❖ #شاه_بیت_های_ماندگار
هرچه داریم ز سودای تو دلبر داریم
حیف باشد که ز سودای تو دل برداریم
───── 💠 #منعم_شیرازی
سحر کرشمه ی چشمت به خواب میدیدم
زهی مراتب خوابی که بِه ز بیداریست
───── 💠 #حافظ
ز کس احوال او هرگز نپرسم
که ترسم با رقیبش دیده باشد
───── 💠 #سنجر_کاشانی
منت مکش ز سرمه که آن چشم خوش نگاه
در بردن دل است ز دنباله بی نیاز
───── 💠 #صائب_تبریزی
فرق است ميان آنكه يارش در بر
با آنكه دو چشم انتظارش بر در ...
───── 💠 #سعدی
@shah_beyt_mandegar
گفتنی نیست ولی بی تو کماکان در من
نفسی هست دلی هست ولی جانی نیست
#محمد_عزیزی
@shah_beyt_mandegar
من که در دام آمدم، نه از فریب دانه بود
غیرتم نگذاشت در دام تو بینم دانه را
#کلیم_کاشانی
@shah_beyt_mandegar
یک عمر گریه کردم ای آسمان روا نیست
دردانهام ز چشمِ گریان من بیفتد
#شهریار
@shah_beyt_mandegar
در هزاران سال یک طوفان به عالم دید نوح
ما به روز هجر صد طوفان به یک دم دیده ایم
#میرزا_فصیح_اصفهانی
@shah_beyt_mandegar
✨
هر که از خلوت من میگذرد میرنجد
بیش از این از من تنها چه خبر میخواهی؟
#علی_مقیمی
شادمان گفتی از آن شاعر تنها چه خبر؟
خبری نیست!
بپرس از غم دنیا چه خبر؟
#سجاد_سامانی
حال مرا نپرس که هنجارها مرا
مجبور میکنند بگویم که بهترم...
#نجمه_زارع
@shah_beyt_mandegar
شب خوش✨
چون حرف تو با باد صبا میگویم
او از ستمت، من از جفا میگویم
باری ز تو نیستم زمانی غافل
یا میشنوم نام تو یا میگویم
#سیفالدین_اعرج
@shah_beyt_mandegar
سیه شد روز من از غم،
پریشان روزگارم هم
نه روز آسایشم باشد نه شب،
چون روزگارست این ؟
غم هجرم که می سوزد،
رها کن تا همی سوزم
که از نامهربانی، چون ببینی،
یادگارست این
#اميرخسرو_دهلوى
@shah_beyt_mandegar
ای عشق! ای ترنم نامت ترانهها!
معشوق آشنای همه عاشقانهها!
ای معنی جمال، به هر صورتی که هست
مضمون و محتوای تمام ترانهها!
با هر نسیم، دست تکان میدهد گلی
هر نامهای ز نام تو دارد نشانهها
هر کس زبان حال خودش را ترانه گفت:
گل با شکوفه، خوشهٔ گندم به دانهها
شبنم به شرم و صبح به لبخند و شب به راز
دریا به موج و موج به ریگ کرانهها
باران قصیدهایست تر و تازه و روان
آتش ترانهای به زبان زبانهها
اما مرا زبان غزلخوانی تو نیست
شبنم چگونه دم زند از بیکرانهها؟
کوچه به کوچه سر زدهام کو به کوی تو
چون حلقه در به در زدهام سر به خانهها
یک لحظه از نگاه تو کافیست تا دلم
سودا کند دمی به همه جاودانهها
#قیصر_امینپور
@shah_beyt_mandegar
یاد بعضي نفرات
روشنَم مي دارد
قوّتم مي بخشد
ره مي اندازد
و اجاقِ كهنِ سردِ سَرايم
گرم مي آيد از گرميِ عالي دَمِشان.
نام بعضي نفرات
رزقِ روحم شده است.
وقت هر دلتنگي
سويشان دارم دست
جرئتم مي بخشد
روشنم مي دارد.
#نیما_یوشیج
@shah_beyt_mandegar
مبادا یارب آن روزی که من از چشم یار افتم
که گر از چشم یار افتم ز چشم اعتبار افتم
شراب لطف پر در جام میریزی و میترسم
که زود آخر شود این باده و من در خمار افتم
به مجلس میروم اندیشناک ای عشق آتش دم
بدم بر من فسونی تا قبول طبع یار افتم
ز یمن عشق بر وضع جهان خوش خندهها کردم
معاذالله اگر روزی به دست روزگار افتم
تظلم آنقدر دارم میان راهت افتاده
که چندانی نگه داری که من بر یک کنار افتم
عجب کیفیتی دارم بلند از عشق و میترسم
که چون منصور حرفی گویم و در پای دار افتم
دگر روز سواری آمد و شد وقت آن وحشی
که او تازد به صحرا من به راه انتظار افتم
#وحشى_بافقى
@shah_beyt_mandegar
مسکین من بیـکسـم کـه یـک دم
با کــس نـزدم دمــی در ایـن غــم
#نظامی
@shah_beyt_mandegar
میان ماندن و نماندن
فاصله تنها یک حرفِ ساده بود
از قولِ من به بارانِ بیامان بگو :
دل اگر دل باشد،
آب از آسیاب علاقه،اش نمیافتد...
#سید_علی_صالحی
@shah_beyt_mandegar
آمدم تا صد چمن برجلوهنازان بینمت
نشئهدرسر، میبهساغر، گلبهدامان بینمت
عالمی از نقش پایت چشم روشن میکند
اندکی پیش آی تا من هم خرامان بینمت
#بیدل_دهلوی
@shah_beyt_mandegar
#قرابت
بس که صیّاد مرا هر گوشه دام و دانه است
دانه شد در صیدگاهم سبز و در دامم هنوز!
#عرفی_شیرازی
دام گستردم ولی از نارساییهای بخت
تا تو در دامم درآیی سبز گردد دانهام!
#طالب_آملی
کام نگیرم ز تو، رام نگردی به من
تا تو درآیی به دام، خوشه کند دانهام!
#سنجر_کاشانی
@shah_beyt_mandegar
روزی به یک درخت جوان گفت کُندهای:
باشد که میزِ گوشهی میخانهای شوی!
تا از غمِ زمانه بیابی فراغِ بال
ای کاشکی نشیمنِ پیمانهای شوی
یا اینکه از تو، کاسه ی «تاری» در آورند
شورآفرینِ مطربِ دیوانهای شوی
یا صندوقی کنند تو را، قفل پشتِ قفل
گنجی نهان به سینهی ویرانهای شوی
اما زِ سوزِ سینه دعا میکنم تو را
چون من مباد آنکه «درِ» خانهای شوی!
چون من مباد شعلهور و نیمهسوخته
روزی قرین ِ آهِ غریبانهای شوی
چون من مباد آنکه به دستانِ خستهای
در مویِ دخترانِ کسی شانهای شوی
روزی به یک درخت جوان گفت کُندهای:
«باشد که میزِ گوشهی میخانهای شوی»
#حسین_جنتی
@shah_beyt_mandegar
ذره ها پیوسته شد با ذره ها
تا پدید آمد همه ارض و سماء
تا که ما آن جمله را بشناختیم
بهر هر یک اسم و معنی ساختیم
بار دیگر این ذرات آشنا
غرق می گـــــردند در گـــردابها
ذره ها از یکدگر بگسسته شــد
باز بر شکل دگر پیوســته شد
#مولانا
@shah_beyt_mandegar
گفتی ز عشق یافت دلت روشنی، بلی
آتش به خانمان زده را خانه روشن است
#عرفی_شیرازی
@shah_beyt_mandegar
بهار ِ دل بُوَد آن روز کز دلِ ایام
بپیچد عطر ِ تو و قلبِ من جوانه زنَد...
#معصومه_صابر
@shah_beyt_mandegar
چه غریب ماندی ای دل، نه غمی، نه غمگساری
نه به انتظار یاری، نه ز یار انتظاری
غم اگر به کوه گویم بگریزد و بریزد
که دگر بدین گرانی نتوان کشید یاری
چه چراغ چشم دارد دلم از شبان و روزان
که به هفت آسمانش نه ستارهایست باری
دل من! چه حیف بودی که چنین ز کار ماندی
چه هنر به کار بندم که نماند وقت کاری
نرسید آن که ماهی به تو پرتوی رساند
دل آبگینه بشکن که نماند جز غباری
همه عمر چشم بودم که مگر گلی بخندد
دگر ای امید خون شو که فرو خلید خاری
سحرم کشیده خنجر که چرا شبت نکشتهست
تو بکش که تا نیفتد دگرم به شب گذاری
به سرشک همچو باران زبرت چه برخورم من؟
که همچو سنگ تیره ماندی همه عمر بر مزاری
چو به زندگانی نبخشی تو گناه زندگانی
بگذار تا بمیرد به بر تو زنده واری
نه چنان شکست پشتم که دوباره سر بر آرم
منم آن درخت پیری که نداشت برگ و باری
سر بیپناه پیری به کنار گیر و بگذر
که به غیر مرگ دیگر نگشایدت کناری
به غروب این بیابان بنشین غریب و تنها
بنگر وفای یاران که رها کنند یاری
#هوشنگ_ابتهاج
@shah_beyt_mandegar
آورده است چشم سیاهت یقین به من
هم آفرین به چشم تو، هم آفرین به من
من ناگزیر سوختنم چون که زل زدهست
خورشید تیز چشم تو با ذرهبین به من
ای قبلهگاه ناز، نمازت دراز باد !
سجادهات شدم که بسایی جبین به من
بر سینهام گذار سرت را که حس کنم
نازل شدهست سورهای از کفر و دین به من
یاران راستین مرا میدهد نشان
این مارهای سرزده از آستین به من
تا دست من به حلقهی زلفت مزین است
انگار داده است سلیمان نگین به من
محدودهی قلمرو من چین زلف توست
از عرش تا به فرش رسیدهست این به من
جغرافیای کوچک من بازوان توست
ای کاش تنگتر شود این سرزمین به من
#علیرضا_بدیع
@shah_beyt_mandegar
سینه باید گشاده چون دریا
تا کند نغمه ای چو دریا ساز
نفسی طاقت آزموده چو موج
که رود صد ره برآید باز
تن طوفان کش شکیبنده
که نفرساید از نشیب و فراز
بانگ دریادلان چنین خیزد
کار هر سینه نیست این آواز
#هوشنگ_ابتهاج
@shah_beyt_mandegar
بارید صدای تو و گل کرد ترنم
انبوه و درخشنده چنان خوشه ی انجم
(تعبیر زمینی هم اگر خواسته باشی
چون خوشه ی انجم نه که چون خوشه ی گندم)
عشق از دل تردید بر آمد به تجلا
چون دست تیقن ز گریبان توهم
خورشید شدی سر زدی از خویش که من باز
روشن شوم از ظلمت و پیدا شوم از گم
آرامش مرداب به دریا نبرازد
زین بیشترم دم بده آری به تلاطم
شوقی که سخن با تو بگویم ، گذرم داد
موسای کلیمانه ز لکنت به تکلم
بسم الله ات ای دوست بر آن غنچه که خنداند
صد باغ گل از من به یکی نیمه تبسم
شعر آمد و بارید به همراه صدایت
الهام به شکل غزلی یافت تجسم
دادم بده ای یار ! از آن پیش که شعرم
با پیرهن کاغذی اید به تظلم
#حسین_منزوی
@shah_beyt_mandegar
بدان قدر مرا، مانند من پیدا نخواهد شد
که هر کس با تو باشد غیر من، دیوانه خواهد شد
نه ترکم می کند عشقت، نه کاری می دهد دستم
جوان بیکار اگر باشد، وبال خانه خواهد شد
اگر امروز بغضم را، براند شانه های تو...
کسی غیر از تو فردا گریه ام را شانه خواهد شد
غرورم را شکستی راحت و هرگز نفهمیدی
که «برجی خسته» با پس لرزه ای ویرانه خواهد شد
نفهمیدی که وقتی عشق باشد، کرم خاکی هم
اگر پیله ببافد دور خود، پروانه خواهد شد
تو را من زنده خواهم داشت، زیرا عشق من روزی
برای نسلهای بعد ما افسانه خواهد شد...
#حسین_زحمتکش
@shah_beyt_mandegad
آن کس که ز بهر او مرا غم نیکوست
با دشمن من همی زید در یک پوست
گر دشمن بنده را همی دارد دوست
بدبختی بنده دان ، نه بد عهدی دوست
#ارزقی_هروی
@shah_beyt_mandegar
دارم، ندارد، وای از این"نونی"که آید نابِجا
من دوستش بِسیار و او حتی به قدر ارزنی
#حسین_فروتن
@shah_beyt_mandegar
مرگ من روزی فـــرا خـــواهد رسید
در بهـــــاری روشن از امــواج نـــور
در زمستــــان غبــــار آلــــــود و دور
یـا خـزانی خـالی از فریــــــاد و شور
مرگ من روزی فــــرا خــواهد رسید
روزی از این تلـــخ و شیرین روزهـا
روز پـــوچی همچو روزان دگــــــــر
ســــایه ای ز امروزهـــا ، دیروزهــا
دیدگـــــانم همچو دالان هــــای تــــــار
گـــونه هـــایم همچو مرمر هـای سرد
ناگهــــان خـــوابی مرا خـــواهد ربود
من تهی خــــواهم شد از فریــــاد درد
خـاک می خواند مرا هر دم به خویش
می رسند از ره کـــه در خــــاکم نهند
آه ... شـــــاید عــــاشقـــــانم نیمه شب
گــــل به روی گـــــور غمنــــاکم نهند
بعد من ، نـــــاگه به یک سو می روند
پـــرده هــــــای تیره ی دنیــــــــای من
چشمهـــــای ناشنـــــاسی می خـــــزند
روی کــــــاغذ هـــا و دفترهـــــای من
در اتــــــاق کــــــــوچکم پـــــا می نهد
بعد من ، بــــا یـــــاد من بیگــــــانه ای
در بـــر آئینه می مـــــاند به جــــــــای
تــــــــار موئی ، نقش دستی ، شانه ای
می رهم از خویش و می مانم ز خویش
هر چه بر جا مــــــانده ویران می شود
روح من چــــون بــادبــان قـــــــــایـقی
در افقهـــــا دور و پنهـــــــان می شود
می شتــــــابد از پـی هم بی شکـــــیب
روزهــــا و هفته هـــــــا و ماه هـــــــا
چشم تــــو در انتظــــــــار نــــــامه ای
خیره می مــــاند بــــه چشم راه هــــــا
لیک دیگــــر پیکـــــر سرد مــــــــــرا
می فشـــــارد خاک دامنگیر خــــاک !
بی تو ، دور از ضربه هـــــای قلب تو
قلب من می پوسد آنجــــــا زیر خــاک
بعد هـــــا نــــــام مرا بــــــاران و بــاد
نــــــرم می شویند از رخســــار سنگ
گور من گمنــــــام می مــــــــاند به راه
فارغ از افســـــانه هـــای نــــام و ننگ
#فروغ_فرخزاد
@shah_beyt_mandegar
.
بذر دادی
گلت را بگیر
هسته دادی
درختت را بگیر
شاخه دادی
جنگلت را بگیر
دنیایم را به تو دادم
در من بمان
#عزیز_نسین
@shah_beyt_mandegar