مقالهای راهبردی دربارهی مطالعهی رنج، تشریکاش و امیدهای نادیدهاش در تصاویر؛ از خلال بررسیِ سینمایِ چند تن: از ویراستاکول تا تسای مینگلیانگ، از رودریگز تا بلاتار و پدرو کوستا.
از متن:
«این همان امیدی است که الیاس کانتی در بحبوحهی جنگ اسپانیا با دیدن فجایع در آثار فرانسیس گویا احساسش کرده بود: «از زمان مسیح گرونوالد، احدی نتوانسته [مانند گویا] وحشت را آنگونه که هست، به این سیاقْ مهوع و وسواسی، رادیکالتر از تمام وعدههای پوچ آینده، بدون آراستن و نه حتا تسلیمشدن در برابرش به تصویر بکشد. فشاری که [گویا] بر بیننده وارد میکند و تنگنای مدامی که بر نگاه بیننده نقش میبندد، واپسین فرم امید است، حتی اگر کسی جرات خواندنش را به این نام [امید] نداشته باشد».
کانال تصویر و زندگی
Mark Tansey is a contemporary American artist best known for his monochromatic paintings of surrealistic scenarios. Derived from spliced together collages culled from historical events, personal photographs, and popular magazines, the artist wryly confronts pictorial representation.
Читать полностью…شیفتهی نقاشیهاییام که پادشاهی را در تنهایی و تباهیِ خویش نشون میدن. فیالمثل مجموعه نقاشیهای «ناپلئون در تبعید». یا آنکه جام بهدست بر نقطهای کور خیره شده؛ او زادهی تخیلِ گوته است در فاوست و قطعه شعری به نامِ «پادشاه در شمالگان (Thule)» که نقاشی هلندی آنرا کشیده.
چه انتزاع تاریخیای در این کارها نهفته: کیفیتی پررنگ از ملانکولی؛ از چه؟ افسوس از ستمهای رواداشته به مردمان یا حسرتِ آرزوهای از کف رفته؟
تاریخ ایران پر است از این خردهروایتهای تاریخی؛ پادشاهان و حکمرانان مغضوب یا کنارگذاشته شده. فیالمثل فرار پادشاه خوارزمشاه از حملهی مغول به جزیرهای در شمال ایران. چه تخیل ِ سینماتوگرافی؛ به سیاق سینمای استراوب یا آلبرت سرا.
کانال تصویر و زندگی
.. میدانم که در چهل ساله آینده هم، اگر بدشانس باشم و براثر تصادف، کنسر یا پاندمی و زلزله نمیرم، برای من روزی وجود دارد که در آن درحال نوشتن از خانهای هستم که مجبور به ترک آنم. و باز بخشی از من برای همیشه در آن خانه میماند. گمانم همهی ما جایی در ده، بیست یا سی سالگی خود میمانیم. باقی عمر، گشتن در دالانهای همان رویای شیرین و کابوس وحشتبار ِهمیشگیست که به خیال، پشت سر گذاشتهایم. دایره در دایره. تو در تویی بیپایان از جوهرهای بیتغییر و جاوان.
Читать полностью…«حرف و سکوت یا درازگویی یک دیوانه در یک داستان کوتاه»
نوشتهی محمود کیانوش
کانال تصویر و زندگی
هروه گیبر، نویسندهی فرانسوی، داستانکوتاهی دارد با عنوان «رازهای یک مرد»، که در آن شیدایی و وجد جراح مغز و اعصابی را در حین تشریح مغز فیلسوفی مشهور وصف میکند. اگرچه در داستانِ گیبر اشارهای به نام فیلسوف نمیشود، از قراین برمیآید که میشل فوکو الهامبخش این داستان بوده است.
در «رازهای یک مرد»، همانطور که جراح مشغول کاویدنِ و تشریحِ مغز فیلسوف است، مقادیری لزج و گوشتآلود از خاطرات و ایدهها و اغراض نفسانی او مقابلش تجلی مییابند. فوکو در هفتههای پایانی عمرش زمان زیادی صرف گفتگو و همنشینی با گیبر کرد و گیبر در این مدت نهتنها مکالماتی را که بینشان رد و بدل شده بود بلکه هذیانات، حالات، نگرشها، و ظاهر فوکو را هم موبهمو ثبت و ضبط میکرد.
در داستان گیبر، همچنان که جراحِ خیالی مغزِ فیلسوف را میکاود، بهناگاه با چند خاطره و تصویر عمیقاً عجینشده با مغز او مواجه میشود. درواقع، این خاطرات ذخیرهشده در مغز فیلسوف بر پردهی چشمان جراح صورت میبندند، همچون واقعهای که برای راهبههای قرننوزدهمی نقششده در تابلوی شهودِ پس از موعظه (Vision After the Sermon)، اثر پل گوگن، رخ میدهد.
در پیشزمینهی اثر اعجابآور گوگن، به نظر میرسد که چند راهبه محو تماشای صحنهی کشتیگرفتن یهوه با یعقوباند ــداستانی از عهد عتیق. یعنی عدهای در قرن نوزدهم در حال تماشای اسطورهای هستند مربوط به زمانی نامعلوم، چنانکه انگاری دو لایهی زمانی ــکه به نظر در امتداد با سطح درونماندگارِ هستیاندــ در نقطهای یکّه روی هم افتاده باشند. این نقطهی تکین همان لحظه است که جمع باکرگان، در حین تضرع و مناجات، چنان از «مصرفِ» دعا به وجد میآیند که تصور میکنند در حال تجربهی همان واقعهایاند که در عهد عتیق توصیف شده. درواقع، تارِ آناتِ نیایش آنها با پودِ آناتِ کشتیگرفتن یعقوب و یهوه ــکه در لایهی زمانی دیگری در حال وقوع استــ در هم تنیده است.
بههرحال، در «رازهای یک مرد»، اولین مورد از این «دیوراماهای وحشتناک»، از پسری نوجوان میگوید که شاهد قطع عضوی از بدن پدرش بهدست خود اوست. احتمالاً فوکو این واقعه را در حالتی هذیانی برای گیبر تعریف کرده، هر چند هنوز هم نمیتوان اطمینان داشت که او شخصاً آن را تجربه کرده یا نه. دومین مورد تجسمبخشِ موقعیت زنی است که در اتاقی محبوس شده و سومی دربارهی کودکی سختکوش و درسخوان است که موقعیت والایش در مدرسه، با ورود ناگهانیِ مزاحمانی بااستعداد تهدید میشود. این داستان عجیبوغریب در نهایت با تجسم آخرین اندیشیدهی فیلسوف برای جراح به پایان میرسد؛ آشوویتس!
@CineManiaa | سینمانیا
زن اثیری_
گفت بیا بچوقیم. چوقیدیم. تا پنج صبح در نقش زن ِنمایشگر ِنویسندهای فرو رفته بودم که فقط او از من میشناخت و دیده بود. ایدهها توی سرم پرواز میکردند. دیدم باید بچوقم و از این پس بنویسم. او هم همانجا خراب و بالا بود. دوربین را برداشت. رفتم روی تخت چوبی یک نفرهاش ایستادم. ژست استریپرهای عوضی ِلوند به خودم گرفتم. ده تا عکس ازم گرفت. چه عکسهایی. همان موقع نشستیم به دیدن عکسها. به نظرمان میرسید یک جایی دستم مال خودم نیست، مال اوست و یک جای دیگر سایهام انعکاس وجود مردیست و نه انعکاسی از من. ترسیدیم اما با صدای بلند خندیدیم. کمی بعد بالرین شدم و با اهنگهای ساتی که او گذاشته بود رقصیدم. چه رقص خوبی. انگار بدنم هیچ کج و کولگی نداشت. هیچ زیاد و کمی نبود. همان دم یک لحظه فکر کردم دستهام مال یکی دیگر است. وحشتناک بود. ترسیدم و افتادم به گریه. او پرید وسط و حواسم را پرت کرد. حواسم که پرت شد، دوباره دستهام را یافتم. سایهی بال های پرندهای را روی دیوار درست کردم و از سر دیوار، پریدم.
Plato's Allegory of the Cave, by Jan Saenredam, according to Cornelis van Haarlem (1604, Albertina, Vienna)
@chaosmotics
Francisco Goya Self-Portrait after Illness of 1792–93.
The artist registers the effects of his serious illness in this moving self-portrait made with a pointed brush and gray wash. His intense, inward gaze suggests a sense of isolation. This image has frequently been compared to those of his contemporary Beethoven after the composer’s loss of hearing. Goya’s unruly locks of hair and bushy sideburns exude a sense of energy.
رویا به کابوس مبدل میشود و ناگهان شاخههای درختان، لرزان بر نوکشان شکوفههایی سپید و زنده، دور و محو میشوند.
چنین است که در لحظهای ماهیت دوگانهی زندگی بر اتفاقی رنگ میپاشد و همهچیز دگرگون میشود.
عیش و کیف و خنده، مست و سرخوش دست در بازوی ِرنج و اشک و تباهی میاندازند و قهقههزنان درحالی که گرد ِارادهی آدمی میچرخند، آن را در مارپیچی عقبگرد خندهخنده به تاریکی میبرند.
چنین است که برنامهی سفرهایت، قرار دیدارهای خوشت و ارادهی یکپارچه و محکمت برای چسبیدن به امید و زندگی، همچون خاکستر مرده که بر آب پخش شود، بر باد میرود.
Photos : Ida movie, 2013.
An angel playing a harp, possibly an allegory of music, Detail.
Lombard School, 17th century.