گفتم ای عشق بیا تا که بسازی ما را
یا نه، ویرانه کنی ساخته ی دنیا را
گفتم ای عشق چه بر روز تو آمد امروز
که به تشویش سپردی شب عاشق ها را
چه شد آن زمزمه ی هر شبه ی ما ای دوست
چه شد آن صحبت هر روزه ی یاران یارا
چشمه ها خشک شد از بس نگرفتی اشکی
همتی تا که رهایی بدهی دریا را
حیف از امروز که بی عشق شب آمد ای عشق
کاش خورشید تو آغاز کند فردا را
#محمد_علی_بهمنی
@shah_beyt_mandegar
بیا بنگر، چه غمگین و غریبانه
در این ایوان سرپوشیده، وین تالاب مالامال
دلی خوش کردهام با این پرستوها و ماهیها
و این نیلوفر آبی و این تالاب مهتابی
بیا ای همگناه ِ من درین برزخ
#مهدي_اخوان_ثالث
@shah_beyt_mandegar
به باز آمدنت چنان دلخوشم
که طفلی به صبح عید
پرستویی به ظهر بهار
#علی_باباچاهی
@shah_beyt_mandegar
چشمش نظر به حالت دلخستگان نکرد
یا رب کسی مباد به حال تباه ما
#فروغی_بسطامی
@shah_beyt_mandegar
کار من از بی وفایی های خوبان مشکلست
خوبرویان را نبودی بی وفایی کاشکی
#هلالی_جغتایی
@shah_beyt_mandegar
این شعرها دیگر برای هیچ کس نیست
نه! در دلم انگار جای هیچ کس نیست
آنقدر تنهایم که حتی دردهایم
دیگر شبیه دردهای هیچ کس نیست
حتی نفسهای مرا از من گرفته اند
من مرده ام در من هوای هیچ کس نیست
دنیای مرموزی ست ما باید بدانیم
که هیچ کس اینجا برای هیچ کس نیست
باید خدا هم با خودش روراست باشد
وقتی که می داند خدای هیچ کس نیست
من می روم هرچند می دانم که دیگر
پشت سرم حتی دعای هیچ کس نیست
#نجمه_زارع
@shah_beyt_mandegar
تا زنده باشم چون کبوتر دانه میخواهم
امروز محتاج توام؛ فردا نمیخواهم!
آشفتهام...زیباییات باشد برای بعد
من درد دارم، شانهای مردانه میخواهم
از گوشهی محراب عمری دلبری جستم
اکنون خدا را از دل میخانه میخواهم
میخندم و آیینه میگرید به حال من
دیوانهام، همصحبتی دیوانه میخواهم
در را به رویم باز کن! اندوه آوردم
امشب برای گریه کردن شانه میخواهم
#علیرضا_بدیع
@shah_beyt_mandegar
نه پر ز خون جگرم از سپهر مینائی است
هلاک جانم ازین بیوفای هر جائی است
یکی ببین و یکی جوی و جز یکی مپرست
از آن جهت که دو بینی قصور بینائی است
وفا و مهر از آن گل طمع مدار ای دل
توقع ثمر از بید باد پیمائی است
جدا ز خویشتنم زنده یکنفس مپسند
که دور از تو هلاکم به از شکیبائی است
چه میکشی به نقاب آفتاب، بنگر کز
تحیر تو که خون در دل تماشائی است
من از تو جز تو نخواهم، که در طریقت عشق
بغیر دوست تمنا ز دوست، رسوائی است
عجب نمک به حرامی است دور از تو رضی
که با وجود خیالت به تنگ تنهائی است
#رضیالدین_آرتيمانی
@shah_beyt_mandegar
دوضعیفیم من وسایه درآن راه شدن
گه منم بازپس ازسایه وگه سایه زمن
#اهلی_شیرازی
@shah_beyt_mandegar
گره به کار ِ دل آدمی ست همچو نفس
گره گشای تویی ای هزار دستت عشق...
#معصومه_صابر
@shah_beyt_mandegar
خيلي ببار ابر! كه دائم
از تربتم درخت برويد:
اين آرزوی اول من بود
از آرزو به بعد چه بودم؟
كبريت نيمسوختهای كه
در حسرت درخت شدن بود
باران به شيشه زد كه بهار است
گفتم خدای من! چه بپوشم؟
پس بانگ زد كسی درِگوشم:
ای جامهات لبم كه انار است!
آن قرمزی كه دوخته بودم
پيراهنت نبود كفن بود
دريا برای مردن ماهی
بیاختيار فاتحه میخوانْد
ماهی به خنده گفت كه گاهی
هجرت علاج عاشق تنهاست
اما درون تابه نمیپخت
از بس كه بیقرار وطن بود
قلبم! تو جز شكست به چيزی
هرگز نخواستی بگريزی
هرگز نخواستی بستيزی
با اژدهای هفتسری كه
در شانهات بهطور غريزی
آمادهی جوانه زدن بود
چشمت چكيده بود به عالم
من غرق چكّههای تو بودم
اما زمان سر آمده بود و
بارانِ تند بند نيامد
جان از تنم درآمده بود و
بارانیام هنوز به تن بود
خيلی برَنج بال ملائک!
بال كسی شكسته در اينجا
خيلی مرا ببند به زنجير
ديوانهای نشسته در اينجا
ديوانه را ببند به زنجير:
اين آرزوی آخر من بود
#حسین_صفا
منجنیق 📖
@shah_beyt_mandegar
چارهی من کن و مگذار که بیچاره شوم
سرِ خود گیرم و از کوی تو آواره شوم
#وحشی
@shah_beyt_mandegar
هرگــــز دلم از یاد تو غافل نشود
گر جان بشود, مهر تو از دل نشود
افتـــــاده ز روی تو در آیینهٔ دل
عکســـی که بههیچوجه زایل نشود
____
#ابوسعید_ابوالخیر
@shah_beyt_mandegar
دستها را میگشایم، میگشایم بیشتر
آسمان را، چون قدح، در دست میگیرم
وآن زلال ناب را سر میکشم،
سر میکشم،
تا قطرهی آخر...
میشوم از روشنی سیراب.
#فریدون_مشیری
@shah_beyt_mandegar
تا بپیوندد به دریا کوه را تنها گذاشت
رود رفت اما مسیر رفتنش را جا گذاشت
هیچ وصلی بی جدایی نیست، این را گفت رود
دیده گلگون کرد و سر بر دامن صحرا گذاشت
هر که ویران کرد ویران شد در این آتش سرا
هیزم اول پایه ی سوزاندن خود را گذاشت
اعتبار سر بلندی در فروتن بودن است
چشمه شد فواره وقتی بر سر خود پا گذاشت
موج راز سر به مهری را به دنیا گفت و رفت
با صدف هایی که بین ساحل و دریا گذاشت
#فاضل_نظری
@shah_beyt_mandegar
❖ #شاه_بیت_های_ماندگار
حیرانم و وحشتزده در عشق تو ، انگار
سرباز لهستان وسط ارتش نازی !
───── 💠 #کنعان_محمدی
پاسخم دادی به هیچ و دلخوشم کردی به هیچ
دل نمی بندد به جز من در جهان مردی به هیچ
───── 💠 #حسن_اسحاقی
کشش ساحل اگر هست ، چرا کوشش موج ؟
جذْبه ی دیدن تو می کشد از هر طرفم !
───── 💠 #فاضل_نظری
دور از نگاه گرم تو ، بی تاب گشته ام
بر من نگاه کن که تب و تابم آرزوست ...
───── 💠 #فریدون_مشیری
از زلزله و عشق ، خبر کس ندهد
آن لحظه خبر شوی که ویران شدهای ...
───── 💠 #محمدرضا_شفیعی_کدکنی
@shah_beyt_mandegar
پشت رل، ساعت حدوداً پنج شاید پنج و نیم
داشتم یک عصر بر میگشتم از عبدالعظیم
از همان بنبست باران خورده پیچیدم به چپ
از کنارت رد شدم آرام، گفتی : «مستقیم!»
زل زدی در آینه اما مرا نشناختی
این منم که روزگارم کرده با پیری گریم
رادیو را باز کردم تا سکوتم نشکند
رادیو روشن شد و شد بیشتر وضعم وخیم
بخت بد برنامه موضوعش تغزل بود و عشق
گفت مجری بعد «بسم الله الرحمن الرحیم»:
یک غزل میخوانم از یک شاعر خوب و جوان
خواند تا این بیت که من گفته بودم آن قدیم:
«سعی من در سر به زیری بیگمان بیفایدهست
تا تو بوی زلفها را میفرستی با نسیم»
شیشه را پایین کشیدی، رند بودی از نخست
زیر لب گفتی: «خوشم میآید از شعر فخیم»
موج را تغییر دادم این میان گفتی به طنز:
«با تشکر از شما رانندهی خوب و فهیم»
گفتم: «آخر شعر تلخی بود»، با یک پوزخند
گفتی: «اصلاً شعر می فهمید!؟» گفتم: «بگذریم...»
#کاظم_بهمنی
@shah_beyt_mandegar
یا منِ ناصبور را نزد خود از وفا طلب
یا تو که پاکدامنی، مرگ من از خدا طلب
#اهلی_شیرازی
@shah_beyt_mandegar
مپرس از تو چرا دل بريدم از اول
به دستهاي تو كم بود اميدم از اول
تو تاب گريه نداري؛ زمين نميخوردم
به اين نتيجه اگر ميرسيدم از اول
دهان به خواهش بيهوده وا نميكردم
اگر جواب تو را ميشنيدم از اول
اگر از آخر قصه كسي خبر ميداد
بخاطر تو عقب ميكشيدم از اول
به چيدن پر و بالم چه احتياجي بود
من از قفس به قفس ميپريدم از اول
از آن دو قفل شكسته حلاليت بطلب!
نميگشود دري را كليدم از اول
به چشمهاي خودت هم بگو:"فراق بخير"
اگر چه خيري از آنها نديدم از اول...
#کاظم_بهمنی
@shah_beyt_mandegar
تو با قلب ویرانه من چه کردی؟
ببین عشق دیوانه من چه کردی
در ابریشم عادت اسوده بودم
تو با حال پروانه من چه کردی؟
ننوشیده از جام چشم تو مستم
خمار است میخانه من، چه کردی؟
مگر لایق تکیه دادن نبودم؟
تو با حسرت شانه من چه کردی؟
مرا خسته کردی و خود خسته رفتی
سفر کرده!باخانه من چه کردی؟
جهان من از گریه ات خیس باران
تو با سقف کاشانه من چه کردی؟
#افشین_یداللهی
@shah_beyt_mandegar
مپرس حال مرا! روزگار یارم نیست
جهنمی شده ام، هیچ کس کنارم نیست
نهال بودم و در حسرت بهار! ولی
درخت می شوم و شوق برگ و بارم نیست
به این نتیجه رسیدم که سجده کردن من
به جز مبارزه با آفریدگارم نیست
مرا ز عشق مگویید، عشق گمشده ای است
که هر چه هست ندارم! که هر چه دارم نیست
شبی به لطف بیا بر مزار من، شاید ــ
بِرویَد آن گل سرخی که بر مزارم نیست
#فاضل_نظری
@shah_beyt_mandegar
چه خوش است حال مرغی که قفس ندیده باشد
...چه نکوتر آن که مرغی ز قفس پریده باشد!
پر و بال ما بریدند و درِ قفس گشودند
چه رها، چه بسته! مرغی که پرش بریده باشد
من از آن یکی گزیدم که به جز یکی ندیدم
که میان جمله خوبان به صفت گزیده باشد
عجب از حبیبم آید که ملول مینماید
نکند که از رقیبان سخنی شنیده باشد!
اگر از کسی رسیده است به ما بدی، بماند
به کسی
مباد از ما
که بدی رسیده باشد...
#صادق_سرمد
@shah_beyt_mandegar
من باهارم تو زمین
من زمینم تو درخت
من درختم تو باهار ــ
نازِ انگشتای بارونِ تو باغم میکنه
میونِ جنگلا تاقم میکنه.
تو بزرگی مثِ شب.
اگه مهتاب باشه یا نه
تو بزرگی
مثِ شب.
خودِ مهتابی تو اصلاً، خودِ مهتابی تو.
تازه، وقتی بره مهتاب و
هنوز
شبِ تنها
باید
راهِ دوریرو بره تا دَمِ دروازهی روز ــ
مثِ شب گود و بزرگی
مثِ شب.
تازه، روزم که بیاد
تو تمیزی
مثِ شبنم
مثِ صبح.
تو مثِ مخملِ ابری
مثِ بوی علفی
مثِ اون ململِ مه نازکی:
اون ململِ مه
که رو عطرِ علفا، مثلِ بلاتکلیفی
هاج و واج مونده مردد
میونِ موندن و رفتن
میونِ مرگ و حیات.
مثِ برفایی تو.
تازه آبم که بشن برفا و عُریون بشه کوه
مثِ اون قلهی مغرورِ بلندی
که به ابرای سیاهی و به بادای بدی میخندی...
من باهارم تو زمین
من زمینم تو درخت
من درختم تو باهار،
نازِ انگشتای بارونِ تو باغم میکنه
میونِ جنگلا تاقم میکنه.
#احمد_شاملو
@shah_beyt_mandegar
کرم شب تاب گفت :
من می کوشم مجلس تاریک دیگران را روشن کنم، اگر چه بعضی از جانوران مسخره ام می کنند و می گویند « با یک گل بهار نمی شود » ، تو بیهوده می کوشی با نور ناچیزت جنگل تاریک را روشن کنی.
خرگوش گفت :
این حرف ها مال قدیمی هاست ما هم می گوئیم « هر نوری هر چقدر هم ناچیز باشد، بالاخره روشنایی است » ...
اولدوز و عروسک سخنگو
#صمد_بهرنگی
@shah_beyt_mandegar
#غسان_کنفانی خیلی پدرانه نصیحت میکنه، میگه:
به کسی که برایت نمینویسد، مزاحمِ روزهایت نمیشود، دربارهات نمیخواند، مهم ترین تاریخ های تو را حفظ نمیکند و زندگی ات را پُر از کارهای شگفت انگیز نمیکند، وابسته نشو...
@shah_beyt_mandegar
سرفرازِ آن جهان باشد ذلیلِ این جهان
حرفِ ختمِ صفحه تاجِ صفحهی آینده است
#آزادبلگرامی
@shah_beyt_mandegar
او، من، تو... چقدر در تلاشند همه
از حادثه، سنگ میتراشند همه
من از تن او گذشت، من او شد و گفت:
ای کاش تو باشی و نباشند همه
_
#ایرج_زیردست
@shah_beyt_mandegar
اکنون که تنها دیدمت لطف اَر نه، آزاری بکن
سنگی بزن، تلخی بگو، تیغی بکش، کاری بکن!
#اهلی_شیرازی
@shah_beyt_mandegar
دست مرا بگیر،
با تو میخواهم برخیزم،
تو رستاخیز حیات منی.
#احمد_شاملو
@shah_beyt_mandegar