مرا هزار امید است و هر هزار تویی
شروع شادی و پایان انتظار تویی
بهارها که ز عمرم گذشت و بیتو گذشت
چه بود غیر خزانها اگر بهار تویی
دلم ز هرچه به غیر از تو بود خالی ماند
در این سرا تو بمان ای که ماندگار تویی
شهاب زودگذر لحظههای بوالهوسی است
ستارهای که بخندد به شام تار تویی
جهانیان همه گر تشنگان خون مناند
چه باک زانهمه دشمن چو دوستدار تویی
دلم صراحی لبریز آرزومندیست
مرا هزار امید است و هر هزار تویی
#سیمین_بهبهانی
@shah_beyt_mandegar
گلى به دست من آيد چو روى تو؟ هيهات!
هزار سال دگر گر چنين #بهار آيد…
#سعدی
@shah_beyt_mandegar
ماییم و پرسههای شبانه: همین و بس
تا بانگ صبح، شعر و ترانه: همین و بس
فرجام ماجرای بدِ روز را مپرس
خوش باد قصههای شبانه: همین و بس
بعد از من و تو، از من و تو، یادگار چیست؟
یک مشت داستان و فسانه: همین و بس
مشتاقم و به خاطر یکلحظه دیدنت
آوردهام هزار بهانه: همین و بس
–یک روح شرحهشرحه و یک جسم چاکچاک–
از من جز این مجوی نشانه: همین و بس
تنها، در این حوالی متروک، روح من
با یاد توست شانه به شانه: همین و بس
چون عابری - خلاصه بگویم - در این مسیر
ماندیم زیر چرخ زمانه: همین و بس
#سهیل_محمودی
@shah_beyt_mandegar
از بهار تقویم میمانَد
از من
استخوانهایی که تو را دوست داشتند
#الیاس_علوی
@shah_beyt_mandegar
صبح میخندد و باغ از نفس گرم بهار
میگشاید مژه و میشکند مستی خواب...
#هوشنگ_ابتهاج
@shah_beyt_mandegar
به غیر دل که عزیز و نگاه داشتنی است
جهان و هر چه در او هست، واگذاشتنی است
نظر به هر چه گشایی درین فسوس آباد
دریغ و درد بر اطراف او نگاشتنی است
چه بسته ای به زمین و زمان دل خود را؟
گذشتنی است زمان و زمین گذاشتنی است
ترا به خاک زند هر چه را برافرازی
به غیر رایت آهی که برفراشتنی است
همین سرشک ندامت بود دل شبها
درین زمین سیه، دانهای که کاشتنی است
به شکر این که ترا چشم دل گشاده شده است
به هر چه هست، ز عبرت نظر گماشتنی است
کسی که درد دلش را فشرده، میداند
که درد نامه صائب به خون نگاشتنی است
اگر به خون ننویسی، به آب زر بنویس
که عزت سخن اهل درد، داشتنی است
#صائب_تبریزی
@shah_beyt_mandegar
شود تا ظلمتم از بازی چشمت چراغانی
مرا دریاب، ای خورشید در چشم تو زندانی!
خوش آن روزی كه بینم باغ خشک آرزویم را
به جادوی بهار خنده هایت میشكوفانی
بهار از رشک گل های شكرخند تو خواهد مرد
كه تنها بر لب نوش تو میزیبد، گل افشانی
شراب چشم های تو مرا خواهد گرفت از من
اگر پیمانهیی از آن به چشمانم بنوشانی
یقین دارم كه در وصف شكرخندت فرو ماند
سخن ها بر لب «سعدی»، قلم ها در كف «مانی»
نظر بازی نزیبد از تو با هر كس كه میبینی
امید من چرا قدر نگاهت را نمی دانی؟
#حسین_منزوی
@shah_beyt_mandegar
لحظه ای دیوانه جان ،آرام بنشین ، خواهد آمد
خواهد آمد
خواهد آمد
آری اما گر نیاید ...
باز سقف آسمان امروز پایین خواهد آمد
#حسین_منزوی
@shah_beyt_mandegar
به هر کس دل ببندم بعد از این خود نیز میدانم
به جر اندوه دل کندن ندارد حاصلی دیگر...
#فاضل_نظری
#گویم_این_نیز_نهم_بر_سر_غم_های_دگر
@shah_beyt_mandegar
دل سوی مهر میکشد و مهر سوی دل
جایی که مهر نیست مکن جستجوی دل
دل گوشتپارهای که بجنبد به سینه نیست
منگر چنین ز چشم حقارت به سوی دل
بحث بهشت و دوزخ و آشوب کفر و دین
چون بنگرند نیست مگر گفتوگوی دل
افلاک را به لرزه فکندی بههر نفس
گر آمدی ز پرده برون هایهوی دل
ما را نوید افسر شاهی مده که ما
در کنج انزوا نبریم آبروی دل
الا که آرزوی دلی را برآوریم
ما را نبود و نیست دگر آرزوی دل
دشنام تلخ و روی ترش دلنشینترست
ما را ز خندهای که نباشد ز روی دل
دیدی چگونه جام سراپای خنده شد
آندم که شیشه قهقهه کرد از گلوی دل
بر لوح دل رموز محبت نوشتهاند
ما خواندهایم و کرده ز بر پشت و روی دل
واقف شود ز معنی دل هرکه چون «بهار»
بگذاشت جان و جاه و جوانی به روی دل
#ملکالشعرا_بهار
@shah_beyt_mandegar
در عهد، دلم، عاشقِ صادق بودهست
پابند به ساعت و دقایق بودهست
عذرم بپذیر اگر که دیرآمدهام
تقصیرِ ترافیکِ « مصّدق» بودهست
#فرهاد_مرادی
#مسکین_کرمانشاهی
*عکس: میدان مصدق کرمانشاه
@Shah_beyt_mandegar
افسوس که صاحب نفسی پیدا نیست
فریاد که فریادرسی پیدا نیست
بس لابه نمودیم و کس آواز نداد
پیداست که در خانه کسی پیدا نیست
#ملکالشعرای_بهار
@shah_beyt_mandegar
گر فاش شود عیوب پنهانی ما
ای وای به خجلت و پریشانی ما
ما غره به دینداری و شاد از اسلام
گبران متنفر از مسلمانی ما
#هاتف_اصفهانی
@shah_beyt_mandegar
«ملیحه» پنجره بگشای آفتاب دمید
نشست چلچله بر شاخ کهنه انجیر
بکار بوسه به صحرای خشک لبهایم
بکوش و باز کن از کتف بستهام زنجیر
«ملیحه» دفتر شعر مرا بیار نترس
سرود فتح بخوان، نعره زن، هوار بکن
کنار نسترن پیر راه پنهانیست
اگر کسی به در انگشت زد فرار بکن
«ملیحه» پیرهن سرخ را به پیکر پیچ
بهرقص، رقص ظفر کن، بهار نوبت ماست
به چهرهها منگر، گرچه شام خاموشند
ببین! چه شور و چه شادی به هر دلی بر پاست
«ملیحه» چنگ به چنگال پاره کن از شوق
بهار آمد از ره به «یاس» میخندم
بریز باده به لبهای شاعر این شهر
دوباره پرچم نصرت به عرش میبندم.
#نصرت_رحمانی
دفتر کوچ و کویر
@shah_beyt_mandegar
خوابی برای جان
جانی برای مرگ
مرگی برای یاد
یادی برای سنگ
سنگی برای گور
این بود زندگی …؟؟
#حسین_پناهی
@shah_beyt_mandegar
برای کینه؟ آه! نه! برای عشق من بمان
برای دوستداشتن، برای خواستن بمان
هر آنچه دوست داشتم برای من نماند و رفت
امید آخرین اگر تویی برای من بمان
به سبزه و نسیم و گل تو درس زیستن بده
بهار باش و باز هم به خاطر چمن بمان
برای آنکه تیشه را به فرق خویش نشکند
امید زیستن شو و برای کوهکن بمان
مزن به نقش خود گمان ز سرگذشت این و آن
برای دیگران چرا؟ برای خویشتن بمان
#حسین_منزوی
@shah_beyt_mandegar
سخنی که با تو دارم به نسیم صبح گفتم...
دگری نمیشناسم، تو ببر که آشنایی...
#سعدی
@shah_beyt_mandegar
ز هر اُفتادنی برخاستن هست
مگر از اعتبار ِ چشم و از دل...
{#معصومه_صابر }
@shah_beyt_mandegar
این گل، ز برِ همنفسی میآید
شادی به دلم از او بسی میآید
پیوسته از آن روی کنم، همدمیاش
کز رنگ ویام ،بوی کسی میآید
#حافظ
@shah_beyt_mandegar
چگونه شرح دهم ، دستهای خسته ی خود را ؟
چگونه فاش کنم ، بالهای بسته ی خود را ؟
کجاسـت آنکه به هم بند میـزند ، دل ما را
که پیشِ او ببرم ، چینیِ شکسته ی خود را ؟
چه حیف شد! که به سمتِ شتابِ آب نراندم
درنگِ زورقِ در گِل فرو نشسته ی خود را
من از اسـارتِ جغـرافیایِ رنج ، می آیـم
و می نویسم ، تاریخِ روحِ خسته ی خود را
بیا که جمع کنم بلکه در کنارت ــ از این پس ــ
تمامِ خاطـره های ز هم گسسته ی خـود را
بیا که لحظه به لحظه ، به پیش پات بریزم
شبی ، تمامی غمهای دسته دسته ی خود را
دلم خوش است که در متنِ غم ز دست ندادم
صفای لحظه ای از شَنگیِ خجسته ی خود را
#سهیل_محمودی
@shah_beyt_mandegar
ای روزهای خوب که در راهید!
ای جاده های گمشده در مه!
ای روزهای سختِ ادامه!
از پشتِ لحظه ها به در آیید....
#قیصر_امین_پور
@shah_beyt_mandegar
شکستهدل نشویم ار ترا سر جنگست
که آبگینهٔ ما همطبیعت سنگست
ز دوست هم گله دارد ستم رسیدهٔ هجر
ستاره سوخته با آفتاب در جنگست
چو آفتاب بویرانهام قدم درنه
که گفتهاست که گامی هزار فرسنگست
#شکیبی
@shah_beyt_mandegar
آه در باغ بی درختی ما
این تبر را به جای گل که نشاند
چه تبر؟
اژدهایی از دوزخ
که به هر سو دوید و ریشه دواند
بشنو از من که این سترون شوم
تا ابد بی بهار خواهد ماند
هیچ گل از برش نخواهد رست
هیچ بلبل بر او نخواهد خواند
#هوشنگ_ابتهاج
@shah_beyt_mandegar