shereemroz | Неотсортированное

Telegram-канал shereemroz - شعر امروز

1315

شعرِ خوبِ امروزی

Подписаться на канал

شعر امروز

مانند شراب کهنه طعمش گس بود
تُرد و شکننده چون گل نورَس بود

از عشقِ دو باره پیش من حرف نزن
یک بار برای هفت پشتم بس بود

خلیل جوادی

Читать полностью…

شعر امروز

با توام آااااای ! پدرسوخته بازی کافی ست
هی خرابم کنی و باز بسازی کافی ست

چشم ِ تو کاشف ِ گیرایی ِ صد در صد ِ عشق
زکریـا شدن ِ الکل ِ رازی کافی ست

شـاه توتی، بگذار آب شوی در دهنم
هی نگو بر لب ِ من دست درازی کافی ست

بیخیال ِ "چه شود" یا "چه شده"، حـــال بده
اینهمه جمله ی ِ مستقبل و ماضی کافی ست

سنتی نیست ویــالون، بنشین تار بزن
شانه را آرشـــــه بر مو بنوازی کافی ست

هر کـرانه که دلم را ببری باخت تری
دختر ِ صهیون ! اشغال ِ اراضی کافی ست

اسب ِ من ! سرکشی ات خسته ترت خاهد کرد
سعی کن رام شوی یکـــه نتازی، کافی ست

برنمی دارم دست از سر ِ تو می فهمی؟
پس نرو یکطرفه خانه ی ِ قاضی کافی ست

"شاه" فهمیده قشنگی ِ تو فوق العاده ست
نیست "لازم" که بر این "حکم" بنازی، کافی ست

می رسم من به تو و می شکنـم قاعده را
حسرت ِ دوری ِ خطــهای ِ موازی کافی ست

واقعی باش بیــــا کنج ِ اتاقم بنشین
بعد از این دلخوش ِ دنیای ِ مجازی کافی ست

شهراد میدری
@shereemroz

Читать полностью…

شعر امروز

هي پشت هم سيگار و موسيقی
تا بگذره روزاي دلگيرت
تو گريه ميکردي و ميخنديد
عکس کسي رو ميز تحريرت

ديوونگي، تنها شدن، مردن...
اينا کنار خستگيت هيچه!
هر نيمه شب وقتي که را«ه» ميری
توو خونه بوي مرده مي پيچه!

توو آينه هر بار که مي افتی
پرتر شده برفی که روو موته
هر لحظه داري منفجر مي شي
وقتي سرت انبار باروته

تنها شدي،راه فراري نيس
تو موندي و صد تا در بسته
جا موندي و تنهاييات مثلِ
تنهاييِ يه کوچه بن بسته

جا موندي و دنيا برات تنگه
حتي توي تابوتتم جا نيست
روتو به هرسو ميکني مرگه
جايي براي پيرمردا نيست

حس مي کني صدساله بيداری
تنها دواي غصه هات خوابه
سرگرميات سيگار و سردردن
تنها رفيقت قرص اعصابه

شعرات همهْ روي زمين پخشن
شکل توئه نعشی که توو جوبه
توو کوچه ها بارون مياد ،اما
توو راديو گفتن هوا خوبه !

حامد ابراهیم پور

@shereemroz

Читать полностью…

شعر امروز

سرتاسر ماجرای بودن گند است
تا زندگی ام به بند نافی بند است

این منحنی عمیق ِ بر صورت من
زخمی ست که نام دیگرش لبخند است

میلاد روشن
@shereemroz

Читать полностью…

شعر امروز

@shereemroz

قسم به هجرتِ مأیوسِ نخبگان عزیز
که خسته‌ایم از این سرزمینِ مسئله‌خیز

درخت را که بریدند قحط‌سالی شد
تمامِ بی‌ثمران تکیه داده‌اند به میز

به خاطراتِ غم‌انگیزِ روح می‌خندند
بر آن سرند که بازی کنند با هر چیز

چنین که باغچه‌ها له شدند نسل به نسل
گل اعتماد ندارد به روز رستاخیز

مجال داد کشیدن نبود و یک عمر است
تقاصِ زمزمه را می‌دهیم ریز به ریز

مریم جعفری آذرمانی

Читать полностью…

شعر امروز

@shereemroz

نشئه ی شعرم ولی دارم خماری میکشم
گوشه دنج اتاقم بی قراری میکشم

تکه های خاطراتم را کنارم چیده ام
پشت عکس یادگاری،یادگاری میکشم

روزگارم رااگریک روز نقاشی کنم
یک قفس با خاطرات یک قناری میکشم

مثل گربه،دوردیزی،بی قرارو باحیا
باهمه دارایی ام درد نداری میکشم

خواب دیدم ماه بانوی دیارمادری
آذری می رقصدومن هم هزاری میکشم

بسکه میسازدخرابم میکند باخاطرش
حسرت یک استکان زهرماری میکشم

بی جوابم هرکه می پرسد(کفن پوشی چرا)
حبس سنگینی به جرم رازداری میکشم

ازازل بامن غریبی کرد،حالاغرق خواب
ملحفه روی تن بخت فراری میکشم

بازهم پایان بازیهای تکراری رسید
شب سحرشدهمچنان دارم خماری میکشم

مجتبی سپید
@shereemroz

Читать полностью…

شعر امروز

از همین جای شعر میگیری
مثل دردی چهار پاره،مرا
یاد ِ اندوه ِ ماه می افتی
از شب ِ سرد ِ بی ستاره مرا

تو تمام مقدسات منی
وطن و عشق و مذهب و ناموس
بغلم کن مرا و محکم باش
مثل ایران ِ زیر سلطه ی روس

عطر اردیبهشت ِ شیرازی
بغض ِ زاینده رود ِ بی آبم
لشکر ِ سربلند تیموری
قلعه ی سرنگون ِ مینابم

گیج، مثل شراب ِ ارمنی ام
مبهمی! مثل فال ِ قهوه ی تُرک
برگ ِ کوبایی ام که دود شده
لای انگشت ِ وحشی نیویورک

سرکِشم! مثل باد و میخواهم
دامن ِ سبزه زار را بِکَنم
سوز ِ پاییز در نفس دارم
تا که نسل ِ بهار را بِکَنم

لخت ِ لختم شبیه آفریقا
خانه ام شهوت ِ تجاوز داشت
آلت ِ صلح، شکل کفتر بود!
در نوکش غنچه ی گل رز داشت

مثل دریاچه ی ارومیه ام
که دو تا دست ِ بی نمک دارد
که به صبح ِ سپید مظنون است
که به باران و باد شک دارد

شکل پاریس، خفته در وحشت
شکل قلب ِ دمشق، ویرانم
شکل بیروت، غرق ِ خون، اما
به همین شکل زنده میمانم

تو اگر خاک ِ دشمنم باشی
آرزویم فرار از وطنست
به تن ِ تو پناه آوردم
که تمام ِ مقدسات منست...

یاسر یسنا
@shereemroz

Читать полностью…

شعر امروز

پرتم کن از سکّوی آزادی، به پایین
شکّاک شو، حتی به این‌ که آدمم یا...
دل‌خستگی‌های مرا ول کن عزیزم
سیگار روشن کن بسوزان هیکلم را

با معجزه، بیرون بکش زنجیر را، بعد
دستان سردم را بیاویز از صلیبت
ترسی ندارم از سیاهی‌های دنیا
تا کن مرا، پرتم بکن در قعر جیبت

بر روی حقّم خط بزن، بر انتخابم
حق و حقوقی دارم اصلا توی قانون؟!
خاکم بکن در گور ِ افکارت دوباره!
پاکم کن از این زندگی، با آب و صابون

بوی حماقت می‌دهی، بوی تحجّر
یک لحظه خوبی و تمام لحظه‌ها بَد!
له می‌کنی آزادی‌ام را زیر پایت
روی کثیفی‌های قلبت می‌کشی قَد

تو گرگی و هرگز سلامت بی طمع نیست
تغییر خواهی کرد، هر شب توی تختم
بشکن مرا، و هر پل ِ پشت سرم را
آلوده‌‌ی دست توام، لعنت به بختم!

نه... خر نخواهم شد! خبر دارم که مستی
با چادر مشکی بپوشان فکر من را
محکوم حبسم توی زندانی که داری
در من بُکُش حسّ زنی کامل شدن را

پک می‌زنی سیگار خود را، هیکلم را!
این قصّه از اول همین بوده، همین هست
حل می‌شوم در دود سیگارت همیشه
این «نیز» نگذشته‌ست، این بوده، همین هست!

بنفشه کمالی
@shereemroz

Читать полностью…

شعر امروز

شرجی شانه هام بوشهر است
چشم تو ابتدای خیسی ها
قلب من مهر آخرین سرباز
جلوی تیر انگلیسی ها

وسط ازدحام کارگران
بغلت کردم و تنم سِر شد
چاه کندند؛ چون نفهمیدند
از لبان تو گاز صادر شد!

سید مهدی موسوی
@shereemroz

Читать полностью…

شعر امروز

زاهدا وقتِ سحر گر که بخوابم به تو چه
پیرم و کم شده گر درصدِ آبم به تو چه*

پاسخم بر سخنِ "کیست خدایم" چه به تو
و جوابِ سخن "چیست کتابم" به تو چه

ناز شست ات که بهشتی شدی و حوریه را
به زمین خواهی زد؛ من و عذابم به تو چه

تو برادر، اخوی، سید و حاجی؛ چه به من؟
من که جنتلمن و آقا و جنابم به تو چه

با خدا از تو صمیمی ترم و نیست اگر
صورتم -مثل شما- پشتِ نقابم به تو چه

نه خداوند نیازی به عبادت دارد
نه جلوی دگران فکر ثوابم..! به تو چه

دوزخ اینجاست! همین جا که تو دکان داری
و خداوند اگر کرد کبابم به تو چه

تو خودت منتظر نهرِ شهراب و عسلی
موتوری بوده اگر پیکِ شرابم به تو چه

به حسابِ من همین جاست مکافات عمل
نادرست است اگر طرزِ حسابم به تو چه

مهدی صادقی مود
@shereemroz

*با افزایش سن، میزان ذخیره مایعات بدن کاهش می‌یابد

Читать полностью…

شعر امروز

سفره ات را باز کن مادر، خدا را شکر کن
مادر ای بابای نان آور، خدا را شکر کن
بازیِ با زِندگی یعنی دوسر بازَندگی
لج مکن با چرخ بازیگر، خدا را شکر کن
قسمتت این بود ، باور کن ، همین که سالهاست
شکر می گویی فقط یکسر خدا را شکر کن!
اینکه هرشب سهم ما را شهروندی محترم
می گذارد باز پشت در، خدا را شکر کن!
اینکه هرکس می رسد با تو برادر می شود
هی صدایت می زند خواهر، خدا را شکر کن
اینکه هرشب یک نفر بابای آدم می شود
صبح فردا یک نفر دیگر، خدا را شکر کن
"گندم از گندم بروید، جو ز جو" اینجا ولی
جای جو رویید اگر شبدر، خدا را شکر کن
وضع چاد و گینه و مالدیو و مالی را ببین
باز صد رحمت به این کشور، خدا را شکر کن!
یا همین که لااقل مثل بلاد کفر نیست
کشور ما بی در و پیکر، خدا را شکر کن
سالها او را از آن منظر ستایش کرده ای
چند مدّت هم از این منظر، خدا را شکر کن
آنچنان که در کتاب دینیِ ما آمده...
ای کسانی که... الی آخر، خدا را شکر کن!
خالق ما روی ما مردم خدایی کار کرد
واقعاً موجود از این بهتر؟! خدا را شکر کن
لطف فرموده همین که حضرت پروردگار
آن ورِ ما را نداد این ور، خدا را شکر کن
صحبت واپس گرایی نیست؛ حتماً حکمتی ست
شد تهِ ما گنده تر از سر، خدا را شکر کن
ریش فرموده عطا بر مرد تا سازد جدا
در حقیقت ماده را از نر، خدا را شکر کن
در مقابل داده نعمت های بسیاری به زن
از قبیل... گوش شیطان کر، خدا را شکر کن
شیخ ما فرمود در روز قیامت مرد و زن
فارغند از پوشش و معجر، خدا را شکر کن
نعمتی بهتر از این نعمت کجا داری سراغ؟
کیفری بهتر از این کیفر؟! خدا را شکر کن
وای اگر محشر همین باشد که دیگر محشر است!
یا به نوعی می شود محشر، خدا را شکر کن!
"ما ز بالاییم و بالا می رویم" اما اگر
شیخ پایین آمد از منبر، خدا را شکر کن

رحیم رسولی

@shereemroz

Читать полностью…

شعر امروز

وقتی که ترکم می کنی ، یک عمر در جا می زنم

روی تمام شیشه ها ، شبها مقّوا می زنم

وقتی کنارم نیستی ، بیزارم از خورشید وُ ماه

ترکیبی از خاکستری ، بر بوم ِ فردا می زنم

چشمان ِ بی آرایشم ، بعد از تو صادق نیستند

جای خودم ، آیینه را ، وقت تماشا می زنم !

مایوس و ُ بی انگیزه در هر شعر دفنت می کنم

روبانِ مشکی گوشه ی سینی ِ خرما می زنم

گاهی تظاهر می کنم ، دارم خودم را می کُشم

قرص ِ مُسکِّن می خورم ... اصلا رگم را می زنم!

آنقدر شاعر می شوم تا مادرم عاصی شود

آتش به قلبِ خسته وُ حسّاسِ بابا می زنم

وقتی که ترکم می کنی، من ترکِ دنیا می کنم

یا در خودت غرقم بکن ، یا دل به دریا می زنم !

صنم نافع
@shereemroz

Читать полностью…

شعر امروز

چنانکه ارّه‌ی کُند از درخت می‌گذرد
سه‌شنبه بی تو و یادت چه سخت می‌گذرد

سه‌شنبه را بتکان، بی‌خیال قافیه‌ها
مرا بغل کن عزیزم که وقت می‌گذرد.‌‌..

مجتبی صادقی
@shereemroz

Читать полностью…

شعر امروز

یک نور منفجر شد دنیا به قهقرا رفت
در انجمادِ بهمن سوزانده شد زمستان
بیضی کشیده پرگار بدرودِ شعر و شاعر
شیطان به سجده افتاد در سالِ صیدِ انسان

بر روی زردِ ابلیس یک جای مُهرِ پُرکار
حاجی تَقَبّل الله ! طاعت قبول سردار

کاباره های خوشنام از قدس تا به لندن
فریادهای خاموش در انعکاسِ باروت
شلیک کن برادر شاعر نمادِ کفر است
بر مرده اش نخوانند قرآن کنار تابوت

خمیازه می کشیدند از فرطِ قحطِ پندار
حاجی تَقَبّل الله ! طاعت قبول سردار

از آسمانِ هفتم یک تن به ناله میگفت:
*"ای مردمان بگویید آرام جان من کو؟"
از سالِ بی کبوتر بیچاره بی خبر بود
تبعید شد قناری،محکوم شد پرستو

اشعارِ لنگ و زخمی یک زایمان بیمار
حاجی تَقَبّل الله ! طاعت قبول سردار

تاریخ در قضاوت،شرمنده شد ولیکن
یک دوست شد گرفتار در خال لب و ابرو
اندیشه ناسزا گفت پروردگار ترسید
آن خوش قریحه امّا درگیرِ تابِ گیسو

با صیغه های شرعی فحشا و چنگ و گیتار
حاجی تَقَبّل الله ! طاعت قبول سردار

ام الْقَرای جهل است این مغزِ پر تزاحم
در انهدامِ دائم این ذهنِ لاابالی
شاعر که گاه می گفت از دردِ خانمانسوز
ارشاد شد به رأفت،با شیشه های خالی

اين انفکاکِ آجر با چفت و بستِ دیوار
حاجی تَقَبّل الله ! طاعت قبول سردار

سُکنی گزیده این بیت در مَصدَری که جعلیست
"شعریدنی" نه از عشق,"عشقیدنی" نه بر من
آیینه سرنگون شد این چاله چاه زائید
سوزانده شد زمستان در انجماد بهمن

آتش به کام جنگل شد لقمه ای دل آزار
حاجی تَقَبّل الله ! طاعت قبول سردار

علی محمدی ع شوپی
@shereemroz

Читать полностью…

شعر امروز

آن ابرهای تیره و این سایه ها شومند
نوشابه ها از مشکی ِ کشتار مسمومند

فریاد را خوردم به جُرم ِ «دوستت دارم»
در دادگاهی که همه از پیش محکومند!

آرام نجوا کن... در اینجا گوش بسیار است
ایران ما گربه ست امّا موش بسیار است!

خسته شده دنیا از این آواز تکراری
خاموش شو! در جوب ها یا زیرسیگاری

از رادیو خاموش کن امواج صافت را
که پخش خواهد کرد فردا اعترافت را

با من کتک می خوردی و شب های آخر بود
که درد تنهاییت از باتوم بدتر بود!

فهمیده بودی هیچ راهی نیست... راهی نیست...
یعنی برایت مرگ و آزادی برابر بود

در ازدحام کف زدن های هواداران
بازنده ای در انتظار سوت داور بود

در مغز ما می سوخت عشق و خواب جنگل ها
گربه میان دست های بچّه تنبل ها!

در سردخانه فارغ التحصیل می گشتند
اعلامیه، اعلامیه «شاگرد اوّل» ها

می خواستم با تو بگویم: دوستت دارم
امّا نمی فهمند اینها را مسلسل ها!

من غصّه خوردم، سیب را فرزند ِ آدم خورد
من گریه کردم، یک نفر در آینه سم خورد

تو نیستی... دیگر به آن کافه نخواهم رفت
تو نیستی... نوشابه ی مشکی نخواهم خورد!

عمری سیاهی پشت رؤیای سپیدی بود
نه! تحفه ی این ابر، باران اسیدی بود

دیشب موتورها را سواران باز زین کردند!!
تنها نه ما، خورشید را توی «اوین» کردند

خورشید خوب مشرقی! که ناگهان بد شد
فردا یقینا ً اعترافش پخش خواهد شد

ما مرده ایم امّا دماغ زنده ها چاق است!
در روزنامه ها ستون ادّعا چاق است

از خون ما پر شد شکم هاشان... چه دردی داشت!
با که بگویم درد را؟ حتی خدا چاق است!!

شلاق یا حبس ابد؟ محکوم ِ از پیشیم
که عشق ممنوع است که احساس قاچاق است

دیگر چه گویم؟ دوستانم یک به یک مُردند
در کشوری که گربه اش را موش ها خوردند...

سید مهدی موسوی
@shereemroz

Читать полностью…

شعر امروز

‌رو به روی پنجره دیوار باشد بهتر است
بین ما این فاصله "بسیار" باشد بهتر است

من به دنبال کس‍ی بودم که "دلسوزی" کند
همدمم این روزها سیگار باشد بهتر است

من نگفتم آنچه حلاج از تو دید و فاش کرد
سر نوشت "رازداری"، دار باشد بهتر است!

خانه ی بیچاره ای که سرنوشتش زلزله است
از همان روز نخست آوار باشد بهتر است

گاه نفرت حاصلش عشق است، این را درک کن
گاه اگر از تو دلم بیزار باشد بهتر است

حسین زحمتکش
@shereemroz

Читать полностью…

شعر امروز

من بدم می آید از بوی خوش پیراهنت
دلخورم از اینهمه زیبایی بکر تنت

خسته ام از دیدن هر ازدحامی دور تو
از خودت را در دل هر رهگذر جا کردنت

من نمی خواهم دگر روشن بماند فکرم و
بد به هم می ریزم از این فکر باز روشنت

هرچه زیبایی تو داری ساده من را می کشد
حق بده! حتّی همین زیباترین رقصیدنت!

حال من بد می شود وقتی که می بینم کسی
می گذارد حلقه های گل به روی گردنت

نه نمی گویم بمان در خانه اما لااقل
می توانی کم کنی از حدّ دلبر بودنت

تا سخن درپرده می گویم به درد اندازه نیست
می کِشم هی اضطراب گول ظاهر خوردنت

بر زبان راحت نیاید، این شبیه مردن است
بشنوی بر مرد دیگر، ساده دل داده زنت!!!


مریم صفری
@shereemroz

Читать полностью…

شعر امروز

مست و گیج و رها در آغوشت
می دهندم شفا در آغوشت

فانتزی وار... آرزو دارم
که بمیرم! کجا؟ در آغوشت...

مهدی صادقی مود
@shereemroz

Читать полностью…

شعر امروز

@shereemroz
باز نشستی توو آخرین سیگار
با کتابات که اونور ِ تختن
مث یه گرگ پیر، غمگینی!
گوسفندا چقدر خوشبختن!

چیزایی هست که «تو» می فهمی
که به کابوس و عشق مرتبطه
بی صدا زوزه می کشی توو خودت
راستی ظاهرا تولدته!

توی تقویم یه علامت هست
روز پرداخت آخرین قبضه!
یه پلیس ایستاده اون پایین
رنگ خوابای ما هنوز سبزه

نسل ما رو فرشته ها کشتن
توو کتابای دینی و درسی
تو که می دونی آخرش هیچه
دیگه از هیچ چی نمی ترسی

رو لبت یه سرود غمگینه
توو چشات برق خشمه و الکل
نمی تونن تو رو بخوابونن
با دیازپام یا ترامادول

تو یه میدون توو غرب تهرانی
با یه رؤیای غیر قابل ذکر!
سهمت از روزگار ما اینه
فحش یک مشت لات و روشنفکر

از کجا اومدی؟ کجا می ری؟
کوچه هامون هنوز بن بستن
مطمئنّم یه روز می کُشنت
همینایی که عاشقت هستن!

کون لقّ کبوترای سفید
تو می میری اگه اسیر بشی
راستی ظاهرا تولدته
تا که یک سال دیگه پیر بشی...

سید مهدی موسوی

Читать полностью…

شعر امروز

@shereemroz

خروار غمت به قدر مشتم کافیست

یک خنده ی تو به قصد کشتم کافیست!

بعد از تو غلط کنم که عاشق بشوم

چشم تو برای هفت پشتم کافیست....!!

شهراد میدری

Читать полностью…

شعر امروز

شاخه را محکم گرفتن این زمان بی فایده است
برگ می ریزد، ستیزش با خزان بی فایده است

باز می پرسی چه شد که عاشق جبرت شدم
در دل طوفان که باشی بادبان بی فایده است

بال وقتی بشکند از کوچ هم باید گذشت
دست و پا وقتی نباشد نردبان بی فایده است

تا تو بوی زلفها را می فرستی با نسیم
سعی من در سر به زیری بی گمان بی فایده است

تیر از جایی که فکرش را نمی کردم رسید
دوری از آن دلبر ابروکمان بی فایده است

در من ِ عاشق توان ِ ذره ای پرهیز نیست
پرت کن ما را به دوزخ، امتحان بی فایده است

از نصیحت کردنم پیغمبرانت خسته اند
حرف موسی را نمی فهمد شبان، بی فایده است

من به دنبال خدایی که بسوزاند مرا
همچنان می گردم اما همچنان بی فایده است

كاظم بهمني
@shereemroz

Читать полностью…

شعر امروز

غمگین تر از گالیله ام بانو
اخبارِ مرتد بودنم ، پیچید

من معتقد هستم که این دنیا
دور تو می گردد نه این خورشید

بهزاد رحیمی
@shereemroz

Читать полностью…

شعر امروز

نـه فـقط از تو اگر دل بکنم می میرم
سایه ات نیز بیفتد به تنم می میرم

بین جان من و پیراهن من فرقی نیست
هر یکی را که برایت بکَنم می میرم

کاظم بهمنی
@shereemroz

Читать полностью…

شعر امروز

گرسنگي ديگران براي ما كه نان نشد
هزار سال روزه ايم و نوبت اذان نشد
چقدر رد پاي كد خدا و دزد بي پدر-
و مادري كه گريه هاي او حريف خان نشد


درخت ها به ريشه ام شبي تبر گذاشتند


كنار هر قسم نشاني از دم خروس بود
كه سگ شدم به حال و روز گربه اي كه لوس بود
و اسم دخترانه اي كه عقد پير مرد شد
و ساقدوش محترم كه عاشق عروس بود


كلاه بوقي تو را سر پدر گذاشتند


كنار سفره از رژيم بي رويه چاق شد
و توبه كرد و پشت دست عده اي كه داغ شد
كه رفته رفته هر كجاي ادمك دراز شد
دروغ گفت انقدر كه اخرش الاغ شد


و بعد نام كوچك تو را كه خر گذاشتند


شبيه دلقكي كه گريه باورم نميكند
كه گوسفند بودم و كسي خرم نميكند
ميان تيترهاي روز/ ناله باورم شده
كه هيچكس نگاه چپ به كشورم نميكند


به خنده بر مناسبات جنگ اثر گذاشتند


به منطق نهفته در ميان حرف مفت ها
از ارتباط حق تو به گردنِ/كلفت ها
از انجماد يك نفر ميان سردِ/خانه ها
كسي به دست هاي سردِ مه گرفته گفت" هاااا"


و روي شانه هاي خالي از تو سر گذاشتند


كه سرنوشت حتمي گرسنه، انتظار شد
به احترام هر كسي كه خم شدم، سوار شد
سرم به نان-پنير-عشق و شعر هام گرم بود
كه نور انقلاب ما دچار انفجار شد


و خواستم كه زندگي كنم، اگر گذاشتند..

محمد بهروزی
@shereemroz

Читать полностью…

شعر امروز

می خواهمت ، مانند معتاد خماری که...
مانند آزادی برای بی قراری که... 

می خواهمت ، از عشق کاری برنمی آید
مانند چشمی خیس در پشت قطاری که... 

می خواهمت ، در خنده های یادت افتادن
می خواهمت ، در گریه بی اختیاری که... 

می خواهمت ، در ضربه های سر به دیوارم
در خواندن امّن یجیب انتظاری که... 

می خواهمت ، اندازه سی سال تنهایی
سی سال پاییزم به دنبال بهاری که... 

من دلخوش پایان هر پاییز می مانم
روزی ' مرا در جوجه هایش می شماری ' که...

علی صفری
@shereemroz

Читать полностью…

شعر امروز

ازمهربان بودن دلم دیگر پشیمان است
زخمی شدم دور وبرم صدها نمکدان است

دیروز میگفتم محبت قند یزد اما
امروز میگویم که نه! چاقوی زنجان است

چاقوکش وجراح میدانندیک چاقو
گاهی بلای جان و گاهی منجی جان است!

با هرضعیفی مهربان بودم ولی افسوس
دیدم سلام بره هم با گرگ یکسان است!

اصلأ چرا باید نترسم از ضعیفان؟ هان؟
وقتی لب کاغد شبیه تیغ بران است!

فهمیدم اما دیرفهمیدم که "نادان" را
از هر طرف هم که بخوانی باز "نادان" است!

محسن کاویانی

‌ @shereemroz

Читать полностью…

شعر امروز

لبخـند کـه زد بـه یادِ مـاه افـتادم
چشمک زد و به روزِ سیـاه افـتادم

"لا حول ولا..." براش می خواندم که
با هول و وَلا درونِ چـاه افـتادم...!

علی عطری
@shereemroz

Читать полностью…

شعر امروز

تو آسمانی ومن ریشه در زمین دارم
همیشه فاصله ای هست-داد ازاین دارم

قبول کن که گذشته ست کار من از اشک
که سال هاست به تنهایی ام یقین دارم

تو نیز دغدغه ات از دقایقت پیداست
مرا ببخش اگر چشم نکته بین دارم

بخوان و پاک کن واسم خویش را بنویس
به دفتر غزلم هرچه نقطه چین دارم

کسی هنوز عیار ترا نفهمیدهست
منم که از تو به اشعار خود نگین دارم

محمدعلی بهمنی
@shereemroz

Читать полностью…

شعر امروز

@shereemroz
من شدم شکل اون خدایی که
همه پیغمبراشو دک کرده
من یه رکعت شمارِ گیجم که
به نماز نخونده شک کرده

من یه سدّم که پشت دیوارش
تا همیشه پر از سراب شده
آبروی نرفته ی مردی
که خودش قطره قطره آب شده

حال من حال پیرمردیه که
عکس خانومشو بغل کرده
دور کرسی نشسته و با بغض
یاد روزای ماه عسل کرده

خسته ام مثل پاندول ساعت
که نمیدونه کِی ته دنیاست
خسته مثل پزشک مامائی
که خودش چند سالیه نازاست...!

من شبیه یه لکه ی خونم
روو سفیدیِ پرچم ژاپن
خسته ام از تموم قاعده ها
فعلاتن مفاعلن فعلن....

علی عطری

Читать полностью…

شعر امروز

شوق دریا شدن و.. قطره ی شبنم بودن

غیر اندوه چه دارد دلِ آدم بودن

دست تقدیر تورا کاش به من پس بدهد

تاکه باقی ست کمی فرصت با هم بودن

سعی دارم به گناهی متوسّل بشوم

قسمتم نیست به لبهای تو محرم بودن

بی تو ای میوه ی ممنوعه چه فرقی دارد

اهل فردوس برین یا که جهنّم بودن

جز تماشای جگرگوشه ی خود روی صلیب

چه گلی زد به سرش پاکیِ مریم بودن

دارم از بخشش تو اینهمه تنهایی را

حضرت عشق! بس است اینهمه حاتم بودن

خار بودن به همه زخم زدن آسان است

ای خوشا زخم کسی را گل مرهم بودن

مرتضا خدمتی
@shereemroz

Читать полностью…
Подписаться на канал