تو خبر نداشتی
مخفيانه به شهر آمدم
تمام نشانههای تو را بوسيدم
جای پاهايت گلهای سوخته گذاشتم
شمعی كنار اتاقت روشن كردم
و به ابديت برگشتم
تو از اين سفرها خبر نداری
#محمود_درویش
@shah_beyt_mandegar
عمریست که ما گمشدگان گرم سراغیم
شاید کسی از ما خبری داشته باشد
#بیدل_دهلوی
@shah_beyt_mandegar
مشک ریزان
میجهد باد صبا ازکوی دوست
شاخهای گویی ربودست از خم گیسوی دوست
دوست میدارم
نسیم صبح را کو در هوا
تا نفس میآیدش جان میدهد بر بوی دوست
#سلمان_ساوجی
@shah_beyt_mandegar
اگر به زلفِ دراز تو دستِ ما نرسد
گناهِ بختِ پریشان و دستِ کوته ماست
#حافظ
@shah_beyt_mandegar
دلم را کاش یک شب راهی میخانه میکردم
تمام غصه هایش چون اناری دانه میکردم
سپس هر دانهٔ آن را بدست خلق میدادم
ولی دانم که آنجا را فقط غمخانه میکردم
چگونه درد عشقت را کِشم بی ساغر و مستی
کشیدم کاش آنها را همه افسانه میکردم
تو شمع محفلم بودی چه باک از سوختن ما را
تمام هستی خود را پر پروانه میکردم .
نشد آخر بگویم آن حدیث چشم شوخت را
که میگفتم تمام خلق را دیوانه میکردم
کنار پنجره مویت بدست باد میدادی
همه عمرم به حسرت شد که زلفت شانه میکردم
لطیفی چون پرستویی به زیر نم نم باران
اگر پرواز میکردی دلم را لانه میکردم
مرا سوزانده عشق تو برای درد بی دردم
دلم را کاش یک شب راهی میخانه میکردم
#محمود_افهمی
@shah_beyt_mandegar
از برای کشتن من کم نبود اسباب قتل
حال بیمار من ازاغیار پرسیدن نداشت...
#صائب_تبریزی
@shah_beyt_mandegar
نقش ونگار کعبه نه مقصود شوق ماست
نقش بلند تر زده ایم ، آن نگار کو؟
جانا ، نوای عشق خموشانه خوش تراست
آن آشنای ره که بود پرده دار کو؟
#هوشنگ_ابتهاج
@shah_beyt_mandegar
زندگی نقد هزار آزار است
هرقدر کم شمری بسیار است
دل جمعی که توان گفت کجاست
غنچه هم یک سر و صد دستار است
به شمار من و ما خرسندیم
چه توان کرد نفس بیکار است
اثر سعی کدام آبله پاست
خار این ره مژه خونبار است
خاکساران چمن خرمیاند
سبزه و گل به زمین بسیار است
جشن نادیده تماشا دارد
مژه برادشتنت دیوار است
در عدم نیز غباری دارد
خاکم آیینهٔ جوهرداراست
پیش پا میخورم از الفت دل
بر نفس آینه ناهموار است
نارسایی قفس شکوهٔ کیست
خامشی پیچش صد طومار است
غنچه را خنده و پرواز یکیست
بال ما در گره منقار است
چون جرس کاش به منزل نرسیم
نالهٔ ما ز اثر بیزار است
مرده هم فکر قیامت دارد
آرمیدن چقدر دشوار است
بیدل از صنعت تقدیر مپرس
زلف یاریم و شب ما تار است
#بیدل_دهلوی
@shah_beyt_mandegar
کمند مهر چنان پاره کن که گر روزی
شوی ز کرده پشیمان، به هم توانی بست!
#محتشم_کاشانی
@Shah_beyt_mandegar
دل به اميد صدايى كه مگر در تو رسد
ناله ها كرد در اين كوه كه فرهاد نكرد
#حافظ
@shah_beyt_mandegar
سلام عزیزان
آخرین فرصت سفارش نقاشی ( چهره )
مدادرنگی ، سیاه قلم
قبل از سال نو....
برای ثبت سفارش به
@A_moonart
پیام دهید 🤍🪴
سعدیا دی رفت و فردا همچنان موجود نیست
در میان این و آن فرصت شمار امروز را
#سعدی
@shah_beyt_mandegar
آدمـ وقـتـی کـسـی را
عـمـیقـاً دوسـت دارد
هـر شـب مـیتـوانـد
خـوابـش را بـبـیـنـد....
#عبـاس_مـعـروفـی
@shah_beyt_mandegar ⭐️
دشمنی کز پیِ بیداد مرا یاد کند
به از آن دوست که هرگز نکند یاد مرا !
#قدسی_مشهدی
@shah_beyt_mandegar
.
من عاقبت از اينجا خواهم رفت
پروانه اي که با شب مي رفت
اين فال را براي دلم ديد
ديري است
مثل ستاره ها چمدانم را
از شوق ماهيان و تنهايي خودم
پر کرده ام ...
.
#شفیعی_کدکنی
@shsh_beyt_mandegar
آرام باش عزیز من آرام باش
حكایت دریاست زندگی
گاهی درخشش آفتاب، برق و بوی نمك، ترشح شادمانی
گاهی هم فرو می رویم، چشم های مان را می بندیم، همه جا تاریكی است.
آرام باش عزیز من آرام باش، دوباره سر از آب بیرون می آوریم
و تلالو آفتاب را می بینیم زیر بوته ای از برف
كه این دفعه،
درست از جائی كه تو دوست داری طالع می شود.
#شمس_لنگرودی
@shah_beyt_mandegar
انفرادی شده
سلول به سلولِ تنم
خودِ من
در خودِ من
در خودِ من
زندانی ست ...
#حسین_جنت_مکان
@shah_beyt_mandegar
ای جنون عمریست میخواهم دلی خالی کنم
شیشهام را بشکن و گوشی بر آهنگم گذار
#بیدل
@shah_beyt_mandegar
فرقی میان طعنه و تعریف خلق نیست
چون رود بگذر از همه ی سنگریزه ها...
#فاضل_نظری
@shah_beyt_mandegar
تا سَرِ سال، تمامِ غمِ خود خواهم خورد!
حیف از این مال که خُمسش به فقیهان برسد!
#محمد_سهرابی
@Shah_beyt_mandegar
ز اشتیاق تو جانم به لب رسید بیا
نظر به حال دلم کن، ببین که چون کردی
#عراقی
@shah_beyt_mandegar
پرواز کنان بر سر احوال دل خویش
خطی به هوا با نوک منقار نوشتم
#رضا_حیدری_نیا
@shah_beyt_mandegar
تنها بودم
اما بودا نبودم
و نیلوفری ارغوانی
در سینهی بلورینم نمیتپید.
در هر زندانِ دنیا،
زندانی فراموش شدهای،
و در هر گورستان جهان
عزیزِ به خاک سپردهای داشتم.
و تنها بودم مثل ماه
که کوتاهتر از تنهاییِ من
دیواری نیافته بود.
(عباس صفاری. ۱۹ تیر ۱۳۳۰ ــ ۷ بهمن ۱۳۹۹)
@shah_beyt_mandegar
چشمت رهم نمی دهد به گذرگاه عافیت
بیمارم و خوشم که دلم مبتلای توست...
#همام_تبریزی
@shah_beyt_mandegar
مرا هر کس که بیرون می کشد از گوشه ی خلوت
ستمکاری ست کز آغوش یارم می کشد بیرون!
#صائب_تبریزی
@Shah_beyt_mandegar
شادی عشاق جز با سوختن ممکن نشد
حاج فیروزند عاشقها ز دود خویشتن
#رضا_حیدری_نیا
@shah_beyt_mandegar
وقتی تو را از این دل تنگم خدا گرفت
با من تمام عالم و آدم عزا گرفت
شبهای بی تو ماندن و تکرار این سؤال:
این دلخوشی ِسادهی ما را چرا گرفت؟
در چشمهای تیرهی تو درد خانه کرد
در چشمهای روشن من غصّه پا گرفت
هی گریه پشت گریه و هی صبر پشت صبر
هر کس شنید قلبش از این ماجرا گرفت
بعد از تو کار هر شب من جز دعا نبود
هی التماس و گریه و هی نذر...تا گرفت
حالا که آمدی چه قَدَر تلخ و خستهای
اصلاً! خدا دوباره تو را داد؟ یا...گرفت؟
#بیتا_امیری
@shah_beyt_mandegar
هر مشکلی از دولت عشقت شده آسان
دل مانده، همین عقدۀ دشوار و دگر هیچ
#حزین_لاهیجی
@shah_beyt_mandegar