شور عجبی در سر ما میگردد
دل مرغ شده است و در هوا میگردد
هر ذرهٔ ما جدا جدا میگردد
دلدار مگر در همه جا میگردد
#مولانا
@shah_beyt_mandegar
گمانم چشمهایت کهکشانها را رصد کرده
وَ ماهِ آسمان بر روی چون ماهت حَسَد کرده
لبت خرمای اهوازی و یا انگورِ شیرازی؟
شرابت صد چو من، راهآشنا را نابلد کرده
نگو شانه، بگو البرز و اَلوَندِ غرورانگیز
شکوهِ شانهات، اغراقها را مستند کرده
برای قطره با دریانشستن کم مقامی نیست
خدا با چون تویی، چون من گدایی را صَمَد کرده
هرآنکس قامتت را دیده، ایمانش مضاعف شد
به لب تکرار ذکرِ «قُل هوَ الله و اَحَد» کرده
تو با این حجم زیبایی، نمیگنجی در آغوشم
خدا اما در آغوشت مرا حبس ابد کرده
#فاطمه_اتحاد
@shah_beyt_mandegar
سال ها پرسیدم از خود کیستم؟
آتشم، شوقم، شرارم، چیستم؟
دیدمش امروز و دانستم" کنون..
او به جز من، من به جز او نیستم!!!
#مولانا
@shah_beyt_mandegar
هزار مرتبه رفتم ز مصر تا کنعان
به غیرِ چشم زلیخا کسی به راه نبود
#سعیدای_یزدی
@shah_beyt_mandegar
از نوازشهای آن نوش آفرین
میشـود این نـالـه نـی دلنشین
دلنشین تر میشود وقتی که او
مینشیند با دلت در گفت و گو ...
#هوشنگ_ابتهاج
@shah_beyt_mandegar
زِ بی وفاییِ دنیا دلم گرفت و نبود
وفایِ هیچکسی بهتر از وفایِ غمت....
#معصومه_صابر
@shah_beyt_mandegar
چشم همیشه مستت خمار کرد ما را
زلف سبک عنانت سیار کرد ما را
در خواب عقل بودیم در زیر سایه گل
باد بهار عشقت بیدار کرد ما را
داروی دردمندی از ما مسیح میبرد
بیمارداری دل بیمار کرد ما را
گل کرد راز پنهان در داغ غوطه خوردیم
این خارخار آخر گلزار کرد ما را
توفیق چون درآید عصیان دلیل راه است
رطل گران غفلت هشیار کرد ما را
چون گل ز ساده لوحی در خواب ناز بودیم
اشک وداع شبنم بیدار کرد ما را
روزی چنان که باید آماده است صائب
اندیشه فزونی سیار کرد ما را
#صائب_تبریزی
@shah_beyt_mandegar
ای فسانه فسانه فسانه
ای خدنگ تو را من نشانه
ای علاج دل، ای داروی درد
همرهِ گریههای شبانه
با من سوخته دل در چه کاری
واگذار... واگذار... ای فسانه که پرسم
زین ستاره هزاران حکایت
که چگونه شکفت آن گل سرخ
چه شد؟ چه شد؟ اکنون چه دارد شکایت
وز دم بادها، چون بپژمرد
ای فسانه رها کن در اشکم
کاتشی شعله زد جان من سوخت
گریه را اختیاری نماندهست
من چه سازم جز اینم نیاموخت
هرزه گردی دل نغمهٔ روح
کس نخواهم زند بر دلم دست
که دلم آشیان دلی هست
زآشیانم اگر حاصلی نیست
من بر آنم کز آن حاصلی هست
با فریب و خیالی منم خوش
از اشعار #نیما تنها در یکی از برنامههای گلها با نام گلهای تازه شماره ۸۰ به کار گرفته شده است.
نفسِ بانو #سیما_بینا♥️
@shah_beyt_mandegar
چو دیدم خوار، خود را
از در آن بیوفا رفتم
رسد روزی که قدر من بداند
حالیا رفتم
بر آن بودم که در راه وفایش
عمرها باشم
چو میدیدم
که از حد میبرد جور و جفا، رفتم
دلم گر آید از کویش برون
آگه کنید او را
که گر خواهد مرا
من جانب شهر وفا رفتم..
#وحشى_بافقى
@shah_beyt_mandegar
غمِ گندم ، خطرِ"باز" ، کبوتر این است
کمترین دردسرِ داشتنِ پر این است!
دام را دید کبوتر ولی از وحشتِ"باز"
باخودش گفت:فرودآی که بهتر این است!
گرچه ازپشت زدن رسمِ جوانمردان نیست
غم نداریم اگر خصلتِ خنجر این است!
اولین درسِ پیمبر شدنش بود، عجب...
یوسف آموخت تهِ چاه، برادر این است!
معنیِ تخته ی توفان زده در ساحل چیست؟
آخرِ کشتیِ در موج شناور این است!
شعله آهسته به خاکسترِ حیرتزده گفت:
غم مخور! عاقبتِ سرو و صنوبر این است!
#حسین_جنتی
@shah_beyt_mandegar
رفت آن سوار کولی! با خود تو را نبرده
شب مانده است و با شب، تاریکیِ فشرده
کولی! کنارِ آتش رقص شبانهات کو؟
شادی چرا رمیده؟ آتش چرا فسرده؟
خاموش مانده اینک _خاموش تا همیشه_
چشم سیاهچادُر، با این چراغِ مُرده
دشت و شب و سیاهی، وان غولگُربه کز دور
کین را کمین گرفته، با انحنای گُرده
رفت آنکه پیشِ پایَش دریا ستاره کردی
*دستانِ مهربانش یک قطره ناسترده
در گیسوی تو نشکفت آن بوسه لحظهلحظه
این شب نداشت ــ آری ــ الماسِ خردهخرده
بازیکنان، ز گویی، خون میفشاند و میگفت
«روزی سیاهچشمی سرخی به ما سپرده!»
میرفت و گَردِ راهش، از دود آه، تیره
نیلوفرانه در باد پیچیده، تاب خوردهاند
سودای همرهی را گیسو به باد دادی
رفت آن سوار و با خود، یک تارِ مو نبرده!
#سیمین_بهبهانی
@shah_beyt_mandegar
گفتی که: «چو خورشید زنم سوی تو پر
چون ماه شبی میکشم از پنجره سر»
اندوه، که خورشید شدی،
تنگ غروب
افسوس، که مهتاب شدی
وقت سحر
#فریدون_مشیری
@shah_beyt_mandegar
از شش جهتم شکوه زند موج خموشم
در زهر زنم غوطه و سرچشمهی نوشم
سر تا به قدم عیبم و از دوستی خویش
عیبی نشناسم کزان پرده نپوشم
بر خلق نخواهم که زنم ناصیهی خویش
تا جمله بدانند که من بیهده کوشم
تزویر خرم بهر دو عالم به وکالت
هر گاه که در کوی ریا زهد فروشم
تا فتنهی فردای قیامت نشناسی
این مغبچه امروز ببین بر سر دوشم
از دردکشان شو که من غمزده، عرفی
تا بودم از آن جمع نه غم بود نه هوشم
#عرفی_شیرازی
@shah_beyt_mandegar
آمد هزار تیر تو بر جسم چاک چاک
یک تیر شد خطا و شدم باعث هلاک
گر یار یاورم بود از آسمان چه بیم
گر دوست مهربان بود از دشمنان چه باک
اشکم ز بیم هجر تو هر روز تا سمک
آهم ز دست خوی تو هر شام تا سماک
بازش مگر حیات دهد لطف شهریار
اکنون که گشت رشحه ز جور فلک هلاک
محمود پادشاه که در روزگار او
از نوک ناوکش شده خفتان چرخ چاک
#رشحه
پ.ن: رشحه دختر هاتف اصفهانی
@shah_beyt_mandegar
چو گل هر دم به بویت جامه در تن
کنم چاک از گریبان تا به دامن
من از دست غمت مشکل برم جان
ولی دل را تو آسان بردی از من
به قول دشمنان برگشتی از دوست
نگردد هیچ کس دوست دشمن
تنت در جامه چون در جام باده
دلت در سینه چون در سیم آهن
دلم را مشکن و در پا مینداز
که دارد در سر زلف تو مسکن
#حافظ
@shah_beyt_mandegar
صنما جفا رها کن کرم این روا ندارد
بنگر به سوی دردی که ز کس دوا ندارد
ز فلک فتاد طشتم به محیط غرقه گشتم
به درون بحر جز تو دلم آشنا ندارد
ز صبا همیرسیدم خبری که میپزیدم
ز غمت کنون دل من خبر از صبا ندارد
به رخان چون زر من به بر چو سیم خامت
به زر او ربوده شد که چو تو دلربا ندارد
هله ساقیا سبکتر ز درون ببند آن در
تو بگو به هر کی آید که سر شما ندارد
همه عمر این چنین دم نبدست شاد و خرم
به حق وفای یاری که دلش وفا ندارد
به از این چه شادمانی که تو جانی و جهانی
چه غمست عاشقان را که جهان بقا ندارد
برویم مست امشب به وثاق آن شکرلب
چه ز جامه کن گریزد چو کسی قبا ندارد
به چه روز وصل دلبر همه خاک میشود زر
اگر آن جمال و منظر فر کیمیا ندارد
به چه چشمهای کودن شود از نگار روشن
اگر آن غبار کویش سر توتیا ندارد
هله من خموش کردم برسان دعا و خدمت
چه کند کسی که در کف به جز از دعا ندارد
#مولانا
@shah_beyt_mandegar
فرصت گفتنش از دست رفته بود
و دیگر چه فرقی داشت؟
این پرنده ی پریده
دیگر بر این شاخه که نشسته بود
آرام نخواهد گرفت...
#معصومه_صابر
@shah_beyt_mandegar
به جهان خرم از آنم که جهان خرم ازوست
عاشقم بر همه عالم که همه عالم ازوست
به غنیمت شمر ای دوست دم عیسی صبح
تا دل مرده مگر زنده کنی کاین دم ازوست
#سعدی
@shah_beyt_mandegar
اندرون با تو چنان انس گرفتهست مرا
که ملالم ز همه خلق جهان میآید
#سعدی
@shah_beyt_mandegar
بعد از تو" امیدِ زندگی، شاید هیچ
اینعمر به جز اشک، چه افزاید؟ هیچ!
آنچه به من آموخته دنیا، این است:
جز عشق" به کارِ من نمیآید هیچ
#فرهاد_مرادی
#مسکین_کرمانشاهی
@Shah_beyt_mandegar
از بهشتی که تو گفتی خبری نیست که نیست
میروم سر بگذارم به بیابان خودم
#یاسر_قنبرلو
@shah_beyt_mandegar
میترسم از آنچه در پس و پیشتر است
از زخم زبان که بدتر از نیشتر است!
عشقیست که زندهام نگه میدارد
دردیست که از طاقت من بیشتر است...
#سیدمهدی_موسوی
@shah_beyt_mandegar
قطار می رود
تو می روی
تمام ایستگاه می رود
و من چقدر ساده ام
که سالهای سال
در انتظار تو
کنار این قطار رفته ایستاده ام
و همچنان
به نرده های ایستگاه رفته
تکیه داده ام
#قیصر_امین_پور
@shah_beyt_mandegar
دم آخر است بنشین که رخ تو سیر بینم
که امید صد تماشا به همین نگاه دارم
#عهدی_ساوجی
@shah_beyt_mandegar
گذشت عمر و گذشتیم و باز درگذریم...
چه ناتمام و غمین است جان ِ خسته ی ما
#معصومه_صابر
@shah_beyt_mandegar
در قید غمم، خاطر آزاد کجایی
تنگ است دلم، قوّت فریاد کجایی
بیرون وجود، امن و امان عجبی بود
هستی رهِ ما زد، عدمآباد کجایی
کو همنفسی تا نفسی شاد برآرم
مجنون تو کجا رفتی و فرهاد کجایی
#حزین_لاهیجی
@shah_beyt_mandegar
@shah_beyt_mandegar
افتاده مسیر من به یادت
دلتنگ توام بگو کجایی
دنبال تو تا کجا بگردم
حالا که نمانده بی تو پایی
وقتی که تو نیستی کنارم
گمگشته ی عالم خیالم
یک تکه سکوت مانده در بغض
هر ثانیه رو به احتمالم
وقتی که تو نیستی کنارم
امید به حرکت زمان نیست
این خانه بدون تو جهنم
این پنجره گور دسته جمعیست
در هر قدمی که دوری از من
تا مرز جنون ادامه داری
دنبال منند خاطراتت
لعنت به هوای بی قراری
لعنت به هوای بی قراری
با هر نفسی که دورم از تو
دیوانه شدن ادامه دارد
عمریست در آرزوی خوابت
بی خوابی من ادامه دارد
دلتنگ توام بگو کجایی
دلتنگ توام بگو کجایی...
#علی_صفری
بال از آسمان نمی ترسد!
عاشق از قیدِ جان نمی ترسد
او که در دل جوانه ای دارد
از هجوم ِ خزان نمی ترسد🌱
#معصومه_صابر
@shah_beyt_mandegar
گفتی اَم
درد تو عشق است،
دوا نتوان کرد
دردم از توست،
دَوا از تو؛
چرا نتوان کرد؟
#هاتف_اصفهانی
@shah_beyt_mandegar