parsedartanhayiii | Неотсортированное

Telegram-канал parsedartanhayiii - 💊رُمآنِ مغرورِ عآشق کُش🎭

4228

سه رمان فول تنها‌چنل رسمی رمان های جذاب:👇 پرسه درتنهایی🌼بر اساس واقعیت⭐ درتمنای آغوشت🌻 مغروره عاشق کُش🍋 لف نده بی صدا کن🤫 با نویسندگیه:آیسان شه‌دوست💛 هر گونه کپی حتی با ذکر نام نویسنده پیگرد قانونی دارد🐣 اطلاعات: @etelaate_parse ادمین: @Mskallskqk

Подписаться на канал

💊رُمآنِ مغرورِ عآشق کُش🎭

اعترافات ساعت دو شب به بعد:

Читать полностью…

💊رُمآنِ مغرورِ عآشق کُش🎭

#هشتاد_و_یک_رمان_درتمنای_آغوشت











من: ول کن‌ میخوام‌دستو صورتمو تمیز کنم!‌حموم هم از این‌ وره برو حموم کن بی زحمت بو تخم مرغ‌میدی!

مرموز نگام کرد و رف!

صداشو از حموم شنیدم: برام حوووله تمیز بیاریا!

اداشو در آورد و بعد شستن دستو صورتم رفتم اتاقم!

موهامو تمیز‌کردمو و شونه زدم و بعد تعویض لباس رفتم‌پایین!

بهراد: نیااااااز!

من: هااااان اومدددددم!

بدو بدو رفتم جلو در حموم!

یهو در حمومو باز کرد!

زود چشامو بستم!

یهو من کشید تو حموم!

واس اینک نیوفتم دستمو رو سینه لختش گذشتم!

چشامو وا کردم!

وااای خدایا شکر زیر لباس‌تنش بود!

هردمون زیر دوش آب بودیم!

صورتمو ناز میکرد و تو چشام زل زده بود!

بهراد: چ خوب ک اومدم!

نزدیک لبام شد و ی بوس کوچولو کرد و گف: چ خوب ک‌پیشمی!

و شروع کرد ب خوردن لبام!

قلبم داشت از جاش در میومد!

Читать полностью…

💊رُمآنِ مغرورِ عآشق کُش🎭

كاش آرامش هم باشيم نه دغدغه‌ی فكريه هم.✨🧿

Читать полностью…

💊رُمآنِ مغرورِ عآشق کُش🎭

#هفتاد_و_نه_رمان_درتمنای_آغوشت










صلواتی فرستادم و رفتم سمت در!

من: کی هستی!

مرد: بهرااادم!

من: مگ‌نگفتم‌ نمیخوام ببینمت چرا‌اومدی اینجا هان؟؟

بهراد: واااا‌ کن درو کارت دارم!

من: از جلو خونم گمشو برو نمیخوام‌ببینمت! تو محله آبرومو نبر!

بهراد: یااا وا میکنی‌این در لامصبو! یا میشکونم‌میام تو!‌ ‌شوخی ندارم!

نفسی از حرص بیرون‌فرستادمو درو باز‌کردم!

سلانه سلانه‌اومد تو!

معلوم‌بود مسته!

من: چی میخوای بگی؟

بهراد: ببین منو! من لاشی نیستم‌خو؟‌ عوضی و هوسباز هم نیستم! میفهمی؟

من: ببین‌تو حالت خوب نیس بهتره بری ی موقع دیگ حرف بزنیم!

بهراد: من‌همین‌ الان‌میخوام حرف بزنم و جای دیگه ای هم‌نمیرم!

رف رو کاناپه نشست!

ی لحظه حس کردم‌چشاشو بارون گرفته!

نگاهش کردم! آره! اون داشت اشک‌میریخ!

بهراد: میدونی؟‌ من از همون بچگی عقده ایم! من‌گدای محبتم ولی از کسی طلبش‌نمیکنم! میدونی چرا؟

من: چرا؟

بهراد لبخند خیلی تلخی کرد و با بغض گف: چون من دارم میمیرم!

ی لحظه حس کردم‌خون ب قلبم‌چکید!

چشایه منم بعد چن‌ماه بارونی شد!

کنارش‌نشستم و دستشو گرفتم و گفتم: دروغ میگی دیگ؟ اره؟

بهراد: نیاز! من مهمون سه چهار ماهم میفهمی؟

با حیرت نگاش میکردم!

بهراد: حالا تو حق بده ب سرد و مغرور بودنم!

من: بحث، بحثِ غرور تو نیس! تو دیگ داری بابا میشی! باید ب جا من با تینا بمونی!

بهراد: من‌ی ماه پیش با اون رابطه نداشتم!‌ ب خدا نداشتم! ب مولام ب پیرو پیغمبر نداشتم!

من: حضرت مریم‌نیس ک استغفرالله!

یهو بهراد برگشت و سرشو رو پام گذاشت و دراز کشید!

خود ب خود دستم داخل موهاش رف!

بهراد: کاش..!

ادامه نداد!

من: کاش چی؟ هوم؟

بهراد: ولش کن‌نیاز خانوم! درد ما مال دو سه روز پیش نیس‌ک!

باز‌معما شده بود حرفاش!

بهراد: ولی میخوام‌ چیزیو بت بگم! نیاز..!

باز ادامه نداد!

خوابش برده بود!

‌احساس وابستگی نسبت بهش داشتم!

اگ اتفاقی براش بیوفته...!‌ ن! ن! ن!

حتی تصورشم برام‌سخته!

Читать полностью…

💊رُمآنِ مغرورِ عآشق کُش🎭

ما که دلمونو پای هرچی دلت خواست دادیم..

Читать полностью…

💊رُمآنِ مغرورِ عآشق کُش🎭

‏کاش دل هامون یاد بگیرن واسه کسی که دلش برات تنگ نمیشه، تنگ نشن.

Читать полностью…

💊رُمآنِ مغرورِ عآشق کُش🎭

خلاصه اینکه تو تنها کسی بودی که واسه بودن باهاش حاضر بودم از همه معیارام دس بکشم..

Читать полностью…

💊رُمآنِ مغرورِ عآشق کُش🎭

ما را به غـَم عشق،هَمان عشق علاج است...

Читать полностью…

💊رُمآنِ مغرورِ عآشق کُش🎭

◉چيپس با ماست؛
◉چايی با نبات؛
◉باقالی با گلپر؛
⟬♡من با تو...!👔♥️⟭

Читать полностью…

💊رُمآنِ مغرورِ عآشق کُش🎭

#هفتاد_و_شش_رمان_درتمنای_آغوشت










فکرم درگیر بود!

چرا‌یهو رف؟ یعنی‌کی زنگ زد بهش؟

همه رفتن ویلا ولی من‌همچنان اونجا نشستم!

هوا تاریک شده بود!

منم کم کم‌رفتم تو و بدون خوردن شامو ناهار رفتم خوابیدم!

البته خواب هم‌ن!

فقط دراز کشیدم! قلبم بدجور شور میزد!

خدایا لطفا اتفاق بدی نیوفته!

صب ساعت ۷ بیدار شدم و جمع کردم!

ی تگ زنگ انداختم گوشی اصالت و رفتم کنار ماشینش!

بعد ۱۰‌مین اومد!

اصالت: صبحت بخیر! بریم؟

من: همچنین! آره زود تر!

سوار شدیم ب راه افتاد!

بعد ۳ ساعت رسیدیم!

من: مرسی شمارم اذیت کردم! شما برگردین لطفا میخوام‌تنها باهاش حرف‌بزنم!

اصالت: باشه دختر گلم!‌مواظب خودت و پسرم باش!

چمدون رو برداشتم و رفتم تو!

چون کلید داشتم‌نیازی ب در زدن نبود!

رفتم تو!

صدایی نمیومد!

رفتم تو اتاقم!

با دیدن کسی تو تخت خوا‌بم‌چشام ۹‌تا شد!

رفتم‌طرفش!

تیناااااااااااا؟؟؟ یعنی بهراد بخاطر رابطه...!؟؟؟

یکی کوبیدم بهش ک از خواب بیدار شد!

من: تو اینجا چ‌گوهی میخوری!

پاشد نشست!

ی لبخند زشت زد!

دستی ب شکمش‌کشید و گف: منو بچم‌بخاطر باباش‌اومدیم اینجا!

Читать полностью…

💊رُمآنِ مغرورِ عآشق کُش🎭

تورو داشتن اونقد هيجان انگيز بود كه
هر بار بهت نزديك شدم از خواب پريدم...

Читать полностью…

💊رُمآنِ مغرورِ عآشق کُش🎭

موهايى كه هيچوقت دستات نرفت توش :)

Читать полностью…

💊رُمآنِ مغرورِ عآشق کُش🎭

#هفتاد_و_چهار_رمان_درتمنای_آغوشت












بهراد: اعتماد ب نفس کامل داریا!

زبونمو براش در آوردم و رفتم‌پیش مامان اینا!

بهراد هم نیشخندی زد و رف پیش اصالت اینا!

ممد: خب هرکس با خانوادش سوار شه!

بهراد: نیاز بیا سوار شیم!

بدو بدو رفتم‌پیشش!

تا زانو تو آب رفتیم و بعد سوار شدیم!

بهراد میروند و من پشتش نشسته بودم!

خییلی آروم‌میروند ک یهوو محکم‌گاز داد!

از پشت محکم بغلش کردم!‌

من: چتههههه! یکم یوااااااش!

بهراد: یوهاهاها!

محکم‌تر‌گرفتمش! اونم‌بیشتر گاز داد!
داشتم‌جیش میکردم!

یهو ترمز کرد!
سرم محکم خورد ب کمرش!

من: اسکله وحشی خاک برسر!

بهراد: عوض تموم اذیت کردناته‌بچه!

من: من کی اذیتت کردم!

باز روندش!

من: بهراد میترسم!

گوش نداد! با سرعت جت رو چرخوند ک کنترلمو از دس دادمو افتادم تو آب!

اگ جلقه نجات نبود صد در صد خفه میشدم!

بهراد هم پشت سرمن شیرجه زد و دستمو گرف!

بهراد: ترسوندی منو!

من: همش‌تقصیر توعه!

بهراد: نمیخواستم اذیتت‌کنم!

من: کردی دیگ! قهرم باهات!

Читать полностью…

💊رُمآنِ مغرورِ عآشق کُش🎭

#هفتاد_و_سه_رمان_درتمنای_آغوشت










من: مطمئنی چیزی‌مصرف‌نکردی؟

بهراد: اوففففف! ی چیزی مصرف کردم ک‌نگو!

چشامو باز کردم و چپ‌چپ‌نگاش کردم!

نگامو ازش‌گرفتم و رفتم رو تخت نشستم تا لباساشو بپوشع و بریم پایین!

با گوشی مشغول بودم ک بهراد گف بریم!

همه پایین بودن!

ممد رفته بود نون سنگک بخره!

من: بهرااااااد!

بهراد: جان!

ایوای قلبمممممم! گف جانم! ای جون دلم!

من: گرسنمه اخه!

بهراد: بیا منو بخور جوجه!

من: خاعک تو سرت بدبخت!

بهراد: خیلی منحرفی بچه سوسول!

من: من دیگ‌نمیدونم چی بگم!

ممد اومد!

ممد: بخورین‌بریم لب دریا!‌ جت اسکی کرایه کردم!

یهو چنگی ب دست بهراد زدم!

بهراد: چته!

من: هیچی خیلی ذوق مرگ‌شدم!

تو چشام زل زد و با ی لبخند مهربون خیلی اروم گف: بهترینارو برات رقم میزنم!

وای خداااا! کاش این مسافرته تموم نشه!

صبحونه رو مث گاو خوردم!

بعد تعویض لباس دوباره رفتیم لب دریا!

ویییییی خودا صبحا چقد قشنگ تره!

بهراد: رنگ دریا خیلی قشنگه!

من: آرهههههه خیلی!

بهراد: رنگ چشایه توام شبیه دریاس!

اووومای گاااد!

یهو گفتم: یعنی چشایه من قشنگه!؟

بهراد: کی گفته؟

من: آخه الان گفتی

Читать полностью…

💊رُمآنِ مغرورِ عآشق کُش🎭

[آخه حيفِ تو نيست من نداشته باشمِت...؟!]

Читать полностью…

💊رُمآنِ مغرورِ عآشق کُش🎭

#هشتاد_و_دو_رمان_درتمنای_آغوشت










منو ب دیوار چسبوند!

ازم‌جدا شد و خیره ب لبام گف: نیفهمی من‌چ‌میکشم!

من: ولم کن برم‌بیرون!

دستشو نوازش وار ب گردنم کشید و گف: تو نمیفهمی واس تجربه کردنت دارم لحظه شماری میکنم!

من: حالم ازت ب هم میخوره آشغال ولم‌کن!

ولی اون همچنان ادامه داد!

بهراد: ی حس تازه ای انگار!

محکم‌جیغ کشیدم و گفتم: بس‌کنننن لعنتییییی!

ولی اون لعنتی دست بردار نبود! ی حسی میگف از رو هوسه!

نباشد حشری میشدم! نباید میزاشتم ادامه بده!

من: دس بهم بزنی جفت‌دستتو میشکونم!

پوز خندی زد و ازم دور شد و گف: خوبی بت‌نیومده نفهم! ازت ی جوری دور میشم‌ برام‌له له کنی!

من: گمشو! و این ک آرزو بر جوانان عیب نیس!

از حموم در اومدم و دوباره لباسامو عوض کردم!

گریم‌گرفته بود!

خدایا...! چرا ی حسی میگف دوسش دارم؟

من الان باید ازش متنفر باشم!

چرا نیستم هوم؟ چرا واقعا ازش حالم بهم نمیخوره!

تو آینه ب خودم خیره شدم!

از کشو ی لنز قهوه ای رنگ برداشتم و با هزار زحمت تو چشام گذاشتم و رفتم پایین!

آشپز خونه رو تمیز میکردم ک از حموم در اومد!

بهراد: زحمت بکش خرتو پرتاتو جمع کن با من بیا!

باز‌ مث خر ن نگفتم!

ولی‌منم میدونم‌چیکارش کنم!

نگاش کردم و گفتم: بله!

اومد طرفم و گف: چرا باز لنز‌ گذاشتی؟

من: ب تو ربطی نداره!

بهراد: اون‌چشا برا منه حق نداری لنز بزاری روشون!

من: عهه! ن بابا!

بهراد: تو تهش‌منو قاتل میکنی!

من: مواظب باش‌تا اون موقع خودت‌ نمیری!

غم‌توچشاش موج زد!
وای خدا! من ب اون منظور نمیگفتم!

ولی اون یادش نبود ک‌با من دردو دل کرده!

من: من منظوری نداشتم!

Читать полностью…

💊رُمآنِ مغرورِ عآشق کُش🎭

امشب اعترافات ساعت دو شب ب بعدمونو میزارم💔🙂

Читать полностью…

💊رُمآنِ مغرورِ عآشق کُش🎭

#هشتاد_رمان_درتمنای_آغوشت










نگاش کردم!
ازچهرش خستگی‌میبارید!

یعنی دلیل این خستگی همونیه ک‌گفتع؟

فکرم درگیرش بود!

درسته میگن مردا تکیه گاهن!

ولی اونا خودشون منتظرن ک‌شما تیکه گاهش شین!

من الان باید تیکه گاه این پسر بچه شم!

ولی...ولی چرا من؟
چرا من تکیه گاهش شم؟
خودش مادر نداره!؟

خودش... خودش تیناشو نداره؟

تیناش؟‌ هع!

تینایی ک با بهزاد هم رابطع جنسی داشته!

یهو ی فکری تو سرم جرقه زد!

من: بهراااااااااااااد!

بیدار نشد!

مست بود!

بهتره وختی بیدار شد باهاش حرف بزنم!

یواش سرشو از رو پام برداشتم و رو بالشت گذاشتم و پاشدم رفتم آشپز خونه!

ی نگاه ب مواد کافی تو خونه انداختم بعد شروع ب پختن کیک کردم!

داشتم تخم‌مرغ رو هم میزدم ک بهراد بلند شد و اومد آشپز خونه!

بهراد: من اینجا چیکار میکنم؟

خندیدم و گفتم: خو خودت اومدی دیگ!

سرشو خاروند و گف: داری‌چی میپزی؟

من: کیک!

بهراد: خیسه؟

من: ن خشکه! اگ بخوای خیس کنم هوم؟

ب بهراد نگاهی انداختم! اونم ب من نگاهی کرد!

یهو هردومون زدیم زیر خنده!

من هم خجالت‌میکشیدم! و هم ب سوتیی ک داده بودم‌میخندیدم!

ب خودم اومدم و زود خودمو جمع و جور کردم!

بهراد اومد نزدیکمو ب کابینت تیکه داد!

یهو دستشو تا خرخره کرد تو آرد!

من: واااااااااای خاک توووو سرت!

دست تمیزشو دور کمرم حلقه کرد و با دست دیگش کل موهامو و صورتمو آردی کرد!

ولم کرد و نگام کرد!

بهراد: چقد خوشگل شدی ارواح خبیسه!

دیوونه شدمو تخم مرغارو تو صورتش کردم!

با حرص‌نگام کرد!

بهراد: تو آردی شدی من تخم مرغی!

من: خب ک‌چی!

اومد نزدیکمو دستاشو دورم حلقه کرد و گف: بیا مخلوط شیم و ی کیک کوچولو درس کنیم!

من: ها؟

بهراد: دوباره ب حرفم‌فک‌کن!

یهو فهمیدم چ‌گفته و گونه هام گل انداختن!

Читать полностью…

💊رُمآنِ مغرورِ عآشق کُش🎭

محبوبه من
بيا يک قول به هم بدهيم؛ اینکه هيچوقت در رویا‌هایم که گمان میکنم هنوز هم هستی کنارم و آغوشت بنامم است، تمام نشویم...
اگر روزی ديگر هيچ مسيری برای ادامه دادن وجود نداشته باشد، فقط خاطره ها ميمانند. زمانی كه همه‌چيز تمام ميشود بهترين و شادترين خاطره‌ها به دردناک‌ترین چیز تبديل ميشوند؛ آن وقت من مجبور هستم برای مرور كردن تو هزاران بار درد بكشم و درد بكشم، بخاطر چيزی كه مرده است؛ پس خواهش میکنم بیا تا همیشه ادامه داشته باشیم در رویاها و تمام نشویم عزیزم
.

Читать полностью…

💊رُمآنِ مغرورِ عآشق کُش🎭

#هفتاد_و_هشت_رمان_درتمنای_آغوشت











بهراد: وایسا حرف بزنیم!

من: تو ی لاشی و هوسباز بیش نیستی! اینو بدون با من بودن لیاقت میخواد ک‌تو نداری! درسته هیچ حسی بینمون نیست ولی تو تموم حرمت هارو شکستی! امشب میرم با باباتم حرف میزنم و هر چ زود تر طلاق و تموم! من نمیخوام‌ بیشتر از این با توعه عوضی تو ی خونه بمونم‌میفهمی یا ن؟

فقط‌نگام‌میکرد! قافل از ی کلمه حرف!
پوزخندی زدم و از خونه بیرون اومدم!

هوا رو با تموم وجودم میبلعیدم!

نمیدونم این‌چ‌حسی بود خدایه من! من چرا باید ناراحت شم چرا باید دلم بشکنه؟

دلم‌میخواست گریه کنم‌زار بزنم! ولی ن! انگار بی حس شده بودم!

فشار خیلی سنگینی رو دوشام بود!

بعد یکم‌دیگ راه رفتن ی تاکسی گرفتم و آدرس خونمو دادم!

کلیدو رو در انداختم و رفتم تو!

لبخند تلخی زدم و خودم: هی خونه!‌ ببین‌تهش باز خودمم و خودت!‌ انگار‌من محکوم ب تو و تو محکوم ب منی!

رفتم و رو کاناپه نشستم!

خیره ب دیوار بودم!

خدا!
ن واقعا چرا بین این همه آدم چرا من؟

کسی دیگه ای رو گیر نیاوردی ناموسا؟

رو کاناپه دراز کشیدم و کم کم چشام گرم شد!

داشتم خواب هفت پادشاهو میدیم ک با صدای کوبیده شدن در چشامو وا کردم!

وحشت زده ب سمت در نگاه کردم!

یکی داد میزد: وااااا‌کن درو دختره!

Читать полностью…

💊رُمآنِ مغرورِ عآشق کُش🎭

‌ ‌در من کسی میل به پایان دارد.

Читать полностью…

💊رُمآنِ مغرورِ عآشق کُش🎭

❛❜ ❧ ⟦باهم بودنمون مبارک
دوست دارم تاپای جان🙄✨
18ماه ازباهم بودنمان گذشت وهرروز بیش از بیش به این راز پی میبرم ک توخلق شدی برای من، تازیباترین زندگی را برایم بسازی♡
زندگیم ماهگردمون مبارک
میخوامت جآنآن♥️🧿⟧

Читать полностью…

💊رُمآنِ مغرورِ عآشق کُش🎭

#هفتاد_و_هفت_رمان_درتمنای_آغوشت










شکه شدم!

من: منظورت چیه!؟

تینا: من از بهراد حاملم!

حالت تهوع بم دست داد!

من: داری زر مفت میزنی! گمشو از خونم بیرون!

دستشو گرفتم و با جیغ و داد و کشون کشون بردمش از اتاق بیرون!

از صدای ما بهراد از اتاقش اومد بیرون!

بهراد: چ خبرتونه؟‌ تو کی اومدی نیاز؟

من: این تو خونه ما و تو اتاق‌من چ‌گوهی میخوره؟؟؟ حالا جالبش اینه برگشته میگه من از بهراد حاملم!

بهراد: راس میگه!

خود ب خود دست تینا رو ول کردم!

با حیرت ب چشای بهراد خیره شدم! نگاهشو ازم‌گرفتو ب زمین دوخت!

ب تینا نگاه کردم و گفتم: چن وقتته؟

تینا: ی‌ماه تقریبا!

با نفرت ب بهراد خیره شدم!

الان دوماهه من زنشم و ی زن دیگ ی ماهه ازش حاملس!

درسته رابطه و عشق بینمون نیس ولی کاش حداقل حرمت نگه میداشت!

من: حالم از جفتتون بهم میخوره!

همون چمدونی ک مسافرت برده بودم رو برداشتم و از پله ها پایین رفتم!

بهراد: نیاز وایسا!

جواب ندادم!

بازومو گرف!

محکم‌جیغ‌ زدم: ب منننننن‌دستتتتت نززززززن!

آروم‌دستمو ول کرد!

بهراد: فقط‌میخواستم...

پریدم‌تو حرفشو داد زدم: حرففف‌نزن! حتی نمیخوام‌ صداتو بشنوم!

انگشترمو از دستم در آورد و انداختم جلو پایه تینا و پوزخندی زدم و ب راهم ادامه دادم...!

قلبم‌تیر میکشید!

داشتم از ناراحتی خفه میشدم!

Читать полностью…

💊رُمآنِ مغرورِ عآشق کُش🎭

یجوری به عکسش زل زدی انگار منتظری یه چیز جدید کشف کنی !

Читать полностью…

💊رُمآنِ مغرورِ عآشق کُش🎭

⟬اگه میشد با بوس شارژِت کنم ،
اینقدر می بوسیدمِت که دائمی بشی!🙊💋⟭

Читать полностью…

💊رُمآنِ مغرورِ عآشق کُش🎭

#هفتاد_و_پنج_رمان_درتمنای_آغوشت










ب زور سوار جت شدیم و بعد چن دور برگشتیم ساحل!

همه ب ما میخندیدن!

هم خجالت‌میکشیدم! هم‌خندم میگرف!

رفتیم ویلا تا لباس عوض کنیم!

بهراد: شبیه موش آب کشیده ای!

من: توام‌شبیه گاو آب کشیده ای!

میخواس چیزی بگه ک گوشیش زنگ خورد!

ازم‌فاصله گرف و رف حرف بزنه!

بعد ۱۵‌مین اوند اتاق!

من: من عوض کردم توام عوض کن بریم!

با اخم نگام کرد و بعد رف لباس عوض کنه!

من: بهراد کی زنگ زد؟

بهراد: ب تو ربطی نداره افتاد؟

من: وا باز چیشد!

بهراد: نمیخوام بدونی چیشد! چرا همش تو زندگیه من دخالت میکنی‌تو!

چیزی‌نگفتم! دیدم داره چمدونشو جمع میکنه!

من: کجا میری بهراد؟

بهراد: سر قبرم! میای توام؟

داشت میرف بیرون‌منم پشت سرش!

اصالتو از دور دیدم!

داشت‌نگامون میکرد!

بهراد چمدونشو تو جعبه عقب گذاشت!

من: کجااااا میرییییی تو؟

بهراد: گفتم ک ب تو مربوط نیست!

سوار ماشین شدو رف!

بدون هیچ حرفی!

اصالت پیشم اومد و گف: دعوا کردین؟

من: ن بخدا!

اصالت: چیشد پس؟

من: نمیدونم! چیزی‌نگفتو رف!

اصالت: باشع دخترم! فردا خودم برت میگردونم!

من: باشه ممنون!

رفتیم کنار دریا!

بهزاد اومد کنارم نشست!

بهزاد: هیچ‌میدونی چیشده؟

من: خیر‌نمیدونم! ولی فردا خواهم دونست!

بهزاد: باشه پ نمیگم تا خودت فردا ببینی!

نیشخندی زد و پاشدو رف!

ب دریا خیره شدم!

خدایا باز چیشده؟

Читать полностью…

💊رُمآنِ مغرورِ عآشق کُش🎭

گیرم اصلا غریبه را بوسید
شاید از سر مهربانیش بوده
...

Читать полностью…

💊رُمآنِ مغرورِ عآشق کُش🎭

هنوزم رو دیواره این اتاقِ لعنتیمی :))

Читать полностью…

💊رُمآنِ مغرورِ عآشق کُش🎭

ولی بازم من بدونِ تو به این زندگی باختم

Читать полностью…

💊رُمآنِ مغرورِ عآشق کُش🎭

#هفتاد_و_دو_رمان_درتمنای_آغوشت










حس کردم داره نگام‌میکنه!

تکونی‌خورد! نفسهای گرمشو رو صورتم حس میکردم!

چشامو آروم‌باز‌کردم!

درست دو انگشت با صورتم‌ فاصله داشت!

قلبم‌شروع ب تپیدن کرد!

چنتا مویی ک تو صورتم افتاده بود رو کنار زد!
خیره تو چشام بود!

بالا‌تنه لختش ک ب تنم برخورد میکرد تموم تنم‌مور مور میشد!

دستشو ب صورتم نوازش وار کشید و در آخرش انگشتشو رو لب پایینیم گذاشت!

قلبم داشت از جاش‌درمیومد!

سرشو تو گردنم فرو کرد و بو کشید!

خدایا این چشه!

من: بهراد پاشو از روم له شدم!

بهراد: عجله داری واس رفتن؟

من: یکی میبینه زشته پاشو!

بهراد: هیچکس بدون اجازه وارد اتاق ی زوج متاهل نمیشه!

من: خب حالا!

از روم‌ پاشد و رف حموم دوش بگیره!

وای خدا! چرا وختی نزدیکم میشه نفس تو سینم‌حبس میشه!

پاشدم لباسامو عوض کردم و بعد اینکه موهومو بافتم شال رو سرم انداختم و رفتم‌پایین!

هنو کسی بیدار نشده بود!

دوباره برگشتم‌بالا!

برگشتم تو اتاق!
بهراد دراومده بود فقط ی حوله کوچولو دور کمرش بود!

زود چشامو بستم!

بهراد: باز قاطی کردی؟

من: لختی آخه!

بهراد: لخت شم‌ببینی لختی چیه؟

من: ن توروخدا من‌خجالت میکشم!

بهراد: من لخت میشم تو چرا خجالت میکشی!

من: نمیدونم!

بهراد: بیا همزمان لخت شیم‌نظرت چیه :/

Читать полностью…
Подписаться на канал