فایلهای صوتی، تصاویر و کلیپهای مربوط به موسیقی، موزیک، هنر، اشعار، متنهای زیبا و ... https://t.me/+lrfproPHb7E4Y2Rk @Navazesh_e_rooh
.
مشکل بزرگ زندگی دانستن این امر است
که چگونه باید با آدمها کنار آمد.
دفترچهها
آلبر کامو
.
رشته داستانهای کودکانه شاهنامه
داستان رستم و تهمینه:
داستانک یکم:
آمدن دختر شاه سمنگان به نزد رستم
سالها پیش در یک سرزمین زیبا به نام زابل ، پهلوانی به نام رستم زندگی میکرد. رستم هنوز با هیچ دختری که شایسته او باشد آشنا نشده بود.
روزی از روزهای بهاری دلش گرفته بود. بر اسب زیبایش که نام آن رخش بود، سوار شد و راهی مرغزار شد. در نزدیکی شهری به نام سمنگان در یک دشت زیبا، گوری شکار و کباب کرد، پس از خوردن، در چمن سرسبز کناری دراز کشید، پیش از آن نیز اسبش را برای چریدن رها کرده بود.
رستم ناخواسته، خوابش برده بود که هراسان بیدار شد. از رخش خبری نبود.
برای پیدا کردن اسب خویش راه افتاد، تا اینکه از گذرگاه زمان ، به دروازه شهری به نام سمنگان رسید. در روزگاران پیشین همه شهرها ، برای جلوگیری از آمدن آدمهای بدخواه ،دروازه داشتند.
رستم که یکه و تنها ، زین و افسار اسبش را بر دوش داشت و اندکی نیز خشمگین بود و گمان میکرد که کسانی از شهر سمنگان اسب او را همراه برده اند، با تندی کوبه دروازه شهر را می کوبید.صدای کوبیدن دروازه شهر در همه جا پیچید و حتا به گوش شاه و دخترش رسید. دختر شاه هم بسیار زیبا بود و نامش تهمینه بود،پرده رنگارنگ اتاقش را کنار زد و به سوی صدا نگریست.زیبایی های تهمینه شنیدنی بود. دو ابرو مانند کمان ، بسیار زیبا و گیسوانش نیز مانند دو کمند بافته شده بود،دو گونه اش گل اناری و دهانش مانند غنچه تنگ بود. دریچه اتاق تهمینه به دروازه شهر دید داشت و او می توانست از گوشه پنجره اتاق خود، دروازه بزرگ شهر را ببیند.نگاه کرد و از پشت در صدای مردی توجهش را به خود گرفت. صدا در گوشش آشنا آمد.گمان کرد صدا را جایی شنیده است. بیشتر که گوش داد،یادش آمد به خوابی که دیده بود ، صدای پهلوانی که در خواب دیده بود و صدایش به گوشش خورده بود ، یکی بودند. از جا پرید. دریچه را باز کرد. از هیایوی پیش آمده بیشتر آگاهتر شد. بیرون را نگریست.جوانی تنومند و خوش اندام و زیباروی را در جلو دروازه ورودی شهر دید. از سر و صدای پهلوان ، شاه سمنگان نیز آگاه شده و به او گفته بودن که رستم دستان در دروازه شهر چشم براه شماست. شاه سمنگان به دیدن رستم رفته و او را به مهمان شدن در خانه خودش فرا میخواند.
رستم پذیرفت که مهمان شاه شود به قول شاه که فردا صبح اسب رستم تندرست به او سپرده خواهد شد.تهمینه بسیار شادمان شد.یادش آمد؛از مادرش و از دختران دیگر شهر در باره رستم و هنرهای او بسیار شنیده بود.افسانه های بسیاری در باره او شنیده بود. کسی برای تهمینه گفته بود که رستم ؛ از دیو و شیر و پلنگ و نهنگ هیچ نمی ترسد و مانند عقاب چنگال هایی تیز دارد.
مهمانی بسیار یزرگی برپا شد.همه مردم شهر که از هنرهای رستم شنیده بودند،برای دیدن او به خانه شاه آمدند.تا نیمه شب ، خوردند و نوشیدند و دست افشانی و پایکوبی نمودند.جشن پایان شد و مردم برای خوابیدن به خانه های خود رفتند.برای رستم هم خوابگاهی آماده نمودن.چو یک بهره از تیره شب برگذشت و رستم آماد خوابیدن بود ،کسی شمعی روشن بدست در خوابگاه رستم را به نرمی باز کرد. رستم از چا پرید و خنجر بدست پرسان کرد که کیستی؟
در این هنگام از پشت سر آن کسی که چراغ در دست درون خوابگاه رستم شده بود، یک دختر بسیار زیبا که قد او مانند سرو و رخش مانند خورشید تابان بود، جلو آمد و گفت که ؛ من تهمینه ، دختر شاه سمنگان هستم که از همه شاهان جهان کسی سزاوار همسری با من را ندارد.در همه گیتی دختری مانند من بسیار کم هست.من دختری هستم که تا کنون بیرون از خانه مرا کسی ندیده است و تا کنون کسی صدای مرا نشنیده است. آن روزها این رفتارها برای دختران ، برتری شمرده میشد.رستم از دیدن این همه زیبایی تهمینه شگفت زده شد و از زیبایی های او بسیار گفت و ستایش کرد و نام خدا بر او گفت.نام خدا ، نام خدا....
من در باره تو داستانها و افسانه های بسیاری شنیده ام.می گویند که تو تنها و یک تنه به کشور دشمن میروی و همه جای آنرا میگردی و هیچ ترسی هم نداری.
رستم خنده ای کرد و از روزگار دختران شهر سمنگان پرسید که همه شان به خواستگاری پسران می روند؟
تهمینه بی اینکه پاسخی به رستم بدهد ،سخنان خویش را دنبال کرد که:مردمان در شهر سمنگان درباره تو می گویند که تو به یک گور را شکار میکنی و به تنهایی آنرا می خوری.
شنیده ام ؛دل شیر از دیدن گرز تو می درد، عقاب اگر برای شکار آمده باشد و شمشیر ترا برهنه ببیند، از شکار کردن چشم پوشی میکند.من هنگامی که این داستانها از تو شنیدم،لب بر دندان گزیدم و آرزو داشتم که یک روزی ترا ببینم و امشب تو در خانه من هستی و من بسیار شادمانم از اینکه به آرزویم رسیده ام.
دنباله دارد….
کوروش دادار
شیراز
25 شهریور 1400 خورشیدی
چندان بنشینم که برآید نفس صبح
کان وقت به دل میرسد از دوست پیامی
#سعدی
شانه به شانه صبح
با لبخندی ازسرشوق
دوباره قصه زیستن راشروع کنیم
وبه نام نامی عشق قدم برداریم
امروز بهترین نعمت ها وزیبایی های دنیا مال من است
من با طلوع خورشید می شکفم
وبا آواز گنجشک های مست می رقصم
زندگی آغاز می شود......
درود صبحتان بخیر🌻
🕊♥️
خسرو شکیبایی: مادرم گفت گور بابای مخ؛ تو دلت به صدتا مخ میارزه
Читать полностью…دنیا به همین راحتی که میبینید
شیر تو شیره😁😂
صدای تو
رنگین بود
چون بازی نور
در پرتگاه غروب
یا چون خداحافظی گلها با بهار
#بیژن_جلالی
میدان نقش جهان، تختی سنگی که ساعت آفتابی شد!
▪️در میدان نقش جهان اصفهان، سنگابی بزرگ در مقابل عالیقاپو وجود دارد که در نگاه اول ساده مینماید، اما در واقع بزرگترین ساعت آفتابی جهان در قرن ۱۷ بوده است. معماران صفوی با محاسبات دقیق، این سنگاب را طوری قرار دادند که سایهی دستکهای عمارت عالیقاپو روی آن، زمان دقیق را نشان میداد. جالب اینکه این ساعت فقط در اعیاد نوروز و مهرگان به طور کامل دقیق کار میکرد، زیرا بر اساس تقویم باستانی ایرانی طراحی شده بود!
- منبع: کتاب "معماری صفوی" اثر آرتور پوپ
شعر و دکلمه : #سیمین بهبهانی
گفتي كه #مي بوسم تو را، گفتم تمنا مي كنم
صبح دولت میدمد، کو جام همچون آفتاب
فرصتی زین بِه کجا باشد، بده جام شراب!
#حافظ
هیچ رابطهے انسانے،
وجود دیگرے را
بہ تملڪ خود در نمیآورد.
در دوستے یا عشق،
هر دو نفر در ڪنار هم دستهاے خود را
براے یافتن چیزے ڪہ یڪ دست بہ تنهایی
قادر بہ یافتن آن نیست دراز میڪنند.
#جبران خلیل جبران
ارگ بم، دژی که با "خشت و شکر" ساخته شد!
▪️معماران ارگ بم از ترکیب غیرمعمول خاک رس، کاه و شیره خرما برای ساخت خشتها استفاده کردند که پس از خشک شدن، استحکامی بیشتر از بتن پیدا میکردند. جالبتر اینکه در دیوارهای اصلی، لایههایی از نیشکر به کار رفته بود که مانند فنر عمل میکرد و مقاومت سازه را در برابر زلزله افزایش میداد. این تکنیک باعث شد ارگ بم بیش از ۲۰۰۰ سال پابرجا بماند تا اینکه زلزله سال ۱۳۸۲ بخشهایی زیادی از آن را تخریب کرد.
- منبع: کتاب"بم، شهر خشت و یادگار" اثر پرویز ورجاوند
..
وقتی تو توهم مادر بودن باشی🥹😁
Читать полностью…فیلمی دردناک از سوزاندن کتابها و عکسها در کاخ شاه بعد از انقلاب ۵۷🥹
Читать полностью…گالیله و کشفی که با "لوله ارگ" انجام شد!
▪️گالیله در سال ۱۶۰۹ با استفاده از یک لوله ارگ کلیسا که به طور تصادفی در دسترس داشت، اولین تلسکوپ خود را ساخت. او با تعبیه دو عدسی در دو سر این لوله، موفق شد ماه را ۸ برابر بزرگتر مشاهده کند. جالب اینکه او ابتدا این اختراع را به عنوان وسیلهای برای دیدن کشتیهای دشمن از دور به سنای ونیز فروخت و بعداً از آن برای رصد آسمان استفاده کرد!
- منبع: کتاب "گالیله: کشفی که جهان را تغییر داد" اثر ماریو لیویو
حکایت کرده اند:
گزارشگر هارونالرشید در غور به وی نامه نوشت که: یکی از بزرگان شهر در ولایت خبر افکنده است که تو درگذشتهای.
هارون آزرده خاطر شد و فرمود آن کس را به حضورش بردند.
هارون او را گفت: از چه سبب این خبر دروغ درافکندی؟
گفت: ای خلیفه! گماشتگان تو بر مردم ظلم بسیار میکنند و مال را به ستم میستانند و بیحرمتی روا میدارند، پنداشتم تو مردهای و گرنه آنان را کی جرئت چنین بیباکیها و ستمگری باشد؟!
📕طرفهها-
اقبال یغمایی
خورشید روزی برای همه
به یک اندازه طلوع خواهد کرد
شاید ما آن روز را نبینیم،
اما زندگی، چیزی جز امیدواری نیست.
#ناظم_حکمت
ترانۀ کمتر شنیده شده
و قدیمی عشق بازیگر
با صدای بانو مهستی
آهنگساز: استاد فرهنگ شریف
ترانه سُرا: استاد تورج نگهبان
دستگاه: شور
تویِ سریالِ شهرزاد یک دیالوگی بود که میگفت:
گاهی آدم باید تو جنگ با خودش
اِنقدر پیش بره که؛
یک ویرونه بسازه از وجودش،
اونوقت از دلِ اون ویرونه یک نوری،
یک اُمیدی یک جرأتی جرقه میزنه...
تو را دوست دادم
بدون آنکه علتش را بدانم...
محبتی که علت داشته باشد،
یا احترام است یا ریا...
آلفونسو لامارتین
مملکتی که در آن گریهفروش محترم است!
از همه عجیبتر یک طبقه از مردم ایران هستند که پیشه ایشان گریاندن مردم بدبخت است و از این حرفه کسب ثروت میکنند.
این فقره در تمام دنیا و در تاریخ جهان منحصر به فرد است که عدهای یک قوم بدبختی را به واسطه هزاران وعده و وعید مجبور به ناله و زاری میکنند و آن ملت بیچاره نیز غصه خوردن و رنج کشیدن خود را از باب سعادت خودشان بدانند.
این گونه پرورش یافتن مردم به گریه و ناله اثرات شوم بسیار ناگواری در حالت اجتماعی ما گذاشته است.
چهره های مردم پرچین و چروک و غمگین است. موسیقی ملت ما حزن انگیز و پر از امان و داد است.
نطقهای سیاسی و مهیج به جای تشویق و دستزدن و هورا کشیدن منجر به گریه عمومی میشود.
مملکتی که در آن گریه و زاری آبرومند و گریه فروشها محترم و بالعکس خنده جلف و سبک بوده و اهل طرب و شادی منفور و کم قدر هستند.
چنین مملکتی به مشکلات بسیاری مبتلا خواهد شد.
مجله کاوه، شماره 45. 15 اکتبر 1920 میلادی
°•...
ابروی تو جنبید و خدنگی ز کمان جست
بر سینه چنان خورد که از جوشن جان جست
این چشم چه بود آه که ناگاه گشودی
این فتنه دگر چیست که از خواب گران جست
من بودم و دل بود و کناری و فراغی
این عشق کجا بود که ناگه به میان جست
در جرگهٔ او گردن جان بست به فتراک
هر صید که از قید کمند دگران جست
گردن بنه ای بستهٔ زنجیر محبت
کز زحمت این بند به کوشش نتوان جست
گفتم که مگر پاس تف سینه توان داشت
حرفی به زبان آمد و آتش ز دهان جست
وحشی می منصور به جام است مخور هان
ناگاه شدی بیخود و حرفی ز زبان جست
#وحشی_بافقی
.
من بودم و دل بود و کناری و فراغی
این عشق کجا بود که ناگه به میان جست
وحشی بافقی
...
و بعضی وقت ها
دوست داشتن
حیاتی دیگر است
زنده نگه داشتن کسی در درونات
حتی با وجود این فاصله های دور.......
#ازدمیر_آصف
تو عروسی به مهمانها سیبزمینی سرخکرده دادند
چه قد زیاد🙄
راز تهنشین نشدن تخم شربتی
Читать полностью…مقاومت جانانه ایرانیان در قلعه بابک، نبردی که ۲۳ سال طول کشید!
▪️یکی از طولانیترین مقاومتهای ایرانیان در برابر اعراب، پایداری ۲۳ ساله بابک خرمدین در قلعه بذ (آذربایجان) بود. بابک با تاکتیکهای هوشمندانه نظامی، هر حمله اعراب را با شکست مواجه میکرد و حتی در اوج قدرت خلافت عباسی، سپاهیان خلیفه را به عقبنشینی واداشت. جالب اینکه او از سربازان زن نیز در نبردها استفاده میکرد که با نقابهای سرخ، ترس زیادی در دل اعراب میانداختند. این مقاومت سرانجام با خیانت یکی از نزدیکانش به پایان رسید.
- منابع:
• کتاب "قیام بابک خرمدین" اثر سعید نفیسی
• تاریخ طبری (جلد ۱۱، وقایع سال ۲۲۲ هجری)
..
مرگ نادرشاه و خنجری که از گنجینه خودش به قلبش نشست!
▪️نادرشاه افشار در سال ۱۱۶۰ هجری قمری با همان خنجر جواهرنشانی که از هند آورده بود، توسط محافظان خودش به قتل رسید.
جالب اینکه این خنجر را قبلا به محمدخان قاجار (پدربزرگ آغامحمدخان) هدیه داده بود، اما بعدها در یک مشاجره آن را پس گرفت و سرانجام با همان سلاح کشته شد!
- منبع: کتاب "جهانگشای نادری"اثر میرزا مهدی استرآبادی (منشی مخصوص نادرشاه)
آهنگ عربى - الدنيا حلوة (زیرنویس فارسی) - نانسي عجرم
Читать полностью…