@ostadedalat
به قصد عشق رفتی از غم نان سردرآوردی
زدی دل را به دریا از بیابان سردر آوردی
تو مثل هیچ كس بودی كه مثل تو فراوان است
سری بودی كه روزی از گریبان سردرآوردی
تو می شد جنگلی انبوه باشی از خودت اما
قناعت كردی و از خاك گلدان سردر آوردی
دراین پس كوچه های پرسه ماندی تا مگر شاید
دری بر تخته خورد و از خیابان سردر آوردی
توكل شرط كامل نیست این را مولوی گفته است
بخوان آن را دوباره شاید از آن سردر آوری
"مسیحای من ای ترسای پیر پیرهن چركین"
چه پیش آمد كه از شعر زمستان سر در آوردی
#حسن_ قریبی
@ostadedalat
خوشا دلی که مـدام از پی نظر نرود
به هـر درش که بخوانند بیخبر نرود
طمــع در آن لب شیرین نکردنم اولی
ولی چگــونه مگس از پی شکر نرود
سواد دیـدهٔ غمدیدهام به اشک مشوی
که نقش خال توام هرگز از نظر نرود
ز من چو باد صبا بوی خود دریغ مدار
چرا که بی سر زلف توام به سر نرود
#حافظ
“صرفا چون برنامهای برای امروز ندارید”
با هرکسی قرار کافه و شام نذارید،
“صرفا چون خوش میگذرد”
دورهمی و مهمونی هرکسی را قبول نکنید،
“صرفاً چون حوصلهتون سر رفته”
با هر کسی حرف نزنید چت نکنید،
“صرفاً چون تنهایید”
با هرکسی وارد رابطه نشوید.
همین ارتباطات ساده است
که شخصیت شما را تشکیل میدهد.
«نه گفتن» نشانه غیر اجتماعی بودن نیست،
بلکه ثابت میکند تا چه اندازه برای قلب، روح، افکار، شخصیت و خودتان ارزش قائل هستید.
با شخصیت باشید.
@ostadedalat
یکی را طعام گوناگون باشد و اشتها نَبُوَد،یکی را اشتها باشد و طعام نَبُوَد،یکی را طعام و اشتها باشد اما درد معده و دهان باشد،یکی را اشتها و طعام باشد و درد معده و دهان نباشد،اما چندانش بخل و خساست باشد که چیزی نیارد خوردن،همیشه در رنج جمع کردن باشد و نگه داشتن برای ورثه
چون معلوم کردی که گُل این وجود بی خار نیست و نوش بی نیش و دیگر دانستی در همه کارها مکافات و مجازات خواهد بود،طلب بسیار خوشی مکن تا ناخوش نباشی و هیچ کس را میآزار تا آزرده نباشی
#کشف_ الحقایق
#عزیزالدین_ نسفی
@ostadedalat
ﺧﺪﺍ ﮔﺮ ﭘﺮﺩﻩ ﺑﺮ ﺩﺍﺭﺩ ﺯ ﺭﻭﻱ ﻛﺎﺭ آﺩﻣﻬﺎ!
ﭼﻪ ﺷﺎﺩﻳﻬﺎ ﺧﻮﺭﺩ ﺑﺮﻫﻢ...
ﭼﻪ ﺑﺎﺯﻳﻬﺎ ﺷﻮﺩ ﺭﺳﻮﺍ...
ﻳﻜﻲ ﺧﻨﺪﺩ ﺯ آﺑﺎﺩﻱ...
ﻳﻜﻲ ﮔﺮﻳﺪ ﺯ ﺑﺮﺑﺎﺩﻱ...
ﻳﻜﻲ ﺍﺯ ﺟﺎﻥ ﻛﻨﺪ ﺷﺎﺩﻱ...
ﻳﻜﻲ ﺍﺯ ﺩﻝ ﻛﻨﺪ ﻏﻮﻏﺎ...
ﭼﻪ ﻛﺎﺫﺏ ﻫﺎ ﺷﻮﺩ ﺻﺎﺩﻕ...
ﭼﻪ ﺻﺎﺩﻕ ﻫﺎ ﺷﻮﺩ ﻛﺎﺫﺏ...
ﭼﻪ ﻋﺎﺑﺪ ﻫﺎ ﺷﻮﺩ ﻓﺎﺳﻖ...
ﭼﻪ ﻓﺎﺳﻖ ﻫﺎ ﺷﻮﺩ ﻋﺎﺑﺪ...
ﭼﻪ ﺯﺷﺘﻲ ﻫﺎ ﺷﻮﺩ ﺭﻧﮕﻴﻦ...
ﭼﻪ ﺗﻠﺨﻲ ﻫﺎ ﺷﻮﺩ ﺷﻴﺮﻳﻦ...
ﭼﻪ ﺑﺎﻻﻫﺎ ﺭﻭﺩ پايين...
ﻋﺠﺐ ﺻﺒﺮﻱ ﺧﺪﺍ ﺩﺍﺭﺩﻛﻪ ﭘﺮﺩﻩ ﺑﺮ ﻧﻤﻴﺪﺍﺭﺩ
@ostadedalat
#سهراب _سپهری
به جای دوستت دارم گفتن، سلیقه به خرج بدین و این شعر مولانا رو براش بفرستید:
من همانم که تویی از همه عالم جانش
@ostadedalat
پاییز اما فقط یک فصل نیست ؛
"یک شهر است پر از کوچه پس کوچه هایی که خاطرات در آن رنگ
عوض می کنند."
#ساناز_قاسمیان
@ostadedalat
کوله باریست پر از هیچ
که بر شانه ماست
گله از دست کسی نیست
مقصر دل دیوانه ماست .
@ostadedalat
واقعيتش اينه كه قوى ترين آدم توى دنيا اونيه كه از همه تنهاتره ...
#دشمن مردم
هنریک _ایبسن
@ostadedalat
کمی صبر باید
مثل سرسبز شدن گُلهای خشکیدهی
پشت پنجره
بعد از عشق بازی با زلالی آب
جان می گیری
خواهی دید
تبدیل دلتنگی ها
شکفته شدن آرزو
با عصاره ناب امید را
#فروزنده _عدالت
@ostadedalat
توهمان صبح عزيزے و
دليل نفسى ، ڪہ اگرباز
نيايى بہ تنمـ جانى نيست...
#اميررضا_ڪاردانى
@ostadedalat
.
برخیز دلا!
که دل به دلدار دهیم
جان را به جمال آن خریدار دهیم
این جان و دل و
دیده پیِ دیدنِ اوست
جان و دل و دیده را به دیدار دهیم
#هوشنگ_ابتهاج
معنی غزل شماره ۲۵۷ #حافظ
(۱) روی خود را نشان بده و به من بگوتا دست از جان خود بشویم بگذار آتش درون دل پروانه ات در حضور شمع رویت به جانش در گیرد.
(۲) نگاهی به لب تشنه ما کن و آب ( بوسه) از آن دریغ مدار . بر سر کسی که د راه عشق تو کشته شده است قدم نهاده سر او را از خاک جدا کن.
(۳) اگر ( این ) در ویش سیم و زر ندارد روی از او مگردان. اشکی که در غمت از دیده می بارم به جای نقره و رنگ زرد چهره ام را به جای طلا فرض کن.
(۴) ۱- چنگ بنواز و ترانه یی ساز کن و اگر چوب عود نیست که با سوزاندن آن هوا معطر گردد ناله و اعتراض مکن. عشق مرا به جای آتش و دلم را به جای عود و تن مرا به جای آتشدان عود سوز به حساب بیاور.
۲- چنگ بنواز و اگر چوب عود نیست سازگار و قانع باش عشق مرا…
(۵) مشتاقانه در رقص جمع صوفیان شرکت کن و به هنگام رقصیدن خرقه از سر به در آور و به کناری بینداز. در غیر این صورت از جمع کناره گرفته و خرقه مارا برداشته به سر خود بکش.
(۶) خرقه پشمین خشن و ناصاف را از سر به در آور و باده زلال و صاف بنوش . پول خرج کن و با صرف طلا معشوق سیمین بدنی را در آغوش بگیر.
(۷) از دوست بخواه که یار موافق بماند گو اینکه هر دو جهان دشمن باشند و از بخت بخواه که به ما پشت نکند گو اینکه سراسر زمین را لشکر دشمن تصرف کند.
(۸) ای دوست فکر رفتن را از سر بیرون کن و زمانی با ما باش . در کنار جوی و سبزه پیاله شراب را در دست گیر و به شادمانی بپردازد.
(۹) چنین فرض کن که از پیش من رفته یی ودر فراقت از آتش دل و اشک چشم ، رخسار ولبهایم زرد و خشک و کنارم از آب دیده تر شده است.
(۱۰) حافظ، مجلس عیش و شادی را روبراه کن و به واعظ بگو که بیا و مجلس نشاط آور مرا بنگر و از سر کرسی وعظ و جلسه ملال آور آن در گذر.
@ostadedalat
@ostadedalat
نسيني الدنيا نسيني العالم
كاري كن كه دنيا و تمام جهان را فراموش كنم
دوبني حبيبي، وسبني اقلك احلى كلام
من را در آتش عشقت بسوزان،
بگذار قشنگترین جملات را برایت بخوانم
لو الف الدنيا لو الف العالم
اگر تمام دنیا و جهان را بگردم
مش ممكن زي غرامك انت الاقي غرام
امکان ندارد عشقی همچون عشق تو پیدا کنم
(بندگردان)
لو اقلك اني بحبك
هر چه قدر به تو بگویم دوستت دارم
الحب شوية عليك
بازهم برای تو کم است
لو ثانية انا ببعد عنك
اگر یک ثانیه از تو دور بشوم
برجع مشتاق لعينيك
با شور و اشتیاق به سوی چشمانت برمی گردم
ضمني خليك ويايا
من را در آغوشت پنهان کن
دوبني ودوب في هوايا
من را در عشقت بسوزان و در عشق من بسوز
تعالى نعيش اجمل ايام
بیا قشنگترین روزها را با هم زندگی کنیم
(بندینه)
كان اجمل يوم في حياتي
بهترین روز زندگی من بود
يوم ما قبلتك يا حياتي
روزی که تو را دیدم ای هستی من
مقدرتش اتحمل من غيرما افكر لحظة
نتوانستم حتی لحظه ای را بدون یادت زندگی کنم
لقتني بدوب في هواك
من را یافتی که در آتش عشقت ذوب شدم
خدتني من كل الناس
من را از تمام مردم جدا کردی
عشت في اجمل احساس
و همراه تو با زیباترین عشق زندگی کردم
ونسيت يا حبيبي الدنيا معاك
و دنیا را در کنار تو فراموش کردم عزیزم
(بندگردان)
لو اقلك اني بحبك الحب شوية عليك
اگر به تو بگویم دوستت دارم بازهم برای تو کم است
لو ثانية انا ببعد عنك برجع مشتاق لعينيك
اگر یک ثانیه از تو دور بشوم با شور و اشتیاق به سوی چشمانت برمی گردم
ضمني خليك ويايا دوبني ودوب في هوايا
من را در آغوشت پنهان کن و در عشقت بسوزان و در عشق من بسوز
تعالى نعيش اجمل ايام
بیا قشنگترین روزها را با هم زندگی کنیم
لو اقلك ...
اگر به تو بگویم ...
(بندینه)
انا شايلك جوة عينيا
من تو را در چشمانم قرار دادم
والدنيا دى شاهدة عليا
و این دنیا شاهد عشق من است
انا جنبك وبحبك
من در کنار توام و دوستت دارم
مش ممكن اقدر انا يا حبيبي في يوم انساك
نمی توانم روزی تو را فراموش کنم عزيزم
بتمنى العمر يطول
آرزو دارم که عمرم طولانی باشد
وافضل احبك على طول
تا بتوانم تا ابد دوستت داشته باشم
ده انا ياما حلمت اكون وياك
زیرا من سالهاست که خواب در کنار تو بودن را می بینم
(بندگردان)
لو اقلك اني بحبك
هر چه قدر به تو بگویم دوستت دارم
الحب شوية عليك
بازهم برای تو کم است
لو ثانية انا ببعد عنك
اگر یک ثانیه از تو دور بشوم
برجع مشتاق لعينيك
با شور و اشتیاق به سوی چشمانت برمی گردم
ضمني خليك ويايا
من را در آغوشت پنهان کن
دوبني ودوب في هوايا
من را در عشقت بسوزان و در عشق من بسوز
تعالى نعيش اجمل ايام
بیا قشنگترین روزها را با هم زندگی کنیم
#متن ترانه #نسینی الدنیا
#راغب_ علامة
جانا تبش #عشق بہ غایت برسید
از شوق تو ڪارم بہ شڪایت برسید
ارزانڪہ نخواهے ڪہ بنالم سحری
دریاب ڪہ هنگام عنایت برسید...
#مولانا
@ostadedalat
@ostadedalat
《واژگان به کار رفته در شعر هر شاعری مُعَرِّف شخصیت آن شاعر است!》
«شاعران خاص،واژگان خاصی دارند که شخصیّت آنها را میشناساند؛احتمالا ایشان معانی خاصی در ذهن خویش داشتهاند که بعدها مجبور شده اند دست به واژگان سازی بزنند و ترکیباتی نو برای منظور خود بیافرینند!》مثلا شاعری چون نظامی گنجه ای ابتدا با ترکیبِ آشنایِ متناقض نمای《خلاف آمدِ عادت》در بیتِ:👇
(هرچه خلاف آمدِ عادت بود/ قافلهسالارِ سعادت بود)،که چندی بعد،حافظ همان را عینا در
شعر🔙《از خلافآمد عادت بطلب کام که من|
کسب جمعیّت از آن زلف پریشان کردم》"تضمین" کرده است!
القصه،زبان یک وسیلهی ارتباطیِ درونزا،پویا و دینامیک است و به دلیل ماهیّت تحوّلپذیرش هرگز ایستا نیست و نمی ماند!(#وحیدیان کامکار،تقی،۱۳۸۶،ص:۲)
به همین جهت است که:«زبان فارسی به لحاظ قدرت امکانات ترکیبی،یکی از نیرومندترین زبانهاست.»(#شفیعی کدکنی،محمدرضا،۱۳۸۰،ص:۹۳)
پس،بنابراین،امکان ترمیم،نوزایی و تجدیدپذیری، در هر زبانی وجود دارد.(عزیززاده،محمد،طعم ادبیات،۲۸-۱-۱۴۰۱)
《کافرم یعنی!؟》
نمِ باران نشسته روی شعرم،دفترم یعنی!
نمی بینم تو را! ابری ست در چشم ترم یعنی!
سرم داغ است،《یک *کوره تبم انگار》!
فقط یکریز می گردد جهان دور سرم یعنی!
تو را از من جدا کردند و پشت میله ها ماندم
تمام هستی ام نابود شد《بال و پرم یعنی》!
نشستم صبح و ظهر و عصر در فکرت فرو رفتم
اذان گفتند و من کاری نکردم 《کافرم یعنی ؟!》
تن تو موطن من بوده پس در سینه پنهان کن
پس از من آنچه می ماند به جا《خاکسترم یعنی》!
《نشستم،چای خوردم،شعر گفتم،《شاملو خواندم》
اگر منظورت این ها بود...خوبم...《بهترم یعنی》!
#مهدی فرجی
از کتاب #طعم_ ادبیات
#محمد_عزیززاده
خلق دو جهانست گرفتار تو، لیکن
در هر دو جهان نیست گرفتارتر از من
#هلالی_جغتایی
@ostadedalat
از وقتی تو آمدی ،
خورشید از چشمهایم افتاده !
صبح من با تو روشن میشود ...
#شیرین_رازدشت
@ostadedalat
@ostadedalat
تو را بسيار دوست دارم
و رويای من اين است که مرا
در پيراهنی نو مبهوت کنی
و با عطری تازه ، ديدگاهی تازه
و رويای من اين است
که بارانی از شط بلند پرسش ها
بر من بباری
و چون خوشه گندم از پارچه ناز بالش بشکفی
تو را بسيار دوست دارم
و می دانم که نمی دانی
و مسئله اين است...
#نزار_قبانی
دوباره
آرامبخشها شایعه ساختند
کسی را بسیار دوست می داشتم؟
چه آرامش غریبی است...
دلم به شایعه خوش است...
#فروزنده_ عدالت
@ostadedalat
پیری به نظرم چیزی نیست جز بی آیندگی،
و اگر انسان دچار پیری زودرس میشود برای این است که فردایی نمیبیند ...
نون_ نوشتن
محمود _دولت_آبادی
@ostadedalat
تنبیه کردن
تحقیر کردن
سرزنش کردن
هیچ کدام یک رفتار را متوقف نمیکنند.
فقط باعث میشود افراد پنهانکاری را بهتر یاد بگیرند.
@ostadedalat
برخیز که صبح رنگے پاییز است
این منظرہ پرشرار وشورانگیز است
نقاش ڪشیدہ نقشے از مهرو سپهر
این تابلو ازعشق و هنر لبریز است
صبح
طلوع خورشید تماشای توست
درون آسمان نگاهم
چون می بینمت
آفتاب عشق
درون قلبم قد می کشد
جهانم پر می شود از روشنایی
و آدینه ای به رنگ عشق
پیش رویم رقم می خورد
آدینه ای پر از زیبایی
#امـیرعبـاس_ خالق_ وردی
@ostadedalat
شرح غزل شماره ۲۵۷ #حافظ
وزن غزل : فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلان
بحر غزل : رمل مثمن مخبون اصلم مسبغ
*
این غزل عاشقانه، حاصل ایام جوانی شاعر و
بازگو کننده خواهشهای نفسانی این دوره زندگی است و مشاهده می شود که خالی از کنایه و اعتراض نسبت به واعظ و صوفی نیست.
عقیده یی که حافظ تا آخر عمر برآن پای اسقامت فشرد. در این برهه از زمان ، کوشش شاعر تا حد زیادی در غزل سرایی مصروف به کار گرفتن صنایع شعری و بدیعی می شود.
در مطلع غزل معشوق را به شمع و خود را به پروانه تشبیه کرده و یک مطلب را در دو مصراع به دو نحو بازگو می کند.
در مصراع نخست به معشوق می گوید که چهره خود را به ما بنما آنگاه به ما بگو که دست از جان بکش و در مصراع دوم همین مطلب را به صورت تشبیه بازگو می فرماید و خطاب به معشوق خود می گوید:
پیش شمع وجودت به پروانه عاشق خود بگو که آتشی را که در درونم دل خود داری به جان خود بینداز و بسوزوخاکستر شو و خاکستر خرمن سوختگان را هم به باد فنا بده.
همچنین در بیت سوم در مصراع اول از سیم و زر سخن به ميان مي آورد که کیسه عاشق همیشه از آن تهی است و در مصراع دوم برایسیمو زر تشبيه مي سازد.
در بيت چهارم مترادف كلمه چنگ كلمه عود را مي آورد كه ايهام آن به چوب عود معطّر بر مي گردد و در مصراع بعدي با مجمر و عود آتش شبيه مي آفريند و همينطور در ساير ابيات به ويژه در بيت نهم صفت لفو نشر مرتب مي سازد.
صاحب نظران و ارباب ادب شعرا را به طرق مختلف تقسيم بندي كرده اند.
كه ساده ترين آن شاعر و ناظم است و اين ناتوان را عقيده برآن است در بين دسته شعرا يعني آنانكه بالفطره شاعر آفريده شده اند ما به دو دسته بر مي خوريم:
يك دسته كه گذشته از آنكه فطرتاً شاعرند فطرتاً عاشق هم هستند مانند وحشي بافقي كه در اينجا مجال بازگويي انگيزه سرودن تركيب بند و ترجيع بند و بسياري از غزلهاي او نيست و اين ناتوان در روزنامه نداي يزد قبلاً مشروحاً منتشر كرده است و دسته ديگر كه باآنكه فطرتاً شاعرند فطرتاً عاشق نيستند و اين دسته اخير پارا از دايره اشعار فراتر نهاده و در عرفان – طنز – هزل- اخلاق وادب و…. شاهكارهايي مي آفرينند و اشعار عاشقانه آنها از آنجايي كه از سوز دل برنخاسته كسي را آتش به جان نمي كند ليكن به سبب مهارت و استادي رواني شيوه كلام مورد پسند همگان قرار مي گيرد که سعدي و حافظ از اين دسته اخيراند.
كوتاه سخن آنكه غزلهاي ايّام شباب حافظ را باهمين ملاكي كه عرض شد مي توان تشخيص داده و به زير بناي عقيدتي شاعر، يعني عامل مؤثري كه تا پايان عمر در اشعارش منعكس مي شود دست يافت .
#شرح _جلالی_ حافظ
#عبدالحسین _جلالی
@ostadedalat
دیوان #حافظ غزل شماره ۲۵۷
روی بنما و مرا گو که ز جان دل برگیر
پیش شمع آتش پروانه به جان گو درگیر
در لب تشنه ما بین و مدار آب دریغ
بر سر کشته خویش آی و ز خاکش برگیر
ترک درویش مگیر ار نبود سیم و زرش
در غمت سیم شمار اشک و رخش را زر گیر
چنگ بنواز و بساز ار نبود عود چه باک
آتشم عشق و دلم عود و تنم مجمر گیر
در سماع آی و ز سر خرقه برانداز و برقص
ور نه با گوشه رو و خرقه ما در سر گیر
صوف برکش ز سر و باده صافی درکش
سیم در باز و به زر سیمبری در بر گیر
دوست گو یار شو و هر دو جهان دشمن باش
بخت گو پشت مکن روی زمین لشکر گیر
میل رفتن مکن ای دوست دمی با ما باش
بر لب جوی طرب جوی و به کف ساغر گیر
رفته گیر از برم و زآتش و آب دل و چشم
گونهام زرد و لبم خشک و کنارم تر گیر
حافظ آراسته کن بزم و بگو واعظ را
که ببین مجلسم و ترک سر منبر گیر
معنی لغات غزل:
روی بنما:روی خود را نشان بده.
دل از جان برگیر:از جان خود دل بردار، از جان خود بگذر.
آتش پروانه : سوز عشق نهانی که دردل پروانه است
.به جان گو در گیر:بگو به جان در گیرد.
در لب تشنه ما بین:به لب تشنه ما بنگر.
ترک درویش مگیر:ترک درویش مکن،درویش را ترک مکن.
بساز:ترانه یی بساز ، سازگارباش، به همین قانع باش.
مجمر: آتشدان.
سماع: رقص صوفیان ، رقص و وجد و سرور و پایکوبی و دست افشانی صوفیان منفرداً یا جمعاً با آدابو تشریفات خاص.
زسر خرقه برانداز: خرقه را از سر به در آورده به کنار بیانداز
با گوشه رو:به گوشی برو ، به کناری برو، از میدان رقص و سماع بیرون رفته و به گوشه یی پناه ببر.
صوف: خرقه پشمینه ، خرقه پشمینه یی که خشن وناصاف باشد.
باده صافی:شراب زلال.
سیم: نقره ، پول مسکوک نقره.
سیم در باز:پول خرج کن ، وجه ببخش.
به زر: به کمک طلا.
سیم بری: سیمین تنی .
بخت گو پشت مکن: به بخت بگو به ما پشت نکند ، به بخت بگوی از ما روی نگرداند.
طرب جوی : نشاط کن.
رفته گیر :رفته تصور کن ، رفته بینگار.
رفته گیر از برم و: تصور کن از کنار من رفته یی.
@ostadedalat