دست بیماران گرفتن، بر طبیبان واجب است
من ز پا افتادهام، دستم نمیگیرد طبیب
#سلمان_ساوجی
@shah_beyt_mandegar
هوشم نه موافقان و خویشان بردند
این کَج کُلَهان مو پریشان بردند
گویند:"چرا تو دل بدیشان دادی؟"
:"والله که من ندادم ایشان بردند."
#ابوسعيد_ابوالخير
@shah_beyt_mandegar
#فاضل_نظری میفرماد که:
"دلواپس گذشته مباش و غمت مباد
من سال هاست هیچ نمی آورم به یاد
بیاعتنا شدم به جهان بی تو آنچنان
کز دیدن تو نیز نه غمگین شوم نه شاد
من داستان آن گل سرخم که عاقبت
دلسوزی نسیم، سرش را به باد داد
گفتی ببند عهد و به من اعتماد کن
نفرین به عهد بستن و لعنت به اعتماد
این زخمخورده را به ترحم نیاز نیست
خیر شما رسیده به ما؛ مرحمت زیاد"
@shah_beyt_mandegar
حرف بدگو، باز می دارد زبد گفتن مرا
می کند هموار سوهان ، گرچه خود هموار نیست
#ملا_مفرد_همدانی
@shah_beyt_mandegar
سوزاندی ام که دلم خـام تر شود
وحشی شـدی غـزلم رام تـر شود
آهــو برای چه بـاید زمـان صید
کاری کند که خوش اندام تر شود
جز اینکه از سر جانش گذشته تـا
صیـاد نـابغه ناکــــام تر شــود
آدم برای نشستن به خاک تـــو
باید نتـرسد و بـــدنام تــر شود
چیــزی نگفتی و گفتی نگـویم و
رفتی که قصه پر ابهـــام تر شود
آنقدر گریه نکردنی میان بغــض
تا چشم اشک سرانجام تــَر شود
امشب کنار غزل های من بخواب
شاید جهان تــــــو آرام تر شود
#افشین_یداللهی
@shah_beyt_mandegar
ترک ما کــردی برو همصحبت اغیار باش
یار ما چون نیستی با هر که خواهی یار باش
گر چه میدانم که دشوار است صبر از روی دوست
چند روزی صبر خواهم کرد گو دشوار باش
#وحشی_بافقی
@shah_beyt_mandegar
تو خبر نداشتی
مخفيانه به شهر آمدم
تمام نشانههای تو را بوسيدم
جای پاهايت گلهای سوخته گذاشتم
شمعی كنار اتاقت روشن كردم
و به ابديت برگشتم
تو از اين سفرها خبر نداری
#محمود_درویش
@shah_beyt_mandegar
عمریست که ما گمشدگان گرم سراغیم
شاید کسی از ما خبری داشته باشد
#بیدل_دهلوی
@shah_beyt_mandegar
مشک ریزان
میجهد باد صبا ازکوی دوست
شاخهای گویی ربودست از خم گیسوی دوست
دوست میدارم
نسیم صبح را کو در هوا
تا نفس میآیدش جان میدهد بر بوی دوست
#سلمان_ساوجی
@shah_beyt_mandegar
اگر به زلفِ دراز تو دستِ ما نرسد
گناهِ بختِ پریشان و دستِ کوته ماست
#حافظ
@shah_beyt_mandegar
دلم را کاش یک شب راهی میخانه میکردم
تمام غصه هایش چون اناری دانه میکردم
سپس هر دانهٔ آن را بدست خلق میدادم
ولی دانم که آنجا را فقط غمخانه میکردم
چگونه درد عشقت را کِشم بی ساغر و مستی
کشیدم کاش آنها را همه افسانه میکردم
تو شمع محفلم بودی چه باک از سوختن ما را
تمام هستی خود را پر پروانه میکردم .
نشد آخر بگویم آن حدیث چشم شوخت را
که میگفتم تمام خلق را دیوانه میکردم
کنار پنجره مویت بدست باد میدادی
همه عمرم به حسرت شد که زلفت شانه میکردم
لطیفی چون پرستویی به زیر نم نم باران
اگر پرواز میکردی دلم را لانه میکردم
مرا سوزانده عشق تو برای درد بی دردم
دلم را کاش یک شب راهی میخانه میکردم
#محمود_افهمی
@shah_beyt_mandegar
از برای کشتن من کم نبود اسباب قتل
حال بیمار من ازاغیار پرسیدن نداشت...
#صائب_تبریزی
@shah_beyt_mandegar
نقش ونگار کعبه نه مقصود شوق ماست
نقش بلند تر زده ایم ، آن نگار کو؟
جانا ، نوای عشق خموشانه خوش تراست
آن آشنای ره که بود پرده دار کو؟
#هوشنگ_ابتهاج
@shah_beyt_mandegar
زندگی نقد هزار آزار است
هرقدر کم شمری بسیار است
دل جمعی که توان گفت کجاست
غنچه هم یک سر و صد دستار است
به شمار من و ما خرسندیم
چه توان کرد نفس بیکار است
اثر سعی کدام آبله پاست
خار این ره مژه خونبار است
خاکساران چمن خرمیاند
سبزه و گل به زمین بسیار است
جشن نادیده تماشا دارد
مژه برادشتنت دیوار است
در عدم نیز غباری دارد
خاکم آیینهٔ جوهرداراست
پیش پا میخورم از الفت دل
بر نفس آینه ناهموار است
نارسایی قفس شکوهٔ کیست
خامشی پیچش صد طومار است
غنچه را خنده و پرواز یکیست
بال ما در گره منقار است
چون جرس کاش به منزل نرسیم
نالهٔ ما ز اثر بیزار است
مرده هم فکر قیامت دارد
آرمیدن چقدر دشوار است
بیدل از صنعت تقدیر مپرس
زلف یاریم و شب ما تار است
#بیدل_دهلوی
@shah_beyt_mandegar
کمند مهر چنان پاره کن که گر روزی
شوی ز کرده پشیمان، به هم توانی بست!
#محتشم_کاشانی
@Shah_beyt_mandegar
خیال چشم مستش را اگر در خواب خوش بینی
عجب دارم که برداری سر از مستی و مستوری
#سلمانساوجی
@shah_beyt_mandegar
مطرب، چو بر سماع تو کردیم گوش را
راهی بزن، که ره بزند عقل و هوش را
ابریشمی بساز و ازین حلقه پنبه کن
نقل حضور صوفی پشمینهپوش را
جامی بیار، ساقی، از آن بادههای خام
وز عکس او بسوز من نیمجوش را
بر لوح دل نقوش پریشان کشیدهایم
جامی بده، که محو کنیم این نقوش را
ما را به می بشوی، چنان کز صفای ما
غیرت بود مشایخ طاعتفروش را
بر ما ملامت دگران از کدورتست
صافی ملامتی نکند دردنوش را
با مدعی بگوی که: ما را مگوی وعظ
کاگندهایم سمع نصیحتنیوش را
ای باد صبح، نیک خراشیده خاطریم
لطفی بکن، به دوست رسان این خروش را
گرمی کند به خلوت ما آن پری گذر
بگذار تا گذار نباشد سروش را
شد نوش ما چو زهر ز هجران او، ولی
زهر آن چنان خوریم به یادش که نوش را
ای اوحدی، بگوی سخن، تا بداندت
دشمن، که بیبصر نشناسد خموش را
#اوحدی
@shah_beyt_mandegar
.
با آنکه دلم از غم عشقت خون است
شادی به غم توام ز غم افزونست
اندیشه کنم هر شب و گویم : یا رب
هجرانش چنین است ، وصالش چون است ؟
#رودکی
@shah_beyt_mandegar
پیش بیا، پیش بیا، پیشتر
تا که بگویم غم دل بیشتر
دوستترت دارم از هر چه دوست
ای تو به من از خود من خویشتر
دوستتر از آنکه بگویم چقدر
بیشتر از بیشتر از بیشتر
داغ تو را از همه داراترم
درد تو را از همه درویشتر
هیچ نریزد به جز از نام تو
بر رگ من گر بزنی نیشتر
فوت و فن عشق به شعرم ببخش
تا نشود قافیه اندیشتر
#قیصر_امینپور
@shah_beyt_mandegar
قایقی خواهم ساخت
خواهم انداخت به آب.
دور خواهم شد از این خاک غریب
که در آن هیچ کسی نیست که در بیشه عشق
قهرمانان را بیدار کند.
قایق از تور تهی
و دل از آروزی مروارید،
همچنان خواهم راند
نه به آبیها دل خواهم بست
نه به دریا ـ پریانی که سر از آب بدر می آرند
و در آن تابش تنهایی ماهی گیران
می فشانند فسون از سر گیسوهاشان
همچنان خواهم راند
همچنان خواهم خواند
«دور باید شد، دور.
مرد آن شهر، اساطیر نداشت
زن آن شهر به سرشاری یک خوشه انگور نبود
هیچ آئینه تالاری، سرخوشیها را تکرار نکرد
چاله آبی حتی، مشعلی را ننمود
دور باید شد، دور
شب سرودش را خواند،
نوبت پنجره هاست.»
همچنان خواهم راند
همچنان خواهم خواند. . .
#سهراب_سپهری
@shah_beyt_mandegar
مرا که طاقتِ این چند روزِ دنیا نیست
چگونه حوصله ی جاودانگی باشد؟!
#فاضل_نظری
@shah_beyt_mandegar
.
من عاقبت از اينجا خواهم رفت
پروانه اي که با شب مي رفت
اين فال را براي دلم ديد
ديري است
مثل ستاره ها چمدانم را
از شوق ماهيان و تنهايي خودم
پر کرده ام ...
.
#شفیعی_کدکنی
@shsh_beyt_mandegar
آرام باش عزیز من آرام باش
حكایت دریاست زندگی
گاهی درخشش آفتاب، برق و بوی نمك، ترشح شادمانی
گاهی هم فرو می رویم، چشم های مان را می بندیم، همه جا تاریكی است.
آرام باش عزیز من آرام باش، دوباره سر از آب بیرون می آوریم
و تلالو آفتاب را می بینیم زیر بوته ای از برف
كه این دفعه،
درست از جائی كه تو دوست داری طالع می شود.
#شمس_لنگرودی
@shah_beyt_mandegar
انفرادی شده
سلول به سلولِ تنم
خودِ من
در خودِ من
در خودِ من
زندانی ست ...
#حسین_جنت_مکان
@shah_beyt_mandegar
ای جنون عمریست میخواهم دلی خالی کنم
شیشهام را بشکن و گوشی بر آهنگم گذار
#بیدل
@shah_beyt_mandegar
فرقی میان طعنه و تعریف خلق نیست
چون رود بگذر از همه ی سنگریزه ها...
#فاضل_نظری
@shah_beyt_mandegar
تا سَرِ سال، تمامِ غمِ خود خواهم خورد!
حیف از این مال که خُمسش به فقیهان برسد!
#محمد_سهرابی
@Shah_beyt_mandegar
ز اشتیاق تو جانم به لب رسید بیا
نظر به حال دلم کن، ببین که چون کردی
#عراقی
@shah_beyt_mandegar
پرواز کنان بر سر احوال دل خویش
خطی به هوا با نوک منقار نوشتم
#رضا_حیدری_نیا
@shah_beyt_mandegar