parsedartanhayiii | Неотсортированное

Telegram-канал parsedartanhayiii - 💊رُمآنِ مغرورِ عآشق کُش🎭

4228

سه رمان فول تنها‌چنل رسمی رمان های جذاب:👇 پرسه درتنهایی🌼بر اساس واقعیت⭐ درتمنای آغوشت🌻 مغروره عاشق کُش🍋 لف نده بی صدا کن🤫 با نویسندگیه:آیسان شه‌دوست💛 هر گونه کپی حتی با ذکر نام نویسنده پیگرد قانونی دارد🐣 اطلاعات: @etelaate_parse ادمین: @Mskallskqk

Подписаться на канал

💊رُمآنِ مغرورِ عآشق کُش🎭

♡~ @parsedartanhayiii

Читать полностью…

💊رُمآنِ مغرورِ عآشق کُش🎭

#هشتاد_و_نه_رمان_درتمنای_آغوشت









(بهراد) :


پشت سرش بیرون اومدم!‌‌ نبود!
رفته بود!

همه‌چی تقصیر منه الاغ بود!
سوار ماشین شدم و ب راه افتادم!

من از بچگی‌تنها بودم! کسی دورو ورم نبود!

سنگ بودم!
چون میدونستم ی روز میمیرم!
من موندگار نبود!

ب خودم ظلم کردم تا عاشق نشم!
چون اگ عاشق میشدم اونی ک‌منو دوس داشت بعد من داغون میشد!

نزدیکای خونه نیاز بودم!
با تموم سرعت‌خودمو رسوندم!

در خونه باز بود!

من: نیاز؟

جوابی نیومد!

رفتم‌تو!

ی کاغذو خودکار رو زمین بود!

نامه ای‌ب بهراد!!!!

شروع کردم ب خوندنش!

صدای نفس‌ نفس میومد!

با خوندن هرکلمه از نامه ی قطره اشک از چشام‌جاری میشد!

بعد ۲۰ سال اولین بارم بود ک اشک میریختم!

رفتم‌تو اتاقش!
چون صدا از اونجا میومد!

در ب زور وا شد!

با دیدن نیاز ک از حلق آویزون شده نعره کشیدم: نهههههههههههههههههه!

زود بغلش کردم و طنابو از گردنش درآوردم!

من: نیاااااااز تورووووخدا چشاتو باز کن!

نبضش‌‌ خیلی کند میزد!

بغلش کردم و بردم گذاشتمش ماشین!

با تموم سرعت ب طرف بیمارستان روندم!

خدایا اگ چیزیش بشه من‌نمیتونم خودمو ببخشم

جلو بیمارستان ترمز زدم!

بغلش کردم و با تموم قدرتم دویدم!

من: دکتررررر! دکتتتتر نیس!؟؟؟

پرستار: چیشده!

با بغض گفتم: خودکشی کرده!

پرستار: از این طرف!

رو تخت گذاشتمش!

بردنش ی اتاق دیگ و ب من‌اجازه ورود ندادن!

اشک امونم نمزاش!

لعنت ب من! لععععنت ب منه کثافت!

Читать полностью…

💊رُمآنِ مغرورِ عآشق کُش🎭

دلم میخواد بشینم واسه این حجم از بی پناهیم زار بزنم فقد

Читать полностью…

💊رُمآنِ مغرورِ عآشق کُش🎭

#هشتاد_و_هفت_رمان_درتمنای_آغوشت











انگار کَر شده بود!

از ترس‌میلرزیدم! ن خدایا! ن خدا ننننن!

بعد ۲۰‌مین وارد شهر کرج شد!

دیگ دادو بیداد نکردم! فقط نگاش میکردم!

جلو ی خونه نسبتا بزرگ وایساد و باز کشون کشون برد تو!

فاتحمو خوندم!

ی اتاق خواب بزرگ!

منو رو تخت پرت کرد!

بهراد: در بیار!

من: نمیتونی اینقد بدجنس باشی!

بهراد: گفتم دربیار!

من: این کارو با من کنی‌مطمئن باش تا آخر عمرم‌نمیبخشمت!

بهراد: برام مهم نیست!

بی اختیار ی اشک لجباز از گوشه چشمم‌سر خورد!

من: حالم ازت بهم میخوره لعنتی!

بهراد خنده کثیفی کرد و گف: همینطور!

روم‌خیمه زد! محکم چشامو بستم تا نبینمش!

زبونشو دور گردنم کشید!

باز باز باز باز از خودم متنفر شدم!

چشامو باز بستم!

دکمه های مانتو پاره کرد و درآورد!

من: نکنننن عوضییییی ننننن!

Читать полностью…

💊رُمآنِ مغرورِ عآشق کُش🎭

من داشتم بهش وابسته میشدم
ولی اون فقط حوصلش سر رفته بود!

Читать полностью…

💊رُمآنِ مغرورِ عآشق کُش🎭

با تیغ گیتار میزد!
روی رگ هایش

Читать полностью…

💊رُمآنِ مغرورِ عآشق کُش🎭

کاش به جا دل ، گلو تنگ میشد هوا نمی رسید و خلاص :)

@parsedartanhayiii

Читать полностью…

💊رُمآنِ مغرورِ عآشق کُش🎭

شب که میشود نبودنت را برایم یاد آوری میکند، چشمانم را میبندم و با خیال آمدنت خواب میروم، بلاخره یک روز خسته میشوی از نیامدن.

Читать полностью…

💊رُمآنِ مغرورِ عآشق کُش🎭

میخواهم بدانم وقتی مدام به تو فکر میکنم
می توانی حس‌میکنی؟

Читать полностью…

💊رُمآنِ مغرورِ عآشق کُش🎭

🖤🕳 @parsedartanhayiii

Читать полностью…

💊رُمآنِ مغرورِ عآشق کُش🎭

تنها چیزی ک الان نیاز دارم تویی.

Читать полностью…

💊رُمآنِ مغرورِ عآشق کُش🎭

کاش میتونستم فقط یه بار فقط یه باره دیگه داشته باشمت:)

Читать полностью…

💊رُمآنِ مغرورِ عآشق کُش🎭

تو این دوسال نمیدونی چی به سره این قلب بدبخت اومد

Читать полностью…

💊رُمآنِ مغرورِ عآشق کُش🎭

میترسم از نبودنت ولی چه فایده که دیگه ندارمت دیگه نیستی!

Читать полностью…

💊رُمآنِ مغرورِ عآشق کُش🎭

هرشب تو فکرمی،تو رویاهام‌

Читать полностью…

💊رُمآنِ مغرورِ عآشق کُش🎭

حرفایع ناگفته :
"برگرد"

Читать полностью…

💊رُمآنِ مغرورِ عآشق کُش🎭

[از اتاق میام بیرون و روبه روش وامیستم؛
با ناراحتی میپرسم : خوب شدم ؟
بی حرف زل میزنه بهم، مثلِ همیشه از نگاهش هیچی رو نمیشه خوند!
بعدِ چند دقیقه با حرص میگه : تو رو باید کُشت!
با تعجب میگم : چرا!؟ انقدر زشت شدم؟ :(
میخنده و میگه : دلم میخواد بُکُشمت، بعد خُشکِت کنم و بذارمِت گوشه‌ی اتاقم؛ دلم نمیخواد هیچکی ببیندِت، دلم میخواد فقط مالِ من باشی، صُبح تا شب بشینم جلوت فقط نگات کنم...
تو رو باید کُشت...!🤭♥️]

Читать полностью…

💊رُمآنِ مغرورِ عآشق کُش🎭

#هشتاد_و_هشت_رمان_درتمنای_آغوشت








چیزی نگفتو دستشو ب دور گردنم کشید!

بلندم کرد و یکی کوبید تو دهنم!

شوری خون رو تو دهنم‌ حس‌میکردم!

چیزی‌نگفتم! حتی‌ بغض هم نکردم!
حتی دلیل زدنشم‌نپرسیدم!

کل نفرتمو تو چشام ریختم و از خونه زدم‌بیرون!

ی تاکسی گرفتم و آدرس خونمو زدم!

از کرج و بهراد متنفرم از این‌لحظه!

همین ک رسیدم ی کاغذ برداشتم و شروع کردم ب نوشتن‌برا بهراد!

نامه:

من داشتم بهت وابسته میشدم!
داشتم‌ کم کم بهت علاقه مند میشدم!
دوس داشتم‌کشفت کنم و بعد ذره ذره تو وجودت آب بشم!
من میخواستم بهت عادت کردم!
وختی میبوسی همراهیت کنم!
ولی تو با اسرار ازم دور میشدیو دور میشدی!

من‌میخواستم ب باهم بودن عادت کنیم!
ولی بهراد تو راهش‌و بلد نبودی!
بابا شدنت‌ هم‌مبارک!
باهاش ازدواج کنا!
دوسش داشته باش!
همون قدر ک از من متنفر بودی!
من دارم میرم! ی جا دور! ولی دیگ خدا میدونه کجا!
آره! خدا میدونه کجا!
خلاصه کنم!

با اینکه میدونم نمیای! ولی بازم نوشتم!

اینو بدون! ازت متنفرم! تو خوب بلد بودی محبتو ب تنفر تبدیل کنی!
آفرین مرد! آفرین!


تموم کردمو رفتم طنابو از در آویزون کردم!

رفتم‌حموم و بعد ی دوش اومدم تاب بازی از حلق!

تاب بازی مث مرگ!

رو چهار پایه وایسادم ک طناب رو دور گردنم آویزون کردم و تاب تاب عباسی...!

Читать полностью…

💊رُمآنِ مغرورِ عآشق کُش🎭

یه بارم وسط دعوا خواستم ادای آدمای قوی رو در بیارم بهش بگم بدون اونم میتونم زندگی کنم
گفتم از پیشت میرم،حالا ببین،میرم دیگ هیچوقتم برنمیگردم.
یهو واسش عکس فرستادم
با اینکه حالم خراب بود ولی تو عکس حسابی براش خندیده بودم،خنده ها،از اون خنده هایی ک پشتش کلی غم هست ولی کسی جز خودت از اون غما با خبر نیست.بگذریم.
عکسو ک دید مث شد این بچه کوچیکا ک مامانشون باهاشون قهر میکنه بغض میکنن.
گفت میشه نری ؟
بازم بگذریم
دیدی نرفتم ؟ ن اون روز رفتم
ن روزای بعدش..گفتم میمونم پیر میشیم بیخ ریش هم..میشیم عصای دست هم..گفتم عنقد میمونم تا یه خونه نقلی بخریم بریم سره زندگیمون.
گفتم عنقد میمونم تا توی سن ۵۰ سالگی وقتی بازنشست شدی اول صبا بری برام نون سنگک بخری.
گفتم عنقد میمونم تا پیر بشیم شبا دندون مصنوعیامونو باهم بندازیم تو لیوان.
ولی بی مرفت خندمو تو عکس دیدی
گفتی بذا خنده هاشم ازش بگیرم بعد بره
نه ؟
الان روبه راهی ؟ همه چی رواله ؟ کسی واست من شد ؟ کسی تونست قده من بخوادت ؟
خندهامو ک گرفتی
لااقل خودت بخند نذار حالم بدتر از این بشه.

Читать полностью…

💊رُمآنِ مغرورِ عآشق کُش🎭

#هشتاد_و_شش_رمان_درتمنای_آغوشت











من: جواب نمیدی؟

بهراد: چیزی‌ک‌ جوابشو نمیدونم رو جواب نمیدم!

من: عاها!

بهراد: تو چیه منی؟

من: واقعا نمیدونم!

ب تهران نگاه کردم! انگار زیر پاهام بود!

کلا نورانی و چراغ بارون! نسبتا هم سرد بود!

نگاهی ب بهراد انداختم! اونم داش منو نگاه میکرد!

بهراد: اگ اون شب اتفاق نمیوفتاد الان اینجا نبودیم! پیش هم‌نبودیم! ولی نیاز! من اون شب کاری باهات نکردم! و اینو ی روز ثابت میکنم!

من: اگ کاری نکردی پ‌چرا من باهات ازدواج کردم ها؟

بهراد: نمیدونم! ولی ی روز باهات س*ک*س میکنم‌تا بفهمی کاری باهات‌نکرده بودم!

من: اولا ادبتو رعایت کن دوما هیچ‌وخ این اتفاق نمیوفته‌اینو تو گوشات فرو کن!

بهراد: خودت با پای خودت میای!

من: خیلی مغرور و از خود راضی هستی! و البته بین اون همه پسر چرا با تو آخه!

یهو دستمو محکم‌گرفت و گف: تو جرعت داری فقط ۵ دیقع زیر خواب یکی‌شو ببین روزگارتو چجوری سیاه میکنم!

من: وختی تو هیچ چیه من نیستی‌چرا ازت بترسم؟

بهراد کلافه دستی تو موهاش‌کشید و گف: ن اینجوری نمیشه خودم باید کار‌نصفه ام رو تموم‌کنم!

دستمو گرفت و کشون کشون ب ماشین برد!

همه داشتن ب ما نگا‌میکردن!

سوار ماشین شد و ب طرف جاده روند!

من: کجا میری؟

جواب نداد!

من: تو حق نداری ب من‌نزدیک شی ماشینو نگه دار!

بازم حرفی‌نزد!

محکم‌ جیغ کشیدم: ولمممممم‌کنننن حالم ازت ب هممممم‌میخوره! نگههههههه دار!

بغض داشت خفم میکرد!
ن خدا نمیخوام دوباره اون شب تکرار بشه! ن!

Читать полностью…

💊رُمآنِ مغرورِ عآشق کُش🎭

00:00

خدایا هم میدونی...‌هم‌میتونی

Читать полностью…

💊رُمآنِ مغرورِ عآشق کُش🎭

#هشتاد_و_پنج_رمان_درتمنای_آغوشت









بعد اینکه یکم تی وی دید زدم رفتم آشپز خونه و رو کابینت‌نشستم و با ی لبخند تحقیر آمیز ب تینا چشم‌دوختم!

ازش‌متنفر بودم! با فکر اینکه با بهراد رابطه داشته دیوونه میشدم!

داشت فسنجون درست میکرد!

تینا: من‌حاملم نباید این همه کار‌کنم!

من: برام‌مهم‌نیس! و البته تازه ی ماهته بایدم کار کنی!

تینا: ازت متنفرم!

سرمو جلو آوردم و گفتم: حسامون متقابله عشقم!

چپ‌چپ‌نگام‌کردو ب آشپزیش ادامه داد!

بهراد با دیدن من درحال تماشایه تینا لبخندی زد و سرشو تکون داد!

من: بهراد بیا اینجا!

ی ابرو بالا انداخت و اومد طرفم!

دستشو گرفتمو بیشتر ب خودم‌نزدیکش کردم!

تینا هم‌داش ور و ور نگامون میکردم!

پاهامو دور کمرش حلقه کرد و دستامو دور گردنش!

بهراد هم خیلی تعجب کرده بود!

گونشو‌ بوسیدم و گفتم: فردا بریم خونه مامان اینا؟

بهراد: اونا ک هنوز مسافرتن!

من: باشع عشقم‌ هروخ برگشتن‌میریم! ولی من حوصلم‌سر رفتع نمیشه بریم بیرون؟؟ توروخدااااااااااااا!

بهراد نگاهی ب تینا انداخت و گف: برو بپوش بیا! تا شام آماده شه میریم میایم!

بدو رفتم و تیپ‌زدم و اومدم پایین! بهراد هم آماده بود!

سوار ماشین شدیم!

من: کجا میریم؟

بهراد: بام تهران!

ذوق مرگ‌شدم! آخه تاحالا نرفته بودم اونجا!

کل راه تو سکوت‌گذشت و بلاخره رسیدیم!

با ۳۰‌سانت فاصله از هم راه میرفتیم!

یاد مامانم افتاد ک میگف: (دخترم بزرگ ک‌شدی ی بار با عشق زندگیت‌برو بام تهران)

منم‌همیشه میپرسیدم اخه چرا! ولی اون جوابمو نمیداد و میگف: ( وختی بری میفهمی)

مامان! من الان بزرگ شدم و با....!
با کی اومدم؟

من: بهراد تو چیه منی؟

نگام‌کرد!‌ فقط نگاه!

Читать полностью…

💊رُمآنِ مغرورِ عآشق کُش🎭

#هشتاد_و_چهار_رمان_درتمنای_آغوشت










دیگ تا خود خونه ن من حرفی زدم ن اون!

با صدای بهراد ب خودم و اومدم و رفتیم‌تو!

تینا رو کاناپه نشسته بود و ب تی وی نگاه میکرد!

با دیدن من اخمی کرد و روشو گرف!
با بهراد رفتیم‌بالا!

من: ببین بهراد من اگ‌کاری با این‌تینا بکنم‌نمیگی چرا کردیا!‌ وختی نتیجه بگیرم خودت تشکر میکنی!

شونه‌بالا‌ انداخت و گف: برام‌مهم‌نیس!

آخخخخخخییییییییییییشششششششششش!

لباسامو عوض کردم و لنزامو در آوردم و رفتم پایین!

من: هوی کلفت پاشو از اونجا!

نگاهی بم انداختم و پوزخندی زد و دوباره نگاشو ب تی وی دوخت!

رفتم طرفش و موهاشو گرفتم و بلندش کردم!

با حیرت نگام میکرد!

من: اگ میخوای تو این خونه بمونی باید من هر چی بگم اونو بکنی! شیرفهم شد؟؟؟

تینا: بهراد بفهمه اینجوری میکنی بام بیرونت میکنه!

من: ب بهراد گفتم‌اگ بیام خونه‌چیکارا میکنم‌باهات! میدونی بهراد چی گف؟؟؟

موهاشو بیشتر کشیدم آهش دراومد! ادامه دادم: گف تینا ارزونیت! فقط بیا!

تینا: امکان نداره!

من: میتونی بپرسی ازش! حالا گمشو شام درس کن! اگ درس نکنی مطمئن باش بیرونت میندازم!

موهاشو ول کرد!

با حرص تخمه اشو برداشت و رف آشپز خونه!

هع! فک کرده ب این راحتیاس تو خونه من‌بشینه دستور بده!

خونه من؟‌ از کی شده آخه خونه من!

اه ولش!

من: اگ بد مزه باشع مطمئن باش زندگیتو خراب میکنم!

تینا: باشه دختره کثافت!

ی خنده از ته دل زدم و ب تی وی خیره شدم!

Читать полностью…

💊رُمآنِ مغرورِ عآشق کُش🎭

#هشتاد_و_سه_رمان_درتمنای_آغوشت










چیزی‌نگف و رف رو کاناپه نشست!

منتظر بود جمع‌کنم‌بریم!

نمیدونم چرا ولی ی حسی میگف بهتره برگردم تا بهتر‌ معما ها رو حل‌کنم!

ی حسی‌میگف اون بچه از بهزاده ن بهراد!

ولی اگ از بهراد باشه اون‌حس وابستگیی ک نسبت بهش دارم از بین‌میره!

رفتم و چمدونمو برداشتم و بعد پوشیدن لباسام‌اومدم پایین! بهراد خونه نبود!

احتمالاوبیرون‌منتظرمه!
رفتم‌ بیرون! اونجا بود!
صندلی عقب نشستم!
از اینه نگاهی انداخت و چیزی‌نگف و ب راه افتاد!

کل راه ب بهراد فکر کردم! اون سه جمله هی‌ تو مخم کوک میشد: من مهمون سه چهار ماهم، واس تجربه کردنت لحظه هارو میشمارم!

بهراد: ب چی داری فکر میکنی!

بدون چونو چرا گفتم: ب تو!

ی تایه ابروشو بالا‌انداخت و از آینه‌نگام کرد و گف: چرا ب من؟

من: خیلی معمایی!‌ی بار خوبی ی بار بد!

بهراد: از این ب بعد دیگ بدم‌بات!

من: باز مشکل روانی‌پیدا کردی؟

بهراد: خودت خواستی!

من: چیو!

بهراد: بسه نیاز! خودت گفتی ازت دور شم! هیچی تقصیر من‌نیس!

من: تو یه ی دنده لجبازه از خود راضی هستی!

بهراد: توام ی نی‌نی‌کوچولوعه ب درد نخوری!

Читать полностью…

💊رُمآنِ مغرورِ عآشق کُش🎭

برگرد اینجا جات خیلی خالیه;)

Читать полностью…

💊رُمآنِ مغرورِ عآشق کُش🎭

حس میکنم یه چیزی رو گلوم رو گرفته و داره خفم میکنه!

Читать полностью…

💊رُمآنِ مغرورِ عآشق کُش🎭

کاش الانم مال من بودی!

Читать полностью…

💊رُمآنِ مغرورِ عآشق کُش🎭

دلگیرم از همه دوس داشتنایی ک گفتی ولی نداشتی.

Читать полностью…

💊رُمآنِ مغرورِ عآشق کُش🎭

تو بی رحم ترین آدمی هستی که دیدم!

Читать полностью…

💊رُمآنِ مغرورِ عآشق کُش🎭

متاسفانه هنوز دوست دارم‌.

Читать полностью…
Подписаться на канал