برف و شکوفه، در ابدیت، برادرند
روح سپید صبح سر آغاز
در این دو جسم پاک، نهان است
اما، زمان هر دو، یکی نیست
این ، از حضور آن یک، چون دور
مانده است
هرگز شکایتی ز غیابش نمی کند
آری، شکوفه، برف بهاران است
بر گیسوان سبز درختان
برفی که آفتاب در او خیره می شود
اما ز فرط حیرت ، آبش نمیکند
باری، اگر شکوفه همان برف است
برف آن شکوفه ای است که از حسرت بهار
در باغ بی فروغ زمستان دمیده است
آنجا که کس به دیدن رنگ سپید او
یک بار هم ، شکوفه خطابش نمی کند
برف و شکوفه ، آیت توحیدند
این هر دو را، ز آفت بیگانگی چه باک ؟
توحید ، در نبرد زمستان و نوبهار
حس برادرانه ی برف و شکوفه است
حس وجود همنفسی پنهان
در انزوای باطنی ماست
حسی که مرگ نیز خرابش نمیکند
آه ای برادران
توحید، از دوگانگی آغاز می شود
آری، دوگانگی
یعنی به غیر خویش کسی را شناختن
خود را ز هر که جز او ، بیگانه ساختن
آنگه به او رسیدن ، در جاودانگی
#نادر_نادرپور
@Poem_sense
╭─┅═ঈ🍀ঈ═┅─╮
@Poem_sense
╰─┅═ঈ🌸ঈ═┅─╯
تنها در صورتی در لحظه مرگ افسوس خواهم خورد که مرگم، به خاطر عشق نباشد. سالخوردگی به من آموخته است که در نهایت، آنچه اهمیت دارد، عواطف و احساسات عمیق عاشقانه است، یعنی آنچه در دل رخ میدهد.
📖عشق سالهای وبا
#گابریل_گارسیا_مارکز
╭─┅═ঈ🍀ঈ═┅─╮
@Poem_sense
╰─┅═ঈ🌸ঈ═┅─╯
ای مهربانتر از من با من!
در دستهای تو
آیا کدام رمز بشارت نهفته بود ؟
کز من دریغ کردی
تنها تویی
مثل پرنده های بهاری در آفتاب
مثل زلال قطره باران صبحدم
مثل نسیم سرد سحر
مثل سِحر آب
آواز مهربانی تو با من
در کوچه باغهای محبت
مثل شکوفه های سپید سیب
ایثار سادگی است
افسوس آیا چه کس تو را
از مهربان شدن با من
مایوس می کند؟
#حمید_مصدق
🕯✨🕯✨🕯✨
✨@Poem_sense
🕯
زاهد به کرم تو را چو ما نشناسد
بیگانه تو را چو آشنا نشناسد
گفتی که گنه کنی به دوزخ برمت
این را به کسی گو که تو را نشناسد!
#ابوسعید_ابوالخیر
💠🔷🔷💠🔹🔹
🔷@Poem_sense
🔹
#حکایت
شنیدم که وقتی سحرگاه عید
ز گرمابه آمد برون بایزید
یکی طشت خاکسترش بیخبر
فرو ریختند از سرایی به سر
همی گفت شولیده دستار و موی
کف دست شکرانه مالان به روی
که ای نفس من در خور آتشم
به خاکستری روی درهم کشم؟
بزرگان نکردند در خود نگاه
خدا بینی از خویشتن بین مخواه
بزرگی به ناموس و گفتار نیست
بلندی به دعوی و پندار نیست
تواضع سر رفعت افرازدت
تکبر به خاک اندر اندازدت
به گردن فتد سرکش تند خوی
بلندیت باید بلندی مجوی
ز مغرور دنیا ره دین مجوی
خدابینی از خویشتنبین مجوی
گرت جاه باید مکن چون خسان
به چشم حقارت نگه در کسان
گمان کی برد مردم هوشمند
که در سرگرانی است قدر بلند؟
از این نامورتر محلی مجوی
که خوانند خلقت پسندیده خوی
نه گر چون تویی بر تو کبر آورد
بزرگش نبینی به چشم خرد؟
تو نیز ار تکبر کنی همچنان
نمایی، که پیشت تکبر کنان
چو استادهای بر مقامی بلند
بر افتاده گر هوشمندی مخند
بسا ایستاده درآمد ز پای
که افتادگانش گرفتند جای
گرفتم که خود هستی از عیب پاک
تعنت مکن بر من عیبناک
یکی حلقهٔ کعبه دارد به دست
یکی در خراباتی افتاده مست
گر آن را بخواند، که نگذاردش؟
وراین را براند، که باز آردش؟
نه مستظهرست آن به اعمال خویش
نه این را در توبه بستهست پیش
#سعدی
#بوستان
╭─┅═ঈ☘ঈ═┅─╮
@Poem_sense
╰─┅═ঈ🌸ঈ═┅─╯
من خواب دیدهام که کسی میآید
من خواب یک ستارهٔ قرمز دیدهام
و پلک چشمم هی میپرد
و کفشهایم هی جفت میشوند
و کور شوم
اگر دروغ بگویم
من خواب آن ستارهٔ قرمز را
وقتی که خواب نبودم دیده ام
کسی میآید
کسی میآید
کسی دیگر
کسی بهتر
کسی که مثل هیچکس نیست...
#فروغ_فرخزاد
مفهوم شب تارم، این بار که میآیم
سر خوردهی هنجارم، این بار که میآیم
از فاصلهها زخمی، آشفتهی بودنها
از فلسفه بیزارم، این بار که میآیم
سیبی به زمین افتاد، تاوان همگی دادیم
محکوم به اجبارم، این بار که میآیم
آرامش من تنها در دست تو و وهیهات
از حادثه سرشارم این بار که میآیم
غیر از تو که بی مهری ؛ بر روی زمین کس را
من دوست نمیدارم این بار که میآیم
#شیدا_التیام
@Poem_sense
✳️❇️✳️❇️✳️❇️
❇️ @Poem_sense
✳️
پیوسته دلم ز جور خویشان ریش است
وین جور و جفای خلق از حد بیش است
بیگانه به بیگانه ندارد کاری
خویش است که در پی شکست خویش است
#شیخ_بهائی
✦••┈❁❀❁┈••✦
@Poem_sense
✦••┈❁❀❁┈••✦
ز نادرستی اهل زمان شکسته شدیم
ز بسکه داد زدیم "آی دزد" خسته شدیم
ز عشق دست کشیدیم و بهر کشتن خویش
به پایمردی اغیار دسته دسته شدیم
خراب گشت وطنخواهی از من و تو بلی
میان میوهٔ شیرین زمخت هسته شدیم
سری بهدست شمال و سری بهدست جنوب
بسان رشته در این کشمکش گسسته شدیم
چو رشتهای که به جهد از میان گسسته شود
جدا شدیم ز خوبش، به غیر بسته شدیم
ز بی حیاییِ اغیار و بی وفایی یار
به جان دوست که یکباره دلشکسته شدیم
من و بهار به نیروی عشق ازین غرقاب
بساط خویش کشیدیم و فر خجسته شدیم
#ملکالشعرا_بهار
✦••┈❁❀❁┈••✦
@Poem_sense
✦••┈❁❀❁┈••✦
گل در بر و می درکف و معشوق بهکام است
من ماندهام این جا که حلال است؟حرام است؟
با این که به فتوای دل اشکال ندارد
گر یار پسندید تو را کار تمام است
در مذهب ما باده حلال است، ولی حیف
در مذهب اسلام، همین باده حرام است
شد قافیه تکرار ولی مسئله ای نیست
چون شاعر این بیت طرفدار نظام است
این ماه شب چاردهم در شب مهتاب
یا این که نه، همسایه ما بر لب بام است
#ناصر_فیض
#شعر_طنز
╭─┅═ঈ🍀ঈ═┅─╮
@Poem_sense
╰─┅═ঈ🌸ঈ═┅─╯
این است چیزی مقدس برای دیدن؟
در سر زمینی که غنی و ثروتمند است
اماکودکانش آواره و سر گردانند
آنها را غذا میدهند دستان سرد ربا خواری
ایا یک نوا را فریاد میزنند دل رعشهها ؟
آیا این نوا نوای شادی است؟
چه بسیار کودکان فقر
این جا سر زمین فقر و تباهی است
خورشیدشان نمیدرخشد هیچگاه
متروک و عریان است دشتهاشان
پوشیده از خار است راه هاشان
اینجا زمستان همیشگی وابد
جایی که خورشید همیشه تابنده است
جایی که باران رحمت بر مردمانش میبارد
کودکانش هرگز گرسنه نخواهند ماند
و ذهن ها هرگز از فقر در هراس و تشویش نخواهد بود
#ویلیام_بلیک
🕯✨🕯✨🕯✨
✨@Poem_sense
🕯
الهی;
عشق چیست؟
شادیِ رفته و غم آمده!
عاشق کیست؟
دمی فرو شده، جانی بر آمده!
دیدهای که به دوست آمده،
نزدیک کس نیامده
هرکه در این راه قدم نهاد واپس نیامده
اصل، وصال دل است و باقی زحمت آب وگل است!
خوش عالمی است نیستی
خوش عالمی است نیستی که هرکجا بایستی،
کسی نگوید کیستی ...
@Poem_sense
#مناجات
#خواجه_عبدالله_انصاری
╭─┅═ঈ🍀ঈ═┅─╮
@Poem_sense
╰─┅═ঈ🌸ঈ═┅─╯
آرام باش عزیز من، آرام باش
حکایت دریاست زندگی
گاهی درخشش آفتاب، برق و بوی نمک، ترشح شادمانی
گاهی هم فرو میرویم ، چشمهای مان را میبندیم ، همه جا تاریکی است
آرام باش عزیز من
آرام باش
دوباره سر از آب بیرون میآوریم
و تلالو آفتاب را میبینیم
زیر بوتهطای از برف
که این دفعه
درست از جایی که تو دوست داری
طالع میشود ...
#شمس_لنگرودی
💠🔷🔷💠🔹🔹
🔷 @Poem_sense
🔹
حق،عظیم نزدیک است به تو !
اگر چه به اثر می بینی الّا ذاتش را نمی توانی دیدن.
مثلا کسی که در حمّام رفت، گرم شد.
هر جا که در حمام می گردد آتش با اوست و از تاثیر تابِ آتش گرمی می یابد.
الّا آتش را نمی بیند. چون بیرون آید و آتش را معیّن ببیند و بداند که از آتش گرم می شوند،بداند که آن تابِ حمام نیز از آتش بود.
#فیهمافیه
#مولانا
╭─┅═ঈ🔹ঈ═┅─╮
@Poem_sense
╰─┅═ঈ🔸ঈ═┅─╯
دانهی ما در ضمیر خاک بودی کاشکی
یا چو سر زد در زمان دهقان درودی کاشکی
آن که آخر سر به صحرا داد بی بال و پرم
روز اول این قفس را در گشودی کاشکی
هرچه از دل میخورم از روزیم کم می کنند
در حریم سینهی من دل نبودی کاشکی
آن که منع ما ز پرواز پریشان می کند
فکر آب و دانه ما می نمودی کاشکی
دست چون افتاد خالی، همت عالی بلاست
آنچه دارم در نظر در دست بودی کاشکی
#صائب_تبریزی
عمری گذشت کز نظرم رفتی و هنوز
آواز پای عمر ز گوشم نمیرود ...
@Poem_sense
#طالب_آملی
گل فرستادی مرا ای خوشتر از گل روی تو
گل نباشد در لطافت چون بهشتی خوی تو
#رهی_معیری
@poem_sense
کم کن طمع از جهان و میزی خرسند
از نیک و بد زمانه بگسل پیوند
می در کف و زلف دلبری گیر که زود
هم بگذرد و نماند این روزی چند
@Poem_sense
#خیام
من از باده ی صبح و شام تو مستم
من اینک
کنار تو در انتظارم
چراغ امیدی فرا راه دارم.
گر آن مژده ای همزبان قدیمی
به من در رسانی
به جان تو
جان می دهم مژدگانی ...
@Poem_sense
#فریدون_مشیری
سال هاست
شهر را یک دل سیر ندیده ام
ببینم ،
پرنده ها هنوز همانطور دسته جمعی می پرند؟
هنوز باد لای گیسوی بید ، می پیچد؟
هنوز هم روی سیم های برق
کفش ها بند هم را ول نمی کنند ؟
هنوز هم به لحظه ای که کسی
کسی را می بیند
ملاقات می گویند؟
خدای کوچه و یاکریم را اگر دیدید
بگویید نظری هم به ما بینداز
#رسول_ادهمی
@poem_sense
من بعد از این اگر به دیاری سفر کنم
هیچ ارمغانیی نبرم جز سلام دوست
رنجور عشق به نشود جز به بوی یار
ور رفتنیست جان ندهد جز به نام دوست
#سعدی
@poem_sense
شیر در بادیه عشق تو روباه شود
اه از این راه که در وی خطری نیست که نیست
#حافظ
@poem_sense
هرکه جز پیمانه با من بست پیمانی شکست
نیست بیجا گر که میبوسم لب پیمانه را
@Poem_sense
#عماد_خراسانی
همچو عنکبوت کهنه دوزی تار میبافم تار
تا مگر مثل کرمهای ابریشم
پروانگی بیاموزم در میان میلههای پیلههای این حصار
#مهدی_ملکآرایی
@poem_sense
روستا از چشم من افتاد، ديگر مثل قبل
گرمي آغوش شاليزار آرامم نكرد
بي تو خشكيدند پاهايم كسي راهم نبرد
درد دل با سايه و ديوار آرامم نكرد
#نجمه_زارع
@poem_sense