shereemroz | Неотсортированное

Telegram-канал shereemroz - شعر امروز

1315

شعرِ خوبِ امروزی

Подписаться на канал

شعر امروز

من شرمِ پس از گریه ی ننگینِ شکستم
فرمانده ی ناچار به تمکینِ شکستم

در جنگِ من و جبرِ پدر بُرد مهم نیست
از هر دو طرف، من دلِ تهمینه شکستم!

در طالعِ من گویِ زنِ ساحره ای بود
با این همه غمّاز، من آیینه شکستم

این «گوی»، همان عشقِ دروغین جوانی ست
قلبی شد و آن را وسطِ سینه شکستم

در عصرِ شیوعِ مرضِ «یاوه نویسی»
شعر آمد و من باز قرنطینه شکستم!

#ساسان_دارابی

@shereemroz

Читать полностью…

شعر امروز

آشوبگری های تو در جنگ جمل نیست
معماری اندام تو در تاج محل نیست

تنهایی بسیار من و لطف کم تو
در "حی علای" تو چرا "خیر عمل نیست"

#سامان_چقایی
@shereemroz

Читать полностью…

شعر امروز

خورشیدم وشهاب قبولم نمی کند
سیمرغم وعقاب قبولم نمی کند

عریان ترم زشیشه ومطلوب سنگسار
این شهربی نقاب قبولم نمی کند

ای روح بی قرار،چه باطالعت گذشت؟
عکسی شدم که قاب قبولم نمی کند

این چندمین شب است که بیدارمانده ام
آن گونه ام که خواب قبولم نمی کند

بی تاب ازتوگفتنم،آوخ که قرن هاست
آن لحظه های ناب قبولم نمی کند

گفتم که با خیال ،دلی خوش کنم ولی
با این عطش ،سراب قبولم نمی کند

بی سایه ترزخویش ،حضوری ندیده ام
حق داردآفتاب قبولم نمی کند

#مهدی_بهمنی
@shereemroz

Читать полностью…

شعر امروز

گرچه بیزارم از آن هَمبَستر ِ بازاری اش
آرزو دارم بماند بر سر ِ دلداری اش

اشک می ریزم ولی شادم که می ریزد رقیب
اشک های جاری ام را در حساب ِ جاری اش!

کاش کمتر باشم از او در تمام عمر خویش
تا نبیند ضربه از خود بیشتر پنداری اش

من که خود صد داستان در سینه دارم ، خسته ام
خسته ام از عشق از این قصه ی تکراری اش

تیشه را انداختم...از کوه برگشتم به شهر
دلقکی گشتم که مشهور است شیرین کاری اش!

#یاسر_قنبرلو
@shereemroz

Читать полностью…

شعر امروز

با اضطراب و وحشت و تشویش آشناست
ذهنی که با معانی تفتیش آشناست

هرگز غزل نمی کند احساس خویش را
شعری که با قوافی اش از پیش آشناست

با پیر و شیر پنجه میفکن که روزگار
با کودکان قافیه اندیش آشناست

مائیم و خط قرمز و این جوهر سیاه
کلکی که با کنایه و با نیش آشناست

بادیم و نیست وحشت جا و مکان مان
باری اگر چه کلبه درویش آشناست

غیرت به باد داده بداند که باد نیز
با جزئیات کار کم و بیش آشناست

از مشکلات منطقه خیس واقفیم
چون طفل نو رسیده که با جیش آشناست

با شاه هم به خانه خالی نمی روم
بازیگری که با خطر کیش آشناست

مثقال ذرّهٌ به موازات فی النخود
هر کس خلاصه با عمل خویش آشناست

وقتی خری سواری مفتی نمی دهد
یعنی که با حقوق الاغیش آشناست

از گرگ و میش حادثه دوریم و گوش ما
با نام گرگ بیشتر از میش آشناست

ما را به اعتبار محاسن فریفتند
این قوم سالهاست که با ریش آشناست...

#رحيم_رسولی
@shereemroz

Читать полностью…

شعر امروز

مشکلی نیست،بگویند طرف کم دارد
حال دیوانه کجا قصه مبهم دارد

جبرئيلم اگر امروز،به من خرده نگیر
دُکمه در دکمه تنت حضرت مریم دارد

باز با ارتش زیبایی تو درگیرم
خط چشمت خبر از خط مقدم دارد

لای موهات اسیرم،تو مرا دار نزن
آنکه پیروز شده حق مسلّم دارد

بعد هر حادثه امداد رسانی رسم است
لعنتی،لمسِ تنت زلزله بَم دارد

وعده های سر خرمن همه ارزانی شیخ
با تو هر لحظه دلم میل جهنم دارد

#علی_صفری

Читать полностью…

شعر امروز

بی تو ، حالِ روح بیتابم فقط تغيير كرد !
علتِ تحليلِ اعصابم فقط تغيير كرد !

من اثاث خانه را یک‌یک عوض كردم ، ولی
خانه آن خانه‌ست ، اسبابم فقط تغيير كرد !

بين عشق آسماني و زميني فرق نيست!
قبله ثابت ماند، محرابم فقط تغيير كرد!

از "ده شب" رفت تا نزديك‌های ‌"پنج صبح"
در نبودت ، ساعت خوابم فقط تغيير كرد !

"عاشق بيچاره" ، "مجنون روانی" ، "دوره گرد"
بين مردم ، اسم و القابم فقط تغيير كرد !

#اصغر_عظیمی_مهر

@shereemroz

Читать полностью…

شعر امروز

@shereemroz
موي سفيد و عينك ته استكاني
جيبي كه خالي و دلي كه غرق خونه
اينا كه ميگم پيريامه...مطمئنم!
از شاعري تنها همين چيزا مي مونه

آينده رو هر شب توي خوابم مي بينم
هي مادرم ميگه: "ايشاالله خيره...بدنيست"
مادر مي خواد آيندمو روشن ببينه
تعبير خواباي سياهم رو بلد نيست

هر روز گريه،خودخوري،قرصاي اعصاب...
هيچوق(ت) خوشي توو زندگيم ظاهر نميشه
هي با خودم ميگم نترس...عيبي نداره
آدم بدون درد كه شاعر نميشه

با اين همه اين سرنوشتو دوست دارم
بازم ميخوام گوشه كنارش شعر باشه
از بي كسي هاي خودم احساس كردم:
"ميشه يكي دار و ندارش شعر باشه"

ميشه ولي سخته يه دنيا صبر ميخواد
از دست ميري،كم مياري،خسته ميشي
اون لحظه اي دس مي كشي كه خيلي ديره
اون لحظه كه داري بهش وابسته ميشي

موي سفيد و عينك ته استكاني
جيبي كه خالي و دلي كه غرق خونه
تا آخر اين راه هستم...تا ته خط...
حتي اگه از شعر اين چيزا بمونه

#علی_منصوری

Читать полностью…

شعر امروز

@shereemroz

هیس!میخواهم از احوال وطن بنویسم
از فروشِ بدن و قیمتِ تَــــن بنویسم

چهره ی ملتمسِ کودکِ آدااامس فروش!
یـا که از بیوه زن و ناله زدن بنویسم

لکنت افتاده در این قسمتِ شعرم چ چطور
از هزاران مِ مِ ملیارد تومن بنویسم!؟!

سفره ی خالی و یک عمر فقط دربدری
از پدر بودن و... شرمنده شدن بنویسم

آه از حق خوری و درد سرودن چندی ست
مـنِ شاعر شدم اینجا قَدِغن... بنویسم؟

قَدِ غن گشته دگـر درد سُرایی نکنم
بروم از لب و ابـرو و دهن بنویسم...

#کنعان_محمدی

Читать полностью…

شعر امروز

بی تو جای خالی ات انکار می خواهد فقط
زندگی لبخند معنا دار می خواهد فقط

چشمها به اتفاق تازه عادت می کنند
سر اگر عاشق شود ، دیوار می خواهد فقط

با غضب افتاده ام از چشم های قهوه ایت
حال و روزم قهوه قاجار می خواهد فقط

حق من بودی ولی حالا به ناحق نیستی
حرف حق هر جور باشد دار می خواهد فقط

نیستی حتی برای لحظه ای یادم کنی
انتظار دیدنت تکرار می خواهد فقط

بغض وقتی می رسد ، شاعر نباشی بهتر است
بغض وقتی گریه شد ،خودکار می خواهد فقط

چشم های خیسم امشب آبروداری کنید
مرد جای گریه اش سیگار می خواهد فقط

#علی_صفری
@shereemroz

Читать полностью…

شعر امروز

بلیط یکسره تا هیچ... تا ته دنیا
که قلب آدم گاهی نیاز دارد به...
فرودگاه امام و صدات در چمدان
که فحش می دهد و اعتراض دارد به...

صف مچاله شده تا در بهشت! {زرشک!}
برای دست تکان دادن آن ور شیشه
صدای بیل زدن در بلندگوی سیاه
برای کندن یک سرو خسته از ریشه

به راه حل نرسیدن که زندگی سخت است
که فرض کردن چیزی برای اثباتم
که روسری تو افتاده از سرت انگار
کسی گره زده خود را ته کراواتم!

برای کیسه ای از خاک داخل جیبم
برای یک چمدان پر از فراموشی
برای آن همه رویای منفجر شده در...
برای هق هق مادر که آنور گوشی...

که تو سکوت که تو درد تو سیاهی تو...
که هی شکنجه و هی ترس و هی شب و هی ما...
که جمع کردن بقی تکه هات! از سالن
برای پرت شدن داخل هواپیما

صدای مهماندار جوان در گوشم
صدای پرت شدن توی ابر های سیاه
صدای حرکت ماری سه رنگ در مغزم
صدای اشهد ان لا اله الا الله

فرار کردن از غیر قابل تغییر
صدای خنده ی شیطان و مردم مبهوت!
به خواب رفتن تو روی صندلی بغل
به خواب رفتن من روی صندلی و سکوت...

#سید_مهدی_موسوی
@shereemroz

Читать полностью…

شعر امروز

من يادمه گفتم (( دوست دارم))
تو يادته گفتي دوسم داري؟؟؟
آقاي شاعر پس بده لطفا
اين شعر هايي كه بدهكاري

فرق ميون (بي) و ( با) كم نيست
اين زن هميشه ( با) تو خوشبخته
اين زن بدون تو نميتونه
اين زندگي ( بي) تو چقد سخته

باشه ! خودم گفتم برو اما
حالا بهت ميگم(( غلط كردم))
خب شاخ و دم داره پشيموني؟
من عاشقم ميذاري برگردم؟؟

با اينهمه شعرا همين روزا
مردم ميفهمن كه تو كي بودي
كبريتت و محكم بكش حالا
آتيش بزن آقاي نمرودي

تا وقتي دنيا باشه من باشم
دست از سر تو بر نميدارم
تو انتخاب آخرم هستي
حتي اگه بد باشي ناچارم


#الهه_حصاری

Читать полностью…

شعر امروز

قسم به هجرتِ مأیوسِ نخبگان عزیز
که خسته‌ایم از این سرزمینِ مسئله‌خیز

درخت را که بریدند قحط‌سالی شد
تمامِ بی‌ثمران تکیه داده‌اند به میز

به خاطراتِ غم‌انگیزِ روح می‌خندند
بر آن سرند که بازی کنند با هر چیز

چنین که باغچه‌ها له شدند نسل به نسل
گل اعتماد ندارد به روز رستاخیز

مجال داد کشیدن نبود و یک عمر است
تقاصِ زمزمه را می‌دهیم ریز به ریز

#مریم_جعفری_آذرمانی

Читать полностью…

شعر امروز

از شب، میان اینهمه پس کوچه ها گمی!
تا صبح، روی فندکشان در توهّمی


بر ما چه رفته است که اینقدر ساکتیم

با تو چه کرده اند «هنرمند ِ مردمی»؟!


از آرمان ِ مشترک ِ دست توی دست

تا آدمی که خسته شده از هرآنچه هست


از دستبند خسته ی من تا فرار تو

از حسرت دراز کشیدن کنار تو


باران گِل شده وسط ِ چاله چوله ها

تا سایه ی ِ دراز ِ غروب ِ کوتوله ها


یعنی دلم شکست... اگرچه صدا نداشت

که هیچ چیز، ارزش اشک تو را نداشت!

#سید_مهدی_موسوی

@shereemroz

Читать полностью…

شعر امروز

آنچنان ذهن من از خواستنت سرشار است
که شب از یاد تو تا وقت سحر بیدار است

حیف از این قسمت و تقدیر که هر کار کنم
باز بین من و تو فاصله معنا دار است

خودمانیم، تعارف که نداریم بگو
دست بردارم اگر پای کسی در کار است

بی تو با یاد تو رؤیای قشنگی دارم
قسمت این است دلم دولت خود مختار است

فرض کن دست مترسک به کلاغی نرسد
دستِ کم باعث دلگرمی شالیزار است

روزها یاد تو، شب یاد تو، در خواب خودت
سهمم از حادثه ی عشق همین مقدار است

#حسن_توکلی
@shereemroz

Читать полностью…

شعر امروز

.
گرچه یک عمر همه منتظرِ
فرجِ شخص شماییم آقا

بار و بندیل مهیا نکنید
ما به زحمت نه رضاییم آقا

خسته از قسمت و گیج از روشِ
حکمتِ کارِ خداییم آقا

در سخن اهل اصولیم همه،
در عمل، اهل اداییم آقا

طبلِ تو خالیِ بین المللی
ادعا دارِ صداییم آقا

کعبه در معرض اصلاحات است
ما هنوز اهل ریاییم آقا

کاسه ی داغ تر از آشی که
در مَثل آمده ماییم آقا

قسمت اعظمی از مستندِ
فاخرِ راز بقاییم آقا

شک نداریم که تا آخرِ سال
همگی پیش شماییم آقا

آنقدر وضع خراب است که ما !
شاید این جمعه بیائیم آقا...

#مهدی_صادقی_مود

Читать полностью…

شعر امروز

خسته ام ، پشتِ سرم آب نریزید که من
غسل میّت شده ام بس که دلم جان داده

باز میگردم از این باغ به ویرانه ی خود
دست خشکی به تنم وعده ی باران داده
.
خسته ام مثل همین ماهیِ مادر مُرده
که به پهلوی خودش از سر شب خوابیده

یا خدایی که شبی رفت و دگر باز نگشت
لای قرآن وسط طاقچه ای ماسیده
.
مثل یعقوب شوی چشم به راهی باشی
بوی پیراهن یوسف به مشامت نرسد

سرِ میزت بنشینی و پریشان باشی
هیچکس غیر خودت بر سرِ شامت نرسد
.
خسته ام کنجِ زمان تا به ابد میخوابم
مثل یک خرسِ زمستان زده قبل از پاییز

خسته ام نیشِ خودم توی گلویم مانده
منم آن عقربِ در آتشِ خود حلق آویز

#میلاد_میرزایی
@shereemroz

Читать полностью…

شعر امروز

شقایق تا تو را دیده، چه کرده غنچه لب ها را
چه‌حرصی‌می‌خورم‌می‌بینم‌این‌فرصت‌طلب‌ها را!

شنیدم آسمان گفته شبیه توست خورشیدش
نمی بایست داد اصلا جواب بی ادب ها را !

#سونیا_نوری
@shereemroz

Читать полностью…

شعر امروز

لعنت به سوالی که جوابش تو نباشی
بر دین خدایی که کتابش تو نباشی

لعنت به دویدن به تو اما نرسیدن
بر هول و ولایی که شتابش تو نباشی

لعنت به سحرگاه هم آغوشی بی تو
بر عاشق زاری که به خوابش تو نباشی

لعنت به شبِ شومِ تلو خوردنِ در شعر
بر جام شرابی که شرابش تو نباشی

لعنت به نگاهی که بجز روی تو بیند
بر حجم صدایی که خطابش تو نباشی

لعنت به جهنم به جهنم به جهنم
بر فعل گناهی که عذابش تو نباشی

لعنت به دویدن به تو اما نرسیدن
بر خاک کویری که سرابش تو نباشی

#افشین_واعظی
@shereemroz

Читать полностью…

شعر امروز

عکسی که در آیینه دیدم "من" اگر باشد،
آیینه هم بد نیست آینده نگر باشد!

امروز من، برعکس فردا کوچک است اما
فردای من شاید از اکنون بیشتر باشد!

هر شب خودم را خیره می مانم در آیینه
آیینه از حالم نباید بی خبر باشد!

از بس سفر کردم، سفر از کردنم سیر است
تا کی تنم در حسرت نان در به در باشد؟

آیینه ام آیینه ی معمولی جیبی ست
در جیبم اما کاش پولی مختصر باشد!

حق مرا هرکس که می شد خورد و آبی روش...
بی آنکه حتی آبرویش در خطر باشد!

چون حضرت آدم از اول بی پدر بوده،
هر آدمی امروزه باید بی پدر باشد؟!

من - گوش شیطان کر - پدر دارم... پسر باید،
تنها به بازویش بنازد تا پسر باشد!

آیینه! آیینه! تو کاری کن که آینده،
کمتر میان هق هقم خون جگر باشد!

اما چه می داند کسی؟ آینده هم شاید،
امروز من باشد که در حال گذر باشد!

#محمد_قلی_نسب
@shereemroz

Читать полностью…

شعر امروز

@shereemroz

با گاوها خوشبختم و با گوسفندان 
با پوزه و بوی پهن، با پوزه بندان
با شام خوردن توی جمع روسپی ها 
و بحث سوراخ دعای مستمندان 
با گریه کردن تا خود دروازه دولت 
از سیدی که اکثر اوقات خندان
با کشور توزیع ثروت ، عدل ورزی
تقسیم کالابرگ بین شهروندان 
با مردم فحش و شعار و روزنامه 
آزادی بی قید و شرط توی زندان
.
البته که در شعر من هر چیز نسبی است!

با گاوها خوشبختم و با " لاتخف" ها
 با شخم و تخم و با گروه کم علف ها
با اعتراضاتی که منجر به نتیجه 
تحریم نان بعد از گرانی ، توی صف ها 
با فحش ناموسی یک رشتی به رشتی
خرکیف بودن از جوک ترک و عرب ها
با "هی هی چوپان "  و داغ وحی بودن
با گله ی همواره از سرما تلف ها 
با منطق و قانون و استدلال، بین
جمعیت داد و هوار و سوت و کف ها
.
گفتم که چاقوی عزیز تیز نسبی است.

با گاوها خوشبختم و با "مای"جمعی
با قدرت یک رای با آرای جمعی
با برج تلخ و زهرمار کارمندان 
تصمیم یک عده به استعفای جمعی 
با قلب سنگ کارگرها توی معدن
با غار تنهایی آدم های جمعی
تثیبت حبس خانگی و گریه کردن
با قدرت بیهوده ی امضای جمعی 
کابینه حفظ حقوق فرد به فرد 
با تفرقه اندازی اعضای جمعی
.
که خانه ی مشروطه ی تبریز نسبی است

خوشبختی من قابل تفکیک هم بود
که فحش های پیش از تبریک هم بود
خوشبختی ام خفاش بود و بحث شب بود
و دیدن خورشید از نزدیک هم بود 
خوشبختی من کلت بود و بی گلوله
اما همیشه قابل شلیک هم بود
خوشبختی ام تنهایی و کبریت و الکل
در سینمای کاملن تاریک هم بود
و جمله ی" من دوستت دارم عجیجم"
هر صبح بر آیینه با ماتیک هم بود
.
هر چند چای و نان و دور میز نسبی ست.

من هستم و  قطعیت در نسبیت ها
من هستم و شکل درستی از غلط ها
من هستم و خود را برای دوست کشتن
و گریه کردن با ستون تسلیت ها
با کشف ربط بمب ها با پیشگیری
کشتار نسل و انفجار جمعیت ها
من هستم و ترس از پلیس ضد شورش
تعریف  تازه از سکوت و امنیت ها
من هستم و در من قطاری رو به دره است 
با آخرین سوتش به روی پاره خط ها
.
وقتی که تصمیم جنون آمیز نسبی ست.

#شهرام_میرزایی

Читать полностью…

شعر امروز

به کسی در وسط ِ آینه ها سنگ زدن!
به زنــی منتظر ِ هیــچ کست زنگ زدن

به زنی با لب خشکیده و چشمی قرمز
به زنــی گریه کنـان روی کتاب ِ «حافظ»

به زنی سرد شده در دل ِ تابستانت!
به زنـــی رقص کنان در وسط ِ بارانت

به زنی خسته از این آمدن و رفتن ها
به زنــــی بیشتر از بیشتر از تو، تنها!

سید مهدی موسوی

@shereemroz

Читать полностью…

شعر امروز

.
پلک بر هم بزن این چشم اذان پخش کند

اَشْهَد اَنَ تو در کل جهان پخش کند

خنده بر لب بنشان حالت لبخند تو را

بدهم حاج حسین و پسران پخش کند

#علی_صفری

Читать полностью…

شعر امروز

بین ما راه جدیدی نیست, دیوار است و بس
دست هایی در پس این پرده در کار است و بس

چون مگس در غیبت سیمرغ جولان میدهند
چون نباشد شیر, شاه بیشه کفتار است وبس

حیف این گوش است خرج واق واق سگ شود
راندن از خانه سزای یک سگ هار است و بس

کودکی که خلعت "استاد" را تن میکند
عقده ی دیرینه ای دارد,خطاکار است وبس

سالها باید که این شاگرد گل بازی کند
ادعایش می شود یکروزه معمار است و بس!

سارقان شبها به سرقت میروند و مدتی ست...
روز روشن سرقت از اشعار بسیار است و بس'

با بزرگان مینشینی تا بگویندت بزرگ؟؟
خار اگر همراه گل باشد , همان خار است و بس

#سجاد_رحمانی

@shereemroz

Читать полностью…

شعر امروز

مادر! پسر بزا! جنگ است، غوغای طبل و شیپور است
نوزاد کوچکت فردا سرباز امپراتور است

آسودنش سراسیمه، بالیدنش فلاکت بار
مادر برای فرزندت آشی که پخته ای شور است

آهسته تر قدم بردار در دشت شوم آدمخوار
دشتی که هر قدم خون است، خاکی که هر وجب گور است

خمیازه می کشد گاهی، عیشش مدام و خوابش خوش
خاکی که نشئه ی نفت است، خون خورده است و کیفور است

پنداشتی سوار از دور، یاریگری سلحشور است
خاموش باش و پنهان شو، چنگیز اگر نه تیمور است

سرنیزه های خونریزش هرجا که می رود بلخ است
سم کوبه های هتاک اش هرجا رسد نشابور است

پنداشتی صدا از دور آوای تار و تنبور است
مادر! بزا و قربان کن! غوغای تیغ و ساتور است.

#سمانه_کهرباییان
@shereemroz

Читать полностью…

شعر امروز

ﺧﻨﺪﻩ ﻫﺎﯾﺖ ﮐﻤﺘﺮ ﺍﺯ ﮔﯿﺮﺍﯾﯽ ﻣﺸﺮﻭﺏ ﻧﯿﺴﺖ
ﺳﺎﻏﺮﻡ ﺭﺍ ﭘﺮ ﮐﻦ ﺍﯼ ﺳﺎﻗﯽ ﮐﻪ ﺣﺎﻟﻢ ﺧﻮﺏ ﻧﯿﺴﺖ

ﺑﯽ ﺗﻮ ﺩﺭ ﺩﻫﻠﯿﺰ ﻗﻠﺒﻢ ﺟﺎﺭ ﻭ ﺟﻨﺠﺎﻟﯽ ﺑﭙﺎﺳﺖ
ﺩﺭ ﺩﺭﻭﻥ ﻫﯿﭻ ﺷﻬﺮﯼ ﺍﯾﻨﻘَﺪﺭ ﺁﺷﻮﺏ ﻧﯿﺴﺖ

ﻓﺮﺵ ﺍﯾﻮﺍﻥ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺑﺎ ﺷﻌﺮ ﺧﺎﻟﺺ ﺑﺎﻓﺘﻢ
ﺗﺎﺭ ﻭ ﭘﻮﺩ ﻭﺍﮊﻩ ﻫﺎ ﺍﺯ ﺟﻨﺲ ﻧﺎﻣﺮﻏﻮﺏ ﻧﯿﺴﺖ

ﻧﺎﺷﮑﯿﺒﺎﺗﺮ ﺍﺯ ﺁﻥ ﻫﺴﺘﻢ ﮐﻪ ﻓﮑﺮﺵ ﺭﺍ ﮐﻨﯽ
ﺩﯾﮕﺮ ﺍﯼ ﺁﺭﺍﻡ ﺟﺎﻧﻢ ﻃﺎﻗﺖ ﺍﯾﻮﺏ ﻧﯿﺴﺖ

ﺁﺭﺯﻭﯼ ﻭﺻﻞ ﺗﻮ ﺑﯿﮕﺎﻧﻪ ﺍﻡ ﮐﺮﺩ ﺍﺯ ﺑﻬﺸﺖ
ﺟﺎﯾﮕﺎﻩ ﺑﻬﺘﺮﯼ ﺟﺰ ﺧﺎﻧﻪ ﯼ ﻣﺤﺒﻮﺏ ﻧﯿﺴﺖ

ﺭﺷﺘﻪ ﯼ ﺍﻓﮑﺎﺭﻡ ﺍﺯ ﻋﺸﻖ ﺗﻮ ﻣﯽ ﺭﯾﺰﺩ ﺑﻬﻢ
ﺗﺎﺯﮔﯽ ﻫﺎ ﻭﺯﻥ ﺷﻌﺮﻡ ﺭﻭﯼ ﯾﮏ ﺍﺳﻠﻮﺏ ﻧﯿﺴﺖ

ﺍﯼ ﻋﺴﻞ ﺍﺯ ﺩﺭﺩ ﻭ ﻏﻢ ﺍﻓﺘﺎﻥ ﻭ ﺧﯿﺰﺍﻥ ﻣﯽ ﺭﻭﻡ
ﺩﯾﮕﺮ ﺍﯾﻦ ﺩﻧﯿﺎ ﺑﺮﺍﯼ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻣﻄﻠﻮﺏ ﻧﯿﺴت

#علی_قیصری
@shereemroz

Читать полностью…

شعر امروز

ملتِ دردمندِ ساکت را مردمانی عجیب میدانم

باز هم وقتِ انتخابات است، در جراید فریب میخوانم

چون برای رییس جمهوری همه تان را ن/جیب! میدانم

شب به شب بر خرابه ی وطنم ذکرِ أَمَّنْ يُجیب میخوانم...!

#مهدی_صادقی_مود

Читать полностью…

شعر امروز

ای حالت چشمان تو چون الکُلِ رازی
حیف است به این نشئگی ات خاتمه سازی

گیلاس ِ لبت مزه ی مشروب ِ روانکاه
هِیْ، مِیْ.بخورم مست کُنم بوسه و بازی

ای توتِ تَر از گونه ات الهام گرفته
آن موی شرابی شده الگوی مجازی

هر بااار که بیرون بزند شاخه ز ِ دیوار
دندان هوس بر تن ِ سیبت زده گازی

انگور ِ تَر از سینه ی تو کااااش بچینم
اما چه کنم منع ْ شده دست ْ درازی

در باغ نگاهت تپش قلب گرفتم
انگااار که کارم شده تمرین ِ هَوازی

عریان ِ تنت باعث عصیانِ درختان
بس میوه ی شیرین ِ تو دارد متقاضی

از شیره ی پُر شهد ِ لبت پیک بنوشم
ممنونم از این عشق و از این بنده نوازی

#خلیل_خادمی
@shereemroz

Читать полностью…

شعر امروز

من بدم می آید از بوی خوش پیراهنت
دلخورم از اینهمه زیبایی بکر تنت

خسته ام از دیدن هر ازدحامی دور تو
از خودت را در دل هر رهگذر جا کردنت

من نمی خواهم دگر روشن بماند فکرم و
بد به هم می ریزم از این فکر باز روشنت

هرچه زیبایی تو داری ساده من را می کشد
حق بده! حتّی همین زیباترین رقصیدنت!

حال من بد می شود وقتی که می بینم کسی
می گذارد حلقه های گل به روی گردنت

نه نمی گویم بمان در خانه اما لااقل
می توانی کم کنی از حدّ دلبر بودنت

تا سخن درپرده می گویم به درد اندازه نیست
می کِشم هی اضطراب گول ظاهر خوردنت

بر زبان راحت نیاید، این شبیه مردن است
بشنوی بر مرد دیگر، ساده دل داده زنت!!!

#مریم_صفری
@shereemroz

Читать полностью…

شعر امروز

@shereemroz
پروانه ام که سوخته در آتش
یاسم لهیده در دل آهن ها
پاییزهای فت و فراوانم
دل کنده ام از آن همه بستن ها
.
یک آجرم جدا شده از دیوار
با خواب این که پنجره خواهم شد
تنهام مثل آدم روشنفکر
در بین باند بازی لمپن ها
.
این روزها برای چه می آیند؟
وقتی شب است عاقبت آن ها
وقتی که درد جوهر انسان است
بی فایده است هضم مسکن ها
.
بیهوده است شمع گرفتن دست
آقای شب بزرگتر از غول است
در کارگاه حادثه مشغول است
مشغول ِ کیپ کردن روزن ها
.
با این که خسته از همه ام اما
باید میان مردم عادی بود 
آسان به یاد حافظه می ماند
در فاضلاب خاطره ی عن ها
.
پایین شهر، روز، دو شب دارد
منشی دو کار توی مطب دارد
یک خانه توی چند وجب دارد
با دکترش به وقت نشستن ها ...
.
ابری تر از قیافه ی باران است
بچه که گلفروش زمستان است
آهنگ شاد توی خیابان است
یک شب جلوی بنز پریدن ها
.
دریا کنار رفته ام ِ لیلات!
شوق ادامه دادن ِ تحصیلات 
احساسِ احمقانه ی خوشبختی ست
در قصرهای ساخته از شن ها
.
همسایه مرد دارد و زن دارد
چوب است و موریانه به تن دارد
اصلاح ریش می کند از ریشه
بعد از به پا نمودن دامن ها ...
.
با دوست دختران ِ در ِ گوشش
آرام گریه کردن ِ آغوشش
توضیح این که  همسرباهوشش
روباه بوده  بیش تر از زن ها
.
حرفی بزن برای نگفتیدن
یک جوک بگو برای نخندیدن
این وقت ها چقدر نمی آید
لبخند روی صورت کودن ها ؟؟؟
.
دیوانگیم مورد پیگردی ست
لو دادن ِ رفیق به نامردی ست
دردی ست توی سینه ی من، دردی ست
از نرخ نان به روزی ِ آنتن ها
.
یک جنگجوی زخمی و تنهایم
تنها میان ِ این همه تن ...تنها
بر زانوان خستگی ام هستم
شمشیر را گرفته به دشمن ها ...
.
#وحید_نجفی

Читать полностью…
Подписаться на канал