"Juan-les-Pins", Folies Bergère
(c. 1932); printed (c. 1979)
from "The secret of Paris in the 30s series" 1931-35.
BRASSAÏ.
حال دوزخی من را فقط خواندن "سنبل ابلیس"، داستان عجیب مندنیپور میتوانست کامل کند. تلخی سیگار توی دهانم است. منگی و سردرد بالای پیشانیام. فشار میآورد رنجی باستانی بر شانههایم، پشت پلکهایم. هوای نورَسِ پاییز دمادم از آفتابی تند پس میرود و خوشی بخار میشود.
موهایم بوی سیگار گرفته. مهم نیست.
صدای او در هیئتی تجسمیافته، و چشمهای پرفروغش بر هوا هر دم روبهروی دیدگانم پدیدار میشود و من میهلم از دوپارگیِ این و آن. هر دو به یک خواست، با دو اشتیاق مختلف. من کشیده میشوم به تلخی و نیستی. تنهایی من از هر دو جداست و با هر دو کامل میشود. تمرکز من روی زندگی است اما زندگی نکردن شبح ِخونخوار ِوجود من، بر همه چیز سیطره دارد و چنبره زده. و من بین خنده و دروغ، مستی و اشک، نقشهایم را عوض میکنم.
کیستم من؟
سوگی عظیم بر گردهام سنگینی میکند.
پرندهی دورنمای آسودگی با بالهایی مرده بر فراز آسمانم اوج میگیرد و دور میشود. مسئله دیگر مردن نیست. این معنایی که من در سرگشتگی به آن آویختهام، این دستآویز، تا ابد به ویرانه میتازد.
__تکهای از یک یادداشت، مهر ۱۴۰۰.
خانه من در خیابان فردا. نمیدانم در چند وقت پیش. پلههای چهار طبقه ساختمان را مثل همیشه هول زده پیمودهای. با قلبی که از شوق و ترس، رسا و آزاد میکوبد، پشت در به آغوش من میافتی. دیگر اختیار وزن استخوانی تنات با تو نیست. تمام این وزن ظریف و بیآزار حالا به من آویخته است. نمیدانم چه مدت همانجا پشت در در هم آمیخته برجا ماندهایم. چرا باید بتوانیم زمان را حساب کنیم؟ چرا باید حساب دانست؟ زمان در ماست. ما در زمان هستیم. این شکوه را نباید با محاسبه آلود. در این سکون بیزمان، از دو تن بر پا مانده، من صدای کوبیدن يك قلب و وزش يك سینه را میشنوم. و سكون فقط با امواج بیصدای بوسهها و بوسهها و بوسههاست که میشکند.
در اتاق خواب من. اتاقی به شکل مثلث، با وتری منحنی. دیوار منحنی اتاق سراسر يك پنجره است. و حالا پرده باز است و اتاق پر از آفتاب، و تخت پر از آفتاب، و من و تو برهنه در بستر. باز هم صورت تو فاصله شانه و گردن مرا پر کرده است. و اشکت سینهی مرا آبیاری میکند.
[...]
در خانه من. در خیابان فردا. در تنها اتاق دیگر خانه من. در اتاق مستطیل. جایی که وقتی من خانه را اجاره کردم دو اتاق مربع بود و چون تیغه میانشان را برداشتم شد يك اتاق مستطیل. زمستان است. ما در مستطیل هستیم. تو در صندلی راحتی چوبی سیاه، کنار بخاری، لمیدهای. من روی زمین در کنار صندلی نشستهام و با شکم تو که شرمگین و خوددار بالا آمده است بازی میکنم. دستم را با پرهیز تمام در زیر لباست روی شکم تو میلغزانم.
_چطوره؟
_دلم نمیخواد اینطوری پیش تو باشم. بایه شکم پر از یکی دیگه.
_تو خودت این طور خواستی.
_من اول از تو خواستم.
_فکرشم نکن این خود طبیعته که تو اینطوری پیش من هستی، خود واقعیت، حتی خود حقيقته. و يك لحظه با خودم میگویم "این شکم به هیچ وجه پر از دیگری نیست. پر از من هم نیست. پر از خود توست. فقط تو."
__ شب یک شب دو، بهمن فُرسی.
Sunflower is a 1970 romantic war tragedy film directed by Vittorio De Sica. Starring; Sophia Loren, Mercello Matroianni.
Читать полностью…"The Annunciation" is a Mannerist and Spanish Renaissance oil on canvas painting created by El Greco from 1596 to 1600. It lives at the Museo Nacional Del Prado in Spain.
Читать полностью…Silence is a Symbolist oil on paper painting created by Odilon Redon in 1911. It lives at the MOMA, Museum of Modern Art in New York.
Читать полностью…بخشی از شعر "از زمزمههای اُریدیس"
شاپور بنیاد
صبح است
اکنون کار که از دست خواهد شد؟
در دورها باد
سرشاخهها را گاهی تکان گاهی عذاب خواهد داد
_ای کوکب اتفاقی که میان اتاق پرپر میشوی_
سایهها تو را خواهند ربود.
Lilith by John Collier 1892.
Lilith, female demonic figure of Jewish folklore. Her name and personality are thought to be derived from the class of Mesopotamian demons called lilû, and the name is usually translated as “night monster.Читать полностью…
I Would to Love You
Milena Pavlović-Barili, 1940
I would to love you
More than I’m able
Turned away from the world –
with no time, no space –
to be carved in your reflection.
In an anxiety of existence,
I would,
to immerse my consciousness
into your serenity
setting every tear free
which I must still cry
at the terrible margin
of an imaginary relation.
Hypnosis is a Symbolist etching and aquatint print created by Sascha Schneider in 1904.
Читать полностью…The Model in Repose (Le repos du modéle) is an Academic oil on canvas painting created by Albert Joseph Pénot in 1900. It lives in a private collection.
Читать полностью…__یازده مرداد ۱۳۰۵
__"مادر محزون"
سلام به تو. به تو ای مادر مهجور که برای اینکه خراشی به دست فرزندت نرسد هر دقیقه اندامت میلرزید. به تو که تمام نگاهت به من بود. از حرف زدن و راه رفتن من خوشحال میشدی. امیدهایت مثل گردنبد به گردن من بسته شده بود. به تو که به انواع زحمات پسرت را بزرگ کردی.
ولی مادر محزون، چرا مرا بوجود آوردی؟
چه فایده دارد بالا بردن بنایی که از فرط بالا رفتن سرنگون میشود؟
ابتدا برای یک فکر مبهم بیقید شدن بعد از آن خود را و یک موجود ناجور را، که زیاده از حد درد میکشد، به زحمت انداختن برای چه مقصودی است؟
ببین کوهها را چه آسوده ایستادهاند. ابرها را که چطور بدون دنباله ناپدید میشوند.
هیچ موجودی مثل انسان، بدبختی را به انواع وسائل برای خودش تهیه نمیکند.
خلاصی از چه راهیست؟
__"دنیا، خانهی من است"، پنجاه نامه از نیما.
این بیمارگونگی از کجاست؟ این که انسان از هر حیوان ِدیگر بیمارتر است و دو دلتر و دمدمیتر و سستبنیادتر، شکّی در این نیست او همانا حیوان ِبیمار است. چرا چنین است؟ شکی نیست که او بیش از همهی جانوران دیگر بر روی هم، بیشتر دل به دریا زده و نوآوری کرده و درگیر شده و با سرنوشت درافتاده است؛ او، آن آزمونگر ِبزرگ با خویش، آن ناخرسند، آن سیریناپذیر که بر سر سروری نهایی با حیوان و طبیعت و خدایان در کشاکش است، او که هنوز شکست نخورده است، آن همیشه آیندهنگر، که از دست ِنیروی زورآور ِخویش آسایش ندارد، آنچنان که آیندهاش همچون نیزهای بیرحمانه در تن ِهر اکنونی فرو میرود__چهگونه تواند بود که چنین جانور ِدلیر و پُرمایه در خطرترین نباشد و در میان تمامی ِجانوران ِبیمار درازتر و ژرفتر از همه بیمار نباشد؟
انسان بارها چندان از خود سیر شده است که این سیری بیماری ِفراگیر شده است؛ امّا همین تهوّع، همین خستگی، همین دلآشوبه از خود__همگی چنان پرزور از او بیرون زده است که خود همان دم دوباره زنجیری تازه شده است. نهای که به زندگی میگوید، همچون وردی جادویی هزار آری ظریف پدید میآورد، حتّا آنگاه که این استاد ویرانگری و خود-ویرانگری بر خود زخم میزند_همان زخم از آن پس او را به زندگی کردن وامیدارد.
__ "تبار شناسی اخلاق"، فریدریش ویلهلم نیچه، ترجمهی داریوش آشوری.
"The Agony in the Garden" is a Spanish Renaissance oil on canvas painting created by El Greco from 1590 to 1595. It lives at the National Gallery, London in London.
Читать полностью…