shereemroz | Неотсортированное

Telegram-канал shereemroz - شعر امروز

1315

شعرِ خوبِ امروزی

Подписаться на канал

شعر امروز

@shereemroz

زیـرِ باران باشی و یک استکانِ چایِ داغ

در کنارش یک نخ سیگار حتما واجب است

داخلِ ذهنم ، تو را با خود تصور میکنم

این وسط یک آدم بیکار حتما واجب است

#سعید_شیروانی

Читать полностью…

شعر امروز

جز خسوف روی ماهت اتفاقی شوم نیست
می پرستم ماه را ، ازسجده ام معلوم نیست؟

آنقدر باسرعت این عاشق شدن رخ داد که
صحنه ی آهسته اش هم آنچنان مفهوم نیست

ترکمانچایی که مـن با چشمهایت بستـه ام
بیـن کشورهای عاشق پیشـه هم مرسوم نیست

ایـن درشت افتادنِ چشمت درون عکس ها
منکرش باشی ،نباشی، مطلـقاً از زوم نیست!

لا اقـل تـا زنـده ام سیبی بـرایم قـاچ کـن!
در جهنم سهم ِمن چیزی به جز زقّـوم نیست

گرچه حاشا می کنـد اخمـت، ولی مانند تـو
هیچ کس در مهـربانـی راحـت الحلقــوم نیست

#سیدایمان_زعفرانچی

@shereemroz

Читать полностью…

شعر امروز

@shereemroz

فرض کن شک مثل آتش در تنت افتاده باشد
آتشی که با غرض در خرمنت افتاده باشد

فرض کن در شعرهایت زندگی کردی و حالا-
دفتر شعرت به دست دشمنت افتاده باشد

فرض کن در اوج خوشبختی بفهمی تیره بختی
عکس مردی دیگر از کیف زنت افتاده باشد!
.
فرض کن از حاشیه یک عمر دوری کرده باشی
ناگهان خون کسی بر گردنت افتاده باشد...
.
فرض کن یک لحظه قبل از رفتنت بر روی صحنه
اتفاقی، دکمه ی پیراهنت افتاده باشد!

فرض کن این فرض ها تقصیر تقدیر تو باشد
این که شک دنبال چشم روشنت افتاده باشد

آب دریای خزر کم خواهد آمد وقت شستن
لکه ی ننگی اگر بر دامنت افتاده باشد!

امید صباغ نو

Читать полностью…

شعر امروز

تو زلیخایی و من یوسفِ آشفته سرم
دوست دارم که خودم پیرهنت را بدرم!

تو هر اندازه که بگریزی و پرهیز کنی،
من همان قدر به آغوش تو مشتاق ترم!...

قصه برعکس شده، نوحم و طوفان زده ام
کشتی سوخته ای مانده میان جگرم!

دو قدم پیش بیا! ـ ای قدمت بر سر چشم! ـ
دو قدم... تا که تو را تنگ بگیرم به برم!

تو به اندازه ی هر یک قدمم آتشی و
من به اندازه ی هر یک نفست شعله ورم!

دور تر می شوی و بی خبر از حال منی
پیش می آیم و از شرم لبت با خبرم!

آه و صد آه! خلیلِ بُتِ خالت شده ام
شکر و صد شکر که اعجاز ندارد تبرم!

چه کُنم با دو لبت؟ دل بکنم یا نکنم؟
چه کنم جان و دلم را؟ ببرم یا نبرم؟

تو اگر نازکنان پا بگذاری به سرم،
من هم از جان خودم نازکنان می گذرم!

#محمد_قلی_نسب

@Shereemroz 

Читать полностью…

شعر امروز

عشق من این همه ویران شدنم کافی نیست
کشته سیب زنخدان شدنم کافی نیست
عین موهای شرابی فرو ریخته ات
قصه بی سر و سامان شدنم کافی نیست
روی میزی که تو هستی و دلت اما نه
این همه سردی فنجان شدنم کافی نیست
تا که بر پنجره ی ناز تو آویزم من
پیچک نرده ایوان شدنم کافی نیست
ای به قربان تو صد لیلی شیرین عذرا
این همه بغض بیابان شدنم کافی نیست
در پی جرعه ای از ساغر لبخند شما
کشته ناوک مژگان شدنم کافی نیست
هر زمان عین گون دست به دامان نسیم
پی احوال تو گریان شدنم کافی نیست
آخر ای بختک افتاده به بیداری من....
این همه رنج و هراسان شدنم کافی نیست
عین آن عینک دودی قشنگ زده ات.....
راستی این همه حیران شدنم کافی نیست
آی مرجان قشنگ صدف زندگی ام
گفتن بیش مرنجان شدنم کافی نیست
بگو ای در افق خاطره ها پیوسته.....
قوی سرگشته توفان شدنم کافی نیست
حرفی ای عکس پر از خاطره ی جا مانده
تو بگو این همه ویران شدنم کافی نیست

#همایون_رحیمیان

@shereemroz

Читать полностью…

شعر امروز

@shereemroz

تو مثل «لوركا»يي! قرار ساعت پنجي!
جيغي! شبيه لاك قرمز، كفش نارنجي

از دلخوشي هايت دويدن زير باران است
يا قهوه خوردن توي كافه گوشه ي دنجي

هرچند معمولي ولي مثل خودت هستي
در هيچ اسم و هيچ تصويري نمي گنجي

سختي شبيه يك كتاب فلسفه بر ميز
راحت شبيه گريه هاي «اكبرِ گنجي»

در جمع روشنفكرها با خنده مي گويي
كه قهرمانت هست و بوده «باب اسفنجي»!!

اسب سفيدت را نمي دانم ولي داري
يك دستبند سبز مثل آخرين منجي

من شاعرم، گيجم، غم انگيزم، بداخلاقم...
اما تو خوب مطلقي! از من نمي رنجي

سید مهدی موسوی

Читать полностью…

شعر امروز

تو عروسی که به سفره" بله" می اندازد
به زمین و به زمان زلزله می اندازد

باد، در شانه ی لخت تو چه جرئت دارد؛
لرزه بر پیکر این سلسله می اندازد

از دم تیغ دو ابروت رهایی یابم،
پیچ موهات مرا در تله می اندازد

یا اگر گام به صحرای تنت بگذارم
همه پاهای مرا آبله می اندازد

عطر کافور تو در شهر اگر پخش شود،
بین زن های عرب هروله می اندازد

از تو زائیده شدم؛ پرت شدم؛ مانند
کودکی را که زن حامله می اندازد

حس دلشورگی راهزنانی وحشی است؛
"چشم هایت" خوره بر قافله می اندازد

شک نکن! که تو یقین همه پاسخ هایی
شیخ، تردید در این مسئله می اندازد

شاعر دیده ی درباری تو، من هستم.
حاتم چشم تو دارد صله می اندازد

لحظه ی خیره شدن عینک خود را بردار!
شیشه ی عینک تو فاصله می اندازد!..

#میثم_رنجبر

@shereemroz

Читать полностью…

شعر امروز

@shereemroz

آنشب که باران بند آمد تصمیم کبری سرسری بود
اما کسی هرگز نفهمید کبری به فکر دیگری بود

آن روزها ما بچه بودیم در آرزوی کیف تازه
کبری به فکر زنده مانی شامش فقط یک بربری بود

انشای علم و فقر و ثروت ما را جدا کرد از حقیقت
آن مرد با اسب آمد اما بیچاره کارش نوکری بود

در یک زمستان غم انگیز در گرگ و میش فصل یغما
بر گله زد صد گرگ وحشی در ذات چوپان چاکری بود

از ریزعلی باید بپرسم پیراهنش را با چه عقلی
آتش زد آیا مارک هم داشت؟یاکه شبیه پادری بود

تکه پنیر پیر زن را زاغ سیه دزدیده بود و
بدنام آن شعر دبستان روباه پیر و لاغری بود

امروز می فهمم که دارا مدیون جیب مادرش بود
سارا هم از درد نداری در حسرت یک روسری بود

با خط خوش دیشب نوشتم صدبار بابا نان ندارد
صبحانه هم حتی نخوردم چون دستهایم جوهری بود

#علیرضا شتابی(باران)

Читать полностью…

شعر امروز

مثل زهری تلخ در شیرینی قندی کثیف
بر لبانت نقش بست آن‌روز لبخندی کثیف

خوب یادم هست آن لبخند زهرآلود را
پارک ساعی، ساعت شش، عصر اسفندی کثیف

پنج ماه از بیستم اسفند تا مرداد رفت
ما جدا اما رقم می‌خورد پیوندی کثیف

رفتی و در نکبت تنهایی‌اش جان کند دل
مثل یک زندانی مسلول در بندی کثیف

بی‌تو تهران چیست؟ آیا از بلندی دیده‌ای؟
آسمانی تیره، برجی کج، دماوندی کثیف

#مهدی عابدی

@shereemroz

Читать полностью…

شعر امروز

من دهکده ای دورم و تو مثل قطاری
تنها هیجانم شده ای ، گاه گداری

لب های تو کشف همه ی جاذبه ها بود
وقتی که به لبخند تو افتاد اناری

در معرض لبخند تو بسیار شبیه است
احوال دلِ دلهره دارم به شکاری

در ذهن زمان درکِ دل تنگِ من این است:
معصومیت جوجه، در اندیشه ی ماری

رفتار زمان با من متروکه ی خاموش
بادی که گذر می کند از روی مزاری

حس می کنم این خانه مرا می خورد آخر
مثل بشرِ عصرِ حجر در دل غاری

زاینده ی زاری شده طبعی که طرب داشت
این قابله بعد از تو شده "خاک سپاری"

وقتی که نباشی گذر عمر به چشمم
هرچند غنیمت ، نمی ارزد دو هزاری

در هر مطبی رای پزشکان من این است ؛
دلتنگ! به دیوانگیِ محض دچاری

تنهایی من مشکلِ فقدانِ بشر نیست
گفتم به همه خیر ، که گویم به تو آری

#سیروس_عبدی

Читать полностью…

شعر امروز

پشت هر گوشی که می بینم اذانی مرده است
در میان سجده هر جایی زبانی مرده است

چهره ها یخ بسته و وقتی برای خنده نیست
این زمین با این دراندشتی جهانی مرده است

سفره را با خون دل،هر روز تزیین می کنیم
در تنور خالی ما قرص نانی،مرده است

از هجوم دشمنان ترسی ندارد شانه ام
شهر در دید تفنگ پاسبانی مرده است

بوی خون تازه در هر کوچه غوغا می کند
در غریب آباد هر خانه جوانی مرده است

چشم در راهم که این جمعه بیاید آن سوار
در میان جاده اما مادیانی مرده است

با وجود این همه نا اهلی اهل زمین
مطمئن هستم خدا هم در مکانی مرده است

#مجتبی_حیدری
@shereemroz

Читать полностью…

شعر امروز

@shereemroz


باغِمان ویرانه بود اما قبولش داشتیم
باغبان دیوانه بود اما قبولش داشتیم

مهربان بودیم حتی با سگ همسایه هم
"ظاهرا بیگانه"بود اما قبولش داشتیم

شیخِ بی تسبیح و بی دستار و بی تکرارِ ما
صاحبِ میخانه بود اما قبولش داشتیم

جعبه ی جادو، صداقت داشت، با ما ساده ها
خالقش بیگانه بود! اما قبولش داشتیم

روزی اما ناگهان روزِ غزل تاریک شد
قافیه با ما نبود اما قبولش داشتیم

تاجداران,آنچه بیرحمانه می آموختند
خالی از اما نبود اما قبولش داشتیم

هر مکان را بر خدای لامکان آراستند
هیچکس آنجا نبود اما قبولش داشتیم

هر چه شرخر مُرد، جنت بُرد، باخیراتمان
آخِرت حلوا نبود اما قبولش داشتیم

خشک شد سدّی که از آزادگی لبریز بود
سدِّ ما دریا نبود اما قبولش داشتیم

مانگفتیم این حقیقت رانوشتیمش فقط
درکِ یک دیوانه بود و ما قبولش داشتیم؟

#مجتبی_سپید

Читать полностью…

شعر امروز

من که تسبيح نبودم ، تو مرا چرخاندی
مشت بر مهره تنهايی من پيچاندی

مهر دستان تو دنبال دعايی می گشت
بارها دور زدی ذهن مرا گرداندی

ذکرها گفتی و بر گفته خود خنديدی
از همين نغمه ی تاريک مرا ترساندی

بر لبت نام خدا بود،خدا شاهد ماست
بر لبت نام خدا بود و مرا رقصاندی!

دست ويرانگر تو عادت چرخيدن داشت
عادتت را به غلط چرخه ايمان خواندی

قلب صد پاره من مهره صد دانه نبود
تو ولی گشتی و اين گمشده را لرزاندی

جمع کن، رشته ايمان دلم پاره شدست
من که تسبيح نبودم، تو چرا چرخاندی؟

#نغمه_رضایی

Читать полностью…

شعر امروز

@shereemroz
پدرم رفته بود جان بکند
مادرم رفته بود حمزه علی
توی فکر خروسمان بودند
مرغ ها ، توی خانه ی بغلی
مزرعه جان نداشت رشد کند
پدرم غصه دار بود، ولی
به همین بذرها دلش خوش بود
*
دیگ می برد مادرم بیرون!
کار سختی نبود، عادت داشت
زن همسایه اهل دل بود و
دخترش هم کمی ارادت داشت!!!
زندگی درد و رنج داشت، ولی
مادرم هم خلوص نیت داشت
به همین نذر ها دلش خوش بود
*
پدرم مرد قانعی بود و
زن او با زیاد و کم می ساخت
زندگی می گذشت در صحرا
بی امان مثل اسبمان می تاخت
گوسفندان که کاه می خوردند
گاومان هم تاپاله می انداخت
در زمینی که زیر شخمش بود!
*
دزد می زد به مزرعه هرسال
ابر می آمد و...نمی بارید!
سوز سرما شکوفه را می زد!
پدرم گفت: گاومان زایید!
مادرم باز بچه می آورد
سگمان بی خیال می خوابید
مرغ هم زندگی به تخمش بود!
*
مثل یک قورباغه در منقار
با کلاغی سیاه می رفتیم!
دلمان قار و قور داشت ،سرِ
سفره ای افتضاح می رفتیم
پدرم خسته بود!...کوفته بود!
روی پاهاش راه می رفتیم
داد می زد: "آهااااای گوساله!!!"
*
هیچ چی توی دست و بال نداشت
خرج این چیز های ساده کند!
مرد همسایه رفته بود به شهر
دخترش سوءاستفاده کند!
مادرم چندتا النگو داشت...
برد نذر امامزاده کند!!!
طبق یک رسم چندصدساله
*
جمع بودند صحن حمزه علی
دیگ ها لا به لای آدم ها
زیر لب هی خدا خدا بکنند
حل شود مشکلات در هم ها!
همه با شوق و با ولع بخورند
خرج یکسال را محرم ها
تا بفهمیم این خدا چی بود
*
من به یک چیز فکر می کردم
زن همسایه دخترش را برد؟!!
پدرم رفته بود مزرعه اش
کاملا غیر ناگهانی مرد!
سال ها رد شد و نفهمیدیم
حقمان را خدا چجوری خورد؟!
دیگمان بار بود...کاچی بود!!!

#حامد_عباسیان

Читать полностью…

شعر امروز

@shereemroz

مرگ بعضی وقتها از درد دوری بهتر است
بی قرارم کرده و گفته صبوری بهتر است

توی قرآن خوانده ام... یعقوب یادم داده است:
دلبرت وقتی کنارت نیست کوری بهتر است

نامه هایم چشمهایت را اذیت می کند
درد دل کردن برای تو حضوری بهتر است

چای دم کن... خسته ام از تلخی نسکافه ها
چای با عطر هل و گلهای قوری بهتر است

من سرم بر شانه ات؟... یا تو سرت بر شانه ام؟
فکر کن خانم اگر باشم چه جوری بهتر است

من به دنبال کس‍ی بودم که دلسوزی کند
همدمم این روزها سیگار باشد بهتر است

خانه ی بیچاره ای که سرنوشتش زلزله است
از همان روز نخست آوار باشد ...

حامد عسگری

Читать полностью…

شعر امروز

سهمی از این دیوارها مازاد می گیرم
دارم کمی از شعرهایم یاد می گیرم

کاری مداوم مثل یک تلقین پیوسته ست
حالم به هم خورده ست، داروخانه ات بسته ست

هی شعر، می چیند مرا و باز می رویم
دارم برای خواب هایم قصه می گویم:
.
قفل دهانم را که می زد کار خوبی کرد
اسم تو را روی زبانم خالکوبی کرد
.
(عکس تو را از نقطه های کور می بوسد)
بدجور می خندی و او بدجور می بوسد

دیگر شبیه سابق از چاقو نمی ترسم
وقتی که لب های مرا ساتور می بوسد

امشب شما را شاهزاده خانم بابل
فرمانروای فاتح آشور می بوسد
.
(مرد هزاران سال نوری دورتر از تو
دارد همین حالا تو را از دور می بوسد)
.
یک مرده یک مرد هوسران که دهانت را
با شهوتی سر رفته از کافور می بوسد
.
دیگر اهمیت نداری عشق! چون هرشب
یک مورچه من را درون گور می بوسد

#رضا_زارع
@shereemroz

Читать полностью…

شعر امروز

دستخطی دارم از او بر دل خود یادگار
عشق کاری کرد با قلبم که چاقو با انار

رفتنش یک شب، دمار از روزگار من کشید
می کشم روزی که برگردد، دمار از روزگار

#عليرضا_بديع

@shereemroz

Читать полностью…

شعر امروز

عاشق شده ام حال و هوایم خوبست
درد است ولی درد برایم خوبست

آرامش من ! با تو فقط حالم نه
خوابم ، نفسم ، لحن صدایم خوبست

تشخیص پزشک است کنارم باشی
عطر تو برای ریه هایم خوبست

من با تو خوشم ، نا خوشی ام چیزی نیست
آنقدر که تاثیر دوایم خوبست

هربار فقط عاشق تو خواهم شد
صدباااار به دنیا که بیایم ... خوب است؟؟!

طوفان که نه ! بگذار قیامت باشد
من در بغل گرم تو جایم خوبست

#مهیا_غلامی

@shereemroz

Читать полностью…

شعر امروز

هر دلخوشی ای که داشتم گم کردم
از زندگی عبوس خود دلسردم

ای عقربه ی عجول بر عکس بچرخ
باید به زمان کودکی برگردم

#خلیل_جوادی

Читать полностью…

شعر امروز

@shereemroz

نشئه ی شعرم ولی دارم خماری میکشم
گوشه دنج اتاقم بی قراری میکشم

تکه های خاطراتم را کنارم چیده ام
پشت عکس یادگاری،یادگاری میکشم

روزگارم رااگریک روز نقاشی کنم
یک قفس با خاطرات یک قناری میکشم

مثل گربه،دوردیزی،بی قرارو باحیا
باهمه دارایی ام درد نداری میکشم

خواب دیدم ماه بانوی دیارمادری
آذری می رقصدومن هم هزاری میکشم

بسکه میسازدخرابم میکند باخاطرش
حسرت یک استکان زهرماری میکشم

بی جوابم هرکه می پرسد(کفن پوشی چرا)
حبس سنگینی به جرم رازداری میکشم

ازازل بامن غریبی کرد،حالاغرق خواب
ملحفه روی تن بخت فراری میکشم

بازهم پایان بازیهای تکراری رسید
شب سحرشدهمچنان دارم خماری میکشم

#مجتبی_سپید

Читать полностью…

شعر امروز

هي پشت هم سيگار و موسيقی
تا بگذره روزاي دلگيرت
تو گريه ميکردي و ميخنديد
عکس کسي رو ميز تحريرت

ديوونگي، تنها شدن، مردن...
اينا کنار خستگيت هيچه!
هر نيمه شب وقتي که را«ه» ميری
توو خونه بوي مرده مي پيچه!

توو آينه هر بار که مي افتی
پرتر شده برفی که روو موته
هر لحظه داري منفجر مي شي
وقتي سرت انبار باروته

تنها شدي،راه فراري نيس
تو موندي و صد تا در بسته
جا موندي و تنهاييات مثلِ
تنهاييِ يه کوچه بن بسته

جا موندي و دنيا برات تنگه
حتي توي تابوتتم جا نيست
روتو به هرسو ميکني مرگه
جايي براي پيرمردا نيست

حس مي کني صدساله بيداری
تنها دواي غصه هات خوابه
سرگرميات سيگار و سردردن
تنها رفيقت قرص اعصابه

شعرات همهْ روي زمين پخشن
شکل توئه نعشی که توو جوبه
توو کوچه ها بارون مياد ،اما
توو راديو گفتن هوا خوبه !

#حامد_ابراهیم_پور

@shereemroz

Читать полностью…

شعر امروز

سرتاسر ماجرای بودن گند است
تا زندگی ام به بند نافی بند است

این منحنی عمیق ِ بر صورت من
زخمی ست که نام دیگرش لبخند است

#میلاد_روشن
@shereemroz

Читать полностью…

شعر امروز

من در عجبم از این مسلمانیِ تو

انگار که مجرمیم و زندانیِ تو

مهمان توایم، آب و نان هم نخوریم؟

ایول به تو و شیوه ی مهمانی تو...

#مهدی_صادقی_مود
@shereemroz

Читать полностью…

شعر امروز

لذت مرگ نگاهی ست به پایین کردن
بین روح و بدن ات فاصله تعیین کردن

نقشه می ریخت مرا از تو جدا سازد "شک"
نتوانست، بنا کرد به توهین کردن

زیر بار غم تو داشت کسی له می شد
عشق بین همه برخاست به تحسین کردن

آن قدر اشک به مظلومیتم ریخته ام
که نمانده است توانایی نفرین کردن

"با وفا" خواندم ات از عمد که تغییر کنی
گاه در عشق نیاز است به تلقین کردن

"زندگی صحنه ی یکتای هنرمندی ماست"
خط مزن نقش مرا موقع تمرین کردن!

وزش باد شدید است و نخ ام محکم نیست!
اشتباه است مرا دورتر از این کردن

کاظم بهمنی

@shereemroz

Читать полностью…

شعر امروز

@shereemroz

خروار غمت به قدر مشتم کافیست

یک خنده ی تو به قصد کشتم کافیست!

بعد از تو غلط کنم که عاشق بشوم

چشم تو برای هفت پشتم کافیست....!!

شهراد میدری

Читать полностью…

شعر امروز

خاطرت هست روزگارم را؟
جایگاه مقدسی بودم...

وزن یک عشق روی دوشم بود،
من برای خودم کسی بودم !

#علیرضا_آذر
@shereemroz

Читать полностью…

شعر امروز

@shereemroz

آن ابرهای تیره و این سایه ها شومند
نوشابه ها از مشکی ِ کشتار مسمومند

فریاد را خوردم به جُرم ِ «دوستت دارم»
در دادگاهی که همه از پیش محکومند!

آرام نجوا کن... در اینجا گوش بسیار است
ایران ما گربه ست امّا موش بسیار است!

خسته شده دنیا از این آواز تکراری
خاموش شو! در جوب ها یا زیرسیگاری

از رادیو خاموش کن امواج صافت را
که پخش خواهد کرد فردا اعترافت را

با من کتک می خوردی و شب های آخر بود
که درد تنهاییت از باتوم بدتر بود!

فهمیده بودی هیچ راهی نیست... راهی نیست...
یعنی برایت مرگ و آزادی برابر بود

در ازدحام کف زدن های هواداران
بازنده ای در انتظار سوت داور بود

در مغز ما می سوخت عشق و خواب جنگل ها
گربه میان دست های بچّه تنبل ها!

در سردخانه فارغ التحصیل می گشتند
اعلامیه، اعلامیه «شاگرد اوّل» ها

می خواستم با تو بگویم: دوستت دارم
امّا نمی فهمند اینها را مسلسل ها!

من غصّه خوردم، سیب را فرزند ِ آدم خورد
من گریه کردم، یک نفر در آینه سم خورد

تو نیستی... دیگر به آن کافه نخواهم رفت
تو نیستی... نوشابه ی مشکی نخواهم خورد!

عمری سیاهی پشت رؤیای سپیدی بود
نه! تحفه ی این ابر، باران اسیدی بود

دیشب موتورها را سواران باز زین کردند!!
تنها نه ما، خورشید را توی «اوین» کردند

خورشید خوب مشرقی! که ناگهان بد شد
فردا یقینا ً اعترافش پخش خواهد شد

ما مرده ایم امّا دماغ زنده ها چاق است!
در روزنامه ها ستون ادّعا چاق است

از خون ما پر شد شکم هاشان... چه دردی داشت!
با که بگویم درد را؟ حتی خدا چاق است!!

شلاق یا حبس ابد؟ محکوم ِ از پیشیم
که عشق ممنوع است که احساس قاچاق است

دیگر چه گویم؟ دوستانم یک به یک مُردند
در کشوری که گربه اش را موش ها خوردند...

سید مهدی موسوی
@shereemroz

Читать полностью…

شعر امروز

.
در عمق، اگر زلال باشی هنر است!
بر شاخه، ضعیف و کال باشی هنر است!

در مجلسِ اتحادِ کوران و کران
امروزه اگر که لال باشی هنر است...

#مهدی_صادقی_مود

Читать полностью…

شعر امروز

@shereemroz

دنیای کثیف مان به کامت باشد
صد وحشی نانجیب رامت باشد

بانوی هوس دلم برایت تنگ است
شبهای بدون من حرامت باشد

#مجتبی_سپید

Читать полностью…

شعر امروز

بیگانه ها گفتند جرم تو سیاسی بود
هرچند چشمت ،موزه ی مردم شناسی بود

با هر کسی خندیدن گل ،عاقبت این شد
که آخر هر داستانی ناسپاسی بود

اصلن شروع ماجرا با سیب یا گندم
این داستان کرم خورده اقتباسی بود

تنهایی از جمع من وما ، باب دل ترشد
دنیای ما سرشار از دیگر هراسی بود

دیوار چین افتاد بین عاشقت بودن
بحث لباس و کیف و کفش و بی حواسی بود

فرق میان من و تو دلواپسی باشد
تفسیر تو از متن قانون اساسی بود .

ای کاش جای این همه اشعار بیهوده
من بودم و عشق تو بود و جالباسی بود

#سید_مهدی_نژادهاشمی
@shereemroz

Читать полностью…
Подписаться на канал