shereemroz | Неотсортированное

Telegram-канал shereemroz - شعر امروز

1315

شعرِ خوبِ امروزی

Подписаться на канал

شعر امروز

@shereemroz

فرار از روسری بعد از هجوم تو سری یعنی

ازاین اکراه وفی الدین های بالاجباربیزارم

#مجتبی_سپید

Читать полностью…

شعر امروز

شاخه را محکم گرفتن این زمان بی فایده است
برگ می ریزد، ستیزش با خزان بی فایده است

باز می پرسی چه شد که عاشق جبرت شدم
در دل طوفان که باشی بادبان بی فایده است

بال وقتی بشکند از کوچ هم باید گذشت
دست و پا وقتی نباشد نردبان بی فایده است

تا تو بوی زلفها را می فرستی با نسیم
سعی من در سر به زیری بی گمان بی فایده است

تیر از جایی که فکرش را نمی کردم رسید
دوری از آن دلبر ابروکمان بی فایده است

در من ِ عاشق توان ِ ذره ای پرهیز نیست
پرت کن ما را به دوزخ، امتحان بی فایده است

از نصیحت کردنم پیغمبرانت خسته اند
حرف موسی را نمی فهمد شبان، بی فایده است

من به دنبال خدایی که بسوزاند مرا
همچنان می گردم اما همچنان بی فایده است

#كاظم_بهمني
@shereemroz

Читать полностью…

شعر امروز

فرقی ندارد آخر قصّه
سردرگمی ِ چند کلاغ است
تنها پناه واقعی ما
دیوارها و سقف اتاق است...

فاطمه اختصاری
@shereemroz

Читать полностью…

شعر امروز

مثل زندان است گلدان, در میان خارها
همچنان یک پنجره بر قامت دیوارها

قحطی جا هست, با ضرب گلوله جان بده
تا نباشد گردنت در انحصار دارها

خواب می بینم, مرا از خواب بیدارم کنید
می کشد آخر مرا کابوس گندم زارها

خواب ما تعبیر نزدیکی به موهای تو داشت
ابن سیرین مانده در تفسیر بی مقدارها

"گل" کشیدم, "بوسه" خواندی,با همین یک اشتباه
باب کردند صنعت "ایجاز" را بیکارها

خواب می بینم تو را, انگار بیدارم هنوز
خواب می بینید ای جمعیت بیدارها

#محمد_رضا_کرم_زاده

@shereemroz

Читать полностью…

شعر امروز

هنگام هوس، وضع من و یار یکی نیست
حال همه در لحظه ی افطار یکی نیست

از تک تک اجزای قفس شاکی ام اما
نوع گله ام از در و دیوار یکی نیست

با حاجی و با شیخ عرق خوردم و دیدم
عکس العمل این دو ریاکار یکی نیست

کوتاه بیا شیخ! خدایی که تو خواندی
آنقدر بزرگ است که انگار یکی نیست

#غلامرضا_طریقی
@shereemroz

Читать полностью…

شعر امروز

@shereemroz
باز نشستی توو آخرین سیگار
با کتابات که اونور ِ تختن
مث یه گرگ پیر، غمگینی!
گوسفندا چقدر خوشبختن!

چیزایی هست که «تو» می فهمی
که به کابوس و عشق مرتبطه
بی صدا زوزه می کشی توو خودت
راستی ظاهرا تولدته!

توی تقویم یه علامت هست
روز پرداخت آخرین قبضه!
یه پلیس ایستاده اون پایین
رنگ خوابای ما هنوز سبزه

نسل ما رو فرشته ها کشتن
توو کتابای دینی و درسی
تو که می دونی آخرش هیچه
دیگه از هیچ چی نمی ترسی

رو لبت یه سرود غمگینه
توو چشات برق خشمه و الکل
نمی تونن تو رو بخوابونن
با دیازپام یا ترامادول

تو یه میدون توو غرب تهرانی
با یه رؤیای غیر قابل ذکر!
سهمت از روزگار ما اینه
فحش یک مشت لات و روشنفکر

از کجا اومدی؟ کجا می ری؟
کوچه هامون هنوز بن بستن
مطمئنّم یه روز می کُشنت
همینایی که عاشقت هستن!

کون لقّ کبوترای سفید
تو می میری اگه اسیر بشی
راستی ظاهرا تولدته
تا که یک سال دیگه پیر بشی...

سید مهدی موسوی

Читать полностью…

شعر امروز

رفتم از چند مبداء ِ معلوم
تا رسیدم به مقصدی مجهول
آخر ِ عمر هم نفهمیدم
زندگی فاعل است یا مفعول !

هرچه من گوسفند تر شده ام
صاحب گله گرگ تر شده است
سال ها رفته است و چهره ی من
با نقابم بزرگ تر شده است

اشک من قطره های خون من است
خون من در رگ قلم جاری ست
قلم ِ من به عشق می چرخد
که نخستین دلیلِ بیزاری ست ...

شعراز گونه هام می‌ریزد
زیر ِ هر چتر ، زیر ِ هر باران
شعر از دست دادن ِ عشق است
بعد ِ از دست دادن ِ ایمان

زندگی آنچنان نبود که من
آنچه باید که می‌شدم باشم
تو خودت باش و آنچه باید شو
من بلد نیستم خودم باشم !

من فقط روزنامه ای بودم
بین انبوه دسته بندی ها
مرگ در صفحه ی حوادث بود
زندگی در نیازمندی ها

سادگی کردم و پیاده شدم
که سواران پیاده می خواهند
که تمامی کارفرمایان
کارگر های ساده می خواهند ...

#یاسر_قنبرلو
@shereemroz

Читать полностью…

شعر امروز

خدا وقتی تو را می آفرید از جنس لیلاها

گمان هرگز نمی بردم که واویلا ترین باشی

#مسلم_محبی
@shereemroz

Читать полностью…

شعر امروز

تو با دلتنگیای من، تو با این جاده هم‏دستی

تظاهر کن ازم دوری؛ تظاهر میکنم هستی...

#روزبه_بمانی
@shereemroz

Читать полностью…

شعر امروز

گرمی خرما پزانم! این همه سردی که چه؟
بعد از آن سوگندها ؛ اینگونه نامردی که چه؟

صبح مرهم می گذاری! شب به آتش می کشی...
می کنی بعد از جفاکاریت ؛ همدردی که چه؟

وعده ی اردیبهشتم دادی و دی ساختی!
جای گرمی ؛ با خودت کولاک آوردی که چه؟

مرد ِ این جاده نبودی هیچ وقت ! اما هنوز
در شگفتم ! آنهمه اصرار می کردی که چه؟

تازه گیها نامه بر... پیغام آورده که باز
گفته ای که باز میگردم ... برگردی که چه؟

سید عباس محسن زاده

@shereemroz

Читать полностью…

شعر امروز

به غیر ِ درد چه دارد سری که من دارم؟
چه بی فروغ شده اختری که من دارم!

دوباره در دل ِ سنگی تان چه می گذرد
بجز شکستن‌ ِ بال و پری که من دارم؟

چرا همیشه به دیوار می رسد راهم
چه داده اید به جان ِ دری که من دارم؟

چرا به بام ِ دل هیچ هاجری نچکید
یکی دو قطره ازین جرجری که من دارم؟

چقدر طالع ِ من نحس بوده است که باد
بجا گذاشته خاکستری که من دارم!

همیشه می ترسیدم خدا نکرده تو را
کسی ببیند ازین منظری که من دارم...

قیامتی که به پا میکنی تو در هر صبح
شبانه می شود این محشری که من دارم!

سید عباس محسن زاده

@shereemroz

Читать полностью…

شعر امروز

شب پيرهنِ تو بازتر كاش شود
عشقم به تو دلنوازتر كاش شود
هرگز نرسد به صبح اين آرامش
شب قصه يِ ما درازتر كاش شود...

#امين_وليزاده_فانوس

Читать полностью…

شعر امروز

@shereemroz

قد کشیدی تا جوانی پابه پایم حیف شد
دست دوران کرد،ازدستت جدایم حیف شد

خوب یادم هست گاهی با مداد قرمزت
رنگ می کردی لبانت را برایم حیف شد

ما دو تا از کوچه های کودکیهای همیم
گرچه حالا تو کجاومن کجایم حیف شد

دستِ من بودولب وابرو وچشم و موی تو
لحظه هاییکه سرت راروی پایم...حیف شد

حاج خانمی! شدی ده سال بعدومن هنوز
مثل سابق بین مردم مشتبایم حیف شد

رفتی و دیگرنخواندم کوچه هم محروم شد
سالها  از  گرمی سوز  صدایم  حیف  شد

این جوانی جزتو خیلی چیزها را هم گرفت
ازدوچرخه تا تفنگ و تیله هایم حیف شد

قدر انگشتان دستم  دوستت  میداشتم
دیر فهمیدم که کم بود ادعایم حیف شد

#مجتبی_سپید

Читать полностью…

شعر امروز

لای موهایت همیشه یک گل سر داشتی
لاغر و ساده ... ولی چشمان محشر داشتی

مثل اسکندر به قلبم می زدی با هر نفس
قتل عامم کردی و چشم ستمگر داشتی

شهر ، شهرم را به آتش می کشیدی دم به دم
بی پناهی بودم و در من تو لشکر داشتی

مطلع شعرم شدی با هر غزل می خواندمت
مطمئن بودم که با من حالِ بهتر داشتی

روزگار اما برایم خواب دیگر دیده بود
با رژِ قرمز ،  کنارش شالی از پر داشتی

خوش خیالی هایم از این با تو بودن بس نبود
من میان این همه مهره ، تو بد برداشتی

بی قراری های من رسواترم می کرد و تو ...
شاعر گم کرده راهی دست آخر داشتی

های هایم می گذشت از کوچه های بی کسی
لا اله غیر تو ، ای کاش ... باور داشتی !

سال هایم هی گذشت و داغ تو جان می گرفت
فکر اینکه این همه مدت چه در سر داشتی؟

تا که روزی کودکی دیدم کنارم ! ... لعنتی !
غرق چشمانش شدم ! حالا ... تو ... دختر داشتی ...

دیدمت اما نگاهت سرد آمد سمت من
ساده تنها رد شدی با دیده تر داشتی

با نگاهی وقت رفتن تلخ فهماندی به من
عاشقم بودی ، اگر چه ... یار دیگر ... داشتی !

#پویا_جمشیدی
@shereemroz

Читать полностью…

شعر امروز

ازاین به خمره نشستن، ازاین خراب شدن
چقدر فاصله مانده است تا شراب شدن؟

رها کنید مرا تا رها شوید از من
عذاب می کشم از مایه عذاب شدن

دلم گرفته ازاینجا، کجاست تنگ خودم؟
چه سود ماهی آزاد منجلاب شدن؟

پرنده بودن و کابوس میله و چنگال
پرنده بودن و هرصبح خیس آب شدن

شبیه پنجره یک عمر سنگسار شوی
به جرم عاشق چشمان آفتاب شدن

ببخش رود بلندم، چراکه راهی نیست
دراین وفور بیابان ، بجز سراب شدن...

#علی_ارجمند
@shereemroz

Читать полностью…

شعر امروز

@shereemroz

از زنگ بی جواب ِ کسی در کیوسک ها
از زل زدن به بی کسی بچّه سوسک ها!

از بحث روزنامه سر ِ کارمزدها
از بوی دست های تو در جیب دزدها

تزریق چشم های تو کنج ِ خرابه ها
از پاک کردن ِ همه با آفتابه ها

از چند تا معادله و چند تا فلش
از یک پری که آمده از راه دودکش

از انحراف من وسط ِ مستقیم ها!
از عشق جاودانه ی ما پشت سیم ها!!

از گریه ی تمام شده بعد ِ چند روز
از بالشم که بوی تو را می دهد هنوز

از آدمی که مثل تو از ماه آمده ست
از اینهمه بپرس:
چرا حال من بد است؟!!...

سید مهدی موسوی

Читать полностью…

شعر امروز

بيستون هيچ، دماوند اگر سد بشود
چشم تو قسمت من بوده و بايد بشود

زده ام زير غزل؛ حال و هوايم ابريست
هيچ کس مانع اين بغض نبايد بشود

بی گلايل به در خانه تان آمده ام
نکند در نظر اهل محل بد بشود؟

تف به اين مرگ که پيشانی ما را خط زد
او فقــط آمــده بود از دل مــا رد بـشـود

تيشه برداشته ام ريشه خود را بزنم
شايد افسانه ی من نيز زبانزد بشود

باز هم تيغ و رگ و... مرگ برم داشته است
خــون من ضامن ديدار تو شايد بشود...

#حامد_بحاروند

@shereemroz

Читать полностью…

شعر امروز

میانِ آسمانِ نامرادی ، ماه گم کردم
در این بحبوحه ی ظلمت ، چراغِ راه گم کردم

شبیه طفلِ بی مادر ، ز تنهایی هراسانم
که دستِ یار را در غربتی جانکاه گم کردم

در این بازارِ بی مایه به دنبال چه می گردم
منی که یوسفم را در میانِ چاه گم کردم

رفوی پاره های دل ، ز دستم بر نمی آید
دریغا ! سوزنی را در هجومِ کاه گم کردم

بیا بر تختِ دل بنشین و حکمِ عشق جاری کن
که من در قصرِ ملکِ مهرورزی ، شاه گم کردم


#زهرا_ازغدی_خراسانی

Читать полностью…

شعر امروز

@shereemroz
مادرم از اهالی اندوه ،
پدرم از حوالی درد است
مادرم فکر میکند زن نیست ،
پدرم فکر میکند مرد است
*
چشمهایم به مادرم رفته ،
همه جا را سیاه می بیند
صورتم کاردستی پدر است ،
من چرا رنگ صورتم زرد است
*
مادرم بارها مرا عق زد ،
توی یک سطل آشغال کثیف
پدر عاشقم نمی دانست ،
پدرم را خودش در آورده ست
*
درد در مهره مهره ی کمرم
ـ تختخواب قراضه ی پدرم -
که مرا باخت قبل آمدنم ،
روی تختی که تخته ی نرد است
*
من نمی خواستم بزرگ شوم ،
که گرفتار چند گرگ شوم
مرد بودن چه دردهایی داشت ،
مرد بودن چقدر نامرد است
*
امر کردند بندگی بکنیم ،
صبح تا شب دوندگی بکنیم
یادمان رفت زندگی بکنیم ،
زندگی هم مرا رها کرده ست
*
فکرکردم خودی نشان دادم ،
حس و حالی به دیگران دادم
دست و پای مرا تکان میداد
دستهایی که پشت آن پرده ست
*
رفته بودم به ایستگاه قطار ،
گله ای از گوزن ها در من
رام و بی اختیار برگشتم ،
دشنه ای خیس خون خود در دست
*
بازکن کوچه سرد و تاریک است,
من برایت چراغ آوردم
بازکن کوچه جای امنی نیست ،
پر سگ توله های ولگرد است
*
باز شد در ، به خانه برگشتم ،
نعش گندیده ای به من میگفت
در تابوت را ببند رفیق،
آه بیرون هوا عجب سرد است ...

#سعید_حیدری_ساوجی

Читать полностью…

شعر امروز

آرزویم فقط این است زمان برگردد
تیرهایی که رهاشد به کمان برگردد

سالها منتظر سوت قطارم که کسی
باسلام و گل سرخ و چمدان برگردد

من نوشتم که تورا دوست ندارم ای کاش
نامه ام گم بشود، نامه رسان برگردد

روی تنهایی دنیا اگر افتاده به من
باید امروز ورقهای جهان برگردد

پیرمردی به غزلهای من ایمان آورد
به سفررفت و قسم خورد جوان برگردد

#مهسا_تیموری

Читать полностью…

شعر امروز

این منم، خون جگر از بد دوران خورده
مرد رندی که رکب‌های فراوان خورده

غم ویرانی خود را به چه تشبیه کنم ؟
فرض کن کوه شنی طعنه‌ی طوفان خورده

عشق را با چه بسازد، به کدامین ترفند
شاعری که همه‌ی عمر غم نان خورده

چه به روز غزل آمد که همه منزوی‌اند
قرعه بر معرکه‌ی معرکه‌گیران خورده

از دهان کس و ناکس خبرش می‌آید
شعر، این باکره‌ی دست هزاران خورده

با چنین فرقه‌ی نسناس، یقین پاپوش است
اتهامی که به شخصیت شیطان خورده

دشتمان گرگ، اگر داشت نمی‌نالیدم
نیمی از گله‌ی ما را سگ چوپان خورده

جرم من فاش مگوهاست و حکمم سنگین
چه کند شاهد سوگند به قرآن خورده

شعر هم عقل ندارد که در این شهر شعور
گذرش بر من دیوانه‌ی دوران خورده

#مجتبی_سپید
@shereemroz

Читать полностью…

شعر امروز

وضعیتِ اقتصاد، از ریشه خراب
در کندنِ گورمان، نوکِ تیشه خراب

این وضعِ خراب، کار این دولت نیست
نیم قرنِ گذشته بوده همیشه خراب

اوضاعِ تمامِ شهرها مثل هم است
نوکند و فنود و مود و سربیشه خراب

فیلمی که سرِ من و تو درآوردند
جشنواره پسند بوده و گیشه خراب

مردم همه خرده شیشه دارند ولی
آنهم نه ز جنسِ خوب، از شیشه خراب!

جایی که فساد، سیستماتیک شود
هر آدمِ پاستوریزه هم میشه خراب

وقتی که شغال شیر شد؛ خواهد رفت
جنگل به فنا.. دشت هدر.. بیشه خراب!

این فاجعه حق ماست!! مادامی که
در صدرِ امور باشد اندیشه خراب...

#مهدی_صادقی_مود

Читать полностью…

شعر امروز

ای دل بزن ! اگر چه گرفتار نیستی 
چیزی به این زمانه بدهکار نیستی 

وقتی هنوز ماه پس ابر مانده است
خود را چنان بپوش که انگار نیستی

وقتی که یار قافیه ی بار می شود
غمگین مشو که با احدی یار نیستی

غمگین مشو که سقف و ستونی نداشتی
خوش باش از اینکه مالک دیوار نیستی

دوری کن از کسی که تو را غرق درد دید
اما به خنده گفت که بیمار نیستی

می را حرام کرد ولی داد دست تو
چون با همین خو ش است که هشیار نیستی

ای روزگار ای که در این قحط مشتری
دل را به یک پشیز خریدار نیستی

با اینکه زیر بار حقیقت نمی روی
باری قبول کن گل بی خار نیستی

می خواستم به باد تمسخر بگیرمت
اما هنوز لایق اینکار نیستی 

#‏غلامرضا_طریقی
@shereemroz

Читать полностью…

شعر امروز

@shereemroz

شکل آغاز باختن هستم ،شکل پایان مرگ روزشمار!

باورم درد می کند از قرص ،چشم‌هایم از این در و دیوار!

از خودم دور می‌شوم هر روز،گیج در ، لا به لای ماشین‌ها!
گم شدن در مسیر بی هدفی ،اتوبان‌های تا ابد بیمار!

فسلفه راه می رود در من،نیچه در فکرهام ، می‌خندد!
پازلی تکه‌ تکه‌ام از مرگ،لای تصویرهای ناهنجار!

گاه در فکر رد شدن از سیم،از تونل‌های زیر سلولم!
گاه ، شکل صدای شلیکم ،پشت یک فنس ، توی راه فرار!

خسته از زل زدن به تاریخم _توی هر روز تلخ تکراری
از شلوغی شهر ، از اتوبوس،مترو ... ، از عابران و پارک-سوار

فکرهایم به دود ، چسبیدند،کام با کام ، قفل روی سکوت ...
با همین KENT های بی‌فرجام،بی تفاوت به آتش سیگار!

تاول زخم‌های چرکین است،برگه‌های سیاه تقویمم ...
نقش بستند، روی پیشانیم ،رد این سال‌های ماتمبار

اشک سردی درون چشمم نیست،خشک و بی اتفاق و نابودم ...
عقده‌ها در گلوم می‌سوزند،از فرو رفتگی درون فشار!

یک لودر نقب می‌زند در من ، توی فکرم جسد تلمبار است !
منم‌و خاطرات پودر شده ،یک پلاسکو ست ، بر سرم آوار!

رد بی انسجام نابودی‌ست،در خطوطِ توپو - گِرافی‌هام!
پیچ در پیچ ، شکل تورنادوام،گردبادی سیاه در رگبار!

اختلالی دو قطبی و مرموز،نُت به نُت ، فالش می زند در من!
ناخنم جنگ فلسفی دارد،روی هر سیم پاره‌ی گیتار!

در سرم روی قرص ، می‌رقصند،شیزوفرنی ترین تفکرها!
خواب‌هایم سقوط آزاد است،حس یک بمب ، داخل سشوار!

از زمانه شدید دلگیرم ،از زمان، حالِ من بهم خورده
به من و نِیهلیسم، بی ربط است،مازوخیسمِ جهانتان به کنار!

حس یک غیرِ ممکنِ محضم!از جِت اسکی و جِت پَک و زیپ_ لاین!
توی افکارِ یک نِئاندرتال!که نشسته‌ست ، در دهانه‌ی غار!


کفش‌هایم صدای تردیدند ،از قدم‌های تازه می‌ترسند!
التهابی درون ارقامم ،وحشتی روی شاخص آمار!

پلک‌هایم دوباره سنگین است،کام‌های عمیق سیگارم
رفته رفته ، میان این کلمات،می‌رسندم به انتهای نوار!

از جهانِ سیاهتان سیرم،روی قبرم بزرگ بنویسید :
از تمام غروب‌ها، دلتنگ،از تمام طلوع‌ها ، بیزار!

#صنم_چکاوک

Читать полностью…

شعر امروز

در تضادند غم من و پریشانی تو
سفره ی فقر من و سفره ی مهمانی تو

روزی آید که خدا حکم کند مابین
پینه ی دست من و پینه ی پیشانی تو

ساحل_مولوی
@shereemroz

Читать полностью…

شعر امروز

@shereemroz

می‌خواستم با رفتنت تنها نباشم
درحسرت دلتنگی فردا نباشم

رفتی که با تنهایی‌ام تنها بمانم
یعنی برای هیچ‌کس لیلا نباشم

گم کرده‌ام خود را میانِ شعرهایم
شاعر شدم تا بیش از این پیدا نباشم

من با تو یک "ما" را پدید آورده بودم
می‌ترسم از روزی که جزو "ما" نباشم!

شب‌ها،خیالت، عشق، چای و شعر و سیگار
هی با خودم گفتم که در رویا نباشم؟

من قطره‌های ممتد باران عشقم
می‌میرم آن روزی که در دریا نباشم

ای آرزوی مبهم از دست رفته..
امشب نخواه از من که بی‌پروا نباشم

من پایبند عشق/اما تو بُریدی..
من عاشقت بودم بگو حالا نباشم؟

این شمع‌ها را روشنَش کردم بدانی
بعد از تو در این خانه بی‌گرما نباشم

در روز میلادم به عکست خیره ماندم
لطفا مشخص کن که باشم یا نباشم؟

#لیلا_هنگروانی

Читать полностью…

شعر امروز

@shereemroz

بمیـرم در خیابان ... شاعر شبگرد یعنی این
بیـا " صادق " تماشا کن " سگ ولگرد " یعنی این

زبـانم لال و الکن، گریه کردم تـا که برگردد
میـان ما پریشان حال ها " برگرد " یعنی ایـن

میان کوچه من باشم، تو هم باشی و معشوقت
ریـاضی را غلط خواندیم ! زوج و فرد یعنی ایـن

نمی فهمی مَـرا وقتی که مَـن آبستن دردم
ولی مَـن عاشقم! بـر عکس او و درد یعنی این

بمیـری زیر بار غم، بخندی صبح ها، هر شب
بمیـری صبـح و شب اما بخندی! مرد یعنی ایـن

#سجاد_شیرازیان

Читать полностью…

شعر امروز

خواهشی بر لب من هست ولی تکراری
می شود دست از اعدام دلم برداری ؟

دل من مال تو شد پس دل خود را مَشِکن
بگذر از کشتن و سرسختی وخود آزاری

ثبت کن محض سند مصرع بعدی مرا
” تو در اعماق دلم مثل خدا جا داری ”

لهجه ی جاهلی وصف تو را هم عشق است
واقعاً دست مریزاد عجب سالاری !

حکم سختیست ، بیا بگذر و آقایی کن
تو که در قصر دلم حاکم وسردمداری

شهروندانه تقاضای خودم را گفتم
بررسی کن به کرَم چون که تو فرمانداری

#جواد_مزنگی
@shereemroz

Читать полностью…

شعر امروز

گرگ آمد و خواب‌هایمان؛ خرگوشی

خوش خوابی و خوش خیالی و خوش نوشی

جمعیّت مان، عبث تر از تنهایی

آئین چراغ‌هایمان؛ خاموشی

#علیرضا_قاضی_مقدم

Читать полностью…

شعر امروز

از نمك نشناسها آزار ديدن سخت نيست

درد دارد خوردنِ زخم از نمك پرورده اي

#حسین_زحمتکش

@shereemroz

Читать полностью…
Подписаться на канал