در قلب بی حرارت تو جای عشق نیست
چکش زدن به آهن سرد احمقانه است...
#جواد_منفرد @shah_beyt_mandegar
ﺑﻨﻤﺎﯼ ﺭﺥ ﮐﻪ ﺑﺎﻍ ﻭ ﮔﻠﺴﺘﺎﻧﻢ ﺁﺭﺯﻭﺳﺖ
ﺑﮕﺸﺎﯼ ﻟﺐ ﮐﻪ ﻗﻨﺪ ﻓﺮﺍﻭﺍﻧﻢ ﺁﺭﺯﻭﺳﺖ
#مولانا
@shah_beyt_mandegar
هزار هیچ کس اینجا درونِ من تنها
هزار تکه ام و تکه تکه یاد توام...
#معصومه_صابر
@shah_beyt_mandegar
تا بهار دلنشین آمده سوی چمن
ای بهار آرزو بر سرم سایه فکن
چون نسیم نو بهار بر آشیانم کن گذر
تا که گلباران شود کلبه ویران من
تا بهار زندگی آمد بیا آرام جان
تا نسیم از سوی گل آمد بیا دامن کشان
چون سپندم بر سرِ آتش نشان، بنشین دمی
چون سرشکم در کنار بنشین نشان سوزِ نهان
تا بهار دلنشین آمده سوی چمن
ای بهار آرزو بر سرم سایه فکن
چون نسیم نو بهار بر آشیانم کن گذر
تا که گلباران شود کلبه ویران من
باز آ ببین در حیرتم بشکن سکوت خلوتم
چون لاله تنها ببین بر چهره داغ حسرتم
ای روی تو آیینهام عشقت غم دیرینهام
باز آ چو گل در این بهار سر را بنه بر سینهام
تا بهار دلنشین آمده سوی چمن
ای بهار آرزو بر سرم سایه فکن
چون نسیم نو بهار بر آشیانم کن گذر
تا که گلباران شود کلبه ویران من
#بیژن_ترقی
@shah_beyt_mandegar
همـه گفتند که تو
خنـدهکنان میرفتی
خسته ام
از تو و این ماضـیِ اسـتمراری...
#محمد_شیخی
@shah_beyt_mandegar
وقتی که قرار است کنار تو نباشم
بگذار زمان روی زمین بند نباشد
#رویا_باقری
@shah_beyt_mandegar
@shah_beyt_mandegar
یک چیزهایی هست که شما هیچوقت نخواهید فهمید. چیزهای به ظاهر کم اهمیتی مثلِ اینکه چه کسی، در کدام تاریخ، توی تونلِ شماره چندِ کدام جاده با گوش دادن به چه موسیقیای یادتان کرده است ..
از روزهای قبل تو غمگینم
از گریههای بعد تو آگاهم
این قهوه، سرکشیدنِ تلخیهاست
فالِ مرا نگیر! نمیخواهم!...
#سید_مهدی_موسوی
@shah_beyt_mandegar
خود را شبی در آينه ديدم، دلم گرفت
از فکر اينکه قد نکشيدم دلم گرفت
از فکر اينکه بال و پری داشتم ولی
بالاتر از خودم نپريدم دلم گرفت
از اينکه با تمام پسانداز عمر خود
حتی ستارهای نخريدم دلم گرفت
کمکم به سطح آينهام برف مینشست
دستی بر آن سپيد کشيدم دلم گرفت
دنبال کودکی که در آن سوی برف بود
رفتم ولی به او نرسيدم دلم گرفت
نقاشیام تمام شد و زنگ خانه خورد
من هيچ خانهای نکشيدم دلم گرفت
شاعر کنار جو گذر عمر ديد و من
خود را شبی در آينه ديدم دلم گرفت
#سيدمهدی_نقبایی
@shah_beyt_mandegar
همه دردم همه داغم همه عشقم همه سوزم
همه در هم گذرد هر مه و سال و شب و روزم
وصل و هجرم شده یکسان همه از دولت عشقت
چه بخندم چه بگریم چه بسازم چه بسوزم
گفتنی نیست که گویم ز فراقت به چه حالم
حیف و صد حیف که دور از تو ندانی به چه روزم
دست و پایم طپش دل همه از کار فکنده
چشم بر جلوهی دیدار نیفتاده هنوزم
غصهٔی بیغمیم داغ کند ور نه بگویم
داغ بیدردیم از پا فکند ور نه بسوزم
رضیم، جملهی آفاق فروزان ز چراغم
همچو مه، چشم به دریوزهی خورشید ندوزم
#رضی_الدین_آرتیمانی
@shah_beyt_mandegar
طاقت _ مهستی
« من هنوز چیزی نگفتم
که تو طاقتت تموم شد... »
🍂کاش میشد صدای نابِ تو را بوسید؛ روحت شاد ... 🍂
برای پیاده روی به سمتِ چراغ های روشنِ شهر...
@shah_beyt_mandegar
دوباره عهد میکنی که نشکنی دلِ مرا
چه وعدهها که میدهی به رغم ناتوانیات...
#کاظم_بهمنی
@shah_beyt_mandegar
دیر آمدی که دست ز دامن ندارمت
جان مژده دادهام که چوجان در برآرمت
تا شویمت از آن گل عارض غبار راه
ابری شدم ز شوق که اشکی ببارمت
عمری دلم به سینه فشردی در انتظار
تا درکشم به سینه و در بر فشارمت
اینسان که دارمت چو لئیمان نهان ز خلق
ترسم بمیرم و به رقیبان گذارمت
داغ فراق بین که طربنامه وصال
ای لالهرخ به خون جگر مینگارمت
چند است نرخ بوسه به شهر شما که من
عمریست کز دو دیده گهر میشمارمت
دستی که در فراق تو میکوفتم به سر
باور نداشتم که به گردن درآرمت
ای غم که حق صحبت دیرینه داشتی
باری چو میروی به خدا میسپارمت
روزی که رفتی از بر بالین شهریار
گفتم که نالهای کنم و بر سر آرمت
#شهریار
@shah_beyt_mandegar
برخیز اگر رفیقی، همگام این طریقی
وز چند و چون دشوار هول و حذر نداری
جهد و جهاد باید، تا سنگ سد گشاید
کی ره سپرده آید، تا گام برنداری؟
در ما غریبه ای نیست، خیز ای ره آشنا مرد
همراه باش و همدل، یا خود جگر نداری؟
ای سنگخون یخین جغد، در بیشهٔ زمستان
اینک بهار دیگر! شاید خبر نداری؟!
#مهدی_اخوان_ثالث
@shah_beyt_mandegar
پی به کویِ او همانا کس نبرد
کاندر آن صحرا نشانِ گام نیست
ای صبا، گر بگذری در کویِ او
نزدِ او ما را جز این پیغام نیست:
کای دلارامی که جانِ ما تویی!
بی تو ما را یک نفس آرام نیست...
#عراقی
@shah_beyt_mandegar
زخم آنچنان بزن که به رستم شغاد زد
زخمی که حیله بر جگر اعتماد زد
باور نمی کنم به من این زخم بسته را
با چشم باز آن نگه خانه زاد زد
با اینکه در زمانهی بیداد میتوان
سر را به چاهِ صبر فرو برد و داد زد!
یا می توان که سیلی فریاد خویش را
با کینهای گداخته بر گوش باد زد
گاهی نمیتوان به خدا حرف درد را
با خود نگاه داشت و روز معاد زد...
#محمدعلی_بهمنی
@shah_beyt_mandegar
بال وقتی بشکند از کوچ هم باید گذشت
دست و پاوقتی نباشد نردبان بی فایده ست
#کاظم_بهمنی
@shah_beyt_mandegar
از صبا پرس! که مـا را همـهشب تا دمِ صـبح
بویِ زلفِ تو همـان مونسِ جـان است که بود
رنگِ خـونِ دلِ ما را که نهان میداری...
همچنان در لـبِ لعــلِ تو عیـان است که بود..!
#حافظ
@shah_beyt_mandegar
چون که به برگشتنش امید هست هر چند کم
من به روی میلههای حبس، «در» خواهم کشید
#روحالله_عسگری
@shah_beyt_mandegar
سحرم دولت بیدار به بالین آمد
گفت برخیز کهآن خسروشیرین آمد
قدحی درکش و سرخوش به تمـاشا بخرام
تا ببینی که نگارت به چه آیین آمد
مژدگانی بده ای خلوتی نافه گشـای
که زصحرای ختن آهویمشکین آمد
#حافظ
@shah_beyt_mandegar
در کنار بیقراریها تحمل لازم است
در نبودت بیگمان حس تغزل لازم است
پیچش یلدای گیسوی تو ثابت کرده است
بر خلاف فلسفه دور و تسلسل لازم است
شعرهای خواجه با لحن تو شیرینتر شدند
بعد هر مصرع به لبهایت تفأل لازم است
گیسوانت را پریشان کن به روی چهرهات
بین ماه و ابرها گاهی تداخل لازم است
خندهات مضمون نو دارد ولی کمتر بخند
بین مضمونسازی و صرفش تعادل لازم است
ساده ترکم میکنی؛ در چشمهایم خیره شو
توی بعضی کارها گاهی تعلل لازم است
#سعید_رستگارمند
@shah_beyt_mandegar
دلتنگم و خود را به قرارم برسان
من خاکِ غریبم، به دیارم برسان
هرگز به وصالت نرسیدم؛ حالا
ای عشق، خودت را به مزارم برسان
#فرهاد_مرادیمسکین
#فرهاد_کرمانشاهی
@Shah_beyt_mandegar
ْْْ ْْْ
دیده از شوق تو تا، لذت بیداری یافت
هیچ در چشم من ای دوست، نمیآید خواب
#سلمان_ساوجی
@shah_beyt_mandegar
ای پسته تو خنده زده بر حدیث قند
مشتاقم از برای خدا یک شکر بخند
#حافظ
@shah_beyt_mandegar
نونو دلم از درد کهن ایمن نیست
و آن درد دلم که دیدهای ساکن نیست
میجویم بوی عافیت لیکن نیست
آسایشم آرزوست این ممکن نیست
#خاقانی
@shah_beyt_mandegar
باید باور کنیم
تنهایی
تلخترین بلای بودن نیست،
چیزهای بدتری هم هست،
روزهای خستهای
که در خلوت خانه پیر میشوی...
و سالهایی
که ثانیه به ثانیه از سر گذشته است.
تازه
تازه پی میبریم
که تنهایی
تلخترین بلای بودن نیست،
چیزهای بدتری هم هست:
دیر آمدن!
دیر آمدن!
#چارلز_بوکفسکی
@shah_beyt_mandegar
شب است و شاهد و شمع و شراب و شیرینی
غنیمت است چنین شب که دوستان بینی
به شرط آن که منت بنده وار در خدمت
بایستم تو خداوندوار بنشینی
میان ما و شما عهد در ازل رفتهست
هزار سال برآید همان نخستینی
چو صبرم از تو میسر نمیشود چه کنم
به خشم رفتم و باز آمدم به مسکینی
به حکم آن که مرا هیچ دوست چون تو به دست
نیاید و تو به از من هزار بگزینی
به رنگ و بوی بهار ای فقیر قانع باش
چو باغبان نگذارد که سیب و گل چینی
تفاوتی نکند گر ترش کنی ابرو
هزار تلخ بگویی هنوز شیرینی
لگام بر سر شیران کند صلابت عشق
چنان کشد که شتر را مهار دربینی
ز نیکبختی سعدیست پای بند غمت
زهی کبوتر مقبل که صید شاهینی
مرا شکیب نمیباشد ای مسلمانان
ز روی خوب لکم دینکم ولی دینی
#سعدی
@shah_beyt_mandegar