آدمکشی به سپیدی برف – کریستین بوبن
اثری شاعرانه و لطیف است که از زندگی، زیباییهای آن و امید و خوشبختی حرف میزند. نویسنده با نگاهی سرشار از قدرشناسی و قدردانی از الهامات زندگی میگوید. کریستین بوبن به خوبی میداند که چطور میتواند با نوشتههایش با روح انسانها ارتباط برقرار کند.
او از زندگی، زیباییهای آن، لذتهای کوتاه و لذتهای ماندگار، صحبت میکند. او تلاش میکند تا امید را به نگاه مخاطبان نوشتههایش تزریق کند و به انسانها این باور را انتقال دهد که خوشبختی در نزدیکی ما است و باید آن را باور داشته باشیم.
@shah_beyt_mandegar
قطار ساعت هفت از شبِ تو راه افتاد
تکانِ دست تو در روشنِ نگاه افتاد
قطار ساعت هفتِ تو رفت یا آمد؟
نگاه کرد به ساعت، به اشتباه افتاد
وَ قرص کامل ماه آن قَدَر مُیسّر شد
که عکس عقربه ها روی نور ماه افتاد
نگاه کرد به سمتی که ریل گم می شد
وَ بعد، رو به شبِ صندلی به راه افتاد
صدای گرم تو در ایستگاه خالی بود
نفس کشید، وَ بر شیشه طرح "آه" افتاد
مرور خاطره، برخورد دست ها با هم
ثواب عشق که در ورطه ی گناه افتاد
گناهِ دیدن تو، اتّفاق شیرینی
که بعد آن شبِ بی گاه، گاه گاه افتاد
مرور خاطره، در صفحه های پایانی
نگاه مرد، به یک صفحه ی سیاه افتاد
میان آن همه سطری که خط خطی شده بود
نگاه مرد، به "عشق تو شد تباه" افتاد
نوشته بود پس از جمله ی " منیژه ندید
چگونه بیژن از اسبش، درون چاه افتاد؛
(رسیده ایم من و نوبتم به آخرِ خط)
قطار ساعت هفتِ شب از تو راه افتاد."
#هادی_خورشاهیان
@shah_beyt_mandegar
مَه را زِ فَلَک به طَرْفِ بام آوَردَن
وَز ریگِ روان، روغَنِ خام آوَردَن
از روم، کِلیسیا به شام آوَردَن
بِتْوان، نَتَوان تو را به دام آوَردَن
#خاقانی
@shah_beyt_mandegar
مثل عروسِ خان که میداند "پسرزا" نیست
حس میکنم عمر خوشیهایم به دنیا نیست
ته ماندهی یک قهوهی تلخم که مدتهاست
در من کسی دیگر پی تعبیر فردا نیست...
وابستگی تلخ است هنگامی که میفهمی
آنقدرهایی که خودش میگفت تنها نیست...
نفرین به دست خالی و این دل سپردنها
نفرین به من، نفرین به تصویری که زیبا نیست
از بیتفاوت بودنم هم درد میبارد
یعنی گلوی بغض کرده اهل حاشا نیست
تنهاییِ گنجشک باران خوردهای هستم
که در خیابان هم برایش ذرهای جا نیست
عاشق که باشی تازه میفهمی که گاهی مرگ
چیزی به جز دل کندن از دلبستگیها نیست
دیشب نشستم با خودم از زندگی گفتم
گفتم ببین حال دلم خوب است، اما نیست...
#سجاد_صفری
@shah_beyt_mandegar
این چشمها را باز بگذارید در گور
این چشم بعد از مرگ هم چشمانتظار است
#فاطمه_اتحاد
@shah_beyt_mandegar
ما به آن گل از وفای خویشتن دل بستهایم
ورنه این صحرا تهی از لالهی سیراب نیست ....
#رهی_معیری
@shah_beyt_mandegar
🎼 فراموشی ها ...
🎤 امید نعمتی
👌👌👌
در میان من و تو فاصله هاست
گاه می اندیشم ،
می توانی تو به لبخندی این فاصله را برداری ..!
#حمید_مصدق
@shah_beyt_mandegar
نی دولت دنیا به ستم میارزد
نی لذت مستیاش الم میارزد
نه هفت هزار ساله شادی جهان
این محنت هفت روزه غم میارزد
#حافظ
@shah_beyt_mandegar
اگرچه در دل آن سنگ، جای ما نشدهست
خوشا به من که دلم کاروانسرا نشدهست
همین که اشک مرا دید با رقیبان گفت :
هنوز با دل سنگ من آشنا نشدهست !
به گریه گفتمش ای ماه، رو میپوش از من
به خنده گفت که رویم هنوز وا نشدهست
نگاهش از من دلتنگ و یادش از دل تنگ
جدا شدهست به آسانی و جدا نشدهست
نماز خواندم و این جامهی شرابآلود
هزار شکر که آلودهی ریا نشدهست ...!
#سجاد_سامانی
@shah_beyt_mandegar
او که میپنداشت من لبریزِ از خوشحالیام
پی نبرد از خندهی تلخم به دست خالیام
نارفیقانم چه آسان انگ بیدردی زدند
تا که پنهان شد به لبخندی، پریشانحالیام
سالها کنج قفس آواز خوش سر دادهام
تا نداند هیچ کس زندانیِ بیبالیام
شادم از عمری که زخمم منتِ مرهم نبرد
گفت هرکس حال و روزت چیست؟ گفتم عالیام!
بارها افتادم اما باز هم برخاستم
سختجانم کرده خوشبختانه بداقبالیام!
#سجاد_رشیدی_پور
@shah_beyt_mandegar
قصهی روز و شب من سخنی مختصر است
روز در خواب خیالاتم و شب بیدارم...
#اخوان_ثالث
@shah_beyt_mandegar
چه حرفها كه سالها نهفته داشت
و از گلوی خود قدم زنان گذشت
سلام را نگفت، زير لب نگفت
چرا به ندرت از تو میتوان گذشت
خزان به روزهای انتها رسيد
بهار بودْ مجلسی شگفت بود
به مجلس آمدی و رنج ماند و رنج
كه بر ترنجها و دختران گذشت
تمامِ روزْ صبحدم رسيده بود
تمامِ صبحْ رنگ روشن تو بود
مسيح بودن تو خدشهای نداشت
كه مرد و از ميان مردگان گذشت
اگر جهان دو كوچهی موازی است
-دو كوچه از دو پيک چشم می فروش-
به كوچه میزنم شبانههای مست
سياه مست بايد از جهان گذشت
درون سفرهای كه سينهی تو بود
شراب طعم تلخمزّگی چشيد
چه تلخ پشت تلخ سرفهات گرفت!
چه عمرت استكان به استكان گذشت!
خرَد علاج دردپيشگان نبود
صعود را سقوط فتح كرده بود
و ارتفاع هيچ قلهای نديد
چه ها بر استخوان شكستگان گذشت
هزار بار كتف نازكم شكست
به روی شانهام كه پا گذاشتند
هزارپا به قصد هرچه شانه هست
هزار بار ازين نوردبان گذشت
و عشقْ ساعت قديمی تو بود
و ساعت تو صبح را نشان نداد
و زنگ بارها و بارها نواخت
و بارها و بارها زمان گذشت...
#حسين_صفا
وصيت و صبحانه 📖
@shah_beyt_mandegar
نمیایی...🎼🐚
#علی_زند_وکیلی❣
اکنون که مرگ ساعت خود را کوک میکند
و نام تو را میپرسد
بیا در گوشَت بگویم
همین زندگی نیز
زیبا بود
#شمس_لنگرودی
@shah_beyt_mandegar
خیـــال آمدنت دیشـبم به سـر می زد
نیــامدی که ببینی دلــم چه پر می زد
به خواب رفتم و نیلوفری بر آب شکفت
خیال روی تو نقشی به چشم تر می زد
#هوشنگ_ابتهاج
@shah_beyt_mandegar
هلاک شیوه ی لطف توام ولی صد حیف
که التفات تو چون رحمت خدا، عام است!
#نصیر_همدانی
@Shah_beyt_mandegar
دلت جای ِدگر بود و غمت کُنج دلِ ما
گذشتیم و گذشت اما تو رسم عشق آموز
#معصومه_صابر
@shah_beyt_mandegar
شوریده ی آزرده دل ِ بی سر و پا من
در شهر شما عاشق انگشت نما من
دیوانه تر از مردم دیوانه اگر هست
جانا، به خدا من... به خدا من... به خدا من
#سيمين_بهبهاني
@shah_beyt_mandegar
گر دلت صاف است با تر دامنان الفت مگیر
تیره سازد صحبت آب روان آئینه را
#اشرفمازندرانی
@shah_beyt_mandegar
مرا با یک منِ ناآشناتر روبهرو کردی
خودم هم سخت حیرانم از این برگی که رو کردی
چهل سالی دو روی سکّهام این رو و آن رو شیر
مرا با روی خطِ سکّهام بیآبرو کردی
نباید تشت این دلدادگی از بام میافتاد
من آرامش طلب بودم، تو اما های و هو کردی
چه بیم از زخم بیگانه، مرا تیر نگاهت کُشت
به خون غلتیدم و دیدم که با خونم وضو کردی
اگر چه آرزوی هر دوی ما عشق بود اما...
تو بودی آرزوی من، تو او را آرزو کردی
ننوشیدم ز جام بادهای جز بادهٔ چشمت
«تو با اغیار پیش چشم من مِی در سبو کردی»
تو هم مانند من بیچاره خواهی شد از آنجا که...
برای رفع دلتنگی به یک بیگانه خو کردی
#فاطمه_اتحاد
@shah_beyt_mandegar
نفس های مرا مگذار پای زندگی کردن
به دنیا آمدن هرگز دلیلِ زنده بودن نیست...
#معصومه_صابر
@shah_beyt_mandegar
یار بیگانه مشو تا نبری از خویشم
غم اغیار مخور تا نکنی ناشادم
#حافظ
@shah_beyt_mandegar
هشیار کسی باید کز عشق بپرهیزد
وین طبع که من دارم با عقل نیامیزد
#سعدى
@shah_beyt_mandegar
ای درخت آشنا !
شاخه های خویش را
ناگهان کجا جا گذاشتی ؟
یا به قول خواهرم فروغ
دستهای خویش را
در کدام باغچه عاشقانه کاشتی؟
این قرارداد تا ابد میان ما برقرار باد:
چشمهای من به جای دستهای تو
من به دست تو آب می دهم
تو به چشم من آبرو بده..
من به چشمهای بی قرار تو قول می دهم
ریشه های ما به آب
شاخه های ما به آفتاب می رسد،
ما دوباره سبز می شویم!
#قیصر_امین_پور
@shah_beyt_mandegar
گویند روی سُرخِ تو #سعدی چه زرد کرد؟
اکسیر عشق بر مِسَم افتاد و زَر شدم!
@shah_beyt_mandegar
یک شب آتش در نیستانی فتاد
سوخت چون اشکی که بر جانی فتاد
شعله تا سر گرم کار خویش شد
هر نیی شمع مزار خویش شد
نی به آتش گفت کین آشوب چیست؟
مر تو را زین سوختن مطلوب چیست؟
گفت آتش بی سبب نفروختم
دعوی بی معنیت را سوختم
زانکه می گفتی نیم با صد نمود
همچنان در بند خود بودی که بود
مرد را دردى اگر باشد خوش است
درد بی دردی علاجش آتش است
#مجذوب_تبريزى
@shah_beyt_mandegar
بازآ که سنگ خاره و گل خنده میکنند
بر سستعهدی تو و بر سختجانیام
#رهی_معیری
@shah_beyt_mandegar