📖 #شاه_بیت_های_ماندگار
━━━━━━━━━━━
در رمضانِ هجر تو، من شب و روز روزهام
«آشفته!» چارهای، که شد ماه یکی، صیام دو!
● #آشفتهی_شیرازی
┄┄┄┄┄┄┄┄┄┄┄
بُود که در رمضان، هر دَمی دو عید کنم
خیال گوشهی ابروی او، هلال من است
○ #حزین_لاهیجی
┄┄┄┄┄┄┄┄┄┄┄
بگو كه پستچيان را بنا كنم به شكنجه
بگو كه نامه نوشتى، به دست من نرسيده!
● #سید_تقی_سیدی
┄┄┄┄┄┄┄┄┄┄┄
دردهایت استخوانسوز است... میدانم، ولی
صبر کن، شاید طبیب حاذقی پیدا شود
○ #مهران_پوپل
┄┄┄┄┄┄┄┄┄┄┄
پادشاهم، گرچه وقتی که نگاهم میکنی
میکنی با خاک یکسان برج و باروی مرا...!
● #وحید_برزگر
━━━━━━━━━━━
@shah_beyt_mandegar
چون دود، در سیاهی شب گم شد از نظر
خواب ز سرپریدۀ ما را کسی ندید
پنهان ز چشم غیر، به کنجی گریستیم
اشک به رخ دویدۀ ما را کسی ندید
اغیار، محو چاک گریبان او شدند
پیراهن دریدۀ ما را کسی ندید
#محمد_قهرمان
@shah_beyt_mandegar
برگ زردی
با سماجت شاخه را چسبیده بود
دستهای خویش و دامان توام
آمد به یاد...
#سهیل_محمودی
@shah_beyt_mandegar
عهد کردیم که بی دوست به صحرا نرویم
بی تماشاگه رویش به تماشا نرویم
بوستان خانه عیش است و چمن کوی نشاط
تا مهیا نبود عیش مهنا نرویم
#سعدي
@shah_beyt_mandegar
ندیدهای که حباب،
به یک تلنگُرِ باد،
به چشم همزدنی،
محو میشود ناگاه؟
چه اتفاقی باید بیفتد ای همراه
که من بدانم و تو
که عمر و هستی ما
حباب وار،بر این موجخیز میگذرد؟
حباب را نفسی هست تا دهد از دست.
من و تو را،
ــ ای داد ــ
کجا مجال نفس، در نفس،
درین بیداد،
درین تهاجم دود،
درین سموم سیاه،
که همچون باد خزان، برگریز میگذرد!
فریبِ صفحهی تقویم را به هیچ انگار.
حساب روز شب و ماه و سال را بگذار،
حسابِ لحظه نگهدار،
که چون فراریِ پا در گریز، می گذرد...
چون «میگذرد» ها
«گذشت» شد ناگاه؟!
چه اتفاقی باید بیفتد، ای همراه،
که این حباب بر احوال خود شود آگاه
که لحظه ای دگر «این نیز»
نیز میگذرد!
#فریدون_مشیری
@shah_beyt_mandegar
با خویش هم ز غیرتِ عشقِ تو دشمنم
در عاشقی نمیرود آبم به جویِ خویش
#قدسی_مشهدی
@shah_beyt_mandegar
مرا هزار امید است و هر هزار تویی
شروع شادی و پایان انتظار تویی
بهارها که ز عمرم گذشت و بیتو گذشت
چه بود غیر خزانها اگر بهار تویی
دلم ز هرچه به غیر از تو بود خالی ماند
در این سرا تو بمان ای که ماندگار تویی
شهاب زودگذر لحظههای بوالهوسی است
ستارهای که بخندد به شام تار تویی
جهانیان همه گر تشنگان خون مناند
چه باک زانهمه دشمن چو دوستدار تویی
دلم صراحی لبریز آرزومندیست
مرا هزار امید است و هر هزار تویی
#سیمین_بهبهانی
@shah_beyt_mandegar
گلى به دست من آيد چو روى تو؟ هيهات!
هزار سال دگر گر چنين #بهار آيد…
#سعدی
@shah_beyt_mandegar
ماییم و پرسههای شبانه: همین و بس
تا بانگ صبح، شعر و ترانه: همین و بس
فرجام ماجرای بدِ روز را مپرس
خوش باد قصههای شبانه: همین و بس
بعد از من و تو، از من و تو، یادگار چیست؟
یک مشت داستان و فسانه: همین و بس
مشتاقم و به خاطر یکلحظه دیدنت
آوردهام هزار بهانه: همین و بس
–یک روح شرحهشرحه و یک جسم چاکچاک–
از من جز این مجوی نشانه: همین و بس
تنها، در این حوالی متروک، روح من
با یاد توست شانه به شانه: همین و بس
چون عابری - خلاصه بگویم - در این مسیر
ماندیم زیر چرخ زمانه: همین و بس
#سهیل_محمودی
@shah_beyt_mandegar
از بهار تقویم میمانَد
از من
استخوانهایی که تو را دوست داشتند
#الیاس_علوی
@shah_beyt_mandegar
صبح میخندد و باغ از نفس گرم بهار
میگشاید مژه و میشکند مستی خواب...
#هوشنگ_ابتهاج
@shah_beyt_mandegar
امشب تمام حوصله ام خیسِ گریه است
"باران ، مرا گرفته "
در "آغوش" و ، نیستی...
#معصومه_صابر
@shah_beyt_mandegar
ای ساربان آهسته رو کآرام جانم میرود
وآن دل که با خود داشتم با دلستانم میرود
من ماندهام مهجور از او بیچاره و رنجور از او
گویی که نیشی دور از او در استخوانم میرود
گفتم به نیرنگ و فسون پنهان کنم ریش درون
پنهان نمیماند که خون بر آستانم میرود
محمل بدار ای ساروان تندی مکن با کاروان
کز عشق آن سرو روان گویی روانم میرود
او میرود دامن کشان من زهر تنهایی چشان
دیگر مپرس از من نشان کز دل نشانم میرود
برگشت یار سرکشم بگذاشت عیش ناخوشم
چون مجمری پرآتشم کز سر دخانم میرود
با آن همه بیداد او وین عهد بیبنیاد او
در سینه دارم یاد او یا بر زبانم میرود
بازآی و بر چشمم نشین ای دلستان نازنین
کآشوب و فریاد از زمین بر آسمانم میرود
شب تا سحر مینغنوم و اندرز کس مینشنوم
وین ره نه قاصد میروم کز کف عنانم میرود
گفتم بگریم تا ابل چون خر فروماند به گل
وین نیز نتوانم که دل با کاروانم میرود
صبر از وصال یار من برگشتن از دلدار من
گر چه نباشد کار من هم کار از آنم میرود
در رفتن جان از بدن گویند هر نوعی سخن
من خود به چشم خویشتن دیدم که جانم میرود
سعدی فغان از دست ما لایق نبود ای بیوفا
طاقت نمیارم جفا کار از فغانم میرود
#سعدی
@shah_beyt_mandegar
آرام باش عزیز من
آرام باش
حکایت دریاست زندگی
گاهی درخشش آفتاب
برق و بوی نمک
ترشح شادمانی
گاهی هم فرو می رویم
چشم هایمان را می بندیم
همه جا تاریکی است .
آرام باش عزیز من
آرام باش
دوباره سر از آب بیرون می آوریم
و تلألو آفتاب را می بینیم
زیر بوته ای از برف
که این دفعه
درست از جایی که تو دوست داری طالع می شود.
#شمس_لنگرودی
@shah_beyt_mandegar
پله ها در پیش رویم، یک به یک دیوار شد
زیر هر سقفی که رفتم، بر سرم آوار شد
خرق عادت کردم اما بر علیه خویشتن
تا به گرد گردنم پیچد، عصایم مار شد
اژدهای خفته ای بود آن زمین استوار
زیر پایم، ناگه از خواب قرون بیدار شد
مرغ دست آموز خوش خوان، کرکسی شد لاشه خوار
و آن غزال خانگی، برگشت و گرگی هار شد
گل فراموشی و هر گلبانگ خاموشی گرفت
بس که در گلشن شبیخون خزان، تکرار شد
تا بیاویزند از اینان آرزوهای مرا
جا به جا در باغ ویران، هر درختی، دار شد
زندگی با تو چه کرد ای عاشق شاعر مگر؟
کان دل پر آرزو، از آرزو بیزار شد
بسته خواهد ماند این در همچنان تا جاودان
گرچه بر وی کوبه های مشتمان، رگبار شد
زَهره ی سقراط با ما نیست رویاروی مرگ
ورنه جام روزگار از شوکران، سرشار شد
#حسین_منزوی
@shah_beyt_mandegar
نیست ما را قوت بیتکیه استادن "غنی"
نقشِ دیواریم همچون سایه تا برخاستیم
#غنیکشمیری
@shah_beyt_mandegar
من از خودم تهی ام،از تو نیز...؟ نه...! بگذر
همین...! دلیل چهل سالگی سبکباریست
مراببخش بدی کرده ام به تو ؛ گاهی
کمال عشق ، جنون است و دیگرآزاریست...
#سهیل_محمودی
@shah_beyt_mandegar
چندان دلم شکسته که دیگر عجیب نیست
آید صدای شیشه اگر از دهان من ..
#حسین_جنتی
@shah_beyt_mandegar
«ملیحه» پنجره بگشای آفتاب دمید
نشست چلچله بر شاخ کهنه انجیر
بکار بوسه به صحرای خشک لبهایم
بکوش و باز کن از کتف بستهام زنجیر
«ملیحه» دفتر شعر مرا بیار نترس
سرود فتح بخوان، نعره زن، هوار بکن
کنار نسترن پیر راه پنهانیست
اگر کسی به در انگشت زد فرار بکن
«ملیحه» پیرهن سرخ را به پیکر پیچ
بهرقص، رقص ظفر کن، بهار نوبت ماست
به چهرهها منگر، گرچه شام خاموشند
ببین! چه شور و چه شادی به هر دلی بر پاست
«ملیحه» چنگ به چنگال پاره کن از شوق
بهار آمد از ره به «یاس» میخندم
بریز باده به لبهای شاعر این شهر
دوباره پرچم نصرت به عرش میبندم.
#نصرت_رحمانی
دفتر کوچ و کویر
@shah_beyt_mandegar
خوابی برای جان
جانی برای مرگ
مرگی برای یاد
یادی برای سنگ
سنگی برای گور
این بود زندگی …؟؟
#حسین_پناهی
@shah_beyt_mandegar
برای کینه؟ آه! نه! برای عشق من بمان
برای دوستداشتن، برای خواستن بمان
هر آنچه دوست داشتم برای من نماند و رفت
امید آخرین اگر تویی برای من بمان
به سبزه و نسیم و گل تو درس زیستن بده
بهار باش و باز هم به خاطر چمن بمان
برای آنکه تیشه را به فرق خویش نشکند
امید زیستن شو و برای کوهکن بمان
مزن به نقش خود گمان ز سرگذشت این و آن
برای دیگران چرا؟ برای خویشتن بمان
#حسین_منزوی
@shah_beyt_mandegar