آیت الله جوادی آملی فرمودند که عرفای زیادی در طول تاریخ داریم ولی کمتر کسی مثل امام راحل (ره) توفیق طی کردن همه اسفار چهارگانه عرفانی را داشته اند.
Читать полностью…روغن میوه ای که آلزایمر شدید را هم از بین میبرد.
*در ایالات متحده ، حدود ۵.۴ میلیون نفر مبتلا به بیماری آلزایمر تشخیص داده شده اند.*
*این رقم با افزایش سن جمعیت به سرعت در حال افزایش است.*
یکی از آنها استیو نیوپورت بود. همسرش ، مری نیوپورت ، پزشک بود. دکتر مری فهمید که شوهرش مبتلا به بیماری آلزایمر شدید است.
وقتی پزشک شوهرش را در بیمارستان معاینه کرد ، از استیو خواست تا یک ساعت رنگ کند. در عوض ، او چند دایره کشید و سپس چند شکل را بدون هیچ منطقی ترسیم کرد. اصلا شبیه ساعت نبود !.
دکتر او را کنار کشید و گفت: "شوهرت در حال حاضر در آستانه بیماری شدید آلزایمر است!"
معلوم شد که این آزمایش یک فرد مبتلا به بیماری آلزایمر است. دکتر مری در آن زمان بسیار ناراحت بود ، اما به عنوان یک پزشک ، فقط تسلیم نمی شد. او شروع به مطالعه بیماری کرد.
*او دریافت که بیماری آلزایمر با کمبود گلوکز در مغز مرتبط است.*
تحقیقات او می گوید: "زوال عقل سالمندان مانند ابتلا به دیابت در سر است! قبل از اینکه علائم دیابت یا بیماری آلزایمر در فرد ظاهر شود ،
*بدن از ١٠ تا ٢٠ سال پیش دچار مشکل شده است."*
طبق مطالعه دکتر مری ، بیماری آلزایمر شباهت زیادی به دیابت نوع ١ یا نوع ٢ دارد. علت آن نیز عدم تعادل انسولین است.
از آنجا که انسولین دارای مشکل است ، *از جذب گلوکز توسط سلول های مغزی جلوگیری می کند.*
*گلوکز تغذیه سلول های مغزی است. بدون گلوکز ، سلول های مغزی می میرند.*
همانطور که پیداست ، این پروتئین های با کیفیت بالا سلولهایی هستند که بدن ما را تغذیه می کنند.
اما تغذیه سلول مغزی ما گلوکز است. تا زمانی که ما منبع این دو نوع غذا را فرا گرفته ایم ، ما بر سلامتی خود مسلط هستیم!
سوال بعدی این است که *گلوکز را از کجا پیدا کنیم؟*
این نمی تواند گلوکز آماده ای باشد که از فروشگاه خریداری می کنیم. از میوه هایی مانند انگور نیست. او شروع به جستجوی جایگزین کرد.
*مواد مغذی جایگزین برای سلولهای مغزی کتون هستند. کتون ها در سلول های مغز ضروری هستند.* کتون ها در ویتامین ها یافت نمی شوند.
*( روغن نارگیل) حاوی تری گلیسیرید است. پس از مصرف تری گلیسیرید موجود در * روغن نارگیل * ، در کبد به کتون تبدیل می شود. این ماده مغذی جایگزین برای سلول های مغزی است!*
پس از این تأیید علمی ، دکتر مری * روغن نارگیل * را به غذای شوهرش اضافه کرد. تنها پس از دو هفته ، هنگامی که او دوباره برای انجام آزمایشات نقاشی و ساعت به بیمارستان رفت ، پیشرفت شگفت انگیز بود.
دکتر مری گفت: "در آن زمان ، من فکر کردم ، آیا خدا دعاهای من را شنیده است؟ آیا روغن نارگیل موثر نبود؟ اما راه دیگری وجود ندارد. به هر حال ، بهتر است *مصرف*روغن نارگیل*را ادامه دهید."*
دکتر مری در حال حاضر بخشی از پایگاه طب سنتی بود. او به وضوح توانایی های طب سنتی را می دانست.
سه هفته بعد ، سومین بار که او را برای آزمایش ساعت هوشمند برد ، عملکرد بهتر از دفعه قبل بود. این پیشرفت نه تنها فکری ، بلکه احساسی و جسمی بود.
دکتر مری گفت: "او نمی تواند دویدن خود را انجام دهد اما اکنون می تواند بدود. یک سال و نیم نمی توانست بخواند ، اما می تواند بعد از سه ماه مصرف * روغن نارگیل * دوباره بخواند."
رفتارهای شوهرش قبلاً شروع به تغییر کرده بود. صبح ها حرف نمی زد. حالا او متوجه تغییرات زیادی شد: "حالا بعد از بلند شدن ، روحیه ای دارد ، صحبت می کند و می خندد. خودش آب می خورد و به تنهایی برای خودش وسایل می برد."
در ظاهر ، اینها کارهای روزانه بسیار ساده ای هستند ، اما فقط کسانی که به کلینیک آمده اند یا در خانه بستگانشان دچار زوال عقل شده اند می توانند شادی را تجربه کنند: *دیدن چنین پیشرفتی آسان نیست!*
*پس از سرخ کردن سبزیجات و پیازها در روغن نارگیل ، تهیه کیک با نارگیل ، پس از مصرف ٣ تا ۴ قاشق غذاخوری روغن نارگیل در هر وعده غذایی ، ٢-٣ ماه بعد ، چشم ها نیز می توانند به طور معمول تمرکز کنند.*
مطالعات او ثابت کرد که * روغن نارگیل * واقعاً می تواند مشکل زوال عقل در افراد مسن را بهبود بخشد.
* روغن نارگیل * را روی نان بمالید. وقتی از کرم نارگیل استفاده می شود ، طعم آن به طور غیر منتظره ای خوب است.
جوانان همچنین می توانند از آن برای حفظ سلامت و پیشگیری استفاده کنند و در صورت مشاهده علائم زوال عقل می توانند آن را بهبود بخشند.
*زوال عقل به این دلیل ایجاد می شود که مواد مغذی نمی توانند به سلول های مغزی منتقل شوند و مواد مغذی باید توسط انسولین از بدن به مغز منتقل شوند.*
به خصوص برای بیماران دیابتی ترشح انسولین آسان نیست. "تغذیه نمی تواند به مغز برسد. وقتی سلول های مغزی از گرسنگی می میرند ، از هوش محروم می شوند. "
#شرح غزل شماره ۸۲# حافظ
وزن غزل: مفعول مفاعیل مفاعیل مفاعیل
بحر غزل: هزج مثمن مکفوف مقصور
*
جنگ ونفاق و رقابت و نقض عهد بین فرزندان امیرمبارزالدین امری عادی به شمار میرفت.
شاه محمود، برادر شاه شجاع از طرف سلطان اویس بر علیه برادرش تحریک میشد و در سال ۷۶۵ به قصد تسخیر شیراز لشکریانی فراهم ساخت.
شاهشجاع برای مقابله با برادر از شیراز خارج ولی به سبب خیانت سران لشکر و قهر سلطان احمد برادرش کاری از پیش نبرده به شیراز مراجعت وبالاخره در اثر مذاکره فیمابین شاه شجاع به قصد ابرقو از شیراز خارج شد و شاه محمود وارد شیراز و به حکومت نشست.
این غزل را حافظ در این زمان که شاه شجاع بالاجبار از شیراز به ابرقو عزیمت کرد سروده و در بیت نخست با عنوان ترک پریچهره به کنایه از او نام میبرد چه نسب شاه شجاع از طرف مادر به ترکان قراختایی میرسید و نیز چهره زیبایی داشت.
با اندک دقت و تعمق دربارة مضامین ابیات این غزل میتوان به درجه محبت و دوستی و یکرنگی و جوانمردی حافظ پی برد وگرنه میتوانست نان را به نرخ روز خورده و به حاکم فاتح نزدیک شود.
#شرح جلالی حافظ
بامداد پنج شنبه (هرمزشید آریایی) دوستان عزیزم به نیکی و شادی
هدیه امروز حافظ شیرین سخن به شما مهربانان
#دیوان# حافظ غزل شماره ۸۲
آن ترک پری چهره که دوش از بر ما رفت
آیا چه خطا دید که از راه خطا رفت
تا رفت مرا از نظر آن چشم جهان بین
کس واقف ما نیست که از دیده چهها رفت
بر شمع نرفت از گذر آتش دل دوش
آن دود که از سوز جگر بر سر ما رفت
دور از رخ تو دم به دم از گوشه چشمم
سیلاب سرشک آمد و طوفان بلا رفت
از پای فتادیم چو آمد غم هجران
در درد بمردیم چو از دست دوا رفت
دل گفت وصالش به دعا باز توان یافت
عمریست که عمرم همه در کار دعا رفت
احرام چه بندیم چو آن قبله نه این جاست
در سعی چه کوشیم چو از مروه صفا رفت
دی گفت طبیب از سر حسرت چو مرا دید
هیهات که رنج تو ز قانون شفا رفت
ای دوست به پرسیدن حافظ قدمی نه
زان پیش که گویند که از دار فنا رفت
معنی لغات غزل:
ترک پری چهره: ترک زیباروی، کنایه از شاهشجاع.
راه خطا: راه اشتباه، راه دور، کنایه از راه شهر(خطا- ختا) که به دوری ضربالمثل بوده است.
نور جهانبین: نور چشم، عزیز.
جهانبین: چشم.
بر سر مارفت: به سرما آمد، برای ما اتفاق افتاد.
دور از رخ او: از رخ او دور بادا.
احرام: داخل شدن در حرمت زیارت کعبه و برخود حرام کردن بعضی از مباحات به هنگام زیارت.
احرام بستن: بستن دو تکه پارچه سفید نادوخته یکی به کمر و دیگری بر روی دوش و آماده شدن برای زیارت خانه خدا.
صفا و مروه: دو نقطه که هر حجگزار بایستی هفت مرتبه این فاصله را رفته و برگردد و این عمل را سعی مینامند.
قانون شفا: قواعد مقرر برای معالجه بیمار و درضمن به دوکتاب ابوعلیسینا یکی به نام قانون ابنسینا درعلم طب و دیگری به نام شفای ابنسینا در منطق و الاهیات و طبیعیات اشاره دارد.
دار فنا: خانه نیستی، کنایه از دنیا.
یاد بگیر گاهی آرام و متین توی چشمهای طرف مقابلت نگاه کنی و بگویی: نه! نمیروم، نمیخواهم، نمیکنم، نمیخورم و...
حتی اگر آن چشمها، چشمهای من یا پدرت باشد، باز هم آرام به آنها نگاه کن و گاهی بگو: نه!
نه گفتن موهبت بزرگیست که یاد گرفتنش جهانت را امنتر میکند و روانت را آسودهتر.
همانقدر که نه گفتن را یاد میگیری گوشهایت را برای نه شنیدن آماده کن. بگذار دیگران هم این «نه» خاموش و بدنام را بر زبان آورند. بگذار «نه» از بدنامی و بدیُمنی دربیاید.
«نه» درحقیقت موجود خوب و سربهزیری است، اما اگر همین «نه» سربهزیر، پشت آریهای ساختگیمان پنهان شود بزودی از ما موجودی نقابدار و بیمار میسازد که یک گُردانِ عصبانی از «نه»های سرکوبشده روانش را اشغال کرده است.
یاد بگیر نه بگویی و نه بشنوی
کار سختی نیست، من توانستم.
📕 #یادداشتهای_یک_دیوانه
✍🏻 #نیکلای_گوگول
من آن یخم که از آتش گذشت و آب نشد
دعای یک لب مستم که مستجاب نشد
من آن گلم که در آتش دمید و پرپر شد
به شکل اشک در آمد ولی گلاب نشد
نه گل که خوشه ی انگور گور خود شده ای
که روی شاخه دلش خون شد و شراب نشد
پیمبری که به شوق رسالتی ابدی
درون غار فنا گشت و انتخاب نشد
نه من که بال هزاران چو من به خون غلتید
ولی بنای قفس در جهان خراب نشد
هزار پرتو نور از هزار سو نیزه
به شب زدند و جهان غرق آفتاب نشد
به خواب رفت جهان آنچنان که تا به ابد
صدای هیچ خروسی حریف خواب نشد
#غلامرضا_طریقی
نگفتمت مرو آن جا که آشنات منم
در این سراب فنا چشمه حیات منم
وگر به خشم روی صد هزار سال ز من
به عاقبت به من آیی که منتهات منم
نگفتمت که به نقش جهان مشو راضی
که نقش بند سراپرده رضات منم
نگفتمت که منم بحر و تو یکی ماهی
مرو به خشک که دریای باصفات منم
نگفتمت که چو مرغان به سوی دام مرو
بیا که قدرت پرواز و پرّ و پات منم
نگفتمت که تو را ره زنند و سرد کنند
که آتش و تَبِش و گرمی هوات منم
نگفتمت که صفتهای زشت در تو نهند
که گم کنی که سر چشمه صفات منم
نگفتمت که مگو کار بنده از چه جهت
نظام گیرد خلاق بیجهات منم
اگر چراغ دلی دان که راه خانه کجاست
وگر خداصفتی دان که کدخدات منم
#مولانا
#شرح غزل شماره ۸۱# حافظ
وزن غزل: فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلات
بحر غزل: رمل مثمن مخبون مقصور
*
اوحدیمراغهیی:
درفراق تو مرا هیچ نه خورد است و نه خفت
تا تو بازآیی از آنجا که نمییارم گفت
به ظن قوی این غزل پس از فرار شیخ ابواسحاق و قبل از دستگیری و قتل او و در اوایل تسلط امیر مبارزالدین به شیراز و پیش از آنکه این حاکم سختگیر کاملاً براوضاع مسلط شود سروده شده است.
حافظ دربیت اول و دوم ایهامی به حاکم جدید و مسلط یعنی امیر مبارزالدین بدین معنا دارد که از پیروزی خود مغرور مباش که چه بسیار چون تو گل تازه شکفته در این باغ شکفته و پژمرده شده است.
سپس شاعر خطاب به خود و در کمال نومیدی میگوید که اگر هنوز در آرزوی دیدار شیخ ابواسحاق و رجعت آن دوره طلایی هستی باید مدتهای مدید با نوک مژهات مروارید اشک خود را سوراخ کنی و این تشبیه تعلیق به امر محال،
دلیل بر این است که حافظ از بازگشت مجدد شاه ابواسحاق کاملاً نومید بوده است،
هرچند که به زنده بودن او آگاهی داشته است. این نومیدی در ابیات پنج و شش به طور وضوح و با عبارتی صریحتر بار دیگر تکرار میشود. حافظ میفرماید:
دیشب درگلستان ارم یعنی درکاخ سلطنتی شاه شیخ ابواسحاق به آن تالار شاهنشین شاه جمشید شوکت گفتم: آن جام جهانبین و قدرت و تسلط تو بر کشور کجا رفت؟ پاسخ داد که دولت مضمحل شد.
آنگاه شاعر درکمال افسردگی و نومیدی خطاب به ساقی دربیت هفتم میگوید شرح این حادثه را نمیتوان واضحتر و صریحتر از این گفت و به ساقی خطاب میکند که باده پیشآر و این گفت و شنود را کوتاه کن که به مصلحت وقت و زمانه نیست و در این بیت ایهامی نهفته که شاعر از طرف امیر مبارزالدین نسبت به خود که از طرفداران شاه ابواسحاق بوده است احساس خطر کرده و مایل نیست دراین باره بیشتر از این سخنی به زبان آورد.
در بیت مقطع غزل از اینکه شاعر این چنین بیتابی از خود نشان داده است تلویحاً پوزش خواسته و میفرماید که کاسه صبرم لبریز شده بود،
به ناچار با پشت پا زدن به عقل و صبر این غزل را سرودم و گوشهیی از اوضاع را شرح دادم.
درپایان لازم به توضیح است که به موجب آنچه از خلال مندرجات تاریخی آن زمان مستفاد میشود مقر سلطنتی شاه شیخ ابواسحاق در باغی به نام گلستان ارم بوده که در همین محوطه فعلی باغ ارم شیراز واقع بوده و بعدها به کرات توسط قدرتهای محلی دست به دست شده و تغییر صورت یافته تا به صورت فعلی درآمده و در هر زمان نام اولیه خود یعنی (ارم) را حفظ کرده است.
#دیوان حافظ غزل شماره ۸۱
صبحدم مرغ چمن با گل نوخاسته گفت
ناز کم کن که در این باغ بسی چون تو شکفت
گل بخندید که از راست نرنجیم ولی
هیچ عاشق سخن سخت به معشوق نگفت
گر طمع داری از آن جام مرصع می لعل
ای بسا در که به نوک مژهات باید سفت
تا ابد بوی محبت به مشامش نرسد
هر که خاک در میخانه به رخساره نرفت
در گلستان ارم دوش چو از لطف هوا
زلف سنبل به نسیم سحری میآشفت
گفتم ای مسند جم جام جهان بینت کو
گفت افسوس که آن دولت بیدار بخفت
سخن عشق نه آن است که آید به زبان
ساقیا می ده و کوتاه کن این گفت و شنفت
اشک حافظ خرد و صبر به دریا انداخت
چه کند سوز غم عشق نیارست نهفت
معنی لغات غزل:
مرغ چمن: کنایه از بلبل است.
نوخاسته: نوشکفته، تازه به دوران رسیده.
سخن سخت: گفتار خشن، سخن بدون ملاحظه و پروا.
جام مرصع: جام جواهرنشان، کنایه از لب و دهان و دندان معشوق است که لبها به رنگ لعل و به زیور دندانها به صورت مرصع آراسته شده است.
در: نوعی از احجار کریمه و کنایه از اشک چشم است.
سفتن: سوراخ کردن.
میخانه: میکده، جایگاه پیر و مراد و مرشد کامل، باطن عارف کامل.
گلستان ارم: باغ ارم، باغی بزرگ به نام ارم که مقر حاکمان وقت شیراز بوده و به ظن قوی باغ ارم فعلی درمحوطه همان گلستان ارم بنا شده است.
زلف سنبل: زلف گل سنبل
مسند جم: تخت جم، مقر و جایگاه جمشید.
نیارست: نتوانست.
برای هر کسی ،
یه اسم توی زندگیش هست که
تا ابد هر جایی اونو بشنوه ،
ناخودآگاه برمیگرده به همون سمت!
یا از روی ذوق ...
یا از روی حسرت ...
یا از روی نفرت ...
📕 #کافکا در کرانه
✍🏻 #هاروکی_موراکامی
حال دیگران رو خوب کنید با بخشیدن، حتی با یک لبخند.
✨️امام على عليه السلام:
@ostadedalat
شجاعترين مردم، بخشنده ترين آنهاست.
ما از لحاظ بیولوژیکی، شناختی، جسمی و معنوی برای دوست داشتن، دوست داشته شدن و تعلق داشتن برنامه ریزی شده ایم.
در صورت برآورده نشدن این نیازها، عملکردی را که باید داشته باشیم نداریم.
درهم می شکنیم، متلاشی میشویم، بی حس میشویم، درد میکشیم، دیگران را می رنجانیم ...
📕# زندگی با تمام وجود
✍🏻 #برنه_براون
#سیری در# داستان پردازی فارسی
اما نکتهای که هیچیک از شارحان و مفسران به آن کمترین اشارهای نکردهاند همان است که ما قصد بیان آن را داریم.
عشق برای بشر ضروری است؛ آن هم نه عشق آسمانی و الهی و عرفانی، بلکه همین عشق زمینی و جسمانی و جنسی. به گمان این بنده، داستان«سلامان و ابسال» بر لزوم عشق انسانی برای رسیدن به عشق عرفانی و آسمانی تاکیدمیکند. میتوان در این داستان، نظر افلاطون در بارهی عشق را یافت که میگفت باید از عشق به تَن آغاز کرد و به عشقهای والاتر راه یافت. یونانی بودنِ داستان، تاثیرپذیری از دیدگاه افلاطون را تقویت و تا حدی اثبات میکند.
شاه در داستان«سلامان و ابسال» از طریق غیرانسانی دارای فرزند میشود. بدینگونه معلوم است فرزندی ندارد و نماد«خدا»است. سلامان اما انسان است؛ زیرا در جایی چون رَحِم پرورش مییابد. او به یاری«دایه»که دختری کمتر از بیست سال است بزرگ میشود، پس از رسیدن به بلوغ انسانی نیز به همین دایه عشق میورزد. عشق البته جسمانی و جنسی است. توصیفها چنان روشن و آشکاراست که نمیتوان آنها را به گونهای دیگر تفسیرنمود:
بس که میسودند با هم لب به لب،
شد لبالب هردو را جامِ طرب.
جامی داستان را با بیانی عاشقانه آغاز کردهاست:
ای به یادت تازه جانِ عاشقان
زآبِ لطفت، تَر زبانِ عاشقان
یعنی داستان«سلامان و ابسال» حکایتی است از عشق سایهوار. سایه البته به خدا تعلّق دارد. آدمیان زمینی، باید عشق را از همین سایهها آغازکنند. اگر نتوانیم به سایهی حق عشق بورزیم، صلاحیت و توانایی محبت به خودش را کسب نخواهیم کرد. عشق به سایهها، تمرینی برای عشق به صاحب سایه است. ازاینهاگذشته، عشق در سرشت و سرنوشت انسان عجین و آمیختهشدهاست. به قول آن حکیم خطاب به سلامان:
خازنِ گنجینهی آدم تویی؛
نُسخهی مجموعهی عالَم تویی!
گنجینهی آدم چیست که سلامان خازن و خزانه دارِ آن است؟ ادبیات فارسی پُراست از بیانهایی که همگی«گنج» را همان عشق دانستهاند. فقط یک مورد از حافظ:
سلطانِ ازل، گنجِ غمِ عشق به ما داد،
تا روی در این منزلِ ویرانه نهادیم.
#سیری در #داستانپردازی فارسی
یکی از کسانی که در زبانِ فارسی از داستان و قصّه برای بیان و توضیح اندیشههای عرفانی و فلسفی بهره بُرد، سُهروردی در قرن ششم هجری بود.
شیخ شهابالدین یحیی سُهروردی معروف به شیخ اشراق، حدود سال 549 ه.ق در روستای سُهرورد از توابع زنجان به دنیا آمد و به سال 587 ه.ق درسی و هشت سالگی به دستور صلاحالدین ایوبی در شهر حَلب سوریه به قتل رسید و به همین جهت به شیخ مقتول و شیخ شهید معروف شد. سهروردی تحصیلات اولیه خود در مراغه انجام داد و مراتب عالیتر علمی را در اصفهان به پایان رسانید.
در این دوره، او با یکی دیگر از بزرگان تفکر آن عصر، امام فخر رازی هم مکتب بود. آن گاه به سیر و سلوک پرداخت و چون بسیاری دیگر از بزرگان تصوّف، سیر درونی را با سفر در شهرهای گوناگون همراه ساخت و سرانجام در «حلب» اقامت گزید. مدتی با ملک ظاهر شاه، پسر صلاحالدین ایوبی دوستی داشت تا این که بر او حسد ورزیدند و علمای قِشری، صلاحالدین را به صدورِ فرمان مرگ او برانگیختند.
سهروردی آثاری به عربی و فارسی دارد. در کتابهای کوچکِ فارسی خود از قصه برای تفهیم مفاهیمِ عرفانی و گاه فلسفی استفاده کرد. این کتابها عبارتند از :
1ـ رسالةالطیر- اصل رساله از ابن سینا است و سهروردی ترجمهای آزاد از آن کرد. در این رساله، پس از چند موعظه در شرایط پیمودن طریق حقیقت، به دام افتادن پرندهی داستان و رنجهای فراوان در زندان و سرانجام رهایی او به وسیلهی یاران و پرواز بر فراز هشت کوه بلند و مشاهدهی جمال حق بیان میشود.
2ـ آواز پر جبرئیل- پس از مقدمهای کوتاه، حکایتی میآید که در آن، قهرمان داستان در عالَم مشاهده، هوسِ ورود در خانقاه پدر (خدا) میکند و به ملاقات ده پیر (دَه عقل) میرسد که هر یک خود را معرفی کرده، می گویند: ما از مجرّدان و اهل «نا کجا آباد» (جهانِ الهی)هستیم.
3-عقل سرخ- داستان آشنایی پرندهای با عقل سرخ است. منظور از پرنده، انسان و منظور از عقل سرخ، نیروی اندیشه و تفکر آدمی است.
4ـروزی با جماعت صوفیان- حکایت گروهی است که هر یک از شیخ خود سخن می گویند. قهرمان داستان از شیخ خود دربارهی فلک و ستارگان می پرسد. شیخ میگوید: مردمی که به ستارگان می نگرند سه گروه اند:
الف- عوام که فقط ظاهر ستارهها و پدیدارها را میبینند؛
ب- منجّمان که به این پدیدارها و ظواهر آنها علم می یابند؛
ج- محقّقان که رازِ آسمانها را به دست می آورند.
برای آگاهی از اسرار آسمان باید به ریاضت و خلوت پرداخت تا چشم دل به عالم غیب روشن شود.
5-رساله فی حالةالطُفولیه- قهرمان حکایت، شیوهی علم آموزی خود را بیان میکند و این که علم را نباید در دسترس نااهل گذاشت.
6ـ فی حقیقةالعشق یا مونسالعُشّاق- دوازده فصل دارد که در آنها به تفسیر سورهی یوسف میپردازد. حُسن (زیبایی) به صورت یوسف، عشق به شکل زلیخا و حُزن به صورت یعقوب نشان داده میشود.
7-لغتِ موران- دوازده فصل کوتاه دارد که در آنها از زبان مورچهها حقایق عرفانی توضیح داده میشود.
8-صفیر سیمرغ- یک مقدمه و دو قسمت دارد و در ذکر حقایق عرفانی است و سرشار از آیات قرآن و گفتارهای بزرگان به ویژه حلاج است.
شیوهی نگارش سهروردی در همهی آثار فارسی او، بسیار ساده و دلپذیر و دارای جنبهی تمثیلی و رمزی است و گاه به صورت داستان همراه با سؤال و جواب نوشته شدهاست.
برای آشنایی با تفسیرِ مشروح و مفصلِ این آثار، به کتاب«رمز در داستانهای ادب فارسی» از دکتر تقی پورنامداریان مراجعه شود.
* روغن نارگیل* حاوی تری گلیسیرید با زنجیره متوسط است که می تواند مواد مغذی را بدون استفاده از انسولین به مغز برساند.
*بنابراین ، می تواند بیماری آلزایمر و پارکینسون را بهبود بخشد*.
@ostadedalat
#معنی غزل شماره ۸۲#حافظ
(۱) آن ترک زیباروی که دیشب ما را ترک گفت چه اشتباهی از ما دید که به راه خطا (به سوی خطا) رفت.
(۲) از آن لحظه که آن نور دیده از نظرم دور شده هیچ کس به درستی نمیداند که از دیدگان من چه اشکهایی ریخته شده است.
(۳) دودی که بر اثر سوز و گداز جگر، از سر ما بلند شد از سر شمع آتش به دل گرفته برنخاست.
(۴) در نبودن و در اثر دوری او پیوسته از چشمان اشکبار سیلاب سرشک جاری و طوفان بلا ایجاد شد.
(۵) دراثر اندوه دوری او از پای درآمدیم و به سبب ازدست دادن آن دارو دست از جان شستیم.
(۶) دل بر این گواهی میداد که با دعا کردن میتوان نعمت وصال از دست رفتهاش را باز یافت، (ومن) مدت مدیدی است که عمررا بر سر دعا گذاشتهام.
(۷) در حالی که قبله اینجا نیست چگونه محرم شده و احرام ببندیم و زمانی که صفا از مروه رفته است چه سان سعی صفا و مروه بجا آوریم.
(۸) طبیب، دیروز به هنگام عیادت من با اندوه تمام گفت افسوس که بیماری تو از توانایی مداوا فراتر رفته است.
(۹) ای دوست به دیدار و برای پرسش حال حافظ قدم رنجه کن، پیش از آنکه بگویند او از این دنیا رفت.
⏱ قانون مکث 3 ثانیه:
کسی از شما سؤالی ميپرسد، سريعا جواب ندهيد، سه ثانيه مكث کرده، سپس جواب دهيد.
يا در ماشين نشسته ايد و خیلی هم عجله داريد، قبل از روشن كردن ماشين، بر روی صندلی ماشین به آرامی، سه ثانيه مكث كنيد بعد ماشينتان را روشن كنيد.
اين مكث های سه ثانيه باعث افزایش قدرت و صبر شما شده و در نتیجه باعث ماندگاری و افزون شدن انرژی مثبت شما ميشود.
در اين كار ممارست بخرج دهيد تا اينكه ملكه ذهن شما شده و در حافظه تان ثبت گردد.
مهم ترين فايده مكث سه ثانيه جلوگیری از بروز خشم و عصبانيت میباشد و به شما ترمزی ميدهد كه خودتان را كنترل كنيد.
می خرامد غزلی تازه در اندیشه ما
شاید آهوی تو رد می شود از بیشه ما
دانه ی سرخ اناریم و نگه داشته اند
دل چون سنگ تو را در دل چون شیشه ما
اگر از کشته خود نام و نشان می پرسی
عاشقی شیوه ما بود و جنون پیشه ما
سرنوشت تو هم ای عشق! فراموشی بود
حک نمیکرد اگر نام تو را تیشه ما
ما دو سرویم، در آغوش هم افتاده به خاک
چشم بگشا که گره خورده به هم ریشه ما
#فاضل_نظری
هواخواه توام جانا و میدانم که میدانی
که هم نادیده میبینی و هم ننوشته میخوانی
ملامتگو چه دریابد میان عاشق و معشوق
نبیند چشم نابینا خصوص اسرار پنهانی
#حافظ
#سیری در داستانپردازی فارسی
#ادبیات کودکان
ادبیات کودکان از نظر شکلِ بیان
می توان گفت ادبیات کودک به شکل های زیر ظاهر شده است:
1-قصه یا داستان که خود یا به نثر است یا به نظم. نمونهها قبلاً آورده شد. از جهتی دیگر، یا شفاهی و گفتاری است یا مکتوب و نوشته شده. البته نگارش قصههای کودکان و تبدیل گفتار به نوشتار، با صادق هدایت آغاز شد و با «صبحی مهتدی»(فوت1341ش) ادامه یافت. بعدها کسانی دیگر در مناطق مختلف ایران، به چنین کارهایی دست یازیدند.
بازهم میتوان گفت: یا قصههای کودکان از بازنویسی داستانها و حکایتهای کهن به دست آمده است، مانند«قصه های خوب برای بچه های خوب» که به همّتِ «مهدی آذر یزدی»(1300-1388ش) انجام شد و دیگران نیز به پیروی از او کارهایی مشابه انجام دادند؛ یا به نوعی باز آفرینی و خلقِ داستانِ تازه بود که کسی چون«صمد بهرنگی» (1318-1347ش) با «ماهی سیاه کوچولو» عالیترین نمونهی آن را ارائه نمود.
2-بازی: بسیاری از نمونههای ادبیات کودکان ایران به صورت بازی های منظوم است که «احمدشاملو»(1304-1379ش) بیشتر آنها را در «کتاب کوچه» گردآوری کردهاست. مانند«عمو زنجیر باف»:
عمو زنجیر باف، بله/ زنجیر و بافتی؟بله/پشتِ کوه انداختی؟بله/ بابات اومده/ چی چی آورده؟/ نخودچی کشمش/ بخور و بیا! / زلینک و زلینک!
(کتاب کوچه، احمدشاملو،جلدچهارم، ص1274،انتشارات مازیار، چاپ سوم1382)
یا بازی منظومی که خود ما در کودکی بدین گونه میخواندیم:
رفتم به باغ پسته
دیدم قُلی نشسته
گفتم: قُلی قریچی!
این سوزنه یا قیچی؟
بازی بدین گونه بود که دونفر با هم بازی میکردند. یکی سرش را به زمین میگذاشت و دیگری با کفِ دست به پشتش میزد و شعر یادشده را میخواند. اگر پاسخ درست بود، نوبتِ خواننده بود که بخوابد و دیگری همین نظم را تکرار کند. اگر پاسخ درست نبود، گوینده دوباره به پشت او می زد و بازی را تکرار می کرد.
3-لالاییها: بخش زیبایی از ادبیات کودک به لالاییها اختصاص داشت که همیشه موزون و منظوم بودند. هم صادق هدایت در«اوسانه» و احمد شاملو در «کتاب کوچه» بسیاری از آنها را گردآوری کردهاند. البته پژوهشگر روسی« والنتین ژوکوفسکی» بر هردو، فضلِ تقدّم دارد. نمونه:
لالا لا،لا، گُلِ سوسن
سرت بگذار، لبت بوسم.
لبت بوسم که بو داره؛
که با گُل گفت و گو داره.
(کتاب کوچه، ص2370جلدچهارم)
گُلِ سرخ منی، زنده بمونی؛
ز عشقت می کنم من باغبونی.
تو که تا غنچهای بویی نداری،
همین که وا شدی، از دیگرونی.
(کتاب کوچه، ص2371جلدچهارم)
نمونه ی زیر گرچه صراحت در لالایی ندارد، اما«ژوکوفسکی»(1858-1918م) آن را دربخشِ«لالایی»ها آوردهاست:
گُلی از دست برفت و خار مانده؛
به من جور و جفا بسیار مانده.
به دستم مانده طفلِ شیرخواری،
مرا این یادگارِ یار مانده!
(اشعار عامیانه ایران درعصرقاجاری، والنتین ژوکوفسکی، به اهتمام: دکتر عبدالحسین نوایی، انشارات اساطیر، چاپ اول1385ص127)
#معنی غزل شماره ۸۱# حافظ
(۱) بامدادان بلبل با گل نوشکفته گفت کمتر به خود ببال که دراین باغ چه بسیار گلهای همسان تو شکفته است.
(۲) گل با خنده خود چنین فهماند که ما از حرف راست نمیرنجیم اما هیچ عاشقی با معشوق خود با لحن تند و خشن صحبت نداشته است.
(۳) اگر از آن (لب و دندان چون) جام جواهرنشان توقع باده گلگون (بوسه) داری بایستی چه بسیار دردانه (اشک) را با نوک مژه سوراخ کنی.
(۴) کسی که چهره برخاک درمیخانه، (جایگاه پیرمراد) نساید هرگز از محبت بهره و بویی نبرده و نخواهد شنید.
(۵) و (۶) دیشب درگلستان ارم به هنگامی که نسیم ملایم سحری با زلف سنبل بازی میکرد، از گلستان ارم و جایگاه جم پرسیدم که جام جهانبینت چه شد؟ پاسخ داد که افسوس که آن دولت بیدار به خواب ابدی فرو رفت.
(۷)شرح عشق آنچنان نیست که زبان از عهده وصف آن برآید، ساقی می بیاور و به این گفت و شنود پایان ده.
(۸) حافظ با اشک چشم روان خود دست از خرد و شکیبایی کشید چرا که نتوانست سوز غم عشق خود را پنهان نگاهدارد.
شش انسان سرشناسی که در ایام پیری مهم ترین کار را انجام دادند ...
تولستوی در 82 سالگی کتاب «من نمیتوانم ساکت باشم» را نوشت.
جرج برناردشاو در 93 سالگی نمایشنامه «قصههای خارق العاده پند آموز» را نوشت.
پیکاسو در 90 سالگی بهترین نقاشیهایش را کشید.
چرچیل در 82 سالگی کتاب «تاریخ کشورهای انگلیسی زبان» را نوشت.
سامرست موام در 84 سالگی کتاب «دیدگاهها» را نوشت.
فرانک کورت در ۶۳ سالگی کتاب استخوانهای آنجلا را نوشت.
«هیچوقت برای هیچ چیز دیر نیست»
نسیم دلکشی در جان صبح است
هزاران شعر در دیوان صبح است
دو فنجان چاییِ از عشق لبریز
بشو بیدار؛ این فرمان صبح است
نکته ای برای زندگی
حتی اگه از دست همسر ناراحتی، هنوز میتونی محبت آمیز حرف بزنی
حتی اگه حوصله نداری که کار سختی رو انجام بدی هنوزم میتونی خودتو هل بدی که انجامش بدی
درسته احساسات تو انتخابی نیستند اما افکار و رفتار تو همیشه انتخاب تو است.
@ostadedalat
فقط یک بار حس کردم یک نفر درکم کرد ..
تازه با ربه کا بهم زده بودم و حالم خیلی بد بود ،
توی کافه نشسته بودم که دختر پیشخدمت به من گفت چقدر بهم ریخته ام ..
ماجرای دعوای با ربه کا و جدا شدنمان را برایش تعریف کردم ..
و او در جواب به من نگفت همه درد دارند ،
نگفت باید شرمنده باشم که چنین چیزی اذیتم می کند ،
نگفت جنبه ی مثبت زندگی را ببین، نگفت که تقصیر خودم است ،
بحث مارکوس ، نقاش فلج سر کوچه آگوستین را پیش نکشید،
فقط چهره اش را در هم کشید و گفت « آخ... »
همین . انگار خوب می فهمید که همین درد ساده و پیش پا افتاده ، چقدر دارد آزارم می دهد ..
تنها باری که حس کردم کسی درکم کرد، همان یک بار بود ...
همان یک بار
📕 #شب_بخیر_آقای_رئیس_جمهور
✍🏻 #ژاک_پریم
وقتی دغدغههای زیادی داشته باشید، وقتی که دغدغه هرکس و هر چیز را داشته باشید، میپندارید که همیشه باید خوشحال و آسوده باشید و همه چیز باید دقیقا همان طور باشد که شما میخواهید، و این حق شماست.
اما این بیماری است و شما را زنده زنده خواهد خورد. در این صورت، هر مشقتی را به عنوان بیعدالتی خواهید دید، هر چالشی را به عنوان شکست، هر ناخوشایندی ای را به عنوان تحقیر و هر مخالفتی را به عنوان خیانت. در جهنم کوچکی به اندازه جمجمهتان محبوس خواهید شد...
📕#هنر ظریف رهایی از دغدغه
✍🏻 #مارک_منسن
#سیری در #داستانپردازی فارسی
قصههای رسمی
قصههای رسمی دوگونهاند: الفـ قصههای حماسی و نمادین و تاریخی؛ مانند: داستانهای شاهنامه، یا کلیله و دمنه یا دارابنامهی طَرسوسی. این گونه حکایتها ویژهی طبقاتِ عالی اقتصادی و سیاسی بود و کارِ نسخه نویسی و انتشارِ آنها برعهدهی شاهان و وزیران و اهل ثروت و قدرت بود.
بـ قصههای شاعرانه یا عاشقانه یا پندآموز ؛ این گونه قصهها(جز برخی موارد معدود، مانند: ویس و رامین، خسرو و شیرین، وامِق و عَذرا، لیلی و مجنون، یوسف و زلیخا و...) بیشتر به مقولههایی چون عرفان و حکمت و پند میپرداختند و بیشتر نیز منظوم بودند؛ مانند: حکایتهای مَخزنالاَسرار از نظامی، حدیقه از سنایی، منطقالطیر و مصیبت نامه و الهی نامه و اسرارنامه از عطار، مثنوی از مولوی و بوستان از سعدی.
نمونههای نثر نیز وجود داشت؛ همچون: قابوسنامه از عُنصرالمَعالی کیکاووس بن اسکندر، سیاست نامه از خواجه نصیر توسی، گلستان از سعدی، فَرَجِ بعد از شدت از قاضی تَنوخی و جوامعالحکایات از محمد عَوفی.
نویسندگانی مانند «محمدعَوفی» (قرن هفتم قمری) مجموعهای از داستانهای رایج زمان خویش را گردآوری و مُدوّن و مرتب ساختند و برای نسلهای آینده به یادگار گذاشتند. محمدبنمحمد عوفی ملقب به سَدیدالدین، بین سالهای 567-572 در بخارا چشم به جهان گشود و بیش از شصت سال زیست و بین سالهای 630- 640 هجری در گذشت. خدمت ناصرالدین قباجه (متوفی 625هـ.ق) از اُمَرای غوری رسید و تذکرهی «لُبابُ الاَلباب» خود را به نام وزیر او عینالمُلک فخرالدین حسین نوشت و به فرمان همین پادشاه، تألیف جوامعالحکایات را آغاز نمود.
اهمیت ادبی جوامعالحکایات
این کتاب، بزرگترین اثر داستانی قرن هفتم است و مرجعی مهم و سودمند برای نویسندگان متأخر بوده، عموماً آن را تحسین کردهاند. نکات اخلاقی، اجتماعی، دینی و تاریخی کتاب فراوان است. در باب اخلاق، داستانهایی دارد که سختترین دلها را نرم میکند. درباره رفتار اجتماعی و تعدی و تجاوز امیران و حاکمان و ارباب شریعت و طریقت به سخنانی بر میخوریم که حکایت از شهامت و عصیان در گفتار و کردار میکند. در مورد ستمکاری خلفا کدام حکایت مؤثرتر و گویاتر از حکایت «دبیر»(کاتِب، نویسنده) میتواند باشد؟ مختصر داستان این است که:
دبیری بیکار بارها به معتصم نامه نوشت و از او تقاضای شغل کرد. معتصم از اصرار او دلتنگ شد و شغلی ناچیز به او واگذار کرد و آن، فرش کردن صحن مسجد جامع بصره با سنگ بود. دبیر در راه بصره پاره سنگی کمیاب یافت و چون به آنجا رسید، فرمان خلیفه را نشان داد. مردم گفتند: این کار کوچک نیاز به فرمان نداشت.
دبیر گفت: همهی سنگها باید از نوع این سنگ باشد. و پاره سنگ را نشان داد.
گفتند: چنین سنگی را از کجا میتوان به دست آورد؟
سرانجام مبلغی پرداختند تا مُجاز باشند با سنگ عادی فرش کنند. دبیر آن مبلغ را نزد معتصم آورد. وی پرسید: این مبلغ چیست؟
گفت: توفیرِ شغل فرش کردن مسجد بصره است. خلیفه گفت: کسی که بتواند از چنین شغل ناچیزی این قدر سود عاید ما کند، شایسته شغلهای مهم است. و او را به دبیری دیوان گماشت.
عکسی از دوران کودکی خود بردارید
و آن را جایی قرار دهید
که روزی یکی دوبار به چشمتان بخورد.
اگر هر روز به اداره میروید،
عکسی هم در اتاق کارتان بگذارید.
این کودک جنبهای از وجود شماست
که چنانچه مورد مهر و توجه قرار گیرد،
تمامی شادی و نشاطی را که همواره خواستهاید برایتان به ارمغان میآورد . . .
ما آن قدر مشغول مشغلههایمان هستیم
که فراموش کردهایم
چگونه مراقب خود باشیم..!
📕 #نیمه_تاریک_وجود
✍🏻 #دبی_فورد