nilmah_83 | Неотсортированное

Telegram-канал nilmah_83 - قلم جذاب نیلماه

493

همیشه در اوج تنهایی اطرافم را که می نگرم، کسی را نمی بینم جز قلمی که به یادگار در دست من مانده است.

Подписаться на канал

قلم جذاب نیلماه

خدایا سپاس برای همه چیز!

@Nilmah_83

Читать полностью…

قلم جذاب نیلماه

صبح‌تان پُر از نغمه‌ی نسترن و نسیم،
دلتان آرام، روزتان روشن و بی‌رنج باد.

✍ نیلا پژمان

@Nilmah_83

Читать полностью…

قلم جذاب نیلماه

گاهی سکوت، بلندترین فریاد است!
اگر چیزی گفته نمی‌شود، شاید معنایش این باشد که هیچ چیز برای گفتن نمانده.
نه از روی نادانی، که از فراوانی دانستن.


✍ نیلا پژمان

@Nilmah_83

Читать полностью…

قلم جذاب نیلماه

در نهانخانه وجود من، نه یک زن، که طایفه‌ای از زنان خانه دارند.
زنانی که هر یک، بر پاره‌ای از هستی‌ام فرمان می‌رانند،
یکی در حریم خیال نشسته و شعر می‌سراید.
دیگری با اخبار جهان درگیر است، عقل‌محور، بُرّان،
آن یکی دستی در طعام دارد و بویی از مهربانی در آستین.
یکی موهایش را آرام می‌بافد و انگار جهان را نخ‌به‌نخ به صلح می‌خواند،
و دیگری، زنی‌ست تلخ و تیز، که نه تاب دموکراسی دارد، نه مجال گفت‌وگو.
اما در میان این‌همه، زنی هست که خاموش‌تر از همه نشسته!
نه سخن می‌گوید، نه نگاه می‌کند، نه چشم به آینه دارد.
او بازمانده‌ی قرن‌ها ندیده شدن است،
قربانی بی‌سر و صدای واژگان فروخورده،
تجسمی از هزار سال نگاه‌هایی که عبور کردند بی‌آن‌که ببینند.
او نه زخمی‌ست که تازه باشد،
بلکه بایگانی‌شده در دل هزاران زن،
که هر روز زندگی می‌کنند،
اما نه از آن خود!
او ایستاده، بی‌آن‌که دیده شود،
چون ستون خاموشی که سقف هویت بر دوش می‌کشد،
بی ادعا، بی نام، بی صدا.

✍ نیلا پژمان

@Nilmah_83

Читать полностью…

قلم جذاب نیلماه

اگر زندگی تنها یک درس بزرگ به تو داده باشد، آن یک درس چیست؟


پاسخ روشن نبود. هیچ‌گاه نبود.
نه آن‌گاه که آغاز شد، نه وقتی که پایان، شبیه آغاز جلوه کرد.
درس، نه در افتادن بود، نه در برخاستن.
در لابه‌لای هیچ میان این دو افتاده بود.
جایی که نه می‌شود دید، نه می‌توان انکارش کرد.
نه نام داشت، نه صدا!
نه به اندوه شبانه می‌مانست، نه به خوشی گاه‌به‌گاه.
اما مثل سایه، همیشه آن‌جا بود.
در کناره‌ی هر تصمیم، پشت هر یقین، و پیش‌روی هر انتخاب.
روزهایی آمد که معنا فراوان بود، و روزهایی که معنای همان معنا گم شد.
چیزهایی دیدم که نبودند، و نبودهایی که بیشتر از بودن‌ها حضور داشتند.
فهمیدن‌اش شبیه دانستن نبود؛ شبیه خاموش ماندن بود در لحظه‌ای که همه چیز می‌خواست از دهانت بیرون بریزد.
مثل لحظه‌ای که می‌فهمی گفتن، چیزی را عوض نمی‌کند.
و شاید همین بود آن درس که در پایان، نه آن‌چه ساختی مهم است، نه آن‌چه شدی.
بلکه آن‌چه وانهادی؛
و چگونه وانهادی، بی‌آن‌که فراموش کنی، و بی‌آن‌که نگاه کنی پشت سرت.
همین. نه بیشتر، نه کمتر.
و اگر خواستی بدانیش، محو می‌شود.
زیرا دانستن، آغاز گم شدن آن است.

✍ نیلا پژمان

@Nilmah_83

Читать полностью…

قلم جذاب نیلماه

در دل واژه‌ها گم شده‌ام،
با هر جمله، تکه‌ای از روحم را بر کاغذ می‌نشانم!
رمانم هنوز ناتمام است،
اما درد و رؤیا، آرام‌آرام در آن جان می‌گیرد...


✍ نیلا پژمان

@Nilmah_83

Читать полностью…

قلم جذاب نیلماه

صبح دمیده است، با دمی از طراوت و نغمه‌ی پرندگان.
خورشید از پشت پرده‌های ابر، آهسته سر برآورده و بر گونه‌ی خاک بوسه زده است.
نسیم، پیغام‌بر روشنایی‌ست و روز، قصیده‌ای‌ست از مهر و امید.

صبح تان بخیر خانواده

✍ نیلا پژمان

@Nilmah_83

Читать полностью…

قلم جذاب نیلماه

می‌گویند آدمی، رفته‌رفته، رنگ می‌گیرد از خاکی که در آن ریشه دوانده.
و من نیز، چنان وطنم شده‌ام!
دل‌پذیر، لیک فرسوده از تکرارِ زخم.
چهره‌ام نشان از زیبایی دارد، اما در پس آن، اندوهی نشسته کهن‌سال.
خنده‌ام، شباهت به نغمه دارد، اما پایانش همیشه به سکوتی تلخ می‌رسد.
چون کوه، ایستاده‌ام بر زخم‌های خویش،
و چون رود، هنوز در من امیدی جاری‌ست؛ آهسته، پنهان، اما پابرجا.
وطن من، زنی‌ست خسته با گیسوانی پریشان از باد حادثه
و من، بازتابی‌ام از قامت خمیده‌اش که هنوز دست بر دل دارد و می‌گوید

باشد که این درد نیز بگذرد.


✍ نیلا پژمان

@Nilmah_83

Читать полностью…

قلم جذاب نیلماه

گاه دلم می‌خواهد، دریا می‌بودم
نه در ساحلِ آدمی، که در ژرفای خویش.
آرام و بی‌صدا.
و اگر صدایی بود، آن خروش آب بود!
بی‌کینه، بی‌خشم، تنها برای بیدار کردن سنگ‌خوابان.
و چه دل‌پسند بود آن لحظه که آفتاب بر من می‌تابید،
و من، چون آینه‌ی نور، می‌درخشیدم!
چنان که گویی الماس کوه نور، در دل آب نشسته باشد.
از من گزندی نبود، جز نسیم نرمی بر چهره،
جز صدای آرامی که به گوش جان می‌رسید.

دریا دل و روشن چو رخ صبح امید
در سینه‌اش نه فتنه، نه تزویر و نه کین

هر موج اگر فریاد زد از شوق بود
کز آفتاب، نوری به جانش رسید


و من اگر دریا می‌بودم بی‌هیچ شکایتی نیکی می‌باریدم، چون بارانی بر خاک خسته.


✍ نیلا پژمان

@Nilmah_83

Читать полностью…

قلم جذاب نیلماه

شب آرام و صبور،
دست بر شانه‌ی خیال می‌گذارد و آرام، ما را به خواب می‌سپارد.
باشد که رؤیاهایمان به لطافت مه و به روشنیِ ماه باشد.
شب‌تان پُر از آرامش و دل‌ات در پناه خدا.

✍ نیلا پژمان

@Nilmah_83

Читать полностью…

قلم جذاب نیلماه

زندگی یادم داد که هیچ چیز ماندنی نیست!
نه آدم‌ها، نه دردها، نه شادی‌ها.
و این رازی‌ست که آرامم می‌کند…
چون دانستن ناپایداری، رهایی می‌آورد.

با مهر
"سارا"

Читать полностью…

قلم جذاب نیلماه

اگر بخواهیم تمام زندگی را در یک کلمه ناب خلاصه کنیم، آن واژه می‌تواند "تجربه" باشد.

چرا "تجربه"؟

چون هر آنچه در زندگی می‌گذرد—شادمانی، درد، عشق، شکست، پیروزی، رشد و حتی سکوت—همه در نهایت به تجربه‌ای منتهی می‌شود که ما را شکل می‌دهد. زندگی نه فقط مجموعه‌ای از رویدادها، بلکه کیفیت درک و احساس ما نسبت به آن‌هاست.
دایانا پژمان ...

Читать полностью…

قلم جذاب نیلماه

"نام تو افغانستان"

وطنم را باید از نو نوشت
نه با مرکب سیاه
که با زعفران هرات
با لاجورد بدخشان
با خون دل کابل
و با انار جلال‌آباد.
باید نام ولایات را نه فقط بر نقشه که بر سینه‌ی تاریخ حک کرد؛‌ چرا که هر خاکریزش، روایتی‌ست از عشق، مقاومت، و زیبایی بی‌پایان.

هرات هزار سال شعر و شراب ناب

هرات، پایتخت واژه‌ها که در کوچه‌هایش نی‌نواز و نگارگر قدم می‌زنند!
و در شب‌هایش، بوی مثنوی از پنجره‌های خاموش می‌بارد.

بدخشان تاج لاجوردی مشرق

بدخشان را خدا با انگشتان زرین نگاشت،
کوه‌هایش را با یاقوت و لاجورد مزین کرد و در دل سنگ‌هایش، ستاره کاشت تا شب‌هایش هم بدرخشد.

کابل شهر خاطره‌ها و آتشِ جاویدان

کابل، ققنوس زخمی که هر بار از خاکستر می‌خیزد، با شال سپید دخترکانی که
از دل جنگ، ترانه می‌سازند.


بلخ زادگاه عرفان و اندیشه

بلخ، دروازه‌ی عارفان،
سرزمینی که مولانا در آن جان گرفت و بیدل در سایه‌ی درختانش، غزل را به آسمان فرستاد.

قندهار پای تخت تاریخ، خنجر خورشید

در قندهار، سروها بلندتر می‌رویند،
چون از دل خاکی سربرآورده‌اند که خونِ شاهان و شیران را نوشیده است.


غزنی برج خاموشِ فلسفه

ای غزنی، خاک مقدسِ کتاب‌های سوخته،
هنوز هم صدای فارابی و بیرونی از دل شبستان‌هایت شنیده می‌شود.

بامیان چشم روشن تاریخ

بامیان، بانوی خاموش در چادر کوهستان،
که بوداهایش، نه‌فقط تندیس که ترانه‌های سنگی قرن‌ها بودند.

جلال‌آباد نغمه‌ی نارنج و آفتاب

جلال‌آباد، جایی‌که خورشید زودتر می‌تابد،
و انارها با هر انفجار سرخ‌شان
حماسه‌ای تازه در دامن خاک می‌کارند.

دایکندی دل کوه، صدای صلح

در دایکندی، کوه‌ها با زبانی گنگ آرامشی بی‌نظیر روایت می‌کنند،
و باد از هر قله، دعای مادری را با خود می‌برد.

ننگرهار مرز غرور و زمزمۀ زندگی

ای سرزمین مردان آهنین که در سنگرهای سبزت هم مقاومت شکفته.هم انار.

وطن به تمامی معنا
و این است افغانستان؛
کتابی که هر برگش، یک ولایت است
و هر ولایت، یک شعر ناتمام از عشق.
در این خاک
خون و گل
درد و لبخند
و شکست و امید
هم‌آغوش‌اند.
وطنم را باید در قلب شعرها نوشت؛
چرا که هیچ نقشه‌ای وسعت روحش را نمی‌فهمد.

✍ نیلا پژمان

@Nilmah_83

Читать полностью…

قلم جذاب نیلماه

شکر آن را که دلم سوخت ولی لب نگشود.

✍ نیلا پژمان

@Nilmah_83

Читать полностью…

قلم جذاب نیلماه

پائولو کوئلیو خیلی قشنگ راجع به الویت زندگی آدم‌ها می‌نویسد و می‌گوید

هیچکس سرش آنقدر شلوغ نیست که زمان از دستش در برود و تو را از یاد ببرد!
همه چیز برمی‌گردد به اولویت های ذهن آن آدم.
اگر کسی، به هر دلیلی، تو را از یاد برد فقط یک دلیل دارد تو جزء اولویت هایش نیستی!


@Nilmah_83

Читать полностью…

قلم جذاب نیلماه

آن‌ها از زن بودن چه می‌دانند؟
وقتی تمام زنانگی را در لاک سرخ، عطر گرم و موی پیچیده در اتو می‌بینند.
وقتی خیال می‌کنند زن، یعنی لبخندی که همیشه باید آماده باشد!
و دستی که بی‌وقفه در قابلمه‌ای لعابی می‌چرخد.
نمی‌دانند زن بودن، هنر سکوتی‌ست که جهان را در خود می‌بلعد و باز، صدایی نرم تحویل می‌دهد نه از ضعف، که از بلندای قدرتی پنهان.
زن بودن، فقط آشپزخانه و آینه نیست.
زن بودن یعنی جنگیدن در جهانی که هر روز، بی‌آنکه بپرسد، بر تو حکم صادر می‌کند.
کافی نیستی.
زن بودن یعنی ساختن از هیچ،
یعنی اشک ریختن در خلوت، و باز برخاستن بی‌آنکه کسی بفهمد دل تو از کجا شکسته بود.
او با دستانش لباس می‌دوزد، لباس می‌شوید، با همان دست‌هایی که شب‌ها، اشک کودک را از گونه‌اش پاک می‌کند و صبح‌ها نان گرم را از دل آرد و آتش بیرون می‌آورد.
با دستانش درد را می‌مالد به شانه‌ی خسته‌ی مردی که نمی‌خواهد شکسته باشد‌.
با همان انگشتانی که زخم را می‌بندند، زخم هم می‌خورند!
او با دستانش خانه را می‌سازد، رویا را وصله می‌زند، گل می‌کارد در گلدانی ترک‌خورده و امید را در دل سفره‌ای ساده می‌چیند.
آن‌ها از زن چه می‌فهمند!
وقتی زن را در قاب‌های قدیمی می‌سنجند؛ با چای داغی که در سکوت آورده می‌شود،
با لباسی که برای دل دیگران پوشیده می‌شود؟
نه...
زن، نقش نیست؛ انتخاب است.
که مادر باشد یا نه،
که همسر باشد یا نه،
که در میدان بایستد، فرمان دهد، شعر بگوید، رویا ببافد و در هر کدام، خودش را زندگی کند، نه تصویری که برایش ساخته‌اند.
زن یعنی جسارت در دل سکوت.
یعنی طوفانی خاموش؛
دلیری‌ای که فریاد نمی‌کشد،
اما دنیا را زیر و رو می‌کند.
زن بودن، یعنی تاب آوردن در دلِ تردید، و باز لبخند زدن وقتی که جهان بر شانه‌ات سنگینی می‌کند.
زن، توان زایش است!
نه فقط در رحم، در نگاه، در اندیشه، در معنا بخشیدن به ویرانه‌ها.
ما زنیم!
نه برای نمایش، نه برای تعریف شدن در نگاه دیگران.
ما معنا می‌بخشیم، می‌سازیم، می‌جنگیم، می‌بخشیم و گاهی، بی‌صدا جهان را نجات می‌دهیم.
زنانگی یعنی در عین شکنندگی، نشکستن.
یعنی عشق ورزیدن، بی‌آنکه تسلیم شوی.
یعنی قدرت در لطافت، ایمان در میان زخم‌ها و انتخاب، حتی وقتی آزادی را از تو دریغ کرده‌اند!
و این را فقط کسی می‌فهمد که زن بودن را نه در ظاهر، بلکه در روح، زندگی کرده باشد.

✍ نیلا پژمان

@Nilmah_83

Читать полностью…

قلم جذاب نیلماه

عیبی نداره که امروز بداخلاق و خسته بودی؛
به نظر من گاهی لازمه از بعضی چیزها ناراحت بشیم و واکنش نشون بدیم.
این حق طبیعی هر آدمیه که گاهی خوب نباشه.

جین وبستر


@Nilmah_83

Читать полностью…

قلم جذاب نیلماه

کتاب، یار خاموش و وفاداری‌ست که نه دلت را می‌شکند، نه پشت سرت سخن می‌گوید.
در سکوت واژه‌هایش، جهان‌ها نهفته است و در آغوشش، آرامشی که هیچ دستی نبخشیده است.
با تو می‌ماند، حتی وقتی همه بروند...

✍ نیلا پژمان

@Nilmah_83

Читать полностью…

قلم جذاب نیلماه

شب، جامه‌ای از مخمل نیلی بر تن آسمان افکنده، و ستارگان، همچون چشمان منتظر دلداده‌ای، به زمین می‌نگرند.
باد، آرام در کوچه‌های خیال می‌گذرد و قصه‌ی دلتنگی را در گوش هر شاخه زمزمه می‌کند.
شما نیز، سر بر بالش آرامش بگذارید و بگذارید افسون شب، شما را به بیداری زیبایی در خواب ببرد.

در پناه مهتاب، شب‌تان به خیر و دل‌تان از هزاران خیال، سبک‌تر باد.


✍ نیلا پژمان

@Nilmah_83

Читать полностью…

قلم جذاب نیلماه

یادش بخیر آن روزها که کودک بودیم...
ایام کودکی را در دامن خیال می غنودیم!
عروسکمان را روی پا می‌نشاندیم، کتابی در دست می‌گرفتیم و برایش با شور کودکانه می‌خواندیم.
گمان بر آن داشتیم که جهان، همان دَمِ بی‌غل و غش است.
همین لبخند عروسک، همین صدای آرام ما.
دل‌مان خوب بود، به بودنش، به خیال‌های بی‌دغدغه‌مان.
اما بزرگ که شدیم...
فراموشش کردیم، رهایش کردیم در کنج اتاقی ساکت، با چشمانی که انگار هنوز انتظار می‌کشند.
و حالا که دل‌تنگ گذشته‌ایم، کاش می‌شد لحظه‌ای بازگردیم،
بغلش کنیم، آهسته بگوییم
برگشتم کوچولو نازنیم...
نترس، آن فقط یک کابوس بود.

✍ نیلا پژمان

@Nilmah_83

Читать полностью…

قلم جذاب نیلماه

إِنَّ مَعَ الْعُسْرِ يُسْرًا
همانا با هر سختی، آسانی است.

(سوره شرح، آیه ۶)



من چنان دلم به این آیه گرم است که گویی با خواندنش، رگ‌های خشکیده‌ام دوباره جان می‌گیرند.
گویی خدا با صدایی آرام، اما ریشه‌دار، در گوشم زمزمه می‌کند صبوری کن...
که پس از هر تاریکی، روشنایی‌ای‌ست نهفته!
هر بار که إِنَّ مَعَ الْعُسْرِ يُسْرًا را می‌خوانم، قلبم نه از ترس، که از امید، به تپش می‌افتد.
این آیه برایم فقط کلمات نیست؛ نَفسی‌ست از آسمان که در سینه‌ام جاری‌ست.

✍ نیلا پژمان

@Nilmah_83

Читать полностью…

قلم جذاب نیلماه

موهایمان که در جوانی سپید شد،
گفتند طبع سرد است، گفتند تقدیر است...
نمی‌دانستند
ما فرزندان شب‌خیز درد و داغ بودیم!
وارثان سکوت‌های نانوشته در دیوان تاریخ.

✍ نیلا پژمان

@Nilmah_83

Читать полностью…

قلم جذاب نیلماه

یاد بگیرید وقتی کسی خودش را برایتان حذف کرد،
آن را موهبت در نظر بگیرید.


مارک منسن

@Nilmah_83

Читать полностью…

قلم جذاب نیلماه

صبح، با جامه‌ای از نور و نغمه‌ای از نسیم، از افق برمی‌خیزد.
دل را نو می‌کند و جان را به بیداری می‌خواند.
امروزتان آغاز لبخند باشد و گام‌هایتان در مسیر روشنی.
صبح تان بخیر، ای رهگذران روشنای امید.

✍ نیلا پژمان

@Nilmah_83

Читать полностью…

قلم جذاب نیلماه

آموختم که تنها نجات‌دهنده‌ی من، خودم هستم!
زیرا هیچ‌کس معنای دردهایم را آن‌گونه که خودم حس کردم، نفهمید…
نجات، از فهم آغاز می‌شود.


✍ نیلا پژمان

@Nilmah_83

Читать полностью…

قلم جذاب نیلماه

اعتماد، درد بی‌درمان روزگار ماست.
می‌گویم با تمام زخم‌هایم
اعتماد نکن!
این زهر را، دوباره ننوش…

ناشناس نوشت

Читать полностью…

قلم جذاب نیلماه

اگر بخواهی کل تجربه‌های زندگی‌ات را در یک درس ناب خلاصه کنی، آن درس چیست و چرا برایت این‌قدر اهمیت دارد؟

در لینک زیر به صورت کاملآ ناشناس می‌توانید پاسخ دهید.
کسانی که دوست دارند می توانند نام خود را نیز ذکر کنند👇

/channel/HarfinoBot?start=161a44188575ffc

Читать полностью…

قلم جذاب نیلماه

کاش کسی بود…
نه برای جواب دادن، نه برای قضاوت.
فقط می‌نشست کنارم، بی‌هیچ عجله‌ای، بی‌هیچ ترسی و آرام می‌گفت: من هستم…
فقط بگو. مهم نیست از چی، یا چقدر.
تو بگو، که دلت سبک شود!
نگران نباش عزیزم، بودن تو برای من مهم است، نه خوب بودنت.
اما هر بار که به خودم برگشتم، دیدم تمام راه را با دل دیگری آمده‌ام.
دردشان را شنیدم، کنارشان ماندم،
غم‌شان را گاهی بیشتر از خودشان فهمیدم.
ولی وقتی نوبت من شد…
جهان آن‌قدر ساکت شد که حتی صدای شکستن خودم را هم کسی نشنید.
و بدتر از نبودن، آن‌جاست که بعضی‌ها نه‌فقط رفتند،
که با رفتن‌شان زخمی گذاشتند، انگار زیادی مانده بودم، زیادی گفته بودم، زیادی بودم.
و حالا…
دلم بیشتر از هر چیز برای خودم می‌سوزد.
برای آن منی که همیشه بود،
و هیچ‌کس هیچ‌وقت برای بودنش نماند.

✍ نیلا پژمان

@Nilmah_83

Читать полностью…

قلم جذاب نیلماه

زنده‌ایم،
اما دل‌هایمان مرده!
نفس می‌کشیم،
بی‌هیچ دلیلی برای ادامه
...

✍ نیلا پژمان

@Nilmah_83

Читать полностью…

قلم جذاب نیلماه

چندتا بچه رفتن دُزدی آلو🍒
صاحب باغ گیرشان انداخته😁
🍒💯 فقط قیافه سرکرده دزدا😂😂🤣😂

خاطرات خیلی‌ها زنده شد😜😂


@Nilmah_83

Читать полностью…
Подписаться на канал