آتش عشق تو زین گونه که در خلق گرفت
عجب از سوختگی نیست که خامی عجب است
خواهم اندر طلبت عمر به پایان آورد
گرچه پایم نه به اندازه راه طلب است
هر قضایی سببی دارد و من در ره دوست
اجلم می کشد و درد فراقم سبب است...
#سعدی
@shah_beyt_mandegar
ساقی به دست باش که این مستِ میپرست
چون خم ز پا نشست و هنوزش خمار توست
#هوشنگ_ابتهاج
@shah_beyt_mandegar
بس که شستیم به خوناب جگر جامهی جان
نه از او تار به جا ماند و نه پود ای ساقی
#هوشنگ_ابتهاج
@shah_beyt_mandegar
مستی چنان خوش است
که گوید به روز حشر
من کیستم؟
شما چه کسانید؟
این کجاست؟
#فروغی_بسطامی
@shah_beyt_mandegar
وقتی به کسی میگویی دلم برایت تنگ شده، در واقع تو دلت برای بخشی از وجود خودت تنگ شده. آن شخص و ارتعاش وجودیاش، بخشی از تو و ارتعاش وجودی خود توست.
هنگام ملاقاتش، تو با خودت در چهره ای دیگر ملاقات میکنی. یادت باشد همیشه آنچه را که میبینی (خوشایند یا ناخوشایند) برون فکنیِ بخشی از درون خودِ توست.
برای تو، این جهانِ توست که واقعیت دارد. همچنانکه برای دیگری این جهان اوست که واقعیت دارد. و در عین حال، جهان واحد است. تمام شگفتی جهان، به همین کثرت در وحدت است. تو به هر طرف که رو کنی، بخشی از درون خودت را می بینی، پس اگر ناخوشایند است، خودت را تغییر بده، نه آنچه را که میبینی.
#دکتر_الهی_قمشهای
@shah_beyt_mandegar
.
سردش شد و دوباره تصور کرد
پاییز را گرفته در آغوشش
از یاد برده بود و نمی دانست
دوزخ نکرده است فراموشش
.
راهىِ جاده بود، اگر اندوه
کوچک نکرده بود جهانش را
سردش شد و دوباره دلش میخواست
با گریه پر کند چمدانش را
.
در آرزوی حلقه ی آغوشی
درحسرت فشردن دستی بود
هر روز بی جهت نگران می شد
هرشب در انتظار شکستی بود
.
هرکس رسید، داغ جدیدی زد
اما هنوز روی تنش جا داشت
شعر آمد و به زندگی اش تف کرد
دنیا شکنجه های خودش را داشت
.
چون قطره آبِ گِل شده در مرداب
از رودخانه زخم زبان می خورد
خشکیده بود و جای دلش انگار
یک لاک پشت مرده تکان می خورد
.
در پیله پیر می شد و تسليمِ
تقدیر غير عادىِ خود می شد
دور خودش همیشه قفس می بافت
سلول انفرادی خود می شد
.
بی افتخار، بی هیجان، بی عشق
بی سرزمین...خلاصه ی او این بود
هرکس دوسطر خواندش و دور انداخت
یک شعر نیمه کاره ی غمگین بود
#حامد_ابراهیم_پور
@shah_beyt_mandegar
محبوبِ من ...
بعد از تو ،گیجم ،خالی ام .منگم.
بر داربستی از
"چه خواهد شد"
"چه خواهم کرد"
آونگم...
صلح است عشق، امّا
اگر پای تو روزی در میان باشد
با چنگ و با دندان برای حفظِ تو،
با هر که می جنگم!
#حسين_منزوی
@shah_beyt_mandegar
ساقیا، باده ده امروز که جانان اینجاست
سر گلزار نداریم که بستان اینجاست ...
#امیر_خسرو_دهلوی
@shah_beyt_mandegar
وه که جدا نمیشود نقش تو از خیال من
تا چه شود به عاقبت در طلب تو حال من
ناله زیر و زار من زارترست هر زمان
بس که به هجر میدهد عشق تو گوشمال من
نور ستارگان ستد روی چو آفتاب تو
دست نمای خلق شد قامت چون هلال من
پرتو نور روی تو هر نفسی به هر کسی
میرسد و نمیرسد نوبت اتصال من
خاطر تو به خون من رغبت اگر چنین کند
هم به مراد دل رسد خاطر بدسگال من
برگذری و ننگری بازنگر که بگذرد
فقر من و غنای تو جور تو و احتمال من
چرخ شنید نالهام گفت منال سعدیا
کاه تو تیره میکند آینه جمال من
#سعدی
@shah_beyt_mandegar
ما گذشتیم و
گذشت
آنچه
تو با ما کردی...
تو بمان و
دگران...
وای
به حال دگران
#شهریار
@shah_beyt_mandegar
دستی به سپیدی روز
پنجره را گشود
سرما و سوز دار
بر پلک های من نشست
کنون خاکستر شب را
باد در کوچه میبرد...
#خسرو_گلسرخی
@shah_beyt_mandegar
اگر شادی سراغ از من بگیرد
جای حیرت نیست...
نشان می جوید از من
تا نیاید اشتباه اینجا...
#فاضل_نظری
@shah_beyt_mandegar
دوباره قلب من و وسعت غمی که نگو
من و خیال شما و جهنمی که نگو
و داغ خاطره ها تا همیشه بر تن من
گناه با تو نبودن فقط به گردن من
#حامد_ابراهيم_پور
@shah_beyt_mandegar
مانع ریزش این گریه نمیدانم چیست
که جگـر بر مـژه مـیآید و برمـیگردد
#طالب_آملی
@Shah_beyt_mandegar
*
هر که سودای تو دارد، چه غم از هر دو جهانش؟!
نگران تو چه انديشه و بيم از دگرانش؟!
آن پی مهر تو گيرد ، که نگيرد پی خويشش...
وان سر وصل تو دارد، که ندارد غم جانش!
هر که از يار تحمل نکند "يار" مگويش...
وانکه در عشق ملامت نکشد "مرد" مخوانش!
#سعدى 😏👌
@shah_beyt_mandegar
مطرب عشق عجب ساز و نوایی دارد
نقش هر نغمه که زد راه به جایی دارد
عالم از ناله عشاق مبادا خالی
که خوش آهنگ و فرح بخش هوایی دارد
#حافظ
@shah_beyt_mandegar
رخساره نشان دادی بی دین و دلم کردی
بگشای خم گیسو بی طاقت و تابم کن
#فروغی_بسطامی
@shah_beyt_mandegar
دلا دیشب چه میکردی تو در کوی حبیب من
الهی خون شوی ای دل تو هم گشتی رقیب من
خیال خود به شبگردی، به زلفش دیدم و گفتم
رقیب من چه میخواهی تو از جان حبیب من
نهیبی میزدم با دل که زلفت را نلرزاند
ندانستم که زلفت هم، بلرزد با نهیب من
خوشم من با تب عشقت، طبیب آمد جوابش کن
حبیبم، چشم بیمار تو بس باشد طبیب من
در آن زلف چلیپایی که دلها خود صلیب اوست
نوازد مریم عذرا به لالایی صلیب خود
غروبی زاید از زلفت که دل باشد غریب آنجا
حبیبم با غروبت گو نیاز دارد غریب من
عجب دارم که زلفت را پریشان میکنم از دور
به آه خود که آه از این دل و آه عجیب من
نصیب از ظلمت هجران به جز حسرت نخواهد بود
حساب روشنی دارد دل حسرت نصیب من
من از صبر و شکیبم شهریارا شهرهی آفاق
همه آفاق هم حیران از این صبر و شکیب من
#شهریار
@shah_beyt_mandegar
چون طفل
که از خوردنِ داروست
پریشان
با دوست پریشَأنم و
بی دوست پریشان
#علیرضا_بدیع
@shah_beyt_mandegar
چیست این طوفان عشقت هر زمانی میرسد
خانه دل را ز بنیادش به یغما میبرد
#محمود_افهمی
@shah_beyt_mandegar
ای دلت دریاچهی نور
گر دلم را شکستی
خاطراتم را به یادار
هرجا بی من نشستی
هرجا بی من نشستی
@shah_beyt_mandegar
گفتیم عشق را به صبوری دوا کنیم
هر روز عشق بیشتر و صبر کمتر است
#سعدی
@shah_beyt_mandegar
کوته تر از این شعرچه گویم که بدانی
تو جان من و جان من و جان منی تو
#محمود_افهمی
@shah_beyt_mandegar
ظاهر نمیشود اثرم در خراش صوت
تا در گلوی نغمهسرایی نمیخلم
#طالب_آملی
_ بداههنوازی کیهان کلهر با سهتار #الوند_صادقی از جانباختگان هواپیمای اوکراینی
@shah_beyt_mandegar
روی تواز نسیم سحر دلنوازتر
گیسوی توست ازشب یلدا درازتر
روی توباز بود درخانه ی تو باز
ای چشمهایت از همه مهمان نوازتر
هرگز یتیم های مدینه ندیده اند
ازذکرمهربان حسن چاره سازتر
صلح توشد دلیل سرافرازی حسین
ای ازتمام اهل جهان سرفرازتر
حتی شریک زندگی ات دشمن توبود
مولا کدام داغ ازاین جانگدازتر؟
.
ازتیرها نگفتم وتابوت زخمی ات
طاقت نداشتم بشود روضه بازتر...
.
#سیده_تکتم_حسینی
@shah_beyt_mandegar
نگارم رفت
یارم رفت
رنگ روزگارم رفت...
نشستم شعر گفتم،
کاری از من بر نمی آمد...
#حسین_جنتی
@shah_beyt_mandegar
جای مهتاب به تاریکی شبها تو بتاب
من فدای تو، به جای همه گلها تو بخند
تو بمان با من، تنها تو بمان
در دل ساغر هستی تو بجوش
من همین یک نفس از جرعهی جانم باقیست
آخرین جرعهی این جام تهی را تو بنوش
#فریدون_مشیری
@shah_beyt_mandegar
ای آنـــکه مـــرا بــرده ای از یاد ، کجایی ؟
بیــگانه شدی ، دست مریـــزاد ، کجایی ؟
در دام تــوأم ، نیست مـــرا راه گـریــــزی
من عاشق ایــن دام و تو صیّاد ، کجایی ؟
محبوس شدم گوشه ی ویرانه ی عشقت
آوار غمت بـــر ســــرم افتـــاد ، کجایی ؟
آســودگی ام ، زنــدگی ام ، دار و نــدارم
در راه تــو دادم همه بـر بــــاد ، کجایی ؟
اینجا چه کنـــم ؟ ازکه بگیـــرم خبرت را ؟
از دست تــو و ناز تـو فریـــاد ، کجایی ؟
دانم که مــرا بی خبـــری می کشد آخر
دیــــوانه شــدم خانه ات آباد ، کجایی ؟
#پریناز_جهانگیر
@shah_beyt_mandegar
ز من مپرس که چونی...
دلی نشسته به خونی
ز اشک پرس
که افشا نموده راز درونی...
#عارف_قزوینی
@shah_beyt_mandegar