اگر چهخوابنیاید بهچشمِ کم سویم
ولی بخاطرِ تو، شب بخیــر می گویم
من از هجومِ خیـــالِ تو بــــاز بیدارم
بخوابراحتو خوش اینگارِمَه رویم
#امیرخسرو_دهلوی
@shah_beyt_mandegar
چشم مست تو به یڪ عشوه که در کارم کرد
از مـِی عـشـق، عـــلاج دلــــ بیــمارم کرد
من در آن روز زدم خنـده به میخـانه چو جام
که دل از باده ی دیــدار تو،سرشـارم کرد ...
#آتش_اصفهانی
@shah_beyt_mandegar
من بی تو در غریب ترین شهر عالمم
بی من تو در کجای جهانی که نیستی؟
#غلامرضا_طریقی
@shah_beyt_mandegar
چرا رفتی، چرا؟ من بی قرارم
به سر، سودای آغوش تو دارم
نگفتی ماهتاب امشب چه زیباست؟
ندیدی جانم از غم ناشکیباست؟
نه هنگام گل و فصل بهارست؟
نه عاشق در بهاران بی قرارست؟
نگفتم با لبان بسته ی خویش
به تو راز درون خسته ی خویش؟
خروش از چشم من نشنید گوشت؟
نیاورد از خروشم در خروشت؟
اگر جانت ز جانم آگهی داشت
چرا بی تابیم را سهل انگاشت؟
کنار خانه ی ما کوهسارست
ز دیدار رقیبان برکنارست
چو شمع مهر خاموشی گزیند
شب اندر وی به آرامی نشیند
ز ماه و پرتو سیمینه ی او
حریری اوفتد بر سینه ی او
نسیمش مستی انگیزست و خوشبوست
پر از عطر شقایق های خودروست
بیا با هم شبی آنجا سرآریم
دمار از جان دوری ها برآریم
خیالت گرچه عمری یار من بود
امیدت گرچه در پندار من بود
بیا امشب شرابی دیگرم ده
ز مینای حقیقت ساغرم ده
دل دیوانه را دیوانه تر کن
مرا از هر دو عالم بی خبر کن
بیا! دنیا دو روزی بیشتر نیست
پی ِ فرداش فردای دگر نیست
بیا… اما نه، خوبان خود پرستند
به بندِ مهر، کمتر پای بستند
اگر یک دم شرابی می چشانند
خمارآلوده عمری می نشانند
درین شهر آزمودم من بسی را
ندیدم باوفا زآنان کسی را
تو هم هر چند مهر بی غروبی
به بی مهری گواهت این که خوبی
گذشتم من ز سودای وصالت
مرا تنها رها کن با خیالت
#سیمین_بهبهانی
@shah_beyt_mandegar
به عالم بشری غیر خودنمایی نیست
کسی که بگذرد از وهم خویشتن ملک است
#بیدل
@shah_beyt_mandegar
در دهر هر آنکه نیمنانی دارد
از بهر نشست، آشیانی دارد
نه خادم کس بُوَد، نه مخدوم کسی
گو«شاد بِزی»که خوش جهانی دارد..
#خیام
@shah_beyt_mandegar
من خسته چون ندارم، نفسی قرار بیتو
به کدام دل صبوری، کنم ای نگار بیتو
اگرم به سوی دوزخ، ببرند باز خوش خوش
بروم ولی به جنت، نکنم گذار بیتو
نفسی به بوی وصلت، زدنم بِهست جانا
که چنین بماند عمری، من دلفگار بیتو
#سعدی
@shah_beyt_mandegar
يكى هم بود
كه پاييز دستهايش
بهار فراموش شدهى درخت بود..
#سیامک_تقیزاده
@shah_beyt_mandegar
روي ویترین یک کتابفروشی در شهر رم نوشته شده:
«همه عشقی چون رومئو و ژولیت میخواهند، بدون آن که بدانند این عشق فقط ۳ روز دوام داشت و جان ۶ نفر را گرفت!»
لطفاً کتاب بخرید و بخونید.
@shah_beyt_mandegar
معنی بخشیدن یک دل به یک لبخند چیست؟
من پشیمانم بگو تاوان آن سوگند چیست؟
#فاضل_نظری
#روزتون_بخیر
@shah_beyt_mandegar
به طعنه گفت که: هُشدار! ساربان دزد است!
نفر، نفر، همه ی اهل کاروان دزد است!
چو بار بستم و رفتم گمان نکردم هیچ،
شریک قافله -ای وایِ من!- همان دزد است!
چه سود از این همه قرآن بدین نمط خواندن؟
فضیل توبه نکرده ست و همچنان دزد است!
دلت خوش است که بسته ست روزنِ روباه
زِ ردّ گیوه بیاندیش! باغبان دزد است!
من ازِ خیانتِ اسبابِ خانه می ترسم،
چه اعتماد به دیوار؟! نردبان دزد است!
ز عمرِ من همه کم کرد و بر خودش افزود،
گلایه با که توان کرد، چون زمان دزد است؟!
زِ من مرنج، اگر بیش از این نمی گویم
زبان -زِ ترسِ سرِ سبز- در دهان دزد است!
#حسین_جنتی
@shah_beyt_mandegar
تصنیف "بگذار تا بگرییم"
بگذار تا بگرییم چون ابر در بهاران
کز سنگ ناله خیزد روز وداع یاران
هر کو شراب فرقت روزی چشیده باشد
داند که سخت باشد قطع امیدواران
با ساربان بگویید احوال آب چشمم
تا بر شتر نبندد محمل به روز باران
بگذاشتند ما را در دیده آب حسرت
گریان چو در قیامت چشم گناهکاران
ای صبح شب نشینان جانم به طاقت آمد
از بس که دیر ماندی چون شام روزه داران
چندین که برشمردم از ماجرای عشقت
اندوه دل نگفتم الا یک از هزاران
سعدی به روزگاران مهری نشسته در دل
بیرون نمیتوان کرد الا به روزگاران
چندت کنم حکایت شرح این قدر کفایت
باقی نمیتوان گفت الا به غمگساران
#سعدی
با صدای #محمدرضا_شجریان
@shah_beyt_mandegar
به موئی بسته صبرم نغمهی تار است پنداری
دلم از هیچ میرنجد دل یار است پنداری
#ملک_قمی
@shah_beyt_mandegar
نشد که زندگیام را کمی تکان بدهی
نخواستی سر این عشق امتحان بدهی
نخواستی که بمانی و دردهای مرا
فقط یکی دو سه سالی به دیگران بدهی
نگو که آمده بودی سری به من بزنی
و بعد بگذری و دل به این و آن بدهی
نگو از اول این راه عاشقم نشدی
نگو که آمده بودی خودی نشان بدهی
گناه فاصلهها را به پای من زدی و...
نخواستی به تن خستهام زمان بدهی
چه اتفاق غریبیست اینکه دل بکند
کسی که حاضری آسان براش جان بدهی
نشستهام سر سجاده روبهروی تو باز
هنوز منتظرم در دلم اذان بدهی...
#زهرا_شعبانی
@shah_beyt_mandegar
یادم نمیکنی
و ز يادم نمیروی
یادت بخیر یار
فراموشکار من...
#شهریار
@Shah_beyt_mandegar
از كفر من تا دينِ تو راهي به جز ترديد نيست
دلخوش به فانوسم نكن اينجا مگر خورشيد نيست
با حس ويراني بيا تا بشكند ديوار من
چيزي نگفتن بهتر از تكرار طوطي وارِ من
بي جستجو ايمان ما از جنس عادت مي شود
حتي عبادت بي عمل وهم سعادت مي شود
با عشق آنسوي خطر جايي براي ترس نيست
در انتهاي موعظه ديگر مجال درس نيست
كافر اگر عاشق شود، بي پرده مؤمن مي شود
چيزي شبيه معجزه با عشق ممكن مي شود…
#افشین_یداللهی
@shah_beyt_mandegar
من را اگر برای تنهایی ات بخواهی،
خیانت کرده ای.
برای با من تنها بودن
قدمی اگر برداری،
دوستم داشته ای...
#سیدمحمد_مرکبیان
@shah_beyt_mandegar
در دل من چیزی ست
مثل یک بیشه ی نور
مثل خواب دم صبح
و چنان بی تابم، که دلم می خواهد
بدوم تا ته دشت، بروم تا سر کوه
دورها آوایی ست، که مرا می خواند …
#سهراب_سپهری
@shah_beyt_mandegar
اما پسر شدم که تو را آرزو کنم
هی جان به سر شدم که تو را آرزو کنم
پیوسته آرزو کنمت بلکه آرزو
از شرم ناتوانی خود جان به سر شود..
#حسين_صفا
@shah_beyt_mandegar
عطر موهای تو خَلقی را کشاند بر جنون
منع کردم باد را تا نگذرد از کوی تو .
#محمود_افهمی
یک جان چه بُود ؟
کافرم ار پیش تو صد جان
انگشت زنان ، رقص کنان
مینتوان داد..
#عطار
@shah_beyt_mandegar
دل سودازده عمری است هوایی شده است
آه اگر راه به آن زلف پریشان نبرد
#عالیجنابصائب
@shah_beyt_mandegar
ما کوزه ی سفالی آتش ندیده ایم !
آسان تر است ازهمه کاری، شکست ما..
#مير_تشبيهى
@shah_beyt_mandegar
📚رومئو و ژولیت: ویلیام شکسپیر
رومئو و ژولیت کششی به داستانهای عاشقانه دوران باستان دارد. درونمایه اثر براساس داستانی ایتالیایی است، که به صورت شعر با نام تاریخ باستانی رومئو و ژولیت توسط آرتور برووک در سال ۱۵۶۲، و به صورت نثر در سال ۱۵۹۱ توسط ویلیام پینتر نوشته شدند. شکسپیر از هردو اثر استفاده کرد، ولی برای گسترش داستان، شخصیتهای مکمل داستان بهخصوص مرکوتیو و پاریس را دچار تغییراتی نمود. این نظر وجود دارد که نمایشنامه بین سالهای ۱۵۹۱ تا ۱۵۹۵ نوشته شده، و برای نخستینبار در قطع ربع کاغذ در سال ۱۵۹۷ به چاپ رسید. این نسخه کیفیت پایینی داشت و نسخههای بعدی اصلاحشده و با اصل اثر شکسپیر مطابق گشتند.
#معرفی_کتاب
@shah_beyt_mandegar
چیزی نگو، آن چه امروز آزارت میدهد، روزی دلتنگت میکند
غژغژ صندلی پدر
زنگِ صدای تو وقتی داد میزنی
خس خس سینهام وقتی گریه می کنم
#سیدمحمد_مرکبیان
📚 آغوشی برای یک سفر طولانی
@shah_beyt_mandegar
شرط هواداری ما شیدائی و شوریدگیست
گر یار ما خواهی شدن شوریده و شیدا بیا
#شهریار
@shah_beyt_mandegar
شوخ طبعی میکنم، تا کس نگوید کبر داشت
لیک با دل نیست همره طبعِ شوخی گسترم
گاه چون سنگم به سختی، گاهی از بالِ نسیم
سخت میرنجد دلِ از برگِ گل نازکترم
تا نگویندم که خشکی، تر زبانی میکنم
دل عزادار است و من با تار خود رامشگرم
#مهدى_اخوان_ثالث
@shah_beyt_mandegar
از دولت مى امشب حالِ دگرى دارم
گه با لب خندانم، گه چشم تَرى دارم
هرجا كه دلم خواهد، مىپرّم و میبالم
پروانه صفت گويى بالى و پرى دارم
اى دل چه خبر دارى، ديوانهترم امشب
از آن مه بىمهرت، من هم خبرى دارم
تا ماه شود پيدا -داد از غم تنهايى-
با اختركان ناچار، سرّى و سرى دارم
امشب ز دگر شبها ديوانهترم، اميد
گه خندم و گه گريم، حال دگرى دارم
#مهدی_اخوان_ثالث
@shah_beyt_mandegar
بازآی که چون برگ خزانم رخ زردیست
با یاد تو دمساز دل من دم سردیست
گر رو به تو آوردهام از روی نیازیست
ور دردسری میدهمت از سر دردیست
از رهروان سفر عشق درین دشت
گلگونه سرشکیست اگر راهنوردیست
در عرصهٔ اندیشهٔ من با که توان گفت
سرگشته چه فریادی و خونین چه نبردیست
غمخوار به جز درد و، وفادار به جز درد
جز درد که دانست که این مرد چه مردیست
از درد سخن گفتن و از درد شنیدن
با مردم بیدرد ندانی که چه دردیست
چو جام شفق موج زند خون به دل من
با اینهمه دور از تو مرا چهرهٔ زردیست
زین لالهٔ بشکفتهٔ در دامن صحرا
هر لاله نشان قدم راهنوردیست
یا خون شهیدیست که جوشد ز دل خاک
هر جا که در آغوش صبا غنچهٔ وردیست
#مهرداد_اوستا
@shah_beyt_mandegar