخشی موسیقی متن: سهیل حسنوی
#زندگلشنراز
#تاریخکتابصوتی
@sherwin_vakili
✅ دومین نشست از مجموعه گفتگوهای سیمرغ که در آن با دوست و برادر عزیزم دکتر مهدی پورنامدار دربارهی کاربستهای دستگاه نظری زروان در حوزهی روانشناسی بحث میکنیم.
❇️ اسطوره، دین و هویت (فیلم سبک)
#روانشناسی
#زروان
@sherwin_vakili
✅ دومین نشست از مجموعه گفتگوهای سیمرغ که در آن با دوست و برادر عزیزم دکتر مهدی پورنامدار دربارهی کاربستهای دستگاه نظری زروان در حوزهی روانشناسی بحث میکنیم.
❇️ اسطوره، دین و هویت (فیلم سنگین)
#روانشناسی
#زروان
@sherwin_vakili
ماجرای دستگیری و استنطاق و اعدام ما دو ساعتی طول کشیده بود و وقتی ولمان کردند، مانده بودیم که بیکار و بیکاروان چه کنیم. در روزگاری به سر میبردیم که نه تنها اینترنتی در کار نبود، که گوشی همراه هم هنوز داشت در دفترچه یادداشت مخترعانش دورهی جنینیاش را طی میکرد. بنابراین ما که از دوستانمان دور افتاده بودیم نمیدانستیم. چطور پیدایشان کنیم. البته قبل از این که همه متواری شوند قراری با هم داشتیم که آخر شب در پارک جمشیدیه جمع شویم و آنجا کمی دور هم باشیم. این بود که وقتی چرخی در شهر زدیم و دیدیم از کاروان شورشیان خبری نیست، به آن سو رفتیم.
حدسمان درست بود و بروبچهها همه آنجا جمع بودند. قدری هم نگران شده بودند، چون انگار بین همهی طایفهی پیامبران فقط جرجیس را هدف گرفته بودند و باقی از تعقیبهای تخصصی پلیسها گریخته بودند. تازه آنجا بود که بعضی از دوستان که تازه به جمعمان پیوسته بودند را دیدیم و بیشتر گپ زدیم. آن وسطها دو نفر بودند که رشتهی فنی میخواندند و رفتارشان حتا با معیارهای جمع ما دیوانهوار بود. رفقا داشتند غر میزدند که کی اینها را به جمعی دانشگاهی و فهیم مثل مال ما دعوت کرده، که معلوم شد رتبههای تک رقمی کنکور هم هستند و با تایید این که جنونشان مثل مال خودمان اصیل است، ویزایشان صادر شد. یکی دیگر هم بود که هی نگران بود که نکند بابایش بیاید و پیدایش کند و بفهمد کجا بوده. کلی دستش انداختیم تا این که آخرش معلوم شد بابای مورد نظر رئیس پلیس تهران است. حالا یا طرف همان موقع رئیس پلیس بود و یا رئیس پلیس قبلی بود. او هم وقتی معلوم شد از طبقهی بورژوا به انقلاب پرولتاریایی پیوسته مورد تقدیر و تجلیل واقع شد.
کوتاه سخن آن که آن شب تا بوق سگ در پارک جمشیدیه زدیم و رقصیدیم. آن وقتها که جنگ با کشور دوست و برادر عراق تازه تمام شده بود و روشنایی شبانهی شهر تعریفی نداشت، جاهایی از این دست بعد از تاریکی هوا متروکه و لمیزرع میشد و بنابراین از پرسنل خدوم کسی به فکرش نرسید آنجا دنبالمان بگردد. این بود که آسوده برای مدتی گفتیم و خندیدیم و آواز خواندیم و کتاب «قبسات» میرداماد را به شکل عینی اجرا کردیم. اتفاق بعدی که افتاد آن بود که نزدیک سی سالی بر این ماجرا گذشت و همگی ایلغارمان را از یاد برده بودیم که آن دوست خندهرویم این عکس را پیدا کرد و فرستاد برای آن دوست متین و موقرم و او هم برای من فرستادش و این بخش زیرخاکی از خاطرات ما نیز زنده گشت، که نزدیکترین زاویهی میل خطراههام بود با تانژانت منحنی دامادی».
#یادخندها
#خاطرات
@SherwinVakiliArt
▫️فصلی از کتاب «یادخندها»، به مناسبت کشف عکسی تازه و باستانی:
✅ «یادش به خیر در دورانی که تازه دانشجو شده بودم، یکی از فعالیتهای مورد علاقهام شورش بود. در چهار سالی که در مقطع کارشناسی در دانشگاه تهران درس میخواندم دو باری شورش موفق پردامنه داشتم و چندتایی فتنهی مقدماتی و کلی بلواهای جزئی تمرینی. مهمترینش هم شورش شهریه بود که دامنهاش به سایر دانشگاهها هم کشید و در نهایت هم حرف دانشجویان به کرسی نشست. در این دوران چون هی در حال شورش کردن بودم، در دانشگاه با لقب اسپارتاکوس معروف شده بودم، که خوشبختانه آن وقتها فقط فیلم هالیوودیاش ساخته شده بود و هنوز سریال مشهورش بیرون نیامده بود و خدایان به خیر گذراندند.
اما علت علاقهام به شورش، دوستان ناباب بود. یعنی رفیقانی همدل و پایه داشتم که اهل شلوغبازی بودند و نمیگذاشتند اوقات فراغت به بطالت بگذرد. این بود که هر از چندی برای گرم کردن و محض تمرین حرکاتی میکردیم که بعدتر مسابقهاش را در جریان شورشهای دانشگاهی دیدیم. این عکس به یکی از این برنامههای بازیگوشانه مربوط میشود.
گمان کنم ابتدای زمستان سال ۱۳۷۳ بود که با دوستان عزیزم به این اجماع نظری رسیدیم که لازم است در کنار ماشین عروس، ماشین داماد هم داشته باشیم. همینجا بگویم که به خاطر حفظ شأن و جان و مال رفیقانی که در این عکس میبینید، از آوردن اسمشان پرهیز خواهم کرد. در این حد بدانید که هستهی مرکزیشان دوستان عزیز و صمیمیام بودند که عضو انجمن دانش هم بودند و پزشکی میخواندند. غالب رفقای حاضر در جمع هم در همین رشته تحصیل میکردند و حالا هرکدام برای خودشان پزشکی نامدار و پژوهشگری موفق شدهاند در چهارگوشهی منظومهی خورشیدی.
قضیهی آن شب اینطور شروع شد که تصمیم گرفتیم در اعتراض به سیاستهای فمینیستی دولت و ستم پایانناپذیری که به مردان میشود، یک شب عروسی نمادینی راه بیندازیم و قدری مفاهیم را واژگونه کنیم. یعنی به جای ماشین عروس، ماشین داماد داشته باشیم، به جای جشن عروسی، جشن دامادی بگیریم، و خلاصه همهی مفاهیم را وارونه کنیم. این ایدهها البته بخش عمدهاش در میانهی ماجرا به ذهنمان رسید و قبلش قضیه یک شلوغبازی جوانانهی ساده بود.
یک محدودیت و یک بخت بزرگ هم البته داشتیم. محدودیت بزرگ این بود که به قول مارکز در پاییز پدرسالار به سر میبردیم و چون نزدیک سال ۱۹۸۴ اورول بودیم و ارتباط دختر و پسر خیلی محدود بود و خطرناک، نمیشد دوستان دخترمان را هم در این برنامه وارد کنیم. نتیجه طبعا یکی از کهنترین نسخههای سبیلپارتی بود که در سطح شهر تهران تحقق عینی پیدا کرد. اما در ضمن بخت بزرگی هم نصیبمان شد چون هنوز ده بیست سالی مانده بود به جهاد مذهبی همجنسگرایان و ال جی بی تیها و هواداران ازدواج همجنسها و این طور وصلهها هنوز ابداع نشده بود که بخواهد به ما بچسبد. بنابراین همان خدایان قبلی علاوه بر من آخر و عاقبت مشاهیر و مفاخرمان را هم به خیر کردند.
نتیجه آن شد که به همراه دو تا از نزدیکترین دوستانم که هردو پزشک بودند، پیوستیم به کاروان دامادی، «که کس چون دو داماد من در جهان/ نبینند بیش از کهان و مهان». یکیشان که آدم سنگین و رنگینتری بود را در وسط عکس میبینید که دوتایی در وضعیتی خیلی متین روی زمین نیمخیز شدهایم. آن یکی که جوانی خندهرو و بسیار شوخ بود که کت سیاه پوشید و شد داماد مراسم و در عکس بالای سرم پشت ماشین ایستاده. یک عدهی دیگر هم لباسی شبیه داماد پوشیدند و شدند دامادهای یدکی و علیالبدل. باقیمان هم لباسهای مجلسی پوشیدیم و رفتیم که علیرغم وضعیت قحطالعروس خیابانهای تهران را آباد کنیم.
یک ماشین هم گیر آورده بودیم که بچهها وقت زیادی برایش صرف کردند و به شکل آبرومندی تزئینش کردند. در حد ماشین عروس نبود البته، ولی به عنوان ماشین داماد میشد قبولش کرد. الباقی هم هرکس دستش میرسید خودرویی جور کرد و آورد و به این ترتیب ده پانزده ماشین شدیم که گل سرسبدمان همین خودروی مزیّنالممالکی بود که قطعا تا این لحظه زیبایی آرایههایش چشمتان را خیره کرده است.
القصه، در هر خودرو دو سه نفری چپیدیم و افتادیم به جان خیابانها. ماشین داماد جلو میرفت و باقی هم دور و برش. به رسم آن روزگار بوقهای ممتد و هماهنگ میزدیم، که گهگاه به ریتم شش و هشت هم منتهی میشد. برخی از دلاوران جمع هم از پنجرهی ماشینها تا کمر بیرون آمده بودند و در آن وضعیت ناپایدار به حرکات موزون و ترقص مشغول بودند. هنوز البته اعتراض مدنی به این شکل باب نشده بود و عجالتا بندگان مخلص دروغ کسی را با تیر نمیزدند بابت بوق، وگرنه کارهای آن شبمان کارنامهی چشمگیری در مبارزات مدنی محسوب میشد و چه بسا که قوای قهارهی خداوند قاهر به خاک و خون میکشیدنش.