اینجا خبر از مهر و وفا نیست، سفر کن
امید به تاثیر دعا نیست، سفر کن..
#محمدحسین_سرخوش
@shah_beyt_mandegar
#داستان_کوتاه
#یک_آدم_لال
#شروود_آندرسن
صادق عسگری/ مترجم
(3 صفحه)
@shah_beyt_mandegar
▫️داستان کوتاه
▫️یک ادم لال
▫️شروود آندرسن
کاشکی از غیر تو آگه نبودی جان من
خود ندانستی به جز تو جان معنی دان من
تا نه ردی کردمی و نی تردد نی قبول
بودمی بیدام و بیخاشاک در عمان من
غیر رویت هر چه بینم نور چشمم کم شود
هر کسی را ره مده ای پرده مژگان من
#سخت_نازک_گشت_جانم_از_لطافتهای_عشق
#دل_نخواهم_جان_نخواهم_آن_من_کو_آن_من
همچو ابرم روترش از غیرت شیرین خویش
روی همچون آفتابت بس بود برهان من
رو مگردان یک زمان از من که تا از درد تو
چرخ را بر هم نسوزد دود آتشدان من
تا خموشم من ز گلزار تو ریحان می برم
چون بنالم عطر گیرد عالم از ریحان من
من که باشم مر تو را من آنک تو نامم نهی
تو کی باشی مر مرا سلطان من سلطان من
چون بپوشد جعد تو روی تو را ره گم کنم
جعد تو کفر من آمد روی تو ایمان من
ای به جان من تو از افغان من نزدیکتر
یا فغانم از تو آید یا تویی افغان من
#حضرت_مولانا
@shah_beyt_mandegar
بود آیا که خرامان ز درم بازآیی؟
گره از کار فروبستهٔ ما بگشایی؟
نظری کن، که به جان آمدم از دلتنگی
گذری کن: که خیالی شدم از تنهایی
گفته بودی که: بیایم، چو به جان آیی تو
من به جان آمدم، اینک تو چرا مینایی؟
بس که سودای سرِ زلفِ تو پختم به خیال
عاقبت چون سرِ زلف تو شدم سودایی
همه عالم به تو میبینم و این نیست عجب
به که بینم؟ که تویی چشمِ مرا بینایی
پیش ازین گر دگری در دلِ من میگنجید
جز تو را نیست کنون در دلِ من گنجایی
جز تو اندر نظرم هیچکسی میناید
وین عجبتر که تو خود روی به کس ننمایی
گفتی: «از لب بدهم کامِ عراقی روزی»
وقت آن است که آن وعده وفا فرمایی
#فخرالدین_عراقی
@shah_beyt_mandegar
گویند که نور است پس از ظلمت بسیار
دل روشن و سبزیم که شب دیر نپاید 🌱
#معصومه_صابر
@shah_beyt_mandegar
مپرس حال مرا روزگار یارم نیست
جهنمی شده ام، هیچ کس کنارم نیست
نهال بودم و در حسرت بهار! ولی
درخت میشوم و شوق برگ و بارم نیست
به این نتیجه رسیدم که سجده کردن من
به جز مبارزه با آفریدگارم نیست
مرا ز عشق مگویید، عشق گمشده ای ست
که هر چه هست ندارم! که هر چه دارم نیست
شبی به لطف بیا بر مزار من، شاید...
بروید آن گل سرخی که بر مزارم نیست
#فاضل_نظری
@shah_beyt_mandegar
سفید کرده غمت، دیدههای تارِ مرا
بوَد سیاهیِ زلفِ تو، روزگار مرا
#حزین_لاهیجی
@shah_beyt_mandegar
بی قرارت چو شدم، رفتی و یارم نشدی
شادیِ خاطرِ اندوهگزارم نشدی
تا ز دامان شبم صبح قیامت ندمید
با که گویم که چراغ شب تارم نشدی
صدفِ خالیِ افتاده به ساحل بودم
چون گهر زینت آغوش و کنارم نشدی
بوتهی خار کویرم، همه تن دست نیاز
برق سوزان شو اگر ابر بهارم نشدی
از جنون بایدم امروز گشایش طلبید
که تو ای عقل به جز مشکل کارم نشدی
#محمدرضا_شفیعی_کدکنی
@shah_beyt_mandegar
هرگز برای عاشق شدن،
منتظرِ باران و بابونه نباش!
گاهی در انتهای خارهای يک کاکتوس، به غنچهای میرسی که زندگی ات را روشن میکند !
#خورخه_لوئیس_بورخس
@shah_beyt_mandegar
دنيا اگر به شيوهی چشم تو بود
پهلو نمیگرفت بدين اضطراب.
#محمد_مختاری
@shah_beyt_mandegar
بخشیدهام! شما هم اگر بخواهید میتوانید ببخشید؛ آدم زمین نیست که بتواند بار همهی این تلخیها را به دوش بکشد..
#هوشنگ_گلشیری
@shah_beyt_mandegar
ليلا دوباره قسمت ابن السلام شد
عشق بزرگم، آه چه آسان حرام شد
می شد بدانم اين که خط سرنوشت من
از دفتر کدام شب بسته وام شد؟
اول دلم فراغ تو را سرسری گرفت
وآن زخم کوچک دلم آخر جذام شد
گلچين رسيد و نوبت با من وزيدنت
ديگر تمام شد گل سرخم، تمام شد
شعر من از قبيلۀ خون است، خون من
فواره از دلم زد و آمد کلام شد
ما خون تازه در تن عشقيم و عشق را
شعر من و شکوه تو، رمز دوام شد
بعد از تو باز عاشقی و باز، آه، نه
اين داستان به نام "تو" اينجا تمام شد!
#حسین_منزوی
@shah_beyt_mandegar
از صبر میزند دلِ مغرور لافها
خواهم که خویش را به فراق امتحان کنم
#حزین_لاهیجی
@shah_beyt_mandegar
تو که یک گوشه ی چشمت غمِ عالم ببرد!
حیف باشد که تو باشی و مرا غم ببرد
#عماد_خراسانی
@shah_beyt_mandegar
نور چشمی و به مردم، نظری نیست تو را
آفتابی و بخاکم، گذری نیست، تو را
کار با عشق فتاد، از سرم ای عقل برو
چه دهی وسوسه، دیدم هنری نیست تورا
ناله در سنگ اثر میکند، اما چه کنم
چون از این در دل سنگین اثری نیست تو را
#سلمان_ساوجی
@shah_beyt_mandegar
#گاهى ميان مردم ، در ازدحام شهر
غير از تو هرچه هست ، فراموش ميكنم...
#فریدون_مشیری
@shah_beyt_mandegar
تو را چنان که تویی هر نظر کجا بیند
به قدر دانش خود هر کسی کند ادراک
#حافظ
@shah_beyt_mandegar
گر چه امید ندارم که: شوم شاد از تو
نتوانم که زمانی نکنم یاد از تو
گفته بودی که: به فریاد تو روزی برسم
کی به فریاد رسی؟ ای همه فریاد از تو
دانم این قصه به خسرو برسد هم روزی
که: تو شیرینی و شهری شده فرهاد از تو
اگر امشب سر آن زلف به من دادی، نیک
ورنه فردا من و پای علم و داد از تو
گر تو، ای طرفهی شیراز، چنین خواهی کرد
برسد فتنه به تبریز و به بغداد از تو
دوش گفتی: به دلت در زنم آتش روزی
چه دل؟ ای خرمن دلها شده بر باد از تو
دل ما را غم هجر تو ز بنیاد بکند
خود ندیدیم چنین کار به بنیاد از تو
اوحدی را مکن از بند خود آزاد، که او
بندهای نیست که داند شدن آزاد از تو
#اوحدی
@shah_beyt_mandegar
خورشید جان ،
امان از این بی تو گذشتن ها ؛ وقتی از شما دورم ، برف های درونم آغاز می شود ...
کاش می دانستید درباره تان چه فکر می کنم . من برای دیدن شما همه ی درها را زده ام ...
عاشقی خوب است؛
زندگی حلال کسانی که عاشق اند.
من خجالتی ام و هنوز نمی دانم اسم تان را چگونه تلفظ کنم ...
ای کاش عشق، خود ، لب و دهان داشت ...
#محمدصالح_علاء
@shah_beyt_mandegar
من دانم و غمگین دلت ،
ای خسته کبوتر
سالی سپری گشت
و تو را ما نپراندیم...
#مهدی_اخوان_ثالث
@shah_beyt_mandegar
آن همه دلداری و پیمان و عهد
نیک نکردی که نکردی وفا
دوست نباشد به حقیقت که او
دوست فراموش کند در بلا
#سعدی
@shah_beyt_mandegar
هست از رویت مرا سد گونه حیرانی هنوز
وز سر زلف تو انواع پریشانی هنوز
#وحشی_بافقی
@shah_beyt_mandegar
چه کردی با خودت سالارِ پردرخون؟! خودت بنویس!
چه کردی با خودت سردارِ سردربر؟! خودت بنگر!
مؤذنزاده دارد در عزایت نوحه میخواند
چه کردی با خودت؟ شاه شبیخونخوردهی پرپر!
هم از رویای در شریانمان کابوس جریان یافت
هم از تهماندهی گلهایمان خرزهره غلیان کرد
سیاووش جوانمرگ من از آتش تمرّد کن!
که از خون تو خواهد رُست ده سودابهی دیگر
به این نوکیسهها دل خوش نکن وقتی که میدانی
به غیر از کندن گور برادر بر نمیآیند!
مذکر یا مؤنث، تخمهی قابیل، قابیل است
بزرگ سربهباد من! از این نایاوران بگذر!
جگرخون شهید من! اگر آتش نمییابی،
بیا و لقمهی سگ کن که میدانی و میدانم
جگرگاه جوانت را اگر در خاک بگذارند،
نود هند جگرخوار از مزارت بر میآرد سر
مؤذنزاده دارد بر مزارت اوج میگیرد...
من از شهنامهها چیزی که دانستم همین قدر است:
به خاطرخواهی سودابهها دلخوش شدن بد بود؛
برادرخواندهی مشتی برادرکش شدن بدتر...
#علی_اکبر_یاغی_تبار
@shah_beyt_mandegar
پر پرواز ندارم
دلی دارم و حسرتِ درناها
و به هنگامی که مرغان مهاجر
در دریاچهی ماهتاب پارو می کشند
خوشا رها کردن و رفتن
خوابی دیگر، به مردابی دیگر
خوشا ماندابی دیگر
به ساحلی دیگر
به دریایی دیگر
خوشا پر کشیدن
خوشا رهایی
خوشا اگر نه رها زیستن
مردن به رهایی!
آه این پرنده
در این قفسِ تنگ نمی خواند
#شاملو
@shah_beyt_mandegar
ناگزیرم از دوست داشتنت!
چنان پرنده ای از آغوشِ آسمان
یا ریشه های ِ گلی سرخ
از خاک.
🫧
جهان اگر برپاست
هنوز
کسی
کسی را دوست دارد
اگر چه دیر
اگر چه دور...
مرا از دوست داشتنت
راه گریزی نیست...
#معصومه_صابر
📓 کاش خوابی خوش باشم
@shah_beyt_mandegar
یکروز میآیی که من، دیگر دچارت نیستم
از صبر ویرانم ولی، چشم انتظارت نیستم
یکروز میآیی که من، نه عقل دارم نه جنون
نه شک به چیزی، نه یقین، مست و خمارت نیستم
شبزندهداری میکنی، تا صبح زاری میکنی
تو بیقراری میکنی، من بیقرارت نیستم
پاییز تو سر میرسد، قدری زمستانی و بعد
گل میدهی، نو میشوی، من در بهارت نیستم
زنگارها را شستهام، دور از کدورتهای دور
آیینهای پیش توام، اما کنارت نیستم
دور دلم دیوار نیست، انکار من دشوار نیست
اصلا "منی"در کار نیست، امنم
حصارت نیستم...
#افشين_يداللهى
@shah_beyt_mandegar
گفتم: «ببار ...»، گفت که «باران گرفتنی است»
گفتم: «دلم...»، گفت: «نگفتم شکستنی است؟»
گفتم: «قشنگ...»، گفت که «نسبت به دیگری
در «عصر احتمال» قشنگی نگفتنی است»
گفتم: «اگر...»، گفت: «ببین! شرط میکنی،
بازی شرط و عشق قماری نبردنی است»
گفتم که «من...»، گفت: «فقط تو، همیشه تو
این من میان ماشدنِ ما، نمردنی است»
گفتم که «عشق...»، گفت که «قیمت نکردهای؟
هر جای شهر را که بگردی، خریدنی است»
گفتم: «تمام...»، گفت: «شدم، میشدم، شده...
صرف زمان ماضی هستن! نبودنی است»
گفتم که «مرگ...»، گفت: «اگر مرگ پاسخ است
این عشق ماندنیِ شما هم نماندنی است»
گفتم: «غزل...»، گفت که «این بیت آخر است
من عاشق تو نیستم و... ناسرودنی است!»
#مرتضی_عزیزیان
@shah_beyt_mandegar
گفته بودند که از دل برود یار چو از دیده برفت
سالها هست که از دیده من رفتی لیک
دلم از مهر تو آکنده هنوز ...
#حمید_مصدق
@shah_beyt_mandegar