"به خاطر تو"
باصدای بانو #حمیرا
اهنگساز : #پرویزیاحقی
شعر : #بیژن_ترقی
به خاطر تو غرق گریه شدم
تا لب تو پر از شهد خنده شده
نهال قدت سر کشیده اگر
برگ و بار من از ریشه کنده شده
شنیدم اگر من به جرم وفا
ناسزای تو را باورم که نشد
ز عشق تو چه گرفتاری ها ، چه
غم و زاری ها ، ستم و خواری ها
قسمتم که نشد
به جای آن همه بیداری ها،
غم و بیماری ها ، چه دل آزاری ها
قسمتم نشده
ز عشق تو چه گرفتاری ها، چه
غم و زاری ها، ستم و خواری ها
قسمتم نشده
به جای آن همه بیداری ها، غم و بیماری ها ، چه دل آزاری ها
قسمتم نشده
نیاورم از غصه دل خود پیش چشم کسان ، یک سخن به میان
غم دل رو کرده ام به خدا پشت
خنده نهان در بر دگران
@shah_beyt_mandegar
میخندم اما چشمهایم رنگِ غم دارد
باشم... نباشم... واقعاً دنیا چه کم دارد؟
از زندگی چیزی بهغیراز غم نصیبم نیست
دنیا برایم بدبیاری پشتهم دارد
از حالوروز واژههایم باخبر باشد
مانند من هر کس که دستی در قلم دارد
وقتی به یادت، موی خود را شانه خواهم زد
از آینه میپرسم: آیا دوستم دارد؟
سنگ است پیش پای لنگ عاشقان، آری
این راه ناهموار صدها پیچوخم دارد
امروز هم بارانیام مانند روز قبل
وقتیکه دلتنگم دلم میل حرم دارد
#علیرضا_جعفری
@shah_beyt_mandegar
شمع را در بزم، بهر سوختن آوردهاند
فکر انجامم مکن، گر دیدهای آغاز من
#بیدل_دهلوی
@shah_beyt_mandegar
الهـی;
نه کلید دارم که در بگشایم و
نه کَرَم دارم که بر خود ببخشایم،
ای یگانهای که در آفرینش مقدسی
چه شود اگر در دمِ بازپسین
مفلسی را به فریادرسی ...
#مناجات
#خواجه_عبدالله_انصاری
@shah_beyt_mandegar
رویش عشق
سر آغاز کتاب من و توست
گوش کن
این صدای دل یک بلبل مست
در تمنای گلی است
که به او میگوید
تا ابد
لحظه به لحظه دل من
با همه مستی و شیدایی و عشق
همه تقدیم تو باد...
#مهدی_اخوان_ثالث
@shah_beyt_msndegar
مپرس از چه چنین سر به میله میزنم امشب
به مرغ خانگی از کار بال و پر چه توان گفت؟
#حسین_جنتی
@shah_beyt_mandegar
اگر دلدار بی مهر است
من هم غیرتی دارم!
گر او رفت از نظر،من نیز خواهم رفت از یادش...
#شاپور_طهرانی
@shah_beyt_mandegar
آنها دروغگو هستند
و میدانند که دروغگو هستند
و میدانند که میدانیم که دروغگویند
و با این وجود
با صدای بلند دروغ میگویند!
#نجیب_محفوظ
@shah_beyt_mandegar
تویی که روشنیِ چشم هایِ تارِ منی
بمان که بی تو من از هر شبی سیاه ترم
#معصومه_صابر
@shah_beyt_mandegar
تحمل کن عزیز دلشکسته
تحمل کن به پای شمع خاموش
تحمل کن کنار گریهی من
به یاد دلخوشیهای فراموش
جهان کوچک من از تو زیباست
هنوز از عطر لبخند تو سرمست
واسه تکرار اسم سادهی توست
صدایی از من عاشق اگر هست
@shsh_beyt_mandegar
مرا زمانه ز یاران به منزلی انداخت
که راضیم به نسیمی کز آن دیار آید
#سعدی
@shah_beyt_mandegar
چون سنگها صدای مرا گوش میکنی
سنگی و ناشنیده فراموش میکنی
رگبار نوبهاری و خواب دریچه را
از ضربههای وسوسه مغشوش میکنی
دست مرا که ساقهٔ سبز نوازش است
با برگهای مرده همآغوش میکنی
گمراهتر ز روح شرابی و دیده را
در شعله مینشانی و مدهوش میکنی
ای ماهی طلائی مرداب خون من
خوش باد مستیت، که مرا نوش میکنی
تو درهٔ بنفش غروبی که روز را
بر سینه میفشاری و خاموش میکنی
در سایهها، فروغ تو بنشست و رنگ باخت
او را به سایه از چه سیهپوش میکنی؟
#فروغ_فرخزاد
@shah_beyt_mandegar
.
زنجیر کُن! که قفل بکوبیم بر درش!
دیوانهخانهایست، "وطن" نامِ دیگرش!
اینشهر را غبارِ دروغ آنچنان گرفت،
کَز دیده رفت فرقِ مسلمان و کافرش!
دی شیخ راستگفت که: تنها خدا یکیست...
چندان دروغگفت که سختاست باورش!
هانایپدر! نهالِ جوانت درختشد...
حالی تبر بیار که زهر است نوبرش!
سهرابگونه دستکُشِ یکدگر شدیم،
من از تو شرم کرده و سیمرغ از پَرَش!
ما آزمودهایم بزرگانِ شهر را،
از مِهترش پناه میاور به کِهترش!
هرکس که مُرد خاک بر او خوش! نجاتیافت...
وآنکس که زندهاست بگو خاک بر سرش!
#حسین_جنتی
@shah_beyt_mandegar
با صباحت نتوان کرد ملاحت را جمع
این نمک را ز نمکدان دگر دارد صبح
#عالیجنابصائب
@shah_beyt_mandegar
چه خواهد کرد با ما عشق؟
پرسیدیم و خندیدی
فقط با پاسخت پیچیدهتر کردی معما را
#فاضل_نظری
@shah_beyt_mandegar
تا نهادم پای در وحشت سرای روزگار
عمر من در فکر آزادی چو زندانی گذشت
#عالیجنابصائب
@shah_beyt_mandegar
اگر روزی خواستی گریه کنی
مرا صدا بزن
قول نمی دهم بتوانم بخندانمت
ولی می توانم با تو بگریم
اگر روزی برآن شدی که بگریزی
در این که مرا صدا بزنی
هیچ درنگ مکن
قول نمی دهم از تو بخواهم که بمانی
ولی می توانم با تو بگریزم
اگر روزی نمی خواستی با کسی سخنی بگویی مرا صدا بزن
تا با هم سکوت کنیم.
ولی اگر روزی مرا صدا زدی
و من پاسخت ندادم
به نزد من بشتاب
زیرا قطعاً من به تو نیاز خواهم داشت...
#گابریل_گارسیا_مارکز
@shah_beyt_mandegar
صحبت روشن ضمیران کیمیای دولت است
سرمکش تا می توانی از خط فرمان صبح
#عالیجنابصائب
@shah_beyt_mandegar
زندگی به امواج دریا مانند است
چیزی به ساحل میبرد و
چیزی دیگر را میشویَد.
چون به سرکشی افتد
انبوه ماسه ها را با خود میبرد
اما تواند بود
که تخته پارهیی نیز با خود به ساحل آرد
تا کسی بام کلبهاش را
بدان بپوشاند.
#مارگوت_بیکل
ترجمه: #احمد_شاملو
@shah_beyt_mandegar
ما چون ز دری پای کشیدیم کشیدیم
امید ز هر کس که بریدیم، بریدیم
دل نیست کبوتر که چو برخاست نشیند
از گوشهٔ بامی که پریدیم، پریدیم
رم دادن صید خود از آغاز غلط بود
حالا که رماندی و رمیدیم، رمیدیم
کوی تو که باغ ارم روضهٔ خلد است
انگار که دیدیم ندیدیم، ندیدیم
سد باغ بهار است و صلای گل و گلشن
گر میوهٔ یک باغ نچیدیم، نچیدیم
سرتا به قدم تیغ دعاییم و تو غافل
هان واقف دم باش رسیدیم، رسیدیم
وحشی سبب دوری و این قسم سخنها
آن نیست که ما هم نشنیدیم، شنیدیم
#وحشی_بافقی
@shah_beyt_mandegar
روز و شب خون جگر میخورم از درد جدایی
ناگوار است به من زندگی ، ای مرگ کجایی
چون به پایان نرسد محنت هجر از شب وصلم
کاش از مرگ به پایان رسدم روز جدایی
چارهٔ درد جدایی تویی ای مرگ چه باشد
اگر از کار فرو بستهٔ من عقده گشایی
هر شبم وعده دهی کایم و من در سر راهت
تا سحر چشم به ره مانم و دانم که نیایی
که گذارد که به خلوتگه آن شاه برآیم
من که در کوچهٔ او ره ندهندم به گدایی
ربط ما و تو نهان تا به کی از بیم رقیبان
گو بداند همه کس ما ز توییم و تو ز مایی
بستهٔ کاکل و زلف تو بود هاتف و خواهد
نه از آن قید خلاصی نه ازین دام رهایی
#هاتف_اصفهانی
@shah_beyt_mandegar
نیست یکدم که فلک قیمتی افزون نکند
نفسی بی مِی و مطرب جگری خون نکند
پاکطینت اگر از خاک بهافلاک رسد
روش از کف ندهد، وضع دگرگون نکند
غنچهسان بسکه شبِ هجر تو دلتنگ شوم
بر گریبان کنم آن ظلم که مجنون نکند
عارف آنست که از روی مذلت صدبار
گر بهخاکش بکشی، رُخ سوی گردون نکند
نیست طفلی که چو بر وی بوزد بادِ جهان
مرض عشق از اون آبله بیرون نکند
نخوری قطرهٔ آبی که همان لحظه سپهر
اشک ناساخته از چشمِ تو بیرون نکند
زهر چشمی ننمایی که بهکام هوسم
شهد را تلختر از شیرهٔ افیون نکند
جسم رفتی و بهخُم روح برآوردی سر
آنچه کردی تو مِی ناب افلاطون نکند
چشمِ مست تو که بیمار مسیحا نفس است
نیست وقتی که مرا زهر بهمعجون نکند
با چنین تیغ که مژگان تو دارد بر کف
هر زمان بیهوده صد خون نکند، چون نکند
هفتهٔ عمر به شادی گذراند « طالب »
نفسی نیست که خون در دل گردون نکند
#طالب_آملی
@shah_beyt_mandegar
بی تو ای دل! نکند لاله به بار آمده باشد
ما در این گوشهٔ زندان و بهـار آمده باشد
چه گلی گر نخروشد به شبش بلبل شیدا
چه بهاری که گلش همدم خار آمده باشد..؟
نکند بیخبر از مـا به در خانهٔ پیشین
به سراغ «غزل» و «زمرمه» یـار آمده باشد
از دل آن زنگ کدورت زده باشد به کناری
باز با این دل آزرده کنار آمده باشد
یار کو رفته به قهر از سر ماهم ز سر مهر
شرط یاری که به پرسیدنِ یار آمده باشد
لاله خواهم شدنش در چمن و باغ که روزی...
به تماشای من آن لالهعذار آمده باشد
شهریار این سر و سودای تو دانی به چه ماند؟
روزِ روشن که به خوابِ شبِ تـار آمده باشد..!
#شهریار
@shah_beyt_mandega
زاریِ ما در غمِ دل دید و شادیمرگ شد
مردنِ دشمن ز تأثیرِ دعایِ ما مسنج
#غالب_دهلوی
#در_غم
@shah_beyt_mandegar
تاریک شد از مهر دل افروزم روز
شد تیره شب، از آه جگر سوزم روز
شد روشنی از روز و سیاهی ز شبم
اکنون نه شبم شبست و نه روزم روز
___
#منوچهری_دامغانی
@shah_beyt_mandegar
آدمی شکل نداشت!یعنی اینشکلی نبود از اول!
باران بود
آفتاب بود
موسیقی ِ دهان ِ پرنده ها بود...
آدمیزاد این شکلی نبود از اول!
می خندید می شد دشت ِ گل های بنفش
اشک میریخت می شد موسیقی باران و پنجره
رویا که می بافت می شد خواب ِ فرشته ها
نفس که می کشید زمین را تازه میکرد...
یهو غَّره شد به خودش آدمیزاد!
خیال بَرَش داشت!
نشست و قالبی برای خودش ساخت!
نشست توی قالبی که زیبا بود اما "زیبا" نبود!
قالب چسبید به تنش
شد جزیی از آدمیزاد...
و گیر افتاد آدمی در زندانی که خودش برای خودش ساخت
و از آن روز دیگر
باران و آفتاب و موسیقی ِ دهان پرنده ها خالی از آدمیزادند
با این حال آدمی دلتنگ بود
با این حال آدمی دلتنگ است
دلتنگ ِ شکلی که نداشت...
دلتنگ ِ زیبایی اش
و سالهاست آدمیزاد دلتنگ ِ خویشتن است.
#معصومه_صابر
@shah_beyt_mandegar
چه لطیفست قبا بر تن چون سرو روانت
آه اگر چون کمرم دست رسیدی به میانت
در دلم هیچ نیاید مگر اندیشه وصلت
تو نه آنی که دگر کس بنشیند به مکانت
گر تو خواهی که یکی را سخن تلخ بگویی
سخن تلخ نباشد چو برآید به دهانت
نه من انگشت نمایم به هواداری رویت
که تو انگشت نمایی و خلایق نگرانت
در اندیشه ببستم قلم وهم شکستم
که تو زیباتر از آنی که کنم وصف و بیانت
سرو را قامت خوبست و قمر را رخ زیبا
تو نه آنی و نه اینی که هم اینست و هم آنت
ای رقیب ار نگشایی در دلبند به رویم
این قدر بازنمایی که دعا گفت فلانت
من همه عمر بر آنم که دعاگوی تو باشم
گر تو باشی که نباشم تن من برخی جانت
سعدیا چاره ثباتست و مدارا و تحمل
من که محتاج تو باشم ببرم بار گرانت
#سعدی
@shah_beyt_mandegar
چشم آهو چه مگر گفت به سرپنجه ی شیر
که شد از صید پشیمان و سرافکند به زیر...
اگر از یاد تو جانم نهراسید ببخش!
زندگی پیش من ای مرگ! حقیر است حقیر...
#فاضل_نظری
@shah_beyt_mandegar