روح پدرم شـاد که میگفت به استـاد
فرزند مرا "عشق" بیاموز و دگر هیـچ
@Poem_sense
#ملک_الشعرای_بهار
اکنون تو اینجایی !
گسترده چون عطرِ اقاقی ها
در کوچه های صبح..
#فروغ_فرخزاد
@Poem_sense
شوق من، قاصد بیدرد کجا میداند؟
آنقدر شوق تو دارم که خدا میداند ...
@Poem_sense
#صائب_تبریزی
💫💫⚜⚜💫💫
⚜ @Poem_sense
💫
رواق منظـر چشــم مـن آشیـانه توست
کـرم نمـا و فرود آ که خانه خانه توست
به لطف خال و خط از عارفان ربودی دل
لطیفههای عجـب زیـر دام و دانه توست
#حافظ
من از آغاز در خاکم نمی از عشق میبینم
مرا میساختند ای کاش از آب و گلی دیگر
#فاضل_نظری
@Poem_sense
و شبی از شبها....!!
مردی از من پرسید؟؟؟
تا طلوع انگور چند ساعت راه است؟
باید امشب بروم!!!
باید امشب چمدانی را..؛
که به اندازهی پیراهن تنهایی من جا دارد بردارم...
و به سمتی بروم"
که درختان حماسی پیداست...؛
رو به آن وسعت بیواژه
که همواره مرا میخواند...!!
یک نفر باز صدا زد: سهراب!
کفشهایم کو؟
@poem_sense
#سهراب_سپهری
╭─┅═ঈ⚜ঈ═┅─╮
@Poem_sense
╰─┅═ঈ⚜ঈ═┅─╯
ما سریر سلطنت در بینوائی یافتیم
لذت رندی ز ترک پارسائی یافتیم
سالها در یوزه کردیم از در صاحبدلان
مایهٔ این پادشاهی زان گدائی یافتیم
همت ما از سر صورت پرستی در گذشت
لاجرم در ملک معنی پادشائی یافتیم
پرتو شمع تجلی بر دل ما شعله زد
این همه نور و ضیا زان روشنائی یافتیم
صحبت میخوارگان از خاطر ما محو کرد
آن کدورتها که از زهد ریائی یافتیم
پیش از این در سر غرور سرفرازی داشتیم
ترک سر کردیم و زان زحمت رهائی یافتیم
گرچه آسیب فلک بشکست ما را چون عبید
از درونهای بزرگان مومیائی یافتیم
#عبید_زاکانی
💫💫⚜⚜💫💫
⚜ @Poem_sense
💫
جانی که خلاص از شب هجران تو کردم
در روز وصال تو به قربان تو کردم
خون بود شرابی که ز مینای تو خوردم
غم بود نشاطی که به دوران تو کردم
دل با همه آشفتگی از عُهده برآمد
هر عَهد که با زلفِ پریشان تو کردم
در حلقهی مرغان چمن ولوله انداخت
هر ناله که در صحنِ گلستان تو کردم
#فروغی_بسطامی
فرض که بعضی از اینجا دور،
حتی نان از سفره و کلمه از کتاب
شکوفه از انار و تبسم از لبانمان
گرفتهاند
با رؤیاهامان چه میکنند؟!
- شعر: #سیدعلی_صالحی
- صدای #خسرو_شکیبایی
@poem_sense
بسان شاخهای شکسته در بهار
که عهد کرده با خویش
گلی را به دست عزیزی برساند
در آنسوی بلند دیوار،
تورا جستجو کردم...
#جواد_گنجعلی
#ترکمن_صحرا
@Poem_sense
.
جان خوش است، اما نمیخواهم که جان گویم تو را
خواهم از جان خوشتری باشد، که آن گویم تو را
من چه گویم کانچنان باشد که حد حُسن تُست؟
هم تو خود فرما که چونی، تا چنان گویم تو را
#هلالی_جغتایی
@poem_sense
سرانجام قفس از پرنده پرید،
قفس از مدارایِ پرنده
خسته شده بود.
قفس به پرندهٔ سر به راه گفت:
بیقفل و بیکلید هم میتوان
به آب و به دانه ، به دریا رسید،
پس به آواز درآ... دوستِ من
بیملال و بیمبادا
مثلِ من بشکن،
اما از ایوانِ این گورِ زندهْخوار بگریز،
بگریز و به رقص درآ
هرچند همچنان بر دار،
اما دریاوار... دریاوار !
#سید_علی_صالحی
@poem_sense
💫💫⚜⚜💫💫
⚜@Poem_sense
💫
دلم خزانه اســــرار بود و دست قضا
درش ببست و کلیدش به دلستاتی داد
شکستهوار به درگاهت آمدم که طبیب
به مومیایی لطف توام نشـــــانی داد
#حافظ
.
"معلمی شغل نیست، عشق است"
قشنگ ترین روز خدا ،
بزرگداشت پاک ترین شغل دنیا
بر شریفترین بندگان خدا مبارک باد
@Poem_sense
روز معلم مبارک🌹
تو مهربان بودی
اضطراب های بی وقت اما
مثل برفی که روی ادم برفی بنشیند نشسته بودند روی حواست
و خیال میکردی که با یک عذرخواهی ساده
دنیا را خواهی بخشید
#حسین_صفا
@Poem_sense
╭─┅═ঈ🍀ঈ═┅─╮
@Poem_sense
╰─┅═ঈ🌸ঈ═┅─╯
#روز_جهانی_کارگر گرامی🌹
پدرم حق داشت.
وقتی خبر داوطلب شدن مرا شنید، عصبانی شد :
" احمق، بگذار دیگر پسرهای فامیل بروند! "
ولی آنها آنقدر احمق نبودند که داوطلب شوند!
پدرم یک کارگر بود.
میخواهی یک چیزی را به تو بگویم ؟
همیشه پسرهای کارگران هستند که در جنگ کشته میشوند ...
📖 زندگی، جنگ و دیگر هیچ
#اوریانا_فالاچی
╭─┅═ঈ🔸ঈ═┅─╮
@Poem_sense
╰─┅═ঈ🔹ঈ═┅─╯
چه بگویم نگفته هم پیداست
غم این دل مگر یکی دو تاست
به همم ریخته ست گیسویی
به همم ریخته ست مدت هاست
هم به هم ریخته ست هم موزون
اختیارات شاعری خداست
در کش و قوس بوسه و پرهیز
کارمان کار ساحل و دریاست
نیست مستور آن که بدمست است
چشم تو این میانه استثناست!
خاطرت جمع،من پریشانم
من حواسم هنوز پرت هواست
از پریشانی اش پشیمان نیست
دل شیدای ما از آن دل هاست!
هر کجا می روی دلم با توست
هر کجا می روم غمت آن جاست
عشق سوغات باغ های بهشت
عشق میراث آدم و حواست
#محمد_مهدی_سیار
هر آن نقشی که بر صحرا نهادیم
تو زیبا بین که ما زیبا نهادیم
سر مویی ز زلف خود نمودیم
جهان را در بسی غوغا نهادیم
@Poem_sense
#عطار
╭─┅═ঈ🥀ঈ═┅─╮
@Poem_sense
╰─┅═ঈ🍃ঈ═┅─╯
مدتی شد که در آزارم و میدانی تو
به کمنـد تو گرفتــارم و میدانی تو
از غم عشق تو بيمارم و میدانی تو
داغ عشق تو به جان دارم و میدانی تو
خون دل از مژه مي بارم و میدانی تو
از برای تو چنين زارم و ميدانی تو
از زبان تو حديثی نشنودم هرگز
از تو شرمندهٔ يک حرف نبودم هرگز
ديگري جز تو مرا اينهمه آزا نکرد
جز تو کس در نظر خلق مرا خوارنکرد
آنچه کردي تو به من هيچ ستمکار نکرد
هيچ سنگين دل بيدادگر اين کار نکرد
اين ستمها دگری با من بيمار نکرد
هيچ کس اين همه آزار منِ زار نکرد
گر ز آزردن من هست غرض مردن من
مُردم ! آزار مکش از پی آزردن من ...
#وحشی_بافقی
💫💫⚜⚜💫💫
⚜ @Poem_sense
💫
حبــــاب را چو فتـــد باد نخوت اندر سر
کلاه داریش انـــدر سـر شـــــراب رود
حجاب راه تـــویی حافظ از میــان برخیز
خوشا کسی که در این راه بیحجاب رود
#حافظ
╭─┅═ঈ🔹ঈ═┅─╮
@Poem_sense
╰─┅═ঈ🔸ঈ═┅─╯
شبست و چشم من و شمع اشکبارانند
مگر به ماتم پروانه سوگوارانند
چه می کند بدو چشم شب فراق تو ماه
که این ستاره شماران ستاره بارانند
مرا ز سبز خط و چشم مستش آید یاد
در این بهار که بر سبزه میگسارانند
به رنگ لعل تو ای گل پیاله های شراب
چو لاله بر لب نوشین جویبارانند
بغیر من که بهارم به باغ عارض تست
جهانیان همه سرگرم نوبهارانند
بیا که لاله رخان لاله ها به دامنها
چو گل شکفته به دامان کوهسارانند
نوای مرغ حزینی چو من چه خواهد بود
که بلبلان تو در هر چمن هزارانند
پیاده را چه به چوگان عشق و گوی مراد
که مات عرصه حسن تو شهسوارنند
تو چون نسیم گذرکن به عاشقان و ببین
که همچو برگ خزانت چه جان نثارانند
به کشت سوختگان آبی ای سحاب کرم
که تشنگان همه در انتظار بارانند
مرا به وعده دوزخ مساز از او نومید
که کافران به نعیمش امیدوارانند
جمال رحمت او جلوه می دهم به گناه
که جلوه گاه جلالش گناهکارانند
تو بندگی بگزین شهریار بر در دوست
که بندگان در دوست شهریارانند
#شهریار
گاهگاهی که دلم می گیرد
پیش خود می گویم
آنکه جانم را سوخت
یاد می آرد از این بنده هنوز؟
@poem_sense
#حمید_مصدق
باید دستانت را بگیرم
و تو را مجاب کنم برای ساعتی کوتاه،
روی صندلی بنشینی.
آن چشمان هیاهوگرت را
به سمتِ علفزارهای محتاج باران بچرخانی،
و گفت و گویی خیس را
با ابرهای نگران از تندبادها آغاز کنی.
گوشهایت را
به سویِ کوهستانها بچرخانی
و از آفتاب بخواهی
لطافتِ آرام نور را برای صخرهها بفرستد.
باید بنشینی
و عقربههای حیات را روشن کنی،
برای بیدادِ سختِ علفزارها
برای نیازِ ساکتِ صخرهها
جهان باید از مختصات صندلی تو
کلماتِ امید را بخواهد
#محمدصالح_هاشمیان
فصلِ نارنجی
@poem_sense
مرا ببخش که اینقدر دوستت دارم
مرا ببخش که رفتی و زندهام بی تو ...
@Poem_sense
#امید_صباغ_نو
.
آبی، خاکستری، سیاه!
در شبان غم تنهايى خويش
عابد چشم سخنگوى توام...
#شعر و #دکلمه : #حمید_مصدق
@Poem_sense
جان خوش است، اما نمیخواهم که جان گویم تو را
خواهم از جان خوشتری باشد، که آن گویم تو را
من چه گویم کانچنان باشد که حد حُسن تُست؟
هم تو خود فرما که چونی، تا چنان گویم تو را
#هلالی_جغتایی
@poem_sense