و شفای ِ زخم های زندگی
جز دوست داشتن و دوست داشته شدن است؟؟
♥️🖇
#معصومه_صابر
📓کاش خوابی خوش باشم
@shah_beyt_mandegar
در سفرِ زندگیمان
كولهباری را حمل میكنيم
لبريزِ خاطرهها و تجربهها و زخمها...
ميراثِ گذشته!
هر چه كولهبارت سنگينتر باشد،
سختتر به پيش میروی
در كلوخ راهها و سراشيبیها!
ای انسان!
سبکتر سفر كن.....
#مارگوت_بیکل
@shah_beyt_mandegar
هجوم اشک را مانع نگردد آستین من
که باشد از مرّوت دور ره بر کاروان بستن
#آزادبلگرامی
@shah_beyt_mandegar
صائب دو چیز می شکند قدرِ شعر را
تحسینِ ناشناس و سکوت سخن شناس...
#صائب_تبریزی
@shah_beyt_mandegar
تا شکن زلف تو است سلسله جنبان دل
جمع نخواهد شدن حال پريشان دل
شوق تو در هم شکست پنجهی شاهين صبر
عشق تو لشکر کشيد بر سر سلطان دل
هم خط نوخيز تو سبزهی گلزار جان
هم لب جانبخش تو چشمهی حيوان دل
کار من آمد به جان از ستم پاسبان
رفتم از آن آستان جان تو و جان دل
چاره هر درد را خلق به درمان کنند
درد تو را کرده عشق مايهی درمان دل
گر چه صبوری خوش است در همه کاری ولی
کردن صبر از رخت کی شود امکان دل
دل به تو بربست عهد، کز سر جان بگذرد
جان گران مايه رفت بر سر پيمان دل
در طلب چشم تو دور به آخر رسيد
آه که آن هم نشد حاصل دوران دل
رشتهی عقلم گسيخت بر سر سودای عشق
گوهر اشکم بريخت بر در دکان دل
سوزن فکرت شکست، رشتهی طاقت گسيخت
بس که ز نو دوختم چاک گريبان دل
عمر فروغی گذشت، کام دل آخر نيافت
گر تو مراد دلی وای ز حرمان دل
#فروغی_بسطامی
@shah_beyt_mandegar
گیرم قفس شکستم، وز دام و دانه جستم
کو بال آن که خود را، باز افکنم به کویت
#سایه
@shah_beyt_mandegar
قصدِ رفتن داشتی، گفتم در آغوشم بکش
قبلِ مردن میخرد مؤمن کفن را زودتر...
#مرتضی_جهانگیری
@shah_beyt_mandegar
هزار غم پی سر کردهام، ولی در دل
غم تو ریشه فرو برده، میکُشد اینم
#عرفی_شیرازی
@shah_beyt_mandegar
مرا زمانه ز یاران به منزلی انداخت
که راضیم به نسیمی کز آن دیار آید
#سعدی
@shah_beyt_mandegar
نه با تو هوس در کمر توان کردن
نه آرزوی تو از دل به در توان کردن
نه از پی تو توان آمدن ز بیم رقیب
نه از تو رو به دیار دگر توان کردن
فغان که گریه من آنقدر زمین نگذاشت
که از فراق تو خاکی به سر توان کردن
چنین که عاشق روی توام ز بیم رقیب
کی از جمال تو قطع نظر توان کردن
لسانی از پی وصل تو گر زیاده رود
متاع زندگیش مختصر توان کردن
#لسانی_شیرازی
@shah_beyt_mandegar
غلامِ دولتِ آنم
که پایبندِ یکیست
به جانبی متعلّق شد،
از هـــزار بِرَست...
#سعدی
@shah_beyt_mandegar
من ز درد تو ننالم بر دل
شکوهی دوست به دشمن نکنم
#حسنعلیمیرزاشکسته
@shah_beyt_mandegar
ما آنچه خواندهایم فراموش کردهایم
الا حدیث دوست که تکرار میکنیم
#منصور_ثانی
@shah_beyt_mandegar
گر توانی که بجـــویی دلم امروز بجوی
ور نه بسیار بجــــویی و نیابی بازم
همچو چنگم سر تسلیم و ارادت در پیش
تو به هر ضرب که خواهی بزن و بنوازم
#سعدی
@shah_beyt_mandegar
ندارد گر چه راه کعبهی مقصود پایانی
کند هر کس سفر در خویشتن منزل تواند شد
#عالیجنابصائب
@shah_beyt_mandegar
در فراقت زان نمیمیرم که نآید در دلت
کین ستم نادیده روزی چند با هجرم نساخت
#میلیمشهدی
@shah_beyt_mandegar
این دود سیه فام که از بام وطن خاست
ازماست کهبرماست
وین شعله سوزان که برآمد ز چپ وراست
ازماست کهبرماست
جان گر به لب ما رسد، از غیر ننالیم
با کس نسگالیم
از خویش بنالیم که جان سخن اینجاست
ازماست کهبرماست
یکتن چو موافق شد یک دشت سپاهاست
با تاج وکلاهست
ملکی چو نفاق آورد او یکه و تنها
ازماست کهبرماست
ماکهنه چناریم که از باد ننالیم
بر خاک ببالیم
لیکن چه کنیم، آتش ما در شکم ماست
ازماست کهبرماست
اسلام گر امروز چنین زار و ضعیف است
زین قوم شریفست
نه جرم ز عیسی نه تعدی زکلیساست
ازماست کهبرماست
ده سال به یک مدرسه گفتیم و شنفتیم
تا روز نخفتیم
وامروز بدیدیم که آن جمله معماست
ازماست کهبرماست
گوییم که بیدار شدیم! این چه خیالست؟
بیداری ما چیست؟
بیداری طفلی است که محتاج بهلالاست
ازماست کهبرماست
از شیمی و جغرافی و تاریخ، نفوریم
از فلسفه دوریم
وز قال وان قلت، به هر مدرسه غوغاست
ازماست کهبرماست
گویند بهار از دل و جان عاشق غربیست
یاکافر حربی است
ما بحث نرانیم در آن نکته که پیداست
ازماست کهبرماست
@shah_beyt_mandegar
#ملک_الشعرا_بهار
@shah_beyt_mandegar
سفر مگو...که دل از خود سفر نخواهد کرد
اگر منم که دلم بی تو سر نخواهد کرد!
من و تو پنجره های قطارِ در سفریم
سفر مرا به تو نزدیکتر نخواهد کرد ...
#فاضل_نظری
💔💔
♥️قلب مادر...
داد معشوقه به عاشق پیغام
که کُند مادرِ تو با من جنگ
هر کُجا بیندم از دور کُند
چهره پر چین و جبین پُر آژنگ
با نگاهِ غضب آلود زند
بر دلِ نازکِ من تیرِ خدنگ
مادرِ سنگدلت تا زندهست
شهد در کامِ من و توست شَرنگ
نشوم یکدل و یکرنگ تو را
تا نسازی دلِ او از خون رنگ
گر تو خواهی به وصالم برسی
باید این ساعت بیخوف و درنگ
روی و سینۀ تنگش بدری
دل برون آری از آن سینۀ تنگ
گرم و خونین به منش باز آری
تا بَرد ز آینۀ قلبم زنگ
عاشقِ بیخرد ناهنجار
نه، بل آن فاسقِ بیعصمت و ننگ
حُرمتِ مادری از یاد ببُرد
خیره از باده و دیوانه ز بنگ
رفت و مادر را افکند به خاک
سینه بدرید و دل آورد به چنگ
قصدِ سرمنزلِ معشوق نمود
دلِ مادر به کفش چون نارنگ
از قضا خورد دمِ در به زمین
و اندکی سُوده شد او را آرنگ
وان دل گرم که جان داشت هنوز
اوفتاد از کف آن بیفرهنگ
از زمین باز چو برخاست نمود
پی برداشتن آن آهنگ
دید کز آن دل آغشته به خون
آید آهسته برون این آهنگ:
«آه دست پسرم یافت خراش
آه پای پسرم خورد به سنگ»
#ایرج_میرزا
@shah_beyt_mandegar
عیش و نشاط امکان موقوف غفلت ماست
تا ما سیاهمستیم میخانه را عروسیست
#بیدل
@shah_beyt_mandegar
بار محبت از همه بــاری گرانتر است
وآن کس کشد که از همهکس ناتوانتر است
دیگر ز پهلوانــی رستم سخـــن مگوی
زیراکه عشق از همهکس پـهلوانتر اسـت
چون شرح اشتیاق دهد در حضور دوست
بیچـارهای که از همهکس بیزبانتر اسـت
هر دل کـه شد نشانهی آن تیر دلنشین
فردای محشر از همه صاحبنشانتر است
هر دم به تلخکـامی مـا خنـده مــیزنـد
شکرلبی که از همه شیریندهـانتر اسـت
مانـنـد مـوی کـــرده تنــم را بـه لاغـری
فربـهتنی کــه از همـه لاغـرمیــانتر اسـت
دانـی که من به مجمـع آن شمـع کیستم
پـروانهای که از همه آتشبهجانتر است
کی میدهد ز مـهر به دست من آسمان
دست مهی که از همه نامهربـانتر است
هر بــوستان که مــیرود اشک روان من
سرو روانـش از همه سروی روانتر است
مستغنیام ز لعـل دُرافـشـان مهــوشان
تا دست شـاه از همه گوهرفشانتر اسـت
هرسو کمین گشاده فروغی به صید مــن
تیـرافکنی کـه از همه ابروکمـانتـر اسـت
#فروغی_بسطامی
@shah_beyt_mandegar
شب فراق
آواز ی در بیات اصفهان
غزل از: #رهی_معیری
پیانو: #مزداانصاری
آواز : #همایون_شجریان
چه رفته است که امشب سحر نمی آید
شب فراق به پایان مگر نمی آید
@shah_beyt_mandegar
گلایههای #سعدی از بیاعتنایی یا بیوفایی دوستان چقدر زیباست:
مبارزان جهان قلب دشمنان شکنند
تو را چه شد که همه قلب دوستان شکنی
-
شبی نپرسی و روزی که دوستدارانم
چگونه شب به سحر میبرند و روز به شام
-
نه طریق دوستانست و نه شرط مهربانی
که ز دوستی بمیریم و تو را خبر نباشد
-
نه طریق دوستان است و نه شرط مهربانی
که به دوستان یکدل سَرِ دست برفشانی
[سرِ دست بر فشاندن: بیاعتنایی کردن]
-
تو خود از کدام شهری که ز دوستان نپرسی
مگر اندر آن ولایت که تویی وفا نباشد
این گلایهها خیلی زیباست، گر چه بیجاست. اساسا از آبی که نمیجوشد نباید گلایه کرد. اگر دوستی و پیوندی به نحو طبیعی نجوشد و میوهی توجه و مهر ندهد، چه جای گلایه؟ از تفقد و اعتنای بعد از گلایه چه فایده؟
@shah_beyt_mandegar
دلِ من بارِ جفای تو نه تنها بکشد
داغِ جور و ستمت هر دو بهیک جا بکشد
جان به یک سر نکند با سر شمشیر تو قطع
که چو زلفت بهقدمهای تو سرها بکشد
خوش بود تیر تو بر سینه ولی آن خوش نیست
که کماندار تو باز آیدش از ما بکشد
نرسد بر تو مَه چارده بر گوشهٔ بام
گر زِ خورشید رخی سر به ثریا بکشد
این همه بارِ جفا عاشق از آن کرد قبول
که درین واقعه خود را بکشد یا بکشد
قلم صنع کند رقص و سراندازیها
دستِ قدرت گر از آن صورت زیبا بکشد
میکند ناله و آه از دلِ غمدیده کمال
هرکه شد عاشق روی تو ازینها بکشد
#کمال_خجندی
@shah_beyt_mandegar
خشت بر خشت زوایای جهان گردیدم
منزلی امنتر از گوشهی تنهایی نیست!
#طالب_آملی
@shah_beyt_mandegar
اگر دستم رسد روزی که انصاف از تو بستانم
قضای عهد ماضی را شبی دستی برافشانم
چنانت دوست میدارم که گر روزی فراق افتد
تو صبر از من توانی کرد و من صبر از تو نتوانم
دلم صد بار میگوید که چشم از فتنه بر هم نه
دگر ره دیده میافتد بر آن بالای فتانم
تو را در بوستان باید که پیش سرو بنشینی
وگرنه باغبان گوید که دیگر سرو ننشانم
رفیقانم سفر کردند هر یاری به اقصایی
خلاف من که بگرفته است دامن در مغیلانم
به دریایی درافتادم که پایانش نمیبینم
کسی را پنجه افکندم که درمانش نمیدانم
فراقم سخت میآید ولیکن صبر میباید
که گر بگریزم از سختی رفیق سستپیمانم
مپرسم دوش چون بودی به تاریکی و تنهایی
شب هجرم چه میپرسی که روز وصل حیرانم
شبان آهسته مینالم مگر دردم نهان ماند
به گوش هر که در عالم رسید آواز پنهانم
دمی با دوست در خلوت به از صد سال در عشرت
من آزادی نمیخواهم که با یوسف به زندانم
من آن مرغ سخندانم که در خاکم رود صورت
هنوز آواز میآید به معنی از گلستانم
#سعدی
@shah_beyt_mandegar
مانع ریزش این گریه نمیدانم چیست
که جگر بر مژه میآید و بر میگردد
#طالب_آملی
@shah_beyt_mandegar
ای به مهرت دل خراب آباد
وز غمت جان مستمندان شاد
طاق ابروت قبلهی خسرو
چشم جادوت فتنهی فرهاد
لب لعل تو کامبخش حیات
سر زلفت گرهگشای مراد
هر که شاگردی غم تو نکرد
کی شود درس عشق را استاد
ما به ترک مراد خود گفتیم
در ره دوست هرچه باداباد
دوش سرمست درگذر بودم
بر در مسجدم گذار افتاد
مقرئی ذکر قامتش میگفت
هر کس آنجا رسید خوش بستاد
از پی آن جماعت افتادم
تا ببینم که چیستشان اوراد
ناگه از پیش امام روحانی
رفت بر منبر این ندا در داد
که سراسر جهان و هرچه در اوست
عکس یک پرتوی است از رخ دوست
#شاه_نعمتالله_ولی
@shah_beyt_mandegar
شمع اگر زان لب خندان به زبان لافی زد
پیش عشاق تو شبها به غرامت برخاست
#حافظ
@shah_beyt_mandegar
ما نوشتيم و گريستيم
ما خنده كنان به رقص بر خاستيم
ما نعره زنان از سر جان گذشتيم ...
كسي را پروای ما نبود.
در دور دست مردی را به دار آويختند :
كسی به تماشا سر برنداشت
ما نشستيم و گريستيم
ما با فريادی
از قالب خود بر آمديم
#احمد_شاملو
@shah_beyt_mandegar