شهر خاموش من ! آن روح بهارانت کو ؟
شور و شیدایی انبوه هزارانت کو ؟
میخزد در رگِ هر برگ تو خوناب خزان
نکهت صبحدم و بوی بهارانت کو ؟
کوی و بازار تو میدان سپاه دشمن
شیههی اسب و هیاهوی سوارانت کو ؟
زیر سرنیزهی تاتار چه حالی داری ؟
دل پولادوش شیر شکارانت کو ؟
سوت و کور است شب و میکدهها خاموشاند
نعره و عربدهی بادهگسارانت کو ؟
چهرهها در هم و دلها همه بیگانه ز هم
روز پیوند و صفای دل یارانت کو ؟
آسمانت همه جا سقف یکی زندان است
روشنای سحر این شب تارانت کو ؟
#محمدرضا_شفیعی_کدکنی
@shah_beyt_mandegar
تنگعیشم، حباب را مانم
تلخکامم، شراب را مانم
همه یأس و تمامْ نومیدی
قاصدِ بیجواب را مانم
نشود هیچکس خریدارم
گوهرم، آفتاب را مانم
سایهای بر سرم نمیبینم
گلشنِ بیسحاب را مانم
هرکه بیند مرا شکست دهد
ورقِ انتخاب را مانم...
#رفیع_مشهدی
@shah_beyt_mandegar
گره به کار ِ دل آدمی ست همچو نفس
گره گشای تویی ای هزار دستت عشق...
#معصومه_صابر
@shah_beyt_mandegar
ای یار دوردست که دل میبری هنوز
چون آتش نهفته به خاکستری هنوز
هر چند خط کشیده بر آیینهات زمان
در چشمم از تمامی خوبان، سری هنوز
سودای دلنشین نخستین و آخرین!
عمرم گذشت و توام در سری هنوز
ای نازنین درخت نخستین گناه من!
از میوههای وسوسه بارآوری هنوز
آن سیبهای راه به پرهیز بسته را
در سایه سار زلف، تو میپروری هنوز
با جرعهای ز بوی تو از خویش میروم
آه ای شراب کهنه که در ساغری هنوز
#حسين_منزوی
@shah_beyt_mandegar
من از نزاع دلم با خودم خبر دارم
چگونه با دو (ستم پیشه) مهربان باشم؟
#فاضل_نظری
@shah_beyt_mandegar
شبیه من است آسمان!
این همه پرنده دارد
ابر دارد
ماه دارد
کرور کرور ستاره دارد
خورشید دارد
باران دارد...
شبیه من است آسمان!
تنهاست
در همهمه ی یارانش!...
#معصومه_صابر
@shah_beyt_mandegar
اینجا خبر از مهر و وفا نیست، سفر کن
امید به تاثیر دعا نیست، سفر کن..
#محمدحسین_سرخوش
@shah_beyt_mandegar
#داستان_کوتاه
#یک_آدم_لال
#شروود_آندرسن
صادق عسگری/ مترجم
(3 صفحه)
@shah_beyt_mandegar
▫️داستان کوتاه
▫️یک ادم لال
▫️شروود آندرسن
کاشکی از غیر تو آگه نبودی جان من
خود ندانستی به جز تو جان معنی دان من
تا نه ردی کردمی و نی تردد نی قبول
بودمی بیدام و بیخاشاک در عمان من
غیر رویت هر چه بینم نور چشمم کم شود
هر کسی را ره مده ای پرده مژگان من
#سخت_نازک_گشت_جانم_از_لطافتهای_عشق
#دل_نخواهم_جان_نخواهم_آن_من_کو_آن_من
همچو ابرم روترش از غیرت شیرین خویش
روی همچون آفتابت بس بود برهان من
رو مگردان یک زمان از من که تا از درد تو
چرخ را بر هم نسوزد دود آتشدان من
تا خموشم من ز گلزار تو ریحان می برم
چون بنالم عطر گیرد عالم از ریحان من
من که باشم مر تو را من آنک تو نامم نهی
تو کی باشی مر مرا سلطان من سلطان من
چون بپوشد جعد تو روی تو را ره گم کنم
جعد تو کفر من آمد روی تو ایمان من
ای به جان من تو از افغان من نزدیکتر
یا فغانم از تو آید یا تویی افغان من
#حضرت_مولانا
@shah_beyt_mandegar
بود آیا که خرامان ز درم بازآیی؟
گره از کار فروبستهٔ ما بگشایی؟
نظری کن، که به جان آمدم از دلتنگی
گذری کن: که خیالی شدم از تنهایی
گفته بودی که: بیایم، چو به جان آیی تو
من به جان آمدم، اینک تو چرا مینایی؟
بس که سودای سرِ زلفِ تو پختم به خیال
عاقبت چون سرِ زلف تو شدم سودایی
همه عالم به تو میبینم و این نیست عجب
به که بینم؟ که تویی چشمِ مرا بینایی
پیش ازین گر دگری در دلِ من میگنجید
جز تو را نیست کنون در دلِ من گنجایی
جز تو اندر نظرم هیچکسی میناید
وین عجبتر که تو خود روی به کس ننمایی
گفتی: «از لب بدهم کامِ عراقی روزی»
وقت آن است که آن وعده وفا فرمایی
#فخرالدین_عراقی
@shah_beyt_mandegar
گویند که نور است پس از ظلمت بسیار
دل روشن و سبزیم که شب دیر نپاید 🌱
#معصومه_صابر
@shah_beyt_mandegar
مپرس حال مرا روزگار یارم نیست
جهنمی شده ام، هیچ کس کنارم نیست
نهال بودم و در حسرت بهار! ولی
درخت میشوم و شوق برگ و بارم نیست
به این نتیجه رسیدم که سجده کردن من
به جز مبارزه با آفریدگارم نیست
مرا ز عشق مگویید، عشق گمشده ای ست
که هر چه هست ندارم! که هر چه دارم نیست
شبی به لطف بیا بر مزار من، شاید...
بروید آن گل سرخی که بر مزارم نیست
#فاضل_نظری
@shah_beyt_mandegar
سفید کرده غمت، دیدههای تارِ مرا
بوَد سیاهیِ زلفِ تو، روزگار مرا
#حزین_لاهیجی
@shah_beyt_mandegar
بی قرارت چو شدم، رفتی و یارم نشدی
شادیِ خاطرِ اندوهگزارم نشدی
تا ز دامان شبم صبح قیامت ندمید
با که گویم که چراغ شب تارم نشدی
صدفِ خالیِ افتاده به ساحل بودم
چون گهر زینت آغوش و کنارم نشدی
بوتهی خار کویرم، همه تن دست نیاز
برق سوزان شو اگر ابر بهارم نشدی
از جنون بایدم امروز گشایش طلبید
که تو ای عقل به جز مشکل کارم نشدی
#محمدرضا_شفیعی_کدکنی
@shah_beyt_mandegar
هرگز برای عاشق شدن،
منتظرِ باران و بابونه نباش!
گاهی در انتهای خارهای يک کاکتوس، به غنچهای میرسی که زندگی ات را روشن میکند !
#خورخه_لوئیس_بورخس
@shah_beyt_mandegar
نازپروردهای و درد نمیدانی چیست
گریۀ ممتد یک مرد نمیدانی چیست
روی پوشاندی و پوشاندن این ماه تمام
آنچه با اهل زمین کرد نمیدانی چیست
در کجا علم سخن یاد گرفتی که هنوز
ظاهرا معنی «برگرد» نمیدانی چیست
شادمان باش ولی حال مرا هیچ مپرس !
آنچه غم بر سرم آورد نمیدانی چیست
گفتم از عشق تو دلخون شدهام، خندیدی
نازپروردهای و درد نمیدانی چیست
#سجاد_سامانی
@shah_beyt_mandegar
ز دلتنگی به جانم، با که گویم؟
ز غصه ناتوانم، با که گویم؟
ز تنهایی ملولم، چند نالم؟
ز بییاری به جانم، با که گویم؟
به عالم در، ندارم غمگساری
نمیدارم، ندانم با که گویم؟
ز غصه صدهزاران قصه دارم
ولی پیش که خوانم؟ با که گویم؟
چو مرغِ نیمبسمل در غم یار
میان خون تپانم، با که گویم؟
فتاده چون بُوَد در دام صیدی؟
ز محنت همچنانم، با که گویم؟
به کام دوستان بودم، کنون باز
به کام دشمنانم، با که گویم؟
مرا از زندگانی نیست سودی
ز هستی در زیانم، با که گویم؟
همه بیداد بر من از عراقیست
ز بودش در فغانم، با که گویم؟...
#فخرالدین_عراقی
@shah_beyt_mandegar
داد و بیداد نکردم
که در اندیشه ی من
مرد آن است که غم را به گلو میریزد
#یاسر_قنبرلو
@shah_beyt_mandegar
بستهايم اكسير از الفت جنـاغی بـا همـه
كی فراموش از دلی خواهيم شد ياديم ما
#اکسیراصفهانی
@shah_beyt_mandegar
ناگهان در كـوچه ديـدٖم بى وفاى خـويش را
باز گم كردم ز شادى دست و پاى خويش را
گفته بـودم بعد ازين بايد فـرامـوشـش كنم
ديدمش وز یاد بردم گفته هاى خويش را
#مهدی_اخوان
@Shah_beyt_mandegar
مژده بده، مژده بده، یار پسندید مرا
سایه ی او گشتم و او برد به خورشید مرا
جانِ دل و دیده منم، گریه ی خندیده منم
یارِ پسندیده منم، یار پسندید مرا
کعبه منم، قبله منم، سوی من آرید نماز
کان صنمِ قبله نما خم شد و بوسید مرا
پرتو دیدار خوشش تافته در دیده ی من
آینه در آینه شد: دیدمش و دید مرا
آینه خورشید شود پیش رخ روشن او
تابِ نظر خواه و ببین کاینه تابید مرا
گوهرِ گم بوده نگر تافته بر فرق فلک
گوهریِ خوب نظر آمد و سنجید مرا
نور چو فواره زند بوسه بر این باره زند
رشکِ سلیمان نگر و غیرتِ جمشید مرا
هر سحر از کاخ کرم چون که فرو می نگرم
بانگِ لک الحمد رسد از مه و ناهید مرا
چون سر زلفش نکشم سر ز هوای رخ او
باش که صد صبح دمد زین شب امید مرا
پرتو بی پیرهنم، جان رها کرده تنم
تا نشوم سایه ی خود باز نبینید مرا
#هوشنگ_ابتهاج
@shah_beyt_mandegar
#گاهى ميان مردم ، در ازدحام شهر
غير از تو هرچه هست ، فراموش ميكنم...
#فریدون_مشیری
@shah_beyt_mandegar
تو را چنان که تویی هر نظر کجا بیند
به قدر دانش خود هر کسی کند ادراک
#حافظ
@shah_beyt_mandegar
گر چه امید ندارم که: شوم شاد از تو
نتوانم که زمانی نکنم یاد از تو
گفته بودی که: به فریاد تو روزی برسم
کی به فریاد رسی؟ ای همه فریاد از تو
دانم این قصه به خسرو برسد هم روزی
که: تو شیرینی و شهری شده فرهاد از تو
اگر امشب سر آن زلف به من دادی، نیک
ورنه فردا من و پای علم و داد از تو
گر تو، ای طرفهی شیراز، چنین خواهی کرد
برسد فتنه به تبریز و به بغداد از تو
دوش گفتی: به دلت در زنم آتش روزی
چه دل؟ ای خرمن دلها شده بر باد از تو
دل ما را غم هجر تو ز بنیاد بکند
خود ندیدیم چنین کار به بنیاد از تو
اوحدی را مکن از بند خود آزاد، که او
بندهای نیست که داند شدن آزاد از تو
#اوحدی
@shah_beyt_mandegar
خورشید جان ،
امان از این بی تو گذشتن ها ؛ وقتی از شما دورم ، برف های درونم آغاز می شود ...
کاش می دانستید درباره تان چه فکر می کنم . من برای دیدن شما همه ی درها را زده ام ...
عاشقی خوب است؛
زندگی حلال کسانی که عاشق اند.
من خجالتی ام و هنوز نمی دانم اسم تان را چگونه تلفظ کنم ...
ای کاش عشق، خود ، لب و دهان داشت ...
#محمدصالح_علاء
@shah_beyt_mandegar
من دانم و غمگین دلت ،
ای خسته کبوتر
سالی سپری گشت
و تو را ما نپراندیم...
#مهدی_اخوان_ثالث
@shah_beyt_mandegar
آن همه دلداری و پیمان و عهد
نیک نکردی که نکردی وفا
دوست نباشد به حقیقت که او
دوست فراموش کند در بلا
#سعدی
@shah_beyt_mandegar
هست از رویت مرا سد گونه حیرانی هنوز
وز سر زلف تو انواع پریشانی هنوز
#وحشی_بافقی
@shah_beyt_mandegar
چه کردی با خودت سالارِ پردرخون؟! خودت بنویس!
چه کردی با خودت سردارِ سردربر؟! خودت بنگر!
مؤذنزاده دارد در عزایت نوحه میخواند
چه کردی با خودت؟ شاه شبیخونخوردهی پرپر!
هم از رویای در شریانمان کابوس جریان یافت
هم از تهماندهی گلهایمان خرزهره غلیان کرد
سیاووش جوانمرگ من از آتش تمرّد کن!
که از خون تو خواهد رُست ده سودابهی دیگر
به این نوکیسهها دل خوش نکن وقتی که میدانی
به غیر از کندن گور برادر بر نمیآیند!
مذکر یا مؤنث، تخمهی قابیل، قابیل است
بزرگ سربهباد من! از این نایاوران بگذر!
جگرخون شهید من! اگر آتش نمییابی،
بیا و لقمهی سگ کن که میدانی و میدانم
جگرگاه جوانت را اگر در خاک بگذارند،
نود هند جگرخوار از مزارت بر میآرد سر
مؤذنزاده دارد بر مزارت اوج میگیرد...
من از شهنامهها چیزی که دانستم همین قدر است:
به خاطرخواهی سودابهها دلخوش شدن بد بود؛
برادرخواندهی مشتی برادرکش شدن بدتر...
#علی_اکبر_یاغی_تبار
@shah_beyt_mandegar