میخواهم نباشم ....
کاش سرم را بردارم
و برای یک هفته
در گنجهای بگذارم
و قفل کنم!
در تاریکی یک گنجه خالی,
و روی شانه هایم،
در جای خالی سرم
چناری بکارم،
و برای یک هفته،
در سایهاش آرام بگیرم...!
#ناظم_حکمت
@shah_beyt_mandegar
ما خود شکستهایم در این آزمونِ تلخ
دیگر بگو خدا نکند امتحانمان
#امید_مهدینژاد
@shah_beyt_mandegar
ما را زبان شکوه ز بیداد یار نیست
هر چند آتشیم، ولی بیزبانهایم
#صائب
@shah_beyt_mandegar
دلِ ما همیشه شکسته ست فرزند
اما امیدواری، هیچوقت از جیب چپ پیراهنمان کم نشد ...
#ناظم_حکمت
@shah_beyt_mandegar
آن که بر نسترن از غالیه خالی دارد
الحق آراسته خلقی و جمالی دارد
درد دل پیش که گویم که به جز باد صبا
کس ندانم که در آن کوی مجالی دارد
دل چنین سخت نباشد که یکی بر سر راه
تشنه میمیرد و شخص آب زلالی دارد
زندگانی نتوان گفت و حیاتی که مراست
زنده آنست که با دوست وصالی دارد
من به دیدار تو مشتاقم و از غیر ملول
گر تو را از من و از غیر ملالی دارد
مرغ بر بام تو ره دارد و من بر سر کوی
حبذا مرغ که آخر پر و بالی دارد
غم دل با تو نگویم که نداری غم دل
با کسی حال توان گفت که حالی دارد
طالب وصل تو چون مفلس و اندیشه گنج
حاصل آنست که سودای محالی دارد
عاقبت سر به بیابان بنهد چون سعدی
هر که در سر هوس چون تو غزالی دارد
#سعدی
@shah_beyt_mandegar
نرسیده به درخت،
کوچه باغی است که از خواب خدا سبزتر است
و در آن عشق به اندازه پرهای صداقت آبی است
#سهراب_سپهری
@shah_beyt_mandegar
بیدل منم ڪه سخت دلم مانده پیشِ تو!
من، جاےِ خالیِ همه دلهایِ عالمم...
#معصومه_صابر
@shah_beyt_mandegar
🎼دارم سخنی با تو و گفتن نتوانم
این درد نهان سوز نهفتن نتوانم
تو گرم سخن گفتن از جام نگاهت
من مست چنانم که شنفتن نتوانم
فریاد ز بی مهریت ای گل....
شادم به خیاله تو چو مهتاب شبانگاه
دور از تو من سوخته در دامن شبها
ای چشم سخنگو تو بشنو ز نگاهم
ای چشم سخنگو تو بشنو ز نگاهم
فریاد ز بی مهریت ای گل....
@shah_beyt_mandegar
گفتی به عکسهای جوانی نگاه کن
دیدم رفیق...دیدم و دلگیرتر شدم
#مجید_ترکابادی
@shah_beyt_mandegar
هنوز نقش وجود مرا به پرده هستی
نبسته بود زمانه،كه دل به مهر تو بستم
#مهرداد_اوستا
@shah_beyt_mandegar
ناکامی من همه ز خودکامی توست
این سوختنم تمام از خامی توست
مگذار که از عشق تو رسوا گردم
رسوایی من موجب بدنامی توست
#میلی_مشهدی
@shah_beyt_mandegar
در کوشش گریختن از دست خویشتن
چون برگ بیمزارم و چون باد بیوطن
پیروز رزم رستم و سهراب هر که هست
غیر از شکست نیست در این جنگ تن به تن
خاموش از آن شدم که به جایی نمیرسد
فریادهای جنگل در حال سوختن
چون کودکی که بر لب ساحل دویدهاست
پیداست رد پای تو بر شعرهای من
بر دشت لاله برف نشستهست و دور نیست
روزی که سر دوباره برآریم از کفن
#فاضل_نظری
@shah_beyt_mandegar
تنهات یافتم!
هر یکی به چیزی مشغول، و بدان خوش دل و خرسند! بعضی روحی بودند، به روح خود، مشغول بودند! بعضی به عقل خود، بعضی به نفس خود!تو را بیکس یافتم! همه یاران، رفتند به سوی مطلوبان! تنهات، رها کردند!
من، یار بییارانم !
#شمس_تبریزی
@shah_beyt_mandegar
نتوانست خیال تو بَرَد از نظرم
شبِ هجران تو هرچند که ظلمانی شد
#صیدی_تهرانی
@shah_beyt_mandegar
ما را مراد ازین همه «یا رب» وصال اوست
یارب! مراد «یا ربِ» ما را به ما رسان
#خاقانی
@Shah_beyt_mandegar
هیچ کس جز معینی کرمانشاهی نمی تونه ترانه ایی چنین سوزناک را با دست های جوادلشکری به حنجره ی بانو مرضیه بسپره ....
روح رفتگان ِ این ترانه شاد...❤️
@shah_beyt_mandegar
تو در کنار خودت نیستی، نمی دانی
که در کنار تو بودن چه عالمی دارد
#فرامرز_عرب_عامری
@shah_beyt_mandegar
منم که دیده به دیدار دوست کردم باز
چه شکر گویمت ای کارساز بنده نواز
نیازمند بلا گو رخ از غبار مشوی
که کیمیای مراد است خاک کوی نیاز
ز مشکلات طریقت عنان متاب ای دل
که مرد راه نیندیشد از نشیب و فراز
طهارت ار نه به خون جگر کند عاشق
به قول مفتی عشقش درست نیست نماز
در این مقام مجازی به جز پیاله مگیر
در این سراچه بازیچه غیر عشق مباز
به نیم بوسه دعایی بخر ز اهل دلی
که کید دشمنت از جان و جسم دارد باز
فکند زمزمه عشق در حجاز و عراق
نوای بانگ غزلهای حافظ از شیراز
#حافظ
@shah_beyt_mandegar
درد را همه مینویسند
اشک و آه و اندوه را همه میسرایند
ولی از عشق سرودن، دل میخواهد
از شادی نوشتن، شهامت میخواد
زیبایی را ستودن...
آه زیبایی را نوشتن
زیبایی را دیدن
آدمها دلشان نمیآید چیزهای خوب را باهم قسمت کنند
همه اندوه و اشک و آه را مینویسند
تو برایم از عشق
از زیبایی بهار
از شکوه زندگی
از صدای خندهایت بنویس
تو برایم از عشق بگو
تو برایم از عشق بنویس
بیا ما زیباترین داشتههامان را با دیگران قسمت کنیم...
#رهاصابر
@the_cafe_anar
@shah_beyt_mandegar
کارم چو زلف یار پریشان و درهمست
پشتم به سان ابروی دلدار پرخمست
غم شربتی ز خون دلم نوش کرد و گفت
این شادی کسی که در این دور خرمست
تنها دل منست گرفتار در غمان
یا خود در این زمانه دل شادمان کمست
زین سان که میدهد دل من داد هر غمی
انصاف ملک عالم عشقش مسلمست
دانی خیال روی تو در چشم من چه گفت
آیا چه جاست این که همه روزه با نمست
خواهی چو روز روشن دانی تو حال من
از تیره شب بپرس که او نیز محرمست
ای کاشکی میان منستی و دلبرم
پیوندی این چنین که میان من و غمست
#سعدی
@shah_beyt_mandegar
امروز نیز محنت فرداست روزیام
آن بندهام که رزق من از پیش میرسد
#امیری_فیروزکوهی
@shah_beyt_mandegar
هر وعده که دادند به ما باد هوا بود
هر نکته که گفتند غلط بود و ریا بود
چوپانی این گله به گرگان بسپردند
این شیوه و این قاعدهها رسم کجا بود؟
رندان به چپاول سر این سفره نشستند
اینها همه از غفلت و بیحالی ما بود!
خوردند و شکستند و دریدند و تکاندند
هر چیز در این خانهٔ بی برگ و نوا بود
گفتند چنینیم و چنانیم دریغا ...
اینها همه لالایی خواباندن ما بود!
ایکاش در دیزی ما باز نمیماند
یا کاش که در گربه کمی شرم و حیا بود!!!
#ایرج_میرزا
@shah_beyt_mandegar
هر سحر میجهد از پرتو خورشید ز خواب
از شب تیرهٔ عاشق چه خبر دارد صبح؟
#صائب_تبریزی
@shah_beyt_mandegar
در عالم بیوفا کسی خُرّم نیست
شادی و نشاط در بنیآدم نیست
آنکس که در این زمانه او را غم نیست
یا آدم نیست، یا ازین عالم نیست
#هلالی_جغتایی
@shah_beyt_mandegar
خدا مارو برای هم نمی خواست
فقط میخواست همو فهمیده باشیم
بدونیم نیمه ی ما مال ما نیست
فقط خواست نیمه مونو دیده باشیم
#افشين_يدااللهي
@shah_beyt_mandegar
موج پوشید روی دریا را
پردهٔ اسم شد مسما را
نیست بی بال اسم پروازش
کس ندید آشیان عنقا را
عصمت حسن یوسفی زد چاک
پردهٔ طاقت زلیخا را
می کشد پنبه هر سحر خورشید
تا دهد جلوه داغ دل ها را
جاده هر سو گشاده است آغوش
که دریده ست جیب صحرا را
شعلهٔ دل ز چشم تر ننشست
ابر ننشاند جوش دریا را
آگهی می زند چو آیینه
مُهر بر لب زبان گویا را
قفل گنج زر است خاموشی
از صدف پرس این معما را
بیدل ار واقفی ز سرّ یقین
ترک کن قصهٔ من و ما را
#بيدل
@shah_beyt_mandegar