چشم همیشه مستت خمار کرد ما را
زلف سبک عنانت سیار کرد ما را
در خواب عقل بودیم در زیر سایه گل
باد بهار عشقت بیدار کرد ما را
داروی دردمندی از ما مسیح میبرد
بیمارداری دل بیمار کرد ما را
گل کرد راز پنهان در داغ غوطه خوردیم
این خارخار آخر گلزار کرد ما را
توفیق چون درآید عصیان دلیل راه است
رطل گران غفلت هشیار کرد ما را
چون گل ز ساده لوحی در خواب ناز بودیم
اشک وداع شبنم بیدار کرد ما را
روزی چنان که باید آماده است صائب
اندیشه فزونی سیار کرد ما را
#صائب_تبریزی
@shah_beyt_mandegar
ای فسانه فسانه فسانه
ای خدنگ تو را من نشانه
ای علاج دل، ای داروی درد
همرهِ گریههای شبانه
با من سوخته دل در چه کاری
واگذار... واگذار... ای فسانه که پرسم
زین ستاره هزاران حکایت
که چگونه شکفت آن گل سرخ
چه شد؟ چه شد؟ اکنون چه دارد شکایت
وز دم بادها، چون بپژمرد
ای فسانه رها کن در اشکم
کاتشی شعله زد جان من سوخت
گریه را اختیاری نماندهست
من چه سازم جز اینم نیاموخت
هرزه گردی دل نغمهٔ روح
کس نخواهم زند بر دلم دست
که دلم آشیان دلی هست
زآشیانم اگر حاصلی نیست
من بر آنم کز آن حاصلی هست
با فریب و خیالی منم خوش
از اشعار #نیما تنها در یکی از برنامههای گلها با نام گلهای تازه شماره ۸۰ به کار گرفته شده است.
نفسِ بانو #سیما_بینا♥️
@shah_beyt_mandegar
چو دیدم خوار، خود را
از در آن بیوفا رفتم
رسد روزی که قدر من بداند
حالیا رفتم
بر آن بودم که در راه وفایش
عمرها باشم
چو میدیدم
که از حد میبرد جور و جفا، رفتم
دلم گر آید از کویش برون
آگه کنید او را
که گر خواهد مرا
من جانب شهر وفا رفتم..
#وحشى_بافقى
@shah_beyt_mandegar
غمِ گندم ، خطرِ"باز" ، کبوتر این است
کمترین دردسرِ داشتنِ پر این است!
دام را دید کبوتر ولی از وحشتِ"باز"
باخودش گفت:فرودآی که بهتر این است!
گرچه ازپشت زدن رسمِ جوانمردان نیست
غم نداریم اگر خصلتِ خنجر این است!
اولین درسِ پیمبر شدنش بود، عجب...
یوسف آموخت تهِ چاه، برادر این است!
معنیِ تخته ی توفان زده در ساحل چیست؟
آخرِ کشتیِ در موج شناور این است!
شعله آهسته به خاکسترِ حیرتزده گفت:
غم مخور! عاقبتِ سرو و صنوبر این است!
#حسین_جنتی
@shah_beyt_mandegar
رفت آن سوار کولی! با خود تو را نبرده
شب مانده است و با شب، تاریکیِ فشرده
کولی! کنارِ آتش رقص شبانهات کو؟
شادی چرا رمیده؟ آتش چرا فسرده؟
خاموش مانده اینک _خاموش تا همیشه_
چشم سیاهچادُر، با این چراغِ مُرده
دشت و شب و سیاهی، وان غولگُربه کز دور
کین را کمین گرفته، با انحنای گُرده
رفت آنکه پیشِ پایَش دریا ستاره کردی
*دستانِ مهربانش یک قطره ناسترده
در گیسوی تو نشکفت آن بوسه لحظهلحظه
این شب نداشت ــ آری ــ الماسِ خردهخرده
بازیکنان، ز گویی، خون میفشاند و میگفت
«روزی سیاهچشمی سرخی به ما سپرده!»
میرفت و گَردِ راهش، از دود آه، تیره
نیلوفرانه در باد پیچیده، تاب خوردهاند
سودای همرهی را گیسو به باد دادی
رفت آن سوار و با خود، یک تارِ مو نبرده!
#سیمین_بهبهانی
@shah_beyt_mandegar
گفتی که: «چو خورشید زنم سوی تو پر
چون ماه شبی میکشم از پنجره سر»
اندوه، که خورشید شدی،
تنگ غروب
افسوس، که مهتاب شدی
وقت سحر
#فریدون_مشیری
@shah_beyt_mandegar
از شش جهتم شکوه زند موج خموشم
در زهر زنم غوطه و سرچشمهی نوشم
سر تا به قدم عیبم و از دوستی خویش
عیبی نشناسم کزان پرده نپوشم
بر خلق نخواهم که زنم ناصیهی خویش
تا جمله بدانند که من بیهده کوشم
تزویر خرم بهر دو عالم به وکالت
هر گاه که در کوی ریا زهد فروشم
تا فتنهی فردای قیامت نشناسی
این مغبچه امروز ببین بر سر دوشم
از دردکشان شو که من غمزده، عرفی
تا بودم از آن جمع نه غم بود نه هوشم
#عرفی_شیرازی
@shah_beyt_mandegar
آمد هزار تیر تو بر جسم چاک چاک
یک تیر شد خطا و شدم باعث هلاک
گر یار یاورم بود از آسمان چه بیم
گر دوست مهربان بود از دشمنان چه باک
اشکم ز بیم هجر تو هر روز تا سمک
آهم ز دست خوی تو هر شام تا سماک
بازش مگر حیات دهد لطف شهریار
اکنون که گشت رشحه ز جور فلک هلاک
محمود پادشاه که در روزگار او
از نوک ناوکش شده خفتان چرخ چاک
#رشحه
پ.ن: رشحه دختر هاتف اصفهانی
@shah_beyt_mandegar
چو گل هر دم به بویت جامه در تن
کنم چاک از گریبان تا به دامن
من از دست غمت مشکل برم جان
ولی دل را تو آسان بردی از من
به قول دشمنان برگشتی از دوست
نگردد هیچ کس دوست دشمن
تنت در جامه چون در جام باده
دلت در سینه چون در سیم آهن
دلم را مشکن و در پا مینداز
که دارد در سر زلف تو مسکن
#حافظ
@shah_beyt_mandegar
شهر خاموش من ! آن روح بهارانت کو ؟
شور و شیدایی انبوه هزارانت کو ؟
میخزد در رگِ هر برگ تو خوناب خزان
نکهت صبحدم و بوی بهارانت کو ؟
کوی و بازار تو میدان سپاه دشمن
شیههی اسب و هیاهوی سوارانت کو ؟
زیر سرنیزهی تاتار چه حالی داری ؟
دل پولادوش شیر شکارانت کو ؟
سوت و کور است شب و میکدهها خاموشاند
نعره و عربدهی بادهگسارانت کو ؟
چهرهها در هم و دلها همه بیگانه ز هم
روز پیوند و صفای دل یارانت کو ؟
آسمانت همه جا سقف یکی زندان است
روشنای سحر این شب تارانت کو ؟
#محمدرضا_شفیعی_کدکنی
@shah_beyt_mandegar
تنگعیشم، حباب را مانم
تلخکامم، شراب را مانم
همه یأس و تمامْ نومیدی
قاصدِ بیجواب را مانم
نشود هیچکس خریدارم
گوهرم، آفتاب را مانم
سایهای بر سرم نمیبینم
گلشنِ بیسحاب را مانم
هرکه بیند مرا شکست دهد
ورقِ انتخاب را مانم...
#رفیع_مشهدی
@shah_beyt_mandegar
گره به کار ِ دل آدمی ست همچو نفس
گره گشای تویی ای هزار دستت عشق...
#معصومه_صابر
@shah_beyt_mandegar
ای یار دوردست که دل میبری هنوز
چون آتش نهفته به خاکستری هنوز
هر چند خط کشیده بر آیینهات زمان
در چشمم از تمامی خوبان، سری هنوز
سودای دلنشین نخستین و آخرین!
عمرم گذشت و توام در سری هنوز
ای نازنین درخت نخستین گناه من!
از میوههای وسوسه بارآوری هنوز
آن سیبهای راه به پرهیز بسته را
در سایه سار زلف، تو میپروری هنوز
با جرعهای ز بوی تو از خویش میروم
آه ای شراب کهنه که در ساغری هنوز
#حسين_منزوی
@shah_beyt_mandegar
من از نزاع دلم با خودم خبر دارم
چگونه با دو (ستم پیشه) مهربان باشم؟
#فاضل_نظری
@shah_beyt_mandegar
شبیه من است آسمان!
این همه پرنده دارد
ابر دارد
ماه دارد
کرور کرور ستاره دارد
خورشید دارد
باران دارد...
شبیه من است آسمان!
تنهاست
در همهمه ی یارانش!...
#معصومه_صابر
@shah_beyt_mandegar
از بهشتی که تو گفتی خبری نیست که نیست
میروم سر بگذارم به بیابان خودم
#یاسر_قنبرلو
@shah_beyt_mandegar
میترسم از آنچه در پس و پیشتر است
از زخم زبان که بدتر از نیشتر است!
عشقیست که زندهام نگه میدارد
دردیست که از طاقت من بیشتر است...
#سیدمهدی_موسوی
@shah_beyt_mandegar
قطار می رود
تو می روی
تمام ایستگاه می رود
و من چقدر ساده ام
که سالهای سال
در انتظار تو
کنار این قطار رفته ایستاده ام
و همچنان
به نرده های ایستگاه رفته
تکیه داده ام
#قیصر_امین_پور
@shah_beyt_mandegar
دم آخر است بنشین که رخ تو سیر بینم
که امید صد تماشا به همین نگاه دارم
#عهدی_ساوجی
@shah_beyt_mandegar
گذشت عمر و گذشتیم و باز درگذریم...
چه ناتمام و غمین است جان ِ خسته ی ما
#معصومه_صابر
@shah_beyt_mandegar
در قید غمم، خاطر آزاد کجایی
تنگ است دلم، قوّت فریاد کجایی
بیرون وجود، امن و امان عجبی بود
هستی رهِ ما زد، عدمآباد کجایی
کو همنفسی تا نفسی شاد برآرم
مجنون تو کجا رفتی و فرهاد کجایی
#حزین_لاهیجی
@shah_beyt_mandegar
@shah_beyt_mandegar
افتاده مسیر من به یادت
دلتنگ توام بگو کجایی
دنبال تو تا کجا بگردم
حالا که نمانده بی تو پایی
وقتی که تو نیستی کنارم
گمگشته ی عالم خیالم
یک تکه سکوت مانده در بغض
هر ثانیه رو به احتمالم
وقتی که تو نیستی کنارم
امید به حرکت زمان نیست
این خانه بدون تو جهنم
این پنجره گور دسته جمعیست
در هر قدمی که دوری از من
تا مرز جنون ادامه داری
دنبال منند خاطراتت
لعنت به هوای بی قراری
لعنت به هوای بی قراری
با هر نفسی که دورم از تو
دیوانه شدن ادامه دارد
عمریست در آرزوی خوابت
بی خوابی من ادامه دارد
دلتنگ توام بگو کجایی
دلتنگ توام بگو کجایی...
#علی_صفری
بال از آسمان نمی ترسد!
عاشق از قیدِ جان نمی ترسد
او که در دل جوانه ای دارد
از هجوم ِ خزان نمی ترسد🌱
#معصومه_صابر
@shah_beyt_mandegar
گفتی اَم
درد تو عشق است،
دوا نتوان کرد
دردم از توست،
دَوا از تو؛
چرا نتوان کرد؟
#هاتف_اصفهانی
@shah_beyt_mandegar
نازپروردهای و درد نمیدانی چیست
گریۀ ممتد یک مرد نمیدانی چیست
روی پوشاندی و پوشاندن این ماه تمام
آنچه با اهل زمین کرد نمیدانی چیست
در کجا علم سخن یاد گرفتی که هنوز
ظاهرا معنی «برگرد» نمیدانی چیست
شادمان باش ولی حال مرا هیچ مپرس !
آنچه غم بر سرم آورد نمیدانی چیست
گفتم از عشق تو دلخون شدهام، خندیدی
نازپروردهای و درد نمیدانی چیست
#سجاد_سامانی
@shah_beyt_mandegar
ز دلتنگی به جانم، با که گویم؟
ز غصه ناتوانم، با که گویم؟
ز تنهایی ملولم، چند نالم؟
ز بییاری به جانم، با که گویم؟
به عالم در، ندارم غمگساری
نمیدارم، ندانم با که گویم؟
ز غصه صدهزاران قصه دارم
ولی پیش که خوانم؟ با که گویم؟
چو مرغِ نیمبسمل در غم یار
میان خون تپانم، با که گویم؟
فتاده چون بُوَد در دام صیدی؟
ز محنت همچنانم، با که گویم؟
به کام دوستان بودم، کنون باز
به کام دشمنانم، با که گویم؟
مرا از زندگانی نیست سودی
ز هستی در زیانم، با که گویم؟
همه بیداد بر من از عراقیست
ز بودش در فغانم، با که گویم؟...
#فخرالدین_عراقی
@shah_beyt_mandegar
داد و بیداد نکردم
که در اندیشه ی من
مرد آن است که غم را به گلو میریزد
#یاسر_قنبرلو
@shah_beyt_mandegar
بستهايم اكسير از الفت جنـاغی بـا همـه
كی فراموش از دلی خواهيم شد ياديم ما
#اکسیراصفهانی
@shah_beyt_mandegar
ناگهان در كـوچه ديـدٖم بى وفاى خـويش را
باز گم كردم ز شادى دست و پاى خويش را
گفته بـودم بعد ازين بايد فـرامـوشـش كنم
ديدمش وز یاد بردم گفته هاى خويش را
#مهدی_اخوان
@Shah_beyt_mandegar
مژده بده، مژده بده، یار پسندید مرا
سایه ی او گشتم و او برد به خورشید مرا
جانِ دل و دیده منم، گریه ی خندیده منم
یارِ پسندیده منم، یار پسندید مرا
کعبه منم، قبله منم، سوی من آرید نماز
کان صنمِ قبله نما خم شد و بوسید مرا
پرتو دیدار خوشش تافته در دیده ی من
آینه در آینه شد: دیدمش و دید مرا
آینه خورشید شود پیش رخ روشن او
تابِ نظر خواه و ببین کاینه تابید مرا
گوهرِ گم بوده نگر تافته بر فرق فلک
گوهریِ خوب نظر آمد و سنجید مرا
نور چو فواره زند بوسه بر این باره زند
رشکِ سلیمان نگر و غیرتِ جمشید مرا
هر سحر از کاخ کرم چون که فرو می نگرم
بانگِ لک الحمد رسد از مه و ناهید مرا
چون سر زلفش نکشم سر ز هوای رخ او
باش که صد صبح دمد زین شب امید مرا
پرتو بی پیرهنم، جان رها کرده تنم
تا نشوم سایه ی خود باز نبینید مرا
#هوشنگ_ابتهاج
@shah_beyt_mandegar